شباهت های امام عصر(ع) و پیامبران الهی-۲(۱)

ابراهیم(ع) دوران حمل و ولادتش مخفیانه بود.

شباهت به حضرت ابراهیم(ع)

ابراهیم(ع) دوران حمل و ولادتش مخفیانه بود.

قائم(ع) نیز حمل و ولادتش مخفی بود.

ابراهیم(ع) در روز، به قدری رشد می کرد که دیگران در یک هفته رشد می کنند، و در یک هفته آنقدر رشد می کرد که دیگران در یک ماه رشد می کنند، و در یک ماه به مقداری که دیگران در یک سال رشد دارند، رشد می نمود ـ چنان که از امام صادق(ع) روایت شده است ـ . 15

قائم(ع) نیز چنین بود، چنان که در خبر حکیمه آمده که گفت:

پس از گذشت چهل روز به خانة حضرت ابومحمد (امام عسکری(ع)) وارد شدم که ناگاه مولایمان صاحب الزمان را دیدم که در خانه راه می رود. از او زیباروتر و فصیح تر ندیدم. حضرت ابومحمد(ع) به من فرمود: این است مولود گرامی نزد خداوند عزّوجل. عرض کردم: ای آقای من چهل روزه است و من این وضع را در او می بینم! فرمود: ای عمة من، مگر ندانستی که ما گروه اوصیا در یک روز به مقدار یک هفته دیگران و در یک هفته به مقدار یک ماه دیگران و در یک ماه به مقدار یک سال دیگران رشد می کنیم... .16

ابراهیم(ع) از مردم عزلت گزید. خداوند عزّوجل به نقل از او فرموده:

و أعتزلکم و ما تدعون من دون الله.17

از شما و از آن چیزهایی که به جای خدای یکتا می خوانید کناره می گیرم و پروردگار خود را می خوانم.

قائم(ع) نیز از مردم اعتزال جسته است.

ابراهیم دو غیبت داشته است.

قائم نیز دو غیبت داشته است.

ابراهیم(ع) هنگامی که در آتش افکنده شد، جبرییل برایش جامه ای از بهشت آورد.

قائم(ع) نیز همان جامه را، هنگامی که قیام کند، خواهد پوشید. از امام صادق(ع) نقل شده است که فرمودند:

آیا می دانی جامة یوسف چه بود؟ گفتم: نه. فرمود: وقتی برای ابراهیم(ع) آتش افروختند، جبرییل(ع) یکی از جامه های بهشتی را آورد و بر او پوشانید، پس با آن جامه، گرمی و سردی به او اثر نمی کرد، و چون هنگام وفاتش رسید، آن را در بازومندی قرار داد و بر اسحاق آویخت، و اسحاق هم بعداً آن را بر یعقوب آویخت، و هنگامی که یوسف متولد شد یعقوب آن را بر او آویخت، و این در بازوی او بود تا بر او گذشت آنچه گذشت، پس هنگامی که یوسف آن پیرهن را در مصر از بازوبند بیرون ساخت، یعقوب بوی آن را شنید، و همین است که خداوند به حکایت از او فرموده:

إنّی لأجد ریح یوسف لولا أن تفنّدون.18

اگر مرا دیوانه نخوانید، بوی یوسف می شنوم.

این همان پیرهنی است که از بهشت نازل شده بود.

عرض کردم: فدایت شوم، پس این پیرهن به که می رسد؟ فرمود: به اهل آن و پیراهن، همراه قائم ماست هنگامی که خروج نماید. سپس فرمود: هر پیغمبری که علمی یا چیزی را وارث بود، به محمد(ص) رسیده است.19

می گویم: این خبر با حدیثی که علامه مجلسی(ره) از نعمانی نقل کرده منافاتی ندارد. حدیث چنین است: به سند خود، از یعقوب بن شعیب، از حضرت ابی عبدالله صادق(ع) که فرمود:

