در باب تحقق میل در ارزش مبادله

چندین سال پیش فروشگاهی بزرگ در ایالات متحده مورد حمله قرار گرفت. گروهی از مهاجمان به طرزی غافلگیرکننده فروشگاه را اشغال کردند و آن را در اختیار گرفتند، و آنگاه با بلندگو همه مردم را دعوت کردند تا دلی از عزا درآورند

چندین سال پیش فروشگاهی بزرگ در ایالات متحده مورد حمله قرار گرفت. گروهی از مهاجمان به طرزی غافلگیرکننده فروشگاه را اشغال کردند و آن را در اختیار گرفتند، و آنگاه با بلندگو همه مردم را دعوت کردند تا دلی از عزا درآورند. اقدام و کنشی نمادین! و نتیجه کار؟: اکثر مردم بلاتکلیف ماندند که چه چیزی بردارند و یا اجناس ناچیز و بی اهمیتی را برداشتند که در هر روز عادی به راحتی می توانستند آنها را کِش روند.

اگر پنجاه میلیون دلار پول داشتید با آن چه می کردید؟

آشوب و هرج و مرج.

اگر صَرف وقتِ آزاد برایمان کاملاً دلبخواهی شود، همین حس هراس ناگهانی بر ما مستولی خواهد شد. چگونه باید از شرّش خلاص شویم؟

البته مثالهای بیشتری نیز می توانیم ارائه کنیم، نظیر مورد آن دونده فرانسوی دو 400 متر در مسابقات قهرمانی اروپا، که 100 متر مانده به خط پایان، در آخرین تلاش خویش کم می آورد و نهایتا سوم می شود. خود او بعد از انجام مسابقه گفت: «وقتی حس کردم دارم برنده می شوم، چیزی در درونم پاره شد.» یا آن تنیس باز فرانسوی در تورنمنت اسپانیا: او، دو سِت جلوتر از رقیبِ از نفس افتاده و سوار بر مسابقه، امتیازِ بُرد بازی را از دست می دهد و سرانجام گویی «به طرزی محتوم» کارش، در برابر حیرت همه تماشاگران، به شکست می کشد. بگذریم از مورد پولیدور: آن نفر دوم ابدی که شهرتش دقیقا از همین ناتوانی و عجز مزمن در کسب پیروزی ناشی می شود.

وقتی درباره کسی می گوییم که او «تقریبا» برنده شد یا در یک قدمی پیروزی متوقف شد، آن چه چیزی است که گمان می رود به دست نیامده است؟ آیا این عبارات به نحوی حاکی از آن نیست که کسب پیروزی بدترین چیزی است که ممکن بود برای وی رخ دهد، که پیروزی به واقع معادل شکست بود؟ این موارد جملگی صرفا لغزشهای اراده اند، لغزشهای میل غریزی به تصاحب و ارضاء کنش و برتری، که ژرفترین انگیزه محسوب می شود. فروید که کارش را با بررسی همین جزئیات رفتاری آغاز کرد، موجب پیشرفتی عظیم در شناخت قلمرو روانشناسی بشری شد. لیکن چشم اندازهای شگفت آوری که بدین طریق آشکار شدند، افت و خیزی در چهره آرام انسان شناسی عام، «علم» اقتصاد، یا «علوم انسانی» ایجاد نکرده اند. خود روانکاوی نیز کمک کرده است تا بررسی این رفتارهای غیرعادی به حیطه روانشناسی باطن psychology) (depth محدود بماند (هر کس ناخودآگاهِ خود را دارد که به خودش مربوط می شود.») و در نتیجه ما شاهد آنیم که این امور، به طرزی تقریبا معجزه وار، فاقد هرگونه معادلی در عرصه کنش اجتماعی یا سیاست اند، عرصه ای که عقلانیتی ذاتا خطاناپذیر بر آن مطلقا حاکم است. استقامت خستگی ناپذیرِ فرضیات عام اقتصادی، اجتماعی، سیاسی در باب انسان همان موضوعی است که [ در این نوشته ] از دریچه مقولاتِ فرسودگی و عجز و شکست به کنکاش در آن خواهیم پرداخت.

مورد فروشگاه که موردی کم و بیش آزمایشی و حدّی است، نشان می دهد که هر گاه ارزش مبادله خنثی شده باشد، ارزش مصرف نیز به همراهِ آن ناپدید می شود. هر زمان که تقاضا برای سودمندی، مطلوبیت و رضایتِ بیشتر و بیشتر با امکان تحقق آنی و بی واسطه خود روبه رو شود، این تقاضا دود می شود و به هوا می رود. کل آن سبد یا بسته متشکل از انگیزه ها و نیازها و عقلانیت، که همواره به راحتی عامل بر سازنده طبیعت بشری معرفی می شود، تکه پاره می گردد. آدمی در ورای شفافیت قلمرو اقتصاد، جایی که همه چیز روشن است زیرا این واقعیت به اندازه کافی گویاست که «هر کس در قبال پولش چیزی طلب می کند»، ظاهرا دیگر نمی داند که خود چه می خواهد.

