چکیده:
آقای شبستری بر آن است که برای فهم ایمان باید به دو منبع متون دینی و تجربه های مسلمانان مراجعه کرد. ما به اصل وحی دسترسی نداریم و تنها حکایت مکتوب آن در دست ماست. ایمان پاسخی است که به خطاب خداوند می دهیم و این خطاب را از لابلای سنت اسلامی که مشتمل بر متون دینی و تجربه های مسلمانان است، کشف می کنیم.
برای آنکه بتوانیم تعریفی از ایمان به دست آوریم، باید به دو منبع متون دینی (کتاب، سنت و نظریه های متکلمان، عارفان و بعضی فیلسوفان متکلم) و تجربه های دینی مسلمانان مراجعه کنیم. مراجعه به منبع اول به این دلیل کافی نیست که آنچه ما در این مآخذ داریم، داده های تاریخی است و داده های تاریخی همواره به گونه ای سمبلیک از واقعیاتی که در گذشته اتفاق افتاده است، حکایت می کنند ولی هرگز خود آن واقعیات را نمی توانند به ما نشان بدهند.
وحی پدیده ای بود که در قالب داده های تاریخی - زبانی به مردم عرضه شد. به این ترتیب، هم پدیدار شدن وحی، هم مواجهه مردم با آن و هم شخصیت خود پیامبر اکرم، واقعیتهایی تاریخی هستند که ما راهی مستقیم برای شناخت آنها نداریم. آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهی نازل می شد و از اینکه در آن فرهنگ شفاهی میان پیامبر و مخاطبانش چه ارتباطاتی برقرار می شد، به درستی خبر نداریم; زیرا آن فرهنگ شفاهی، پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است و قرآنی که امروزه در دست ماست صورت مکتوب قرآن شفاهی و «حکایت » کلام خداوند است. ابزارها و روشهای ما برای شناخت این کتاب و فهمیدن معنای آن، ابزارها و روشهای شناخت یک فرهنگ مکتوب است. فهم یک فرهنگ شفاهی ابزارها و روشهای کاملا متفاوتی می طلبد.
ایمان نیز حادثه ای است که در آن زمان رخ داده است. چه کسی می داند آن «قصه ایمان » که پیامبر آن را بازگو می کرد چه بود؟ ما که از مخاطبان آن مجلس قصه نبوده ایم; پس برای رسیدن به آن راهی جز نظریه پردازی تاریخی نداریم.
در مقام نظریه پردازی، به نظر بنده ایمان دینی در جایی پدید می آید که خطابی وجود داشته باشد; تا زمانی که انسان سخنی نشنود یا چیزی خود را بر انسان آشکار نکند و از این طریق توجه و التفات انسان را طلب نکند، ایمان ظهور نمی یابد. جوهره اصلی ایمان عبارت است از مجذوب شدن یا منعطف شدن یا تعلق خاطر پیدا کردن به یک مرکز خطاب کننده، به گونه ای که این تعلق، واپسین دلبستگی یا هم آدمی را تشکیل دهد. اقبال به خطاب الهی باید به گونه ای باشد که به صورت «هم نهایی » انسان درآید و ایمان یعنی همین اهتمام مجذوبانه.
متکلمان سعی کرده اند این اهتمام مجذوبانه به خطاب خداوند را با تحلیلهای عقلانی توضیح دهند. مثلا گفته اند: «ایمان تصدیق آن چیزی است که پیامبر آورده است.» آنها غالبا به بعد معرفت ایمان توجه کرده اند; ولی عارفان سعی کرده اند پیش از هر چیز به تجربه زیست شده انسان مؤمن توجه کنند و به همین جهت در تعریف ایمان از واژه هایی مانند «اقبال » و «اعراض » استفاده کرده اند و ایمان را اقبال به خداوند و کفر را اعراض از او دانسته اند. در مفهوم اقبال یا اعراض، وجود یا حضور کسی مفروض است.