آیا جامة قائم را که در آن به پا خیزد به تو نشان دهم؟ عرض کردم: بله، پس آن حضرت جعبه ای را خواست، و آن را گشود، و از آن پیراهن کرباسی بیرون آورد، و آن را باز کرد. دیدم آستین چپش خون آلود بود. سپس فرمود: این همان پیراهن رسول خدا(ص) است. روزی که دندان های جلویش ضربت دید، آن را پوشیده بود، و حضرت قائم(ع) همین پیراهن را برتن دارد، و قیام می کند. من آن خون را بوسیده بر صورت نهادم. سپس آن حضرت آن را تا کرد و برداشت.20

زیرا که احتمال دارد هریک از این دو پیراهن را در بعضی اوقات بپوشد، و متحمل است که پیراهن ابراهیم(ع) را با خود داشته، و بر بازویش بسته باشد یا مانند آن، زیرا که در حدیث اول صراحت ندارد که آن حضرت آن را پوشیده باشد.

ابراهیم(ع)، خانة کعبه را بنا کرد و حجرالاسود را در جایش نصب فرمود. خداوند عزّوجل می فرماید:

و إذ یرفع إبراهیم القواعد من البیت و إسمعیل ربّنا تقبّل منّا إنّک أنت السّمیع العلیم.21

و چون ابراهیم و اسماعیل پایه های خانه را بالا بردند، گفتند: ای پروردگار ما!، از ما بپذیر، که تو شنوا و دانا هستی.

همچنین از یکی از دو امام (باقر و صادق(ع)) روایت است که فرمودند:

خداوند عزوجل ابراهیم را به ساختن کعبه و اینکه پایه های آن را بنا نماید و به مردم، محل عبادت و مناسکشان را ارائه دهد، امر کرد. پس ابراهیم و اسماعیل خانة کعبه را هر روز به مقدار یک ساق می ساختند تا به جایگاه حجرالاسود رسیدند. حضرت باقر(ع) فرمودند: پس در اینجا کوه «ابوقبیس» او را ندا کرد که تو نزد من امانتی داری. آنگاه حجرالاسود را به ابراهیم داد و آن حضرت آن را در جای خودش نصب کرد.22

قائم(ع) نیز مانند آن را دارد. از حضرت صادق(ع) مروی است که فرمودند:

هرگاه قائم(ع) به پا خیزد، مسجدالحرام را منهدم می کند تا به اساس آن برساند و مقام ابراهیم را به جایی که درآن بوده بازمی گرداند... .23

و از ابوالقاسم، جعفر بن محمد بن قولویه مروی است که گفت:

در سال سیصد و سی و هفت به قصد تشرف به حج به بغداد رسیدم. آن سال بنا بود، قرامطه، حجرالاسود را به جایگاهش بازگردانند، و بیشترین کوشش من برای آن بود که به کسی که حجرالاسود را در جای خودش نصب می کند دست یابم، زیرا که در کتاب ها خوانده بودم که آن را جز حجت زمان کسی نمی تواند به جای خود نصب نمایدـ چنان که در زمان «حجاج»، امام زین العابدین(ع) آن را در جای خود قرار داد، ولی به بیماری شدیدی دچار شدم که از آن برخود ترسیدم، و با آن حال نتوانستم به سفر خود ادامه دهم. پس دانستم که ابن هاشم به مکه سفر می کند. لذا نامه ای نوشتم و آن را مهر کرده به او سپردم. در آن نامه از مدت عمرم پرسیده بودم که آیا مرگ من در این بیماری است؟ و به ابن هشام گفتم: سعی من بر این است که این نامه به دست کسی که حجرالاسود را به جای خودش نصب می کند برسد؛ من تو را برای این کار فراخواندم.