چند فرضیه

اشیاء و نیازهایی که اشیاء حاکی از آنهایند، دقیقا برای رفع این عذاب وجود دارند که آدمی نمی داند چه می خواهد.

آن چیزی که به واسطه یا به میانجیِ مقوله انتزاعی ارزش مبادله نباشد، به منزله ارزشی «خودانگیخته» و «انضمامی» نظیر، مثلاً، سودمندی نیز وجود نخواهد داشت.

هر دو محور موضوعه به یکسان انتزاعی و واجد معنایی مشترک اند.

هیچ ارزش مصرفی بدون ارزش مبادله در کار نیست. به محض آن که ارزش مبادله در فرآیند هدیه دادن، یا بخشش مجانی، اسراف و صرف کردن خنثی شود، ارزش مصرف نیز خود امری غیرقابل فهم می شود.

این ایده، ایضا، در مورد ارزش مبادله نشانه ای value) exchange (sign نیز صادق است. آن چیزی که وجودش بر وساطت و میانجی گریِ رقابت اجتماعی قانونی، مبادله نشانه های ممیز، یا وساطتِ الگوها، مبتنی نباشد، هیچ ارزشی ندارد. تا آنجا که به نشانه ها مربوط می شود، تمایز ارزش مصرف ارزش مبادله عملاً محو شده است. اگر «ارزش مصرف نشانه ای» value) use (sign به مثابه رضایت و کامیابی افزوده، یا نوعی ارزش مازاد کیفی در مقام محصول آتیِ گزینش، ترجیح و محاسبه نشانه شناختی تعریف شود؛ و اگر ارزش مبادله نشانه ای به مثابه شکل عام (یا رمزی) تعریف شود که بده بستان و بازی میان الگوها را تنظیم می کند؛ آنگاه روشن می شود که ارزش مصرف تا چه حد مستقیما از عملکرد رمز و نظام ارزش مبادله ناشی می شود. در آن به اصطلاح نظام اقتصادی نیز همین فرآیند برقرار است: حاصل کار، خصلت انتزاعی ارزش مصرف است، که همواره از قبل به صورتی با واسطه ظاهر می شود، یعنی به وساطت نظام ارزش مبادله (و به مثابه شکل کالایی) و همزمان با آن به وساطت الگوها و رمز یا کُد مبادله (جایی که ارزش مصرف به مثابه شکل نشانه ای ظاهر می شود).

بدین سان، امروزه ارزش مبادله، و ارزش مبادله نشانه ای به نحوی جدانشدنی با هم در آمیخته اند1. نظام کامل شده (که در اساس همان نظام «مصرف» به منزله مرحله غایی اقتصاد سیاسی است) متکی و وابسته به آزادی است، آنهم نه فقط در سطح تولید (یعنی آزادیِ خرید و فروش نیروی کار)، بلکه همچنین، بر اساس سویه ای ثانوی که امروزه با سویه اولیه کنش اقتصادی مطابق و مصادف است، در سطح مصرف (آزادی انتخاب). خصلت انتزاعی نظام مبادله نشانه ای (یعنی الگوها و درونی شدن آنها در محاسبات نشانه شناختی) با انتزاع نظام مند تولید و مبادله اقتصادی (یعنی سرمایه، پول و ارزش مبادله) ضرورتا عجین است.

نشانه نقطه اوجِ مدار کالاست. مُد و کالا یک شکل واحد و یکسان اند. تفکیک درونی کالا [ به ارزش مصرف و ارزش مبادله ] ، از آغاز، در شکل ارزش مبادله نشانه ای ثبت و حک شده است (و نه در نوعی منطق کمّیِ سود). کالا زمانی به الوهیت خویش دست می یابد که قادر شود خود را به منزله نوعی رمز یا کُد تحمیل کند، یعنی به منزله مکان هندسیِ گردش الگوها، و در نتیجه به منزله رسانه تام و تمام یک فرهنگ (و نه فقط یک اقتصاد).

ارزش مبادله در قالب ارزش مبادله نشانه ای تحقق می یابد. ارزش مبادله نشانه ای و ارزش مبادله به طوری قطعی در قالب ارزش مصرف تحقق می یابند.

مثلث این سه نام مرزهای یک جهان ارزشی تام و منسجم را مشخص می سازد که در متن آن آدمی ظاهرا باید از طریق ارضای غایی نیازهایش خویشتن را کامیاب کند. و بر اساس محاسبه عقلانی، چنین گفته می شود که او پیوسته در حال بالا بردن نرخ تولید ارزش از سوی خویش است. او که از یک قله یا رأس مثلث اعظم فلسفه ارزش به رأسی دیگر رِله می شود، فقط می تواند به فراتر رفتن از خود، به تحقق ایجابی positivise) (to خود، در قالب ارزشها به طرزی موءثر امیدوار باشد. حرکات آدمی مرزها و حدود جهانی ارزشی را ردیابی می کند که از قرنها پیش با [ قلمرو ] تعریف اُمانیسم منطبق بوده است.

این توصیفِ سه وجهیِ ارزش، جهانی پُر و مثبت را تعریف می کند که بدون هیچ وقفه یا گذشتی توسط علامت جمع یا به اضافه تکمیل می شود: منطق ارزش اضافی (که از خود ارزش جدایی ناپذیر است). این جهانی است که در آن آدمی قادر نیست خود را ارزان بفروشد. بدین ترتیب، فرآیند ارزش معادل و هم ارز نوعی سازماندهی رؤیایی organization) (phantasmicاست که در آن میلْ ارضا و فقدانْ رفع می گردد؛ که در آن میل تحقق می یابد و اجرا می شود؛ و در آن بُعد یا ساحت نمادین و هرگونه تفاوت محو و نابود می گردد. ارزش خودکامه یا تام گرا (totalitarian) است. ارزش هر گونه ابهام و عدم اطمینان (ambivalence) را حذف می کند، و همچنین هرگونه رابطه ای را که در آن آدمی از کامل کردن خود در قالب ارزش، یا منظم و ردیف کردن خود بر اساس قانون هم ارزی و ارزش اضافی باز می ماند. لیکن عدم اطمینان چونان شبحی در همه جای حوزه ارزش حضور دارد، و همان چیزی است که، هرچند به صورتی مستمر، در هیأت شکست دوباره ظاهر می شود و سر بر می آورد.

جمعیت در ارائه واکنشی مثبت به حضور و حصولِ مطلق کالا شکست می خورد (یعنی پاسخ او به شرایط جدید حاکم بر فروشگاه مبتنی بر تصاحب خودانگیخته کالاها نیست)؛ جمعیت از گردن نهادن به دستور یا فرمان مطلقِ imperative) (catagorical نیاز عاجز می ماند؛ و حتی قادر نیست دریابد به راستی خواهان چه چیزی است و صرفا آنچه را که ارائه شده است برمی دارد. در واقع، مجانی بودن کالا مقوله عرضه به مفهوم اقتصادی کلمه را حذف می کند، و با همان ضربه مقوله تقاضا را نیز لغو می کند. از این رو، تقاضا صرفا استوار بر منطق ارزش است. بیرون از این منطق، آدمی به هیچ چیز «نیاز» ندارد. چیزی که ما بدان نیاز داریم، همانی است که خرید و فروش، ارزیابی و انتخاب می شود. چیزی که نه فروخته و نه تصاحب می شود، بلکه فقط داده و پس داده می شود، مورد «نیاز» هیچ کس نیست. مبادله نگاهها، هدایایی که می آیند و می روند و دست به دست می شوند، به مانند همان هوایی اند که مردمان تنفس اش می کنند. این امر مبین متابولیسمِ مبادله، اسراف، جشن یا فستیوال و همچنین تخریب و نابودی است (که هر آنچه را تولید بر پا داشته و ارزشمند ساخته است به ساحتِ عدمِ ارزش یا غیرِ ارزش رجعت می دهد.) در این قلمرو یا ساحت، ارزش حتی باز شناخته یا تصدیق نیز نمی شود. و در آنجا آرزو یا میل در قالبِ شبح فریبنده یا نمود خیالیِ ارزش ارضا نمی شود.

چیزی که در متن این ناتوانی از چنگ انداختن و تصاحب صاف و ساده کالاهای مصرفی نمایان می شود، همانند مورد ورزشکاری که سست و بی حال می شود، آن است که فرمان رسمی، که به منزله نیاز فردی (نیاز به بردن و غیره) تنظیم و هماهنگ می شود، چیزی دیگر را ریشه کن و جابه جا کرده است، یعنی همان طلب یا خواستی که دقیقا ضد فرمان رسمی است: خواستِ گم کردن، از جا به در کردن، و خلع مالکیت کردن از خویشتن، یا دست شستن از ادامه مسابقه. و این خواست به معنای نوعی معکوس ساختن مازوخیستیِ یک اقتصاد بنیانی تر نیست اقتصادی معطوف به غایاتی چون ارزش، فعالیت، عملکرد و موفقیت بلکه مبیّن ضرورتِ واژگون و ریشه ای فقدان (manque)است. هر نوع کامیابی و ارضای میل در قالب ارزش، به همین مرز نهاییِ متضاد باز می گردد، زیرا با به پایان رسیدنِ کام، فقط همین امر است که پرسشگری سوژه در مورد میل خویش را باقی نگه می دارد. چنین است بنیاد ابهام و عدمِ یقینِ ارزشی.

تصاحب کردن هیچ گاه شرطی کافی برای لذت نبوده است. توانایی دریافت کردن، دادن، پس دادن، و نابود کردن در صورت امکان، جملگی با هم [ برای تجربه لذت ] ضروری است. فرآیند تحقق ارزش همه اینها را در وجه یا حالتی مثبت (positive)، یکسویه، و فقرزده منحل می کند، و سوژه را از پافشاری نمادین خویش محروم می سازد: (1) سرباز زدن از ارضای میل، یا [ حفظ [ فقدان؛ و (2) ضرورت وجود رابطه ای بری از وساطت منطق نظامی (systemic) ارزش، یا همان مبادله نمادین.

لذت امری ریشه ای (radical) است و ارزش امری والا (sublime) ؛ از این رو این پافشاری نمادین ریشه ای در قالب ارزش تصعید یا والایش می شود. کالا تجسدِ امر والا در قلمرو اقتصاد است. در این قلمرو، خواست ریشه ای سوژه در قالب تجدید دائمیِ خصلت ایجابیِ (positivity) تقاضای او برای اشیاء یا ابژه ها والایش و تصعید می شود. لیکن در پس این تحقق والایِ ارزش، چیزی دیگر نهفته است، چیزی دیگر سخن می گوید، چیزی تقلیل ناپذیر که می تواند شکلِ نابودی و تخریبِ خشن را به خود گیرد، لیکن در اکثر مواقع در شکلِ پوشیده و پنهانِ کسری و نقصان، در شکل خستگی مفرط و سرباز زدن از علاقه مندی یا کشش عاطفی (Cathexis)، در شکل مقاومت در برابر کامیابی و طرد ارضای میل، جلوه گر می شود. اگر به وضعیت اقتصادی معاصر به مثابه یک کل بنگریم، همه اینها رفته رفته به مانند گرایشی نمایان می شود که می توانیم آن را نزول نرخ لذت بنامیم. اما براساس نوعی اقتصاد متضادِ مرموزِ مبتنی بر فرصتهای از دست رفته، همین نفی و انکارِ سرزنده و بنیانی ارزش، همین خشونت نهفته در قبال اصل اینهمانی و هم ارزی، همین نوسان در ورای ارضا و کامیابی است که، در وهله آخر، سوژه را در وجود خویش برپا نگه می دارد و به او اطمینان می بخشد. و این نیز به معنای ماورای روانشناسی psychology) (meta نیست. بلکه برعکس، به دلیل طرد دسته جمعی همه این ملاحظات به مثابه «ماوراء» روانشناسی است که علوم انسانی معاصر و علم اقتصاد مجبورند شاهد فروپاشیِ ساختمانِ عقلانی خویش باشند بی آن که بتوانند توضیحی برای این گرایش معکوس ارائه دهند.2

تا بدینجا درباره مجموعه علائم یا سندرومهای فرصت از دست رفته و لذت موهوم سخن گفته ایم: آیا این همان غریزه مرگ است که از طریق ما سخن می گوید؟ و به نحوی فراگیر و ابدی تفاوتی ریشه ای را، علیه شبح یا خیالِ یکپارچه ارزش حفظ می کند؟ شاید؛ لیکن هر نوع گفتار مبتنی بر غریزه مرگ به ماورای روانشناسیِ سوژه بیش از حد نزدیک می شود، و این نکته را از یاد می برد که آن حقیقتی که در [ مضمون و مقوله ] دوپاره شدن سوژه و شکست سوژه در ارضای میل خویش حفظ و بیان می شود، علاوه بر تصدیق [ عقده ] اختگی، دربرگیرنده توان بالقوه یا پتانسیل نمادینِ امر مبادله است.3

فقدان همواره آن چیزی است که بر حسبش ما غیبت دیگران را حس می کنیم، و از طریق آن دیگران غیبت ما را حس می کنند. در فرآیند ارزش (چه علاقه مندی تجاری باشد، چه خیالی یا رؤیایی) هیچ کس غیبت کسی را حس نمی کند؛ هیچ چیز فی نفسه چیزی نیست، زیرا هر چیزی معادل و هم ارز چیز دیگری است، و هر کس مطمئن است که می تواند دست کم با خود برابر باشد. فقط ارزش است که مبادله می شود (یعنی به خود تبدیل می شود) فقط ارزش، و افراد و اشیاء نیز برحسب ارزش و بر اساس قانون هم ارزی مبادله می شوند. پس می توان گفت آن چیزی که توان بالقوه مبادله، یعنی توان رابطه ای متقابل را حفظ می کند، که در متن آن افراد برحسب تفاوت و فقدان خویش حقیقتا ظاهر می شوند، اروس ( Eros یا غریزه عشق) است و غریزه مرگ، بالعکس، آن نیرویی است که به امحاء امر نمادین و حل آن در چرخه مکرر ارزش گرایش دارد. از این منظر جهانِ والا و تکراری کالا را به خوبی می توان همان عرصه یا میدانی دانست که در آن غریزه مرگ به واقع تحقق می یابد.

اما با جرّ و بحث کردن درباره محل الصاق این برچسبها هیچ گاه به جایی نمی رسیم. نکته اساسی درک این واقعیت است که آنچه در پس فرآیند «عینی» ارزش سخن می گوید، به صورتی تناقض آمیز (به مفهوم تناقض دیالکتیکی) سخن نمی گوید. عدم یقین ارزش به معنای نفی دیالکتیکی ارزش نیست: بلکه به معنای امکان بالقوه و بی وقفه الغای ارزش است، امکان تخریب توهّم ارزش. امر نمادین و امر غیر یقینی به یاری رمز یا کدی مخالف با گفتار ارزش رویاروی نمی شوند. امر نمادین ریشه ای و رادیکال بودنِ خود را در تقابل با تعالی (transcendence) مثبت ارزش قرار می دهد. خصلت ریشه ای و افراطیِ ناکامی میل و مبادله نمادین بر ضد منطق والایش و کلیت (منطق انتزاع و تجرید) عمل می کند.

آنچه باقی می ماند تجزیه و تحلیل توهّم انقلابی آنانی است که مسئولیت «عملیات فروشگاه» را به عهده داشتند. فرضیه آنان ظاهرا چیزی نظیر این بوده است: «ما قصد داریم با خنثی کردن ارزش مبادله قواعد بازی کاپیتالیستی را معلق سازیم. ما می خواهیم کالاها را به ارزش مصرفِ ناب خودشان بازگردانیم، تا بدین سان آگاهی رمز و راز زدایی شود و شفافیت رابطه مردمان با نیازهای واقعی شان احیاء گردد.» تحقق انقلاب، در «اینجا و اکنون». این است منطق پراشتیاق نابترین شکل مارکسیسم فلسفی: نخست، ایجاد تمایز قطعی و بارز میان ارزش مصرف و ارزش مبادله (برای افزایش شکوه فلسفی و اُمانیستی ارزش مصرف)، و سپس نظریه عقل گرایِ رازآمیزی [ کالا ]. و نتیجه گیری آنان: اگر مردم نمی توانند به صورت خودانگیخته نوعی ارزش مصرف رهایی یافته را مجددا کشف کنند، دلیلش حتما آن است که آنها چنان در سرکوب خود و تبعیت از منش سرمایه داری منضبط و تربیت شده اند و قانون ارزش مبادله را چنان به طور کامل درونی ساخته اند که دیگر حتی قادر نیستند چیزی را طلب و میل کنند که به سادگی در اختیارشان نهاده شده است.

این نتیجه گیری این واقعیت را ندیده می گیرد که میل رسالت ناچیزی برای تحقق در چارچوب «رهایی» دارد، بلکه بیشتر معطوف به تحقق در متن قاعده است نه در متن شفافیت یک محتوای ارزشی، بلکه در متن عدم شفافیت رمز یا کد ارزش. این همان میلِ کُد است. و این میل «نیاز» دارد که قواعد بازی را نجات بخشد و مستلزم آنهاست تا بتواند خود را تحقق بخشد. و با همین سرمایه گذاری و نفوذ میل در قاعده، به منظور کامیابی میل، است که نظام اجتماعی قرار و مدار می گذارد. و همین میل است که نظام اجتماعی آن را به منظور بازتولید خود به کار می کشد. در اینجاست که خیال و نهاد به هم می رسند نظام سیاسی قدرت و نظام بت واره انحراف (در تحقق میل). خیال یا شبح ارزش در عین حال خیال نظم و قانون هم هست.

در جامعه ما، قاعده فوق الذکر همان قانون ارزش مبادله است. اگر دیگر مجموعه معینی از قواعد برای بازی کردن در کار نباشد، خود بازی نیز دیگر جذاب نخواهد بود، زیرا در آن صورت تقلب و دزدی هم از دور خارج می شود. (هرچه باشد، این گونه اَعمال به ضد خود یعنی قواعد راست و درستِ بازی اقتصاد وابسته اند.) پس اگر مصرف فقط در چارچوب قواعد ممکن است، و اگر میل فقط به صورتی بت واره تحقق می یابد، به تعلیق درآوردن قواعد، به عوض آن که راه را برای لذت افسار گسیخته بگشاید، صرفا آن را ممنوع می کند. در نتیجه، قیمت چیزها به امری اساسی بدل می شود، هر چند نه دیگر صرفا به مفهوم کمّی کلمه، نظیر مورد ارزش مبادله، و نه به صورتی صرفا تفکیکی، نظیر مورد «اثر وبلن»، بلکه به مثابه قانون، به مثابه شکل بت واره که یکی از ویژگیهای مهم اقتصاد کالایی و اقتصاد روانی (psychic) ارزش است. بدین سان ارزش چیزها به ضامن اقتصاد روانی ارزش بدل می شود. البته آدمی می تواند این حالت تعادل را به مصرف آزاد و افسار گسیخته ترجیح دهد. لیکن آدمی برای همین انتخاب نیز قیمت اضافی لذت را می پردازد، لذتی که «نرخ» آن به تناسب چرخه بازتولید گسترده کامیابی نزول می کند.

به همین ترتیب، ورزشکاری نیز که نمی تواند خود را از باختن بازدارد، این کار را بعضا به قصد حفظ و بقای نفسِ امکان جنگیدن و مبارزه کردن انجام می دهد، که بدون قواعد آن برگزاری هر نوع مسابقه یا رقابتی بسیار دشوار می شود.4 بار دیگر معلوم می شود که پاسداری از قواعد، حکم یا فرمانی بنیانی تر است تا خودِ بردن. هر یک از شرکت کنندگان [ در مسابقه ] به طور ضمنی از این ساختار مبادله، این کارکرد جمعی و ناآگاه، تبعیت می کند.5

پس، مسأله یا محل نزاع، به روشنی نه «آگاهی رازآمیخته» است و نه هرگونه توهّمی که انقلابیون مذکور نسبت به تعلیق رهایی بخشِ ارزش مبادله داشتند. آنان از تشخیص این نکته عاجز بودند که هیچ تضادی میان ارزش مبادله و تحقق یا ارضای میل وجود ندارد درست برعکس.

یقینا، چنین تضادی درک ایده انقلاب را بسی ساده تر خواهد کرد، لیکن این امر فقط از منظر نوعی ایدئالیسم ارزشی، و به ویژه ایدئالیزه یا آرمانی کردنِ ارزش مصرف، ممکن خواهد بود. چنین موضعی، در عمل توسط تصعید یا والایش قدرتمند خود مورد خیانت قرار خواهد گرفت، و هواداران خود را به سوی دست کم گرفتن خصلت ریشه ای قانون ارزش، و در نتیجه دست کم گرفتن خصلت ریشه ای تخطی از آن، خواهند راند. این انقلابیون، به رغم برخورد ظریف و دقیق شان با مسأله، عملاً نوعی استراتژی رفرمیستی را طرح کردند که مقوله ارزش را صرفا از منظری نسبتا سطحی به چالش می کشد. و سپس آنان از فقدان واکنش «توده ها» به ابتکار عمل خویش حیران می شوند. البته می توانیم کاملاً مطمئن باشیم که آنان این امر را به این واقعیت نسبت می دهند که کنش آنان بیش از ریشه ای یا رادیکال بوده است، و سپس به پخته و بالغ شدن آگاهی مردم امید می بندند. ولی حتی برای لحظه ای هم به ذهن آنان خطور نمی کند که این انفعال [ توده ها ] ممکن است از این واقعیت ناشی شده باشد که کنش آنان بیش از حد رفرمیستی بوده است و به عوض تفسیر آن به مثابه انفعال انقلابی، بهتر است آن را به منزله مقاومت در برابر رفرمیسم درک کنند.

به عبارت دیگر، این واکنش منفیِ مصرف کنندگان رهایی یافته احتمالاً با سر خم کردن آنان در برابر نظام ارزش مبادله ربط کمتری دارد تا با مقاومت آنان در قبال ارزش مصرف، به ویژه تا آنجا که ارزش مصرف در اساس فقط نقاب فریبنده ای برای ارزش مبادله است. به واسطه و از طریق همین پشت کردن به بازی ارزش مصرف است که همه چیز چنان رخ می دهد که گویی مردم از قبل بدین رازآمیزیِ باز هم ظریفتر نیز بو برده اند.

در تحلیل نهایی، این ارزش مصرف که برهنه و عریان نزد آنان می آید چیست؟ این هدیه قربانی از کجا نشأت می گیرد و چه کسی آن را عرضه می کند؟ این مجانی یا بی قیمت بودنِ محتوای محصولات خود چیست، و آیا برای اثبات و تضمینِ شفافیت و بدون قیمت یا هزینه بودنِ یک رابطه اجتماعی کافی است؟ چنین تصور نمی شود. هدیه یکسویه همانقدر سرد است که صدقه. به محض برخوردار شدن و تن سپردن بدان، این هدیه نیز با منطق ژرفتر و پنهانی تر سیستم یکی می شود، و از این روست که کنش نمادین انقلابی نیز در فرار از آن همانقدر ضعیف و بی اثر است که شور و شوقِ جماعت خریدار. در پرتو درخشش کور کننده ارزش مصرفِ عیان گشته، هیچ کس متوجه نشد که مجانی و بی قیمت شدن [ کالاها ] برای امحاء شکل کالایی کافی نیست. تیشه زدن به ریشه منطق ارزش مبادله، مستلزم چیزی بیش از استقرار مجدد خودآیینی و بی قیمتیِ ارزش مصرف است. شرط ضروری دستیابی به این هدف احیاء امکان بازگشت یا پس دادن چیزهاست، یعنی تغییر دادن شکل روابط اجتماعی. اگر هیچ نوع هدیه متقابل یا مبادله دوسویه ممکن نباشد، ما در ساختار قدرت و انتزاع اسیر باقی می مانیم.6 در مثال مورد بحث ما نیز وضع به همین شکل بود. «رهایی دهندگانِ» توده ها با حفظ سطح معینی از ارزش (ارزش مصرف)، آنهم در غیبت هرگونه تحلیل ریشه ای، و یا آزمایش کردن در این سطح، در عین حال سطح معینی از قدرت و کنترل را نیز حفظ کرده اند. آنان پس از بازی کردن با ارزش، به ناچار، قدری اضافه یا مازاد، در هیأت سلطه، از آن استخراج کرده اند.

واکنش منفی مردم به این فراوانی ناگهانی و اعطا شده، واکنش دفاعی در قبال این شکل، یعنی شکلِ رابطه تأسیس شده (instituted)، در قبال خصلت غیر دو سویه این وضعیت [ جدید در فروشگاه ] از همین جا ناشی می شود. این همان واکنش دفاعی کسانی است که «ترجیح می دهند پول بپردازند و به هیچ وجه بدهکار هیچ کس نباشند» نوعی واکنش طبقاتی که در اساس احتمالاً شفافتر و قابل فهم تر از رابطه رهایی دهندگان توده هاست، زیرا مردم ممکن است، کاملاً به درستی، احساس کرده باشند که این شکل یکسویه از هدیه دادن و محتوای [ اجتماعی و اقتصادی ] آن (یعنی ارزش مصرفی که خود رهایی خویش را اعلام می کند) به واقع یکی از صور بی شمار تجسّد و تجلّی نظام است.

برای شکستن مدار ارزش مبادله، ضرورتا باید خود مبادله نه ارزش (و نه حتی ارزش مصرف) را احیاء کرد. در واقع، ارزش مصرف متضمن و حاکی از گسست و درهم شکستنِ مبادله است، آنهم درست به همان دلیلی که ارزش مبادله متضمن چنین گسستی است، بدین معنا که ارزش مصرف متضمن ظهور ابژه کامل شده در مقام ارزش و آن فردی است که در نسبت خود با این ارزش عینی شده (objectified) است. لیکن در مبادله نمادین ابژه، یا همان ارزش کاملی که موجود بود، دوباره به نیستی یا هیچ باز می گردد. این همان چیزی است که، به واسطه داده شدن و پس داده شدن، خود محو و معدوم می گردد، و با حضور یا غیبت خویش حرکت این رابطه را مشخص می سازد. «ابژه»، یعنی همین موجود معدوم nulla) (res ، مطلقا فاقد ارزش مصرف است، و به هیچ دردی نمی خورد. بدین سان، فقط آن چیزی که معنای خویش را از طریق مبادله مستمر متقابل کسب می کند، از قید ارزش مبادله می گریزد، آنهم در هیأت هدیه و هدیه متقابل، در متن عدم یقین و ابهام ارزشی یک رابطه باز، و هیچ گاه در متن یک رابطه یا نسبت ارزشیِ غایی.

در مورد حاضر، واکنش منفی نهایتا به معنای خواستی ریشه ای برای تحقق انقلابی است که نه ابژه ها و ارزش آنها، بلکه خود رابطه مبادله را رهایی می بخشد، یعنی همان خصلت دو سویه سخن یا کلامی که امروزه در همه جا توسط تروریسم ارزش زدوده و محو می شود.

این مقاله ترجمه ای است از :

Jean Baudrillard, "Concerning the Fulfilment of Desire in Exchange Value", in: For a Critique of the Political Economy of the Sign, Telos Press, U.S.A., 1981, PP. 204-13.