ایمان، گونه ای تجربه دینی است که در گزاره های اعتقادی نمود پیدا می کند. هنگامی که شخص مؤمن درصدد بیان تجربه خویش برمی آید، گزاره های اعتقادی به وجود می آیند. اعتقاد، در مرتبه دوم است و به همین دلیل است که در متون دینی وحیانی، هیچ تاکیدی روی کلمه اعتقاد نمی بینید. در قرآن حتی یک بار هم این واژه به کار نرفته است; در حالی که تعبیر ایمان صدها بار به کار رفته است. اساسا تنظیم گزاره های اعتقادی برای سر و سامان بخشیدن به دینی است که تحقق تاریخی پیدا کرده است; نه برای سر و سامان بخشیدن به ایمان. در باب نسبت ایمان و عمل دینی نیز باید بگوییم که عمل دینی در واقع تراوش آن تجربه است. کسی که این تجربه را از سر می گذراند، خواه ناخواه به گونه خاصی زندگی می کند.
شخص مؤمن هیچ گاه به آنچه دارد بسنده نمی کند; بنابراین یک نقاد است. وی دائما می خواهد دیوار زندان را سوراخ کند یا به تعبیر مولانا می خواهد از طریق نردبان به آسمان رود و در هیچ جا متوقف نمی شود و به هر مقامی برسد، می گوید این اصل نیست و باید از این فراتر روم. البته سنخ این نقد با نقد فلسفی متفاوت است. اینجا یک حرکت وجودی به دنبال یک خطاب است، نه استدلال و نقد فلسفی. نمی خواهند برهان بیاورند تا به خدا برسند; بلکه خطابی شنیده اند و به آن اعتماد کرده اند و با امید به دنبال آن به راه افتاده اند. من همیشه تحت تاثیر این آیه دل انگیز قرآن بوده ام که:
«ربنا اننا سمعنا منادیا ینادی للایمان ان آمنوا بربکم فآمنا ربنا فاغفر لنا ذنوبنا وکفر عنا سیآتنا وتوفنا مع الابرار»(آل عمران: 193).
تجربه گر ایمان غالبا در میان ابرهای ندانستن راه می سپرد. گرچه وضعیتش به گونه ای است که نمی تواند راه نرود; ولی در عین حال وی به آن خطاب اعتماد می کند. در اینجاست که اعتماد نقش بنیادین خود را در ایمان نشان می دهد; زیرا تا اعتماد وجود نداشته باشد، ایمان پدید نمی آید. حال در میانه راه ممکن است شک عارض فرد مؤمن شود. البته این شک از سنخ شک فلسفی نیست; بلکه از سنخ یاس است; نوعی از دست دادن امید و اعتماد است. علل و عوامل پیدایش این حالت یاس متفاوت است; گاهی حوادث تلخ زندگی، گاهی مشکلات ذهنی و فلسفی، گاهی نیافتن تحولی عمیق در وجود خود و یا چیزهای دیگر; اما وظیفه انسان مؤمن این است که دائما سعی کند بر این یاس غلبه کند و آن را درنوردد.
شرط احیای ایمان آن است که شرایط مناسب را برای شنیدن آن خبر و خطاب الهی در زندگی انسانها فراهم سازیم. انسانها در هر شرایطی خبر و خطاب را نمی شنوند. عارفان ما در گذشته می گفتند یکی از شرایط مهم این امر، فراغت بال و فراموش کردن محیط است. این خطاب هنگامی به گوش جان شنیده می شود که بتواند خلائی را در زندگی معنوی آدمی پر کند و جان آدمی را فربه تر سازد.
برای ایمان، شنیدن خطاب لازم است و برای شنیدن خطاب باید به متن مراجعه کرد. متن کامل، آن چیزی است که اکنون سنت مسلمانان را تشکیل می دهد. بنیان گذار این سنت، شخص پیامبر است; اما این سنت در جریان تاریخی اش کسانی همچون مولانا، حافظ، صدرالمتالهین و... را دیده است. مراجعه به سنت به این معنا نیست که تنها و تنها به تجربه نبی گوش فرا دهیم; بلکه به این معناست که به تمامی سنت گوش فرا دهیم. سنت دینی و فرهنگی مانند رودخانه ای است که از جایی سرچشمه گرفته و بعد از هر زمینی که گذشته، چیزی به آن افزوده شده و بعد از چهارده قرن به ما رسیده است. البته ممکن است کسی ادعا کند که من همان خبری که مؤمنان چهارده قرن پیش می شنیدند، می شنوم. بنده چنین چیزی را ممکن نمی دانم. حکایتهای آن خبر از لابلای ذهن و زبان و فرهنگهای اقوام گوناگون اسلامی به دست ما رسیده است، نه خود آن خبر; آنگاه این حکایتها برای ما ایجاد خبر و خطاب می کند; گویی آن خبر امواجی ایجاد کرده است که ما نیز در این فاصله دور از اصل آن حادثه، موجی از آن امواج را در می یابیم. گویا چنین است که برای هر تجربه گر ایمان، یک خبر تازه و یک وحی جدید از سوی خداوند می رسد و همه اینها از طریق متن اتفاق می افتد. البته این خبرها گرچه تاریخی اند، اما مستلزم نفی فراتاریخ نیستند و نمی توان منشا فراتاریخی و متافیزیکی آن خبر را انکار کرد.
اشاره
1. اعتبار دادن به تجربه های مسلمانان در کنار تجربه های نبی صلی الله علیه وآله وسلم و آن را به عنوان منبع فهم دین به حساب آوردن، چندان معقول و پذیرفتنی نیست. حتی اگر بپذیریم که تجربه های نبی صلی الله علیه وآله وسلم و خود وحی به تاریخ آلوده شده اند، که چنین چیزی را نمی پذیریم، دلیلی بر حجیت یافتن نظر و عمل مسلمانان در طول تاریخ نمی شود. اگر مقصود از مراجعه به تجربه های دینی مسلمانان آن است که آنها را حجتی در کنار تجربه ها و گفتار پیامبر به حساب آوریم، سخنی بی پایه و دلیل است; زیرا ما امروز بر منظری بلند می ایستیم و خطاهای گذشتگان خود را می بینیم و آرا و نظرات آنان را به نقد می کشیم.
2. این مطلب که به دلیل تاریخی شدن، حجیت تجربه و گفتار پیامبر دستخوش تغییر و تحول می شود، سخنی نادرست است; زیرا اولا اعجاز وحی، آن را از تاریخی شدن باز می دارد. یکی از وجوه اعجاز قرآن این است که در ظرفهای زمانی متفاوت می تواند راهنما و سرمشق فکر و عمل مؤمنان باشد و این از بعد ماورایی وحی نشات می گیرد و به آن معناست که وحی قرآنی آلوده به ظرفهای تاریخی و فرهنگی نمی شود و می تواند برای همه اعصار و سرزمینها و همه فرهنگها و جوامع قابل فهم و دستیابی باشد. ثانیا صرف تاریخی شدن، حجیت آنها را از میان نمی برد; بلکه نحوه فهم آنها را دگرگون می کند، به این معنا که وحی در ظرف زبان و فرهنگ عصر خاص ریخته شده است ولی محتوای فراتاریخی دارد. مردم زمانهای بعدی باید تلاش کنند با فراتر رفتن از قالبهای زبانی و فرهنگی به محتوای فراتاریخی وحی برسند. در مقام فهم و تفسیر وحی باید مرز میان قالبهای تاریخی و محتوای فراتاریخی را از یکدیگر بازشناخت.
3. اینکه می گویند: «آیات قرآن در بطن یک فرهنگ شفاهی نازل شد و آن فرهنگ شفاهی پس از پیامبر به یک فرهنگ مکتوب تبدیل شده است »، سخن درستی نیست. با اولین مراجعه به تاریخ تدوین قرآن بر همه کس روشن می شود که قرآن در زمان خود پیامبر و به دستور ایشان به کتابت درآمده است و مکتوبات قرآنی، برای مناطق مختلف سرزمین اسلامی و تازه مسلمان ارسال می شده است و راهنمای ذهن و ضمیر مؤمنان بوده است. در زمان نزول وحی تنها اندکی از مسلمانان با پیامبرصلی الله علیه وآله وسلم هم صحبت بوده اند و بقیه مسلمانان از راه های دیگر، از جمله وحی مکتوب، با قرآن آشنا می شده اند و به آن ایمان می آورده اند. به چه دلیلی گفته می شود که قرآن مکتوب، «حکایت » کلام خداوند است؟ اگر عین کلمات وحی شده بر پیامبر در زمان ایشان و با نظارت خود پیامبر به کتابت درآمده باشند، تفاوتی میان وحی شفاهی و وحی مکتوب باقی نمی ماند.