ابن هشام گوید: وقتی به مکه رسیدم و موقع جای گذاری حجرالاسود فرارسید، به خدّام حرم پولی دادم که در آن وقت معین، بگذارند جایی باشم که ببینم نصب کنندة آن کیست، آن ها را با خود قرار دادم که ازدحام جمعیت را از من دور کنند. دیدم هرکس خواست حجر را در جایش نصب کند نمی توانست و حجرالاسود قرار نمی یافت و می افتاد. پس جوانی گندم گون و خوش صورت آمده؛ آن را گرفت و در جایش قرار داد. آن چنان بند شد که انگار اصلاً از آن جا کنده نشده بود. فریادهای مردم به خاطر آن بلند شد، و آن جوان رفت که از درب خارج شود. من از جای خود برخاستم و به دنبالش رفتم، مردم را از راست و چپ کنار می زدم تا خیال کردند دیوانه ام. مردم برای او راه می گشودند و من چشم از او برنمی گرفتم تا از مردم جدا شد. من به سرعت می رفتم و او با تأنی و آرامش، و چون به جائی رسید که غیر از من کسی او را نمی دید، به سمت من برگشت، و فرمود: آنچه با خودداری پیش آور. من نامه را تقدیم کردم. بدون اینکه به آن نگاه کند فرمود: به او بگو که از این بیماری ترسی بر تو نیست و مرگی که ناچار از آن پس از سی سال می رسد. اشک در چشمم حلقه زد، و نمی توانستم از جا حرکت کنم. مرا به حال خود گذاشت و رفت.

ابوالقاسم می گوید: این جریان را ابن هشام برایم گفت.

راوی می افزاید: پس از سی سال از آن ماجرا ابوالقاسم بیمار شد. پس به امور خود رسیدگی کرد، وصیت نامه اش را نوشت، و جدیت عجیبی در این کار داشت. به او گفتند: این ترس چیست؟ امیدواریم خداوند به سلامت بر تو منت بگذارد، جواب داد: این همان سالی است که ترسانیده شدم. و در همان بیماری درگذشت. خداوند رحمتش کند.24

ابراهیم(ع) را خداوند از آتش نجات داد، خدای عزّوجل، در کتاب خود می فرماید:

قلنا یا نارکونی برداً و سلاماً علی إبراهیم.25

گفتیم: ای آتش بر ابراهیم سرد و سلامت باش.

قائم(ع) نیز به همین ترتیب خواهد شد. چنان که از امام صادق(ع) منقول است که فرمودند:

هنگامی که قائم(ع) خروج می کند، شخصی از اصفهان نزد آن حضرت می آید، و معجزة حضرت خلیل الرحمن، ابراهیم(ع) را تقاضا می کند؛ پس آن جناب دستور می دهد که آتش عظیمی برافروزند و این آیه را می خواند:

فسبحان الّذی بیده ملکوت کلّ شیء و إلیه ترجعون.26

منزه است آن خدایی که ملکوت هرچیزی به دست اوست و همه به سوی او بازگردانده می شوند.

سپس داخل آتش می شود و آنگاه به سلامت از آن بیرون می آید. آن مرد ملعون این معجزه را انکار می کند و می گوید: این سحر است. پس آن حضرت به آتش دستور می دهد و او را می گیرد و می سوزاند. و می فرماید: این جزای کسی است که صاحب الزّمان و حجت الرّحمن را انکار نماید.

ابراهیم(ع) مردم را به سوی خداوند فراخواند. قرآن مجید می گوید:

و أذّن و فی النّاس بالحجّ.27

و مردم را به حج فراخوان تا پیاده یا سوار بر شتران تکیده، از راه های دور نزد تو بیایند.

و از حضرت امام باقر(ع) است که فرمودند:

ابراهیم در میان مردم به حج بانگ زد و گفت: «ایها الناس، من، ابراهیم خلیل الله هستم؛ خداوند شما را امر فرمود که حج این خانه را به جای آورید، پس شما حج به جای آورید. هرکس به حج می رود ـ تا روز قیامت ـ ابراهیم را اجابت کرده است.28

قائم(ع) نیز مردم را به سوی خدا دعوت می کند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان