سیاحت غرب، ش 15
چکیده: سیر تحولات اندیشه غرب و خصوصا تفاوت های دوره مدرنیته و پست مدرنیسم در این نوشتار مورد اشاره قرار گرفته است. از جمله ویژگی های دوره مدرن مالکیت خصوصی، عقل گرایی، علم گرایی، مادی گرایی و خصوصا باور به وجود قوانین ثابت در طبیعت است و ویژگی اساسی دوره پست مدرن عدم ثبات است دنیا در عصر پست مدرن به مثابه مجموعه ای از الگوهای دائما در حال تغییر نگریسته می شود.
هم اینک نمونه نخستینِ بشر جدید متولد شده است. این زن و مرد جدید قرن بیست ویکم، نژادی متفاوت از پدر، مادر، پدر بزرگ و مادر بزرگ رفاه طلب و پول پرست خود در عصر صنعتی هستند. اینان نژادی از بشریت اند که بخشی از حیات خود را با زندگی ای آزاد در فضایی مجازی که در دنیاهایی متفاوت شکل گرفته است سپری می کنند. چنین نژادی کمتر علاقه مند به انباشت و جمع آوری اشیا و کالاها و بیشتر در پی مواجهه با تجربه هایی جالب و سرگرم کننده است. این زن و مرد جدید به قدرتی دست یافته است که می تواند در یک زمان در دنیاهایی موازی به تعامل و ارتباط با یکدیگر بپردازد و در رویارویی با هر حقیقتی، خواه واقعی و خواه ساختگی، نقاب شخصیت از چهره برگیرد و نقابی جدید بر چهره خود زند.
روبرت جی. لیفتون، روان شناس، این نسل جدید را بشر «دمدمی» می نامد. این بشر در حال تجربه زندگی در دنیایی است که به رغم وجود اطلاعات انبوه و دسترسی سریع به آنها، از دامنه توجه اش کاسته شده است. دیگر چنین بشری نه در پی تفکر و تعمق که بیشتر بشری خودانگیخته و خودجوش است و به جای آنکه خود را مستخدم چنین عصری بداند، خود را بازیگر آن معرفی می کند و عمدتا ترجیح می دهد تا دیگران هم به او نه به مثابه بشری سخت کوش، بلکه انسانی خلاق و آفریننده بنگرند. خلاصه اینکه حیات چنین انسانی عمدتا ناایستا و در فعالیت هایی موقتی خلاصه شده است و کمتر همانند پدران و مادرانش، زندگی ایستا و باثباتی را تجربه می کند.
تفکر چنین انسانی نه در قالب واژگان بلکه در قالب تصاویر و انگاره ها به پیش می رود. درحالی که او دیگر کمتر توان آن را دارد که حتی جمله ای را بر صفحه کاغذ مکتوب نماید؛ اما به راحتی توان آن را دارد تا اطلاعات الکترونیکی مختلف را پردازش نماید؛ بشری که فاقد بینش تحلیلی و اصولاً نسلی عاطفی و احساسی است؛ غالب وقت خود را با شخصیت های خیالی تلویزیون سپری می کند و در فضاهای مجازی همان گونه با همتایان خود برخورد می کند که در دنیای واقعی با آنها رفتار می کند؛ به نحوی که حتی در برخوردهای اجتماعی اش چنین شخصیت های خیالی ای را با تجارب خود درهم می آمیزد و آنها را به بخشی از تجارب شخصی خود مبدل می سازد. دنیای او عمدتا سیال و بی ثبات است و با فرامتن ها و پایگاه های اطلاعاتی پیوند خورده است. چنین بشری توان آن را یافته تا بدون آنکه از محل جغرافیایی همنوعانش اطلاعی داشته باشد، با آنها ارتباط الکترونیکی برقرار سازد.
این نمونه از بشر همواره در حال نوسازی خویش و تطبیق با شیوه های جدید زندگی است. از منظری دیگر، چنین زن و مرد دمدمی ای کمتر به گذشته خود علاقه نشان می دهد و ذهن خود را با سبک ها و مدهای جدید مشغول می سازد. بشری نوآور که در دنیایی متغیر و بی ثبات، عملاً هیچ آداب، سنن و اصولی برایش وجود خارجی ندارد. دسترسی به اطلاعات برای چنین نسلی به منزله حیات و عدم دسترسی، به مثابه مرگ است. این نسل دوره ای را تجربه می کند که مورخ فقید انگلیسی آرنولد توین بی آن را «عصر پست مدرن» نامیده است. این عصر در تضادی جدی با «عصر مدرن» یعنی عصری که در آن روابط مالکیت خصوصی، عملاً هر جنبه ای از روابط اقتصادی را متأثر از خود ساخته و عمده تعاملات اجتماعی را تحت تأثیر قرار داده است، می باشد. تمایز اصلی این عصر نوپا با عصر مدرن، عمدتا در گسترش دامنه دسترسی آدمی به موازاتِ افول مقوله مالکیت است. اما به راستی چه چیزی این دو عصر را تا این حد از یکدیگر متفاوت ساخته است.
مدرنیته
مدرنیته یا به عبارتی دیگر، دوره ای که تقریبا از عصر روشنگری در قرن هجدهم تا پایان جنگ جهانی دوم گسترش داشت، با پیروزی مالکیت خصوصی به عنوان اساس ساختار روابط بشری و ظهور عقل گرایی، علم گرایی، مادی گرایی، ایدئولوژی ها و اندیشه پیشرفت خطی، به عنوان روبناهای فلسفی و فکری نظام مالکیت خصوصی همراه شد. مشخصه عصر مدرن باور این اندیشه بود که دنیا بر پایه قوانینی نامتغیر و قابل پیش بینی اداره می شود؛ باوری که برای بسیاری به یک اصل تبدیل شده بود. فرانسیس بیکن، که او را معمولاً پدر علم جدید می خوانند، در حقیقت ارائه کننده روشی برای کشف رموز طبیعت بود. در نظر وی، عقل بشری این توان را دارد تا از طبیعت فاصله گیرد و به مثابه شاهدی بی طرف آن را مورد مطالعه قرار دهد. بیکن به طبیعت به مثابه روسپی ای همگانی می نگریست. او با استفاده از «روش علمی» متقاعد شده بود که توسل به چنین روشی آدمی را به قدرتی می رساند که بر طبیعت حاکم شود و بدین شکل، بنیان های طبیعت را ضعیف و متزلزل سازد.
در مرحله بعدی، فیلسوف و ریاضی دان عصر روشنگری یعنی دکارت، نگاهی مکانیکی از جهان، که کارکرد آن را مانند عقربه های ساعت بزرگ سن پطرزبورگ می دانست، به بشریت ارائه نمود و طبیعتی با مشخصه خودکاری و قابل پیش بینی بودن را جای گزین زنجیره بزرگ هستی توماس آکوییناس قدیس نمود. در نظر وی، طبیعت از مؤلفه هایی کمّی و ریاضی وار، و جهان بر پایه الگوهایی مکانیکی و مشخص که سرعت و مکان، شکل دهنده گستره و دامنه آن هستند تشکیل شده است. مارک دی کندورسه، اشراف زاده ای فرانسوی، با اطمینان در این باره می گوید: «هیچ حد و مرزی برای پیشرفت توانایی های بشر وجود ندارد...».
فیلسوفان و روشن فکران این عصر جملگی متقاعد شدند که اندیشه منطقی و محاسبات دقیق و ریاضی وار می تواند گشاینده رموز جهان و اعطاکننده قدرت خداوندی به بشر باشد تا به مدد آن بتواند طبیعت و حتی طبیعت بشری را تحت سیطره خود قرار دهد. در اواخر قرن بیستم بود که ریاضی دان و فیلسوف بزرگ انگلیسی، برتراند راسل در یکی از آثار خود بدین نکته اشاره نمود که علم و به خصوص ریاضیات، رفتار بشری را به دقت رفتار ماشین ها مبدل خواهد ساخت. اما در چنین دنیایی اگر علم برای کشف عملکردها، و تکنولوژی برای مهار محصولات علم به کار گرفته می شود، این مالکیت خصوصی بوده که به عنوان ابزاری در جهت تقسیم غنایم این پیروزی به کار گرفته شده است.
اندیشمندان عصر روشنگری توجهی به اندیشه های قرون وسطا نکردند و البته توسل به نگاه جدیدشان به حیات و طبیعت، مدیون توسعه چشم انداز هنر در رنسانس اروپایی بود. نگاه بشر جدید در آثار هنری اش، از آسمان ها به افق تغییر جهت داد و چشم اندازهای زمینی، نقطه اعلای نگاه بشر به پیرامونش شد. به کارگیری چشم اندازها در آثار هنری، هنرمند را به مرکز جهان و هر چیزی را به شیئی قابل تصرف مبدل ساخت.
دوران پست مدرن، برخلاف عصر مدرن، بر پایه مجموعه ای از فرض های کاملاً متفاوتی از ذات حقیقت بنا شده است؛ فرض هایی که نهایتا به تحلیل اندیشه های نوین درباره مالکیت و تقویت نوسازی روابط بشری بر پایه الگوی دسترسی انجامیده است.
طرح اندیشه «تعین ناپذیری» هایزنبرگ و ورود آن به عرصه علم، اندیشه های عصر مدرن را به چالش کشانید. طرح چنین اندیشه ای، دنبال کردن اندیشه بیکن را مبنی بر اینکه جهان صرفا از مجموعه ای از فاعل های دانا که بر مفعول هایی منفعل تأثیر می گزارند، با مشکل مواجه ساخت. همچنین نگاه نیوتن به جهان که آن را متأثر از عوامل مستقل و قابل پیش بینی می دانست، مورد تردید قرار گرفت.
نظریه های جدید درباره ماده و انرژی، آسیب هایی جدی به اندیشه روشنگری وارد ساخت. فیزیک جدید با رد ثبات در اشیا، آنها را نه مستقل از زمان که جاری در زمان معرفی کرد. طرح دیدگاه آلفرد نورث وایتهد درباره مفهوم «فضا»، به تزلزلی جدی در پنداشتن فضا به عنوان مؤلفه اصلی طبیعت انجامید. اما چنین اندیشه هایی بدین جا متوقف نشد و مفاهیم و حقایق فیزیکی و مادی دنیای مدرن را به شدت متحول ساخت؛ دنیا دیگر نه مانند گذشته، که به مثابه مجموعه ای از الگوهای دائما در حال تغییر نگریسته شد: همه چیز در حرکت و جنب و جوش؛ دیگر بشر مانند گذشته به دنیا به چشم مجموعه ای از اشیاء فیزیکی نمی نگریست و طرح نظریاتی جدید اجتناب ناپذیر گردید. طرح نظریاتی همانند نظریه آشفتگی(1)، نظریه پیچیدگی(2) و... همگی بازتابی از اندیشه های نوین علمی درباره احتمال، بی ثباتی، تعین ناپذیری، تنوع و... است.
ظهور و تأثیرگزاری این اندیشه ها، صرفا به فیزیک، شیمی و ریاضیات ختم نشد و علوم انسانی نیز به شدت از این اندیشه ها تأثیر پذیرفت. بر طبق نگاه پست مدرن ها، دنیا ساخته دست آدمی است که با داستان ها و حکایت هایی که آنها را طبق میل و انتخاب خود سرهم می کند، ساخته می شود. چنین دنیایی، نه هدفمند که تصادفی و نه بر پایه حقایق و واقعیت ها که مبنی بر سناریوها و خواسته های مورد نظرمان شکل گرفته است. این، دنیای ساخته زبان و بر پایه استعارات و معانی و مفاهیمی است که بر آنها اتفاق نظر داریم؛ مفاهیمی که هر کدام را می توان در گذر زمان تغییر داد. حقیقت در این دنیا نه آن چیزی است که میراث گذاشته می شود و از نسلی به نسل دیگر منتقل می گردد؛ بلکه آن مفهومی است که در هر دوره ای از حیات، توسط میل و خواسته ما ساخته و پرداخته می شود. این همان نگاهی است که فیلسوف اسپانیایی، ارتگاگاست بدان قائل بود: یعنی به اندازه دیدگاه هایمان، حقایق وجود دارد. حتی علم در نگاه پست مدرن ها، مجموعه ای ساخته و پرداخته شده از متون و حکایت هایی است که نگارندگانش آن را با مهارت، چنان ترسیم کرده اند که خواننده از آن متأثر می شود. این علوم در نیتجه پذیرش خواننده است که اعتبار می یابد.
اشاره
1. این نوشتار که در صدد ارائه تصویری از گذار مدرنیسم به پست مدرنیسم است، تفاوت عمده این دو را در مؤلفه تغییر و تحول و بی ثباتی ذکر می کند و می نویسد «درحالی که علم مدرن در پی یافتن حقایق غایی و ذرات بنیادین بود، علم پست مدرن پای در راه احتمالات پیش بینی نشده و الگوهای در حال ظهور گذاشته است. طبیعت در این دیدگاه به مثابه آن ماهیتی است که نه بر پایه قوانین بدون تغییر که بر پایه مجموعه کنش ها و کارکردهای بی ثبات و در حال تغییر، بنیان نهاده شده است». ولی ظاهرا برجسته نمودن یک مؤلفه در میان مجموعه مؤلفه های متفاوت پست مدرنیسم با مدرنیسم، دلیل نادیده گرفت سایر وجوهی است که در پیدایش مدرنیته مؤثر بوده است. از باب نمونه، افول اخلاق در دوره مدرنیسم یکی از وجوه بازنگری در اصول و مبانی مدرنیسم و به وجود آمدن تحولات بعدی بود، گذشته از آنکه در دوره مدرنیسم نیز متکفران مدرن متعددی به بی ثباتی علم و عدم اعتماد به معرفت و دانش بشری معتقد بودند.
2. به نظر می رسد مسئله تحول و بی ثباتی دانش، اختصاصی به دوره پست مدرن ندارد؛ بلکه در دوره مدرنیسم هم دانشمندان متعددی به بی ثباتی علم و تحولات نظریات علمی معترف بودند و به همین جهت شکاکیت جدید در دوره مدرنیسم را می توان جزء ویژگی های آن به شمار آورد.
3. نکته ای اساسی که در مقایسه مدرنیسم و پست مدرنیسم مورد بررسی قرار نگرفته است آن است که آیا پست مدرنیسم ادامه مدرنیسم است، یا دوره جدیدی در تفکر غربی می باشد. به عبارت دیگر، این نوشتار صرفا به ارائه تصویری از مدرنیسم و پست مدرنیسم بسنده کرده است و تحلیلی از مقایسه این دو نداده است که آیا این تفاوت ها دلیل تمایز مدرنیسم از پست مدرنیسم می شود، به گونه ای که دو دوره در تفکر غرب را موجب گردد، یا صرفا تحولی در اندیشه مدرنیسم و ادامه تفکر مدرن است.
4. کاستی دیگر، ارزیابی نشدن دو نظریه مدرنیسم و پست مدرنیسم است: آیا نگاه مدرنیسمی به جهان و پدیده ها درست است یا دیدگاه پست مدرنیسم. به نظر می رسد هر دو دیدگاه بر اساس گزارش نوشتار مذکور در دو جهت افراط و تفریط قرار دارد و دانش بشری هرچند دارای خطا و تحولات است، در موارد متعددی قابل اطمینان می باشد و می توان از آن دفاع نمود.
1. chaos
2. complexity