4. به علاوه قرآن خود را «کتاب هدایت برای همه انسانها» معرفی می کند و دین اسلام دینی است جهانی و مربوط به همه زمانهای پس از خود و لازمه این سخن این است که در بهره برداری از خطاب وحی، فرقی میان این زمان و آن زمان وجود نداشته باشد; وگرنه مساله خاتمیت و حجیت وحی دچار خدشه می شود که از نظر یک مسلمان پذیرفتنی نیست. آن حفظ الهی که خداوند وعده آن را در قرآن داده است، تنها به این معنا نیست که مرکبی بر کاغذی حفظ گردد و از محتوا خبری نباشد. کلام وحی آن چنان که نازل شده است، باید برای آیندگان نیز بماند و این همان صورت مکتوب وحی است که همان خطاب را دارد که در زمان نزول وحی داشت. دعوت قرآن به ایمان به خدا و جهان آخرت، همان طراوت و تازگی را دارد که به هنگام نزول وحی داشت. البته اینکه آنجا پیامبر وجود داشت و شخصیت ایشان تاثیری دوچندان در پذیرش این دعوت می گذاشت، امری کاملا درست است; اما این مطلب ربطی به اصل وحی و میزان دسترسی ما به مفاهیم و معارف آن ندارد و تفاوتی میان ما و مؤمنان صدر اول از این جهت وجود ندارد.
5 . اینکه می گویند حکایتهای وحی از لابلای ذهن و زبان و فرهنگهای اقوام گوناگون به دست ما رسیده است، سخنی است که با وحی مسیحی سازگار است، نه وحی اسلامی. گوینده محترم که دستی توانا در الهیات مسیحی دارد، نتوانسته است تفاوتهای عمیق و فراوان قرآن و کتاب مقدس یهودی - مسیحی را دریابد و آنچه بر روش شناسی فهم متون مقدس مسیحی روا می دارند، بر فهم قرآن نیز روا داشته است; در حالی که تفاوت میان آنها آشکار است. تقریبا هیچ کس مدعی نیست که وحی مسیحی الفاظ مستقیم خداوند است و صورت مکتوب و شفاهی آن، یکی است. همه پژوهشگران کتاب مقدس قبول دارند که آنچه در آنجا جمع شده است، حکایتهای تاریخی زندگی و گفتار مسیح است; منتهی الهی دانان مسیحی معتقدند که از لابلای این حکایتهای کاملا تاریخی، تجلی الوهیت مشاهده می شود و می توان با فراتاریخ مرتبط شد. اما هویت اصلی وحی قرآنی، فراتاریخی است و هرچند به تناسب پیش آمدن حوادث مختلف تاریخی نازل می شد، اما در گرو هیچ یک از آن حوادث نبود و می توانست بهانه های دیگری برای نزول وحی پیدا شود; علاوه بر اینکه تقدیر الهی در پیش آمدن حوادث، کار را برای فهم فراتاریخی بودن وحی آسانتر می کند; یعنی خداوند نیازی ندارد در انتظار وقوع حادثه ای بنشیند تا وحی را نازل کند; وی، خود دست اندرکار حادثه سازی است تا آنچه اراده کرده بر پیامبرش نازل کند. به عبارت دیگر، طرح خداوند از طریق حوادث کنترل نشده دچار تشویش و دگرگونی نمی شود; بلکه حوادث عالم طبیعت مطابق طرح و تدبیر الهی پیش می آیند.
6. آقای شبستری معتقدند که ایمان گونه ای تجربه دینی است. به نظر می رسد این سخن چندان دقیق نباشد; زیرا یکی از ویژگی های تجربه دینی آن است که در اختیار انسان نیست. عرفا می گویند تجربه دینی آمدنی است، نه کسبی. حال چگونه می توان پذیرفت که ایمان، که یکی از فضایل انسانی است، از نوع امور غیراختیاری باشد. اگر بخواهیم فرضی درست و نزدیک به سخن ایشان مطرح کنیم، باید بگوییم که ایمان نوعی عمل قلبی است که می تواند منجر به تجربه دینی شود و البته شاید هم نشود; اما آنچه مهم است این است که ایمان زمینه انسانی حصول تجربه دینی را فراهم می سازد، بقیه کار به دست خداوند است.