یادداشتها :

1.اثر وبلن ( Veblen effect : من این جنس را می خرم زیرا گرانتر است) یک مورد سرحدّی مهم و با معناست که در آن امر اقتصادی (کمّی) به تفکیک نشانه ای تبدیل می شود. در اینجاست که می توان ظهور «نیاز» را مفهوم پردازی کرد، آنهم با شروع از سویه یا لمحه نابِ فراتر رفتن از ارزش مبادله. (همچنین مقایسه کنید با حراجهای هنری به منزله محل گذر میان حوزه های ارزشی.) در مورد نشانه ها، اثر وبلن به قاعده مطلق بدل می شود: جهان مُد صرفا با تفکیکِ ناب و صعودی و فزاینده آشناست و بس.

2.فیلم تنهایی دونده دوِ استقامت [ که از تلویزیون ایران نیز چند بار پخش شده است ] ، از یک دیدگاه اجتماعی و سیاسی، مثال بسیار خوبی برای این اقتصاد معکوسِ همه جا حاضر است. قهرمان فیلم نوجوانی در یک مرکز بازپروری است که پیروزی قطعی خویش در یک مسابقه دو را عمدا رد و طرد می کند تا هیچ سهمی از شکوه و افتخار نصیب مسئولان نهاد ستمگری که او را سرکوب می کند، نشود. او با باختن در مسابقه، حقیقت خود را حفظ می کند: در اینجا، شکست با طغیان و قیام طبقاتی در هم می آمیزد. البته در این داستان، شکست صراحتا عمدی است، لیکن تشخیص این نکته دشوار نیست که چگونه خطاهای «تصادفی» و لغزشهای فیزیکی نیز می توانند عملاً دال بر همین نفی و انکار و مقاومت باشند. دونده دو 400 متر که در فوق به او اشاره شد، به شیوه خاص خود نظام ارزش مبادله را زیر سوءال می برد نظامی که شکلهای تحقق آن به کسب سلطه بر مصرف کنندگان و کارگران مزدگیر محدود نمی شود. ورزشکاران با دویدن به قصد بُرد، نظام ارزشی مبتنی بر رقابت را دوباره فعال می کنند؛ آنان می کوشند تا در «مبادله» با لذّات ناشی از شهرت و افتخار شخصی، این نظام را باز تولید کنند. در اینجا استثمار همانقدر شدید است که در سطح فروش نیروی کار خویشتن. همین مکانیسم دروغین مبادله است که شکست به صورتی ناخودآگاه موجب فروپاشی آن می شود. در این معنا، هر گونه «سوء کارکرد روانشناختیِ» ناخوانا با «حالت طبیعی یا نرمال» (که صرفا در حکم قانون محیط کاپیتالیستی است) آماده و پذیرای قرائتی سیاسی است. امروزه سیاست نه دارای حوزه ای خاص خود است، و نه واجد هیچ تعریفی. اینک وقت آن رسیده است که شکلهای نهفته، جابه جاییها و فشردگیهای (condensations) سیاست، یا در یک کلام «عمل» سیاست (به قرینه «عمل رؤیا» در روانکاوی فرویدی)، کشف و آشکار گردد.

3.در اینجا مؤلف به آرای ژاک لاکان، بزرگترین مفسر و پیرو فروید، اشاره می کند. از نظر لاکان، سوژه، در تقابل با کلیت خیالی و یکپارچه نفس یا خود (ege)، همواره کلیتی ناقص و شکست خورده و پاره پاره است. سوژه، در مقام سوژه میل یا همان ناخودآگاه، اساسا به گرد یک «فقدان» شکل می گیرد که خود به واقع معرف و برسازنده میل است. و همین کمبود یا فقدان نیز حضور و غیبت فالوس، در مقام نشانه، و در نتیجه «عقده اختگی» را به مسأله یا ساختار اصلی تحلیل نفس، میل و زبان بدل می کند. م. ف.

4.ایدئولوژی حاکم بر امر ورزش مخلوطی است از این «قانون» ضمنی و قانون [ برتری ] فرد قویتر.

5.هر ورزشکاری، مثلاً هر دونده ای، که هر بار درجا برنده شود چنین موردی در حکم استثنایی جدّی بر قانون مبادله خواهد بود، چیزی نظیر زنای با محارم یا توهین به مقدسات؛ و اجتماع، نهایتا ناچار از سرکوب آن خواهد بود. مثال یا نمونه دیگری برای چنین امری یک مجموعه کامل است که دیگر هیچ چیزی برای افزودن به آن باقی نمانده است؛ این مجموعه مبیّن نوعی مرگ خواهد بود.

6.هدیه یکسویه معکوس هدیه مبادله ای است. این دومی پایه و اساس رابطه متقابل است، درحالی که اولی مبنای استقرار برتری است. فقط افراد ممتاز، نظیر اشراف فئودال، می توانند به خود اجازه دهند که بدون بازگرداندن، بدون هدیه متقابل، دریافت کننده باشند، زیرا مقام و مرتبه شان از آنان در قبال به چالش کشیده شدن و از دست دادن اعتبار و حیثیت حمایت می کند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان