الگوی شایسته برای ما جوانان
نسیم صبح سعادت! بدان نشان که تو دانی
گذر به کوی فلان کن در آن زمان که تو دانی
من این دو حرف نبشتم چنانکه غیر ندانست
تو هم ز روی کرامت، چنان بخوان که تو دانی (1)
نخستین بخش این نوشتار، با عنوان «جوان کیست؟ و جوانی چیست؟» آغاز شد . در آن، سخن از جوان و جوانی را همانند حضور در هوای صبحگاهی و احساس طراوت و پاکی دانستیم و جوانان را افرادی پرهیجان، با نشاط، سرزنده، لبریز از لذت و شادی و شادمانی بیان نمودیم . شایستگی ها و ویژگیهای دوران نوجوانی و جوانی، بخش دیگر سخن ما بود و رازها و نیازها، قسمت بعدی که در آن، جلوه های جسمانی، روحانی، اجتماعی، خانوادگی و تحصیلی جوانان تشریح شد و در پی آن، سخنان گران سنگ مقام والای رهبری حضرت آیت الله خامنه ای مطرح گردید و در پایان، با بحثی شایسته به نام جوان و جوانی در دو آینه، از دیدگاه ارزشمند و عالمانه استاد شهید مطهری (ره) به خوبی آگاه شدیم .
اینک که توفیق نشستی دیگر برای گفتگویی صمیمانه فراهم شده است، بحث خود را با یکدیگر درباره الگوهای جوانان، ویژگی ها و شایستگی های آن پی می گیریم و به دنبال آن، نگاهی به صفات، کمالات و ارزش های یکی از بهترین بندگان خداوند می اندازیم . به صفاتی که هر یک از ما باید خود را بدانها زینت دهیم باشد تا نسیم سخنان و عطر روح پرور آن گل «محمدی » همراهمان گردد و رواق وجودمان را خوشبوتر سازد .
جوان; تقلید، هویت، شخصیت
نوباوگی و طفولیت، دورانی است که هر یک از ما به حمایت و مواظبت بسیاری نیازمندیم، تا سخن گفتن و راه رفتن را بیاموزیم و پس از چندی، با کارهای شیرین و دلربای خود، توجه دیگران را جلب کنیم . این ایام، دوران بسیار سختی برای پدران و مادران و یا مربیان است; به گونه ای که پاره ای از روانشناسان، ارتباط برقرار کردن با کودک خردسال و شیرخواره را نوعی هنر نامیده اند; زیرا قوه استدلال و گویایی طفل به مرحله رشد واقعی نرسیده و او از شیوه بیان خواسته ها و مشکلات خود عاجز است . (2)
کودکی و شروع آموزش در مهد و مدرسه، با ویژگی های خاص خود همانند دوست یابی، برخورد با معلم، سختی های دوری از پدر و مادر و گاه منزوی شدن از دیگران همراه است و دوره نوجوانی که اصطکاک های روحی - روانی، سنگلاخ های فکری - عقیدتی و تعارض های فامیلی - خانوادگی فراوانی در آن به چشم می خورد، مرحله ای مقدماتی و بنیادین برای جوانی هر یک از ماست و نشیب و فراز بسیاری با خود دارد و آن گاه که به دنیای رؤیایی و پر جاذبه جوانی وارد شدیم (3) ، شوق شهرت و علاقه به معروفیت در بین نزدیکان و اطرافیان به سوی ما هجوم می آورد و راه های گوناگونی را برابر نگاه اندیشه مان می گشاید . تقلید از چهره های مشهور و الگوهای پر جاذبه سینما و تلویزیون، جلوه ای از این عطش درونی است که گاه در لباس، زمانی در آراستن موی خود و موقعی در عبارت و الفاظی که هر روز با آن زندگی می کنیم، تجلی می یابد . شعله ور شدن این شوق، بدانجا می انجامد که در پی راه هایی برای هنر پیشگی، خوانندگی، گویندگی و یا عضویت در تیم های ورزشی مشهور می رویم تا شاید نام و یاد ما و چهره و تصویر ما، در روزنامه ها و مجلات نمایان شود و سخنی هر چند کوتاه، از شخصیت ما در رادیو و تلویزیون مطرح گردد و سرانجام با سفرهای متعدد خارجی بتوانیم به طور شایسته، شخصیت بزرگ و ارزشمندی بیابیم .
دانشمند برجسته، مرحوم شیخ بهایی، برای هر انسان پنج دوره را ترسیم می کند و با استناد به آیه قرآن یکایک آنها را به طور شیوا و زیبا اینگونه بیان می نماید:
مراحل حیات و عمر هر انسانی از آغاز تا پایان به دنبال هم بوده و در پنج مرحله سپری می شود: نخست دوران کودکی است که همه ما به بازی و رسیدن به فرضی خیالی علاقه ای وافر داریم (لعب) . هنگامی که به مرحله بلوغ پای گذاردیم، شیفته سرگرمی (لهو) و عنوان های دلربا و پرجاذبه می شویم، پس از این دوران، آراستن خود، استفاده از لباس های شیک و زیبا و بهره گیری از وسایل چشمگیر کننده ظاهر خود (زینة) را سرلوحه کارهای خود قرار می دهیم، گاه خانه ای شیک تهیه می کنیم . زمانی ماشین زیبایی سوار می شویم و همواره به آرایش و جلب توجه خود می افزاییم .
آن هنگام که به سن کهولت رسیدیم، هیچ یک از اینها ما را ارضاء نمی کند، در این دوران، به فکر افتخار و تفاخر به فامیل، اقوام و خویشاوندان - حسب و نسب - هستیم (تفاخر بینکم) و چون سالخورده شدیم، تمامی کوشش و تلاشمان در بیشتر کردن اموال، زیاد نمودن و جلوه دادن اولاد و فرزندان می شود (و تکاثر فی الاموال و الاولاد)، تا بدین وسیله بر عظمت و ارزش خود بیفزاییم . (4) حقیقتی که قرآن در آیه 20 سوره حدید بدینگونه بیان می کند:
«اعلموا انما الحیوة الدنیا لعب و لهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الاموال و الاولاد» (5)
(بدانید که زندگی دنیا، در حقیقت، بازی و سرگرمی و آرایش و فخرفروشی شما به یکدیگر و فزون جویی در اموال و فرزندان است).
پروردگار متعال در پی این مراحل، کار دلدادگان به زیبایی ها و دلربایی های دنیا را همانند شیفتگان سبزی و خرمی کشتزاری مثال زده که صاحبان مزرعه را به شگفتی و تعجب وا می دارد، اما دیری نمی پاید که آن زیباییها به خشکی گراییده و خاشاکی بی مقدار می شود . (6) پس بیاییم خواهش های نفسانی را با ارزش های انسانی همراه کنیم و نیازهای جوانی را بدون تسخیر مرزهای الهی جوابگو باشیم . به نیروهای نهفته و ظرفیت های شایسته ای که در وجودمان حضور دارند، به خوبی بپردازیم و هر یک را در راه هموار رشد و بالندگی هدایت نماییم که در غیر این صورت، تند بادهای بی هویتی و تاریکی های خود فراموشی ما را به تقلید از بیگانگان سوق می دهد . در پی آن گنجینه های فکری - فرهنگی و ذخایر پربهای مردمی - ملی خود را فراموش می کنیم و جان و دل به دشمن و آداب و رسوم و فرهنگ پیشنهادی او می سپاریم .
پی آمد شوم و زیان بار تقلید و دلدادگی، زمینه ساز سلطه روحی - روانی دشمن بر پیکره وجود هر یک از ما شده و تهاجمی آرام، با نیروهای ناپیدا فراهم می کند . تهاجمی که بدون ساز و برگ نظامی انجام می شود و شیفتگان بی هویتی را سربازی لایق و شایسته برای دست یابی استکبار به اهداف خود می سازد که گاه خدمتگزاری خود را در آرایش مو، زمانی در پوشیدن لباس و موقعی در تیپ و قیافه های گوناگون و یا ایجاد زلزله در باورهای مذهبی خود و دیگران می سازد .
در این سیاست، استکبار که چندی است بدان می پردازد، مرزهای فکری - عقیدتی انسان ها بدون هیچ گونه درگیری فتح می شود و تهاجم دشمن به دور از نیروهای آنان انجام می پذیرد; به گونه ای که گاه دشمن در خانه هر یک از ما نیروهای خود را پیاده می کند و با ماهواره، اینترنت و برنامه های متنوع کامپیوتری، سلاح های آتشین و مرگبار روحی - روانی خویش را گسیل می دارد .
ما جوانان با این هجوم پنهان، دو گونه برخورد می کنیم، برخی با بصیرت، بینش و بیداری خود شیوه های دشمنی را می یابند و با نگاه دانش و آگاهی و استفاده از خردورزان اندیشمند پی به نقشه های شوم آنان می برند . ژرف اندیشی در سخنان رهبران فکری - فرهنگی جامعه را سرلوحه کار خود قرار می دهند و از این میان، در عبارات و هشدارهای مقام والای رهبری با حساسیت و دقت هر چه تمامتر می نگرند . افزون بر آن، ره توشه های علمی بسیاری با مطالعات خود تهیه می کنند و تمامی تلاش خود را در راه به دست آوردن مشعل های روشنی بخش در راه بینش آفرینی و دانش افروزی صرف می کنند . اما گروهی دیگر از جوانان ما، خود را از زلال ناب و سرچشمه پاک نهفته در باروهای فرهنگی و دینی دور نگه داشته و با چنین غفلت تلخ و اندوهباری، با اصطلاحات بیگانه سخن می گویند و آداب و رسوم آنان را در مسیر زندگی خود پیاده می کنند . خواسته ای که اسپنسر، فیلسوف معروف انگلیسی، در سخنان خویش از اطرافیان خود درخواست نمود که: «اخلاق، آداب، زبان و تمدن خودتان را به اقوام و ممالک مورد علاقه تسلط خود بیاموزید و آنان را به حال خود واگذارید که همیشه از آن شما خواهند بود .» (7)
استعمارگران در دستور کار روشنفکران یا زیبا سخنان پرورش یافته، در آغوش استکبار این وظیفه را مهم قلمداد کرده اند که: «باید باورمندیهای ناب مسلمانان را با ریشخند و شبهه زیر سؤال برد و تمامی آنان، بویژه جوانان مسلمان را به سرخوردگی، خود باختگی و غرب باوری کشانید تا باور کنند که همه رویدادها زیر سر دیگران است و از ملت ما کاری بر نمی آید .» (8)
«باید پدران را از فرزندان جدا کنیم، تا آنان به پرورش پسران گردن ننهند و تربیتشان به دست ما بیفتد، ما الگوهای شخصیتی برایشان مهیا کنیم و آنها را از عقیده و تربیت دینی و پیوستگی با عالمان دور نماییم .» (9)
بار دیگر از نوای ملکوتی و صدای آسمانی پیر سفرکرده و مراد خدایی خود، امام خمینی (ره) بهره می بریم که در آغازین ماه های پیروزی انقلاب، روشنگرانه فرمود:
«راس همه اصلاحات، اصلاح فرهنگ و نجات جوان های ما از این وابستگی به غرب است . . . . ما الان در همه چیز یک نوع وابستگی داریم که بالاتر از همه، وابستگی افکار است . این وابستگی سر منشا همه وابستگی هاست که ما داریم . اگر ما وابستگی فرهنگی داشته باشیم، دنبالش وابستگی اقتصادی هم هست، وابستگی اجتماعی و سیاسی هم هست، همه اینها هست .» (10)
اینک که در بهار عمرمان قرار داریم و در قدمگاه جوانی به سر می بریم، با خود عهدی ناگسستنی ببندیم که هیچگاه سرای عمرمان را محل رفت و آمد بیگانگان قرار ندهیم . مبادا آثار دست و پای دشمن بر بلور وجودمان نمایان شود و با چشمانی بسته و قلبی مهر گشته، دل به گفتار بیگانگان و نقشه های نامحرمان ببریم که در این صورت، غیر از پشیمانی، اندوه و حسرت نتیجه ای در انتظار تقلید کورکورانه و پیروی از الگوهای ناپاک نصیبمان نخواهد شد . چیزی نمی گذرد که با آهی از نهاد خود زمزمه می کنیم:
ای جوانی ای دو قرن در دو روز
ای دو هفته آتش هفتاد سوز
ای می سکر آفرین قی شده
ای بهار فرصت اما طی شده
ای تو لولای درختان حیات
ای میان هفت سین خاطرات
عزلت من در دل جمع من است
صحن مردم خلوت شمع من است (11)
الگوی شایسته برای ما جوانان
هر یک از مادر پی الگویی هستیم که نخست هم سن و سالمان باشد و چون ما با توفان جوانی و فراز و نشیب حوادث آشنا باشد . معصوم نباشد تا بهتر و بیشتر شوق آشنایی با شیوه های زندگی و راه و رسم رویارویی با سختی ها و تلخی ها را داشته باشیم و نگوییم او با ما فرق دارد . و بدین سان از صحنه های مختلف حضور او سرمشق سازندگی نصیب خود کنیم . از این رو، سراغ بانویی جوان و 28 ساله که برخی وی را 18 ساله دانسته اند، می رویم و دفتر زندگانی او را می گشاییم . صحیفه صفات وی را با چشم دل می نگریم . آرام آرام با او همدل و همراه می شویم و فرازهای فروزان رفتار و گفتار وی را مشعلی شعله ور در برابر خود می کنیم:
او در ذیقعده سال 173 هجری دیده به جهان گشود . نخست محبت پدر را از دو لب مبارک او احساس کرد و سپس با جملات زیبای اذان و اقامه، جرعه ای از کوثر توحید و نبوت و جامی از زمزم ولایت نصیب خود ساخت .
به هنگام نامگذاری، پدر روشن ضمیر او با شکوهی از معرفت و احترام، نام «فاطمه » را بر او نهاد تا نخستین برگ دفتر حیات دختر خویش را با نام دخت آفتاب و یاس یاسین آینه کاری کند و با چنین فال نیکی، عزیز دلبند او، زهرا صفت و فاطمه نسب باقی ماند .
آنگاه تربتی پاک و ملکوتی در کام او گذاشت تا «حسینی » باشد و حسینی بماند . مادر عزیز طفل که «فروزندگی ستاره » وجودش بیشتر از پیش شده بود، به حق «نجمه » نام داشت .
او بانویی برجسته بود که از شهر معروف «مرسیه » اسپانیا، یا بندر مرسی، در ساحل شرقی الجزایر و یا بندر معروف مارسی در جنوب فرانسه بود . (12)
روزهای رشد و شکوفایی
عبادات پدر و طاعات مادر، تاثیری به سزا در روح و روان فاطمه (علیهاالسلام) گذاشت . و زمزمه های عبودیت و بندگی در نیمه شب، بذر رویش ملکوتی در وجود حاصلخیز او افشاند .
دوران کودکی و نوجوانی او در حالی سپری شد که صوت قرآن صبحگاهی و زمزمه ذکر و تسبیح، در گوش او شنیده و نور آن در چشم او دیده می شد; احکام الهی، هلال و حرام خداوندی و آشنایی با معارف دین، مجموعه آموزه های آسمانی بود که فاطمه در گفتار و رفتار پدر و مادر می دید و می شنید و می آموخت .
بهره های بسیار خواهر از وجود پرفیض برادر، راه رستگاری او را هموارتر می ساخت و تاثیرپذیری از خانه و خانواده را مفهوم و معنا می بخشید .
از این رو، از دوران نوجوانی انس با آیات قرآن و لذت از معارف اهل بیت (علیهم السلام) با زندگی فاطمه عجین شده بود و هر روز که می گذشت، بر غنای معرفتی او افزوده می شد . بدین خاطر، ادب و فروتنی، صفا و صمیمیت، شیرینی و دلنشینی خاصی به شیوه برخورد او بخشیده بود و همگان از نشست و برخاست با وی بهره معنوی می بردند . (13)
ایام خجسته جوانی
فاطمه گرچه چون پدر و برادر معصوم نبود، اما همانند آنان و دیگر معصومان (علیهم السلام) برآن بود که با کسب «بینشی ناب » ، «حقایق هستی » را درک و «اسرار آفرینش » را کسب کند و هرگز گوهر گرانمایه وجود خود را در فراز و نشیب های حوادث مادی زندگی غبار آلود نکند . از این رو، فرصت های نوجوانی و جوانی خود را از دست نمی داد و بر آن بود که شاخسار وجود خود را به گلبرگ های صفات حسنه بیاراید و از دروغ، غیبت و هر گونه معصیت دوری جوید و در مقابل، آداب و اخلاق الهی را از آیات قرآن و شیوه رفتار معصومان (علیهم السلام) به دست آورد . از این رو بود که وی را «معصومه » لقب دادند تا اسوه ای آسمانی برای همه جوانان گذشته، امروز و فردا باشد و همه بدانند، عصمت امری جبری از سوی خداوند نیست، بلکه فضیلتی افتخار آفرین و انتخابی است که یکایک انسان ها قادر به آراستن خود بدان هستند .
فاطمه معصومه (علیهاالسلام) چون پدر، امام موسی بن جعفر (علیه السلام) و برادر علی بن موسی الرضا (علیه السلام)، وقاری افزون، دانشی چشمگیر، کمالی والا و ادبی فراوان یافت و نگاه تمجید و تحسین اطرافیان را به سوی خود جلب کرد .
داستان دیدار برخی اصحاب و دوستان امام هفتم (علیه السلام) از راه های دور و نزدیک و کار شگفت دخت موسی بن جعفر (علیه السلام) ماجرایی ماندنی و ارزشمند بود که برای همیشه شعاعی روشنی بخش در تاریخ یافت:
برخی از علاقه مندان اهل بیت (علیهم السلام) از شهر و دیار خود به قصد دیدار با پیشوا و امام خویش به سوی مدینه حرکت کردند تا به زیارت آن حضرت نائل شوند و پرسش های خود را از آن امام جویا شوند .
پس از ورود و زیارت مرقد پاک رسول خدا (صلی الله علیه و اله) و قبور ائمه بقیع (علیهم السلام) به سوی بیت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) شتافتند، اما دیری نپایید که متوجه شدند، امام به مسافرت رفته است . پرسش های خویش را نوشتند و به دخت عزیز آن حضرت دادند .
روز بعد که قصد بازگشت به دیار خویش داشتند، به خانه امام مراجعه کردند، در حالی که حضرت از مسافرت بازنگشته بود . از این رو، پرسش های خود را مطالبه کردند تا در سفر بعدی با امام خود مطرح کنند، اما پاسخ یکایک سؤالات را از سوی دخت فرزانه حضرت مشاهده کردند . ناگهان گل خنده های شادی و شادمانی بر چهره شیعیان نشست و با روانی خشنود به سوی شهر خود روانه شدند .
اما نیت پاک و طینت تابناک آنان، توفیق از دست رفته را بدانان بازگرداند و غبار غم حسرت محرومیت از دیدار امام والا مقام را زدود; زیرا در بین راه چهره به نور نشسته امام موسی بن جعفر را مشاهده کردند و به زیارت ایشان نائل شدند . زائران حضرت لب به بیان ماجرای خود در مدینه گشودند و از ابتکار ارزشمند فاطمه معصومه (علیهاالسلام) سخن گفتند .
حضرت با نگاه شیرین و تبسم مهر آفرین خویش، خرسندی بسیاری بدانان بخشید و خستگی راه را از وجودشان بر طرف ساخت . سپس پرسش آنها و پاسخ دختر خود را گرفت و مطالعه فرمود . پس از لحظاتی اندک، نگاهی از سر رضایت و صمیمیت به اطراف نمود و سه بار فرمود: «فداها ابوها» ; پدرش به فدایش باد . (14)
گلواژه های معرفت
حضرت معصومه (علیهاالسلام) زهرا صفت و مریم آسا خود را در معرض نسیم آیات نورانی قرآن و روایات روشنی بخش معصومان (علیهم السلام) گذارد و خود احادیث ناب و معرفت افروز از حضرت زهرا (علیهاالسلام) روایت کرد; سخنانی که آسمان عظمت این بانو موجب توجه محدثان و راویان شیعه و سنی بدانان شده است .
اینک که در ساحل دانش این پاک بانوی بزرگوار قرار داریم، با هم برخی از این روایات را که این بانوی بزرگ نقل کرده است، می خوانیم:
«الامن مات علی حب آل محمد، مات شهیدا» ; آگاه باشید! کسی که با محبت آل محمد بمیرد، «شهید» از دنیا رفته است .
. . . فاطمه زهرا (علیهاالسلام) به مردم مدینه می فرمود:
انسیتم قول رسول الله یوم غدیر خم: «من کنت مولاه فعلی مولاه » (15) ; آیا فراموش کردید سخن رسول خدا را در روز غدیر خم: «کسی که من مولای او هستم، پس علی هم مولای اوست .»
آری فاطمه معصومه (علیهاالسلام) همچون یاس خوشبوست که در بوستان زهرای مرضیه (علیهاالسلام) رویید و از آبشار هدایت پدر و برادر خویش بهره های جاودان برد و به مقام والایی رسید که امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) با بینش رضوی خویش درباره او فرمود: «من زار المعصومه بقم کمن زارنی » (16) ; کسی که (حضرت) معصومه را در قم زیارت کند، به سان کسی است که مرا زیارت کرده است .
به یقین لقب «معصومه » از سوی امام والا گوهری چون حضرت رضا (علیه السلام)، بیانگر پرواها و پرهیزهای پرارزشی است که بانویی جوان، در هنگامه های زندگی داشته است و در حالی که سن او بیش از بیست سال بوده است . به این نشان چشمگیر ست یافته است تا همه بدانیم راه رشد و شکوفایی در ایام جوانی برای شیفتگان پاکی و پرهیزکاری، باز و روشن است .
چنانکه لقب «کریمه » از سوی امام باقر یا حضرت صادق (علیهماالسلام) در رؤیای صادقی به پدر حضرت آیت الله نجفی مرعشی درباره این بانوی با بصیرت بیان شده و مرقد پاک و پر نور وی جایگزین تربت مخفی حضرت زهرا (علیهاالسلام) معرفی گردیده است:
آن قبر که در مدینه شد گم
پیدا شده در مدینه قم
افزون بر این صفات، «شفیعه » بودن حضرت معصومه (علیهاالسلام)، جلوه ای دیگر از شخصیت الهی آن بانوست که امام صادق (علیه السلام) پیش از میلاد او چنین فرمود: «بانویی از فرزندان من به نام «فاطمه » در آنجا (قم) رحلت می کند، که با شفاعت او همه شیعیان ما وارد بهشت می شوند .»
و امام هشتم (علیه السلام) در زیارتنامه آن یاس یاسین چنین فرمود:
«یا فاطمة اشفعی لی فی الجنة » (17) ; ای فاطمه! در بهشت برای من شفاعت کن .
و اینک پس از قرن های بسیار، افواج انسان های امیدوار از اطراف کشورهای اسلامی، پروانه وار پیرامون تربت پاک آن حضرت به گردش درمی آیند و زبان التماس به شفاعت وی می گشایند و می گویند:
معصومه ای و فاطمه نام گرامی ات
اخت الرضا و دختر موسی بن جعفری
مانند جد خویش تویی مهربان به خلق
چون جده ات شفیعه فردای محشری (18)
«طاهره » لقبی دیگر از جلوه عظیم آن بانوست که یادآور آینه تطهیر و نشانگر صفای باطن و قداست ذاتی آن حضرت است همان گونه که «تقیه » طراوت روح و روان آن بانو را بیان می کند و «رضیه » نشانگر مقام رضای او از پروردگار متعال است . و یا «نقیه » ، «حمیده » ، «رشیده » ، «سیده » و «محدثه » نام ها و لقب هایی است که هر یک صحیفه ای از صفات درس آموز بانوی خوبیهاست . (19)
به یقین معرفت ما به این بانوی بزرگ، برکاتی بی کران پدید می آورد و امروز زودگذر ما را به فردای جاودان متصل می کند; چنانکه امام علی بن موسی الرضا (علیه السلام) با اشاره بدان فرمود: «من زارها عارفا بحقها فله الجنه » (20); هر کس او (فاطمه معصومه) را زیارت کند، در حالی که عارف به حق او باشد، بهشت از آن او خواهد بود .
بی جهت نیست که قم «آشیانه آل محمد (صلی الله علیه واله) و پناهگاه شیعیان » لقب یافته است و امام هفتم (علیه السلام) با چنین تدبیری، آن را دیاری خواند که خداوند شر دشمنان را از آن دور، و هر گونه بدی و پلیدی را نسبت به آن جدا ساخت; امام صادق (علیه السلام) فرمود: «از آنجا که اهل قم با قائم آل محمد (صلی الله علیه واله) همراه می شوند، با او قیام می کنند . او را یاری کرده و استوار و پا برجا می مانند، این خطه را قم نامیده اند .»(21)
نیز آن حضرت «مکه » را حرم خدا «مدینه » را حرم رسول او «کوفه » را حرم امیرمؤمنان (علیه السلام) و «قم » حرم امامان و شیعیان آنان لقب داد (22) و بشارت بهشت به زائران قم و مرقد دخت عزیز خود را به همگان داد .
امام عزیز و راحل، خمینی والا مقام، تا واپسین لحظات عمر هماره قم را به دیده قداست می نگریست، خود را «قمی » و اهل قم می دانست و به قم افتخار می کرد و این شهر را مرکز علم و تقوا، شهادت و شهامت می شمرد که این فضایل ارجمند و عظیم از این شهر به همه جهان صادر می شود; عالمان قم را در دنیا نمونه و شهر قم را «شهر حق » معرفی فرمود که بسان سدی آهنین، با دشمنان شیطان صفت مقابله می کنند . (23)
ادامه دارد