چکیده
آزادی، از مفاهیم کلیدی و از خواستههای اصلی بشر در حوزه سیاست و جامعه شناسی تلقی میگردد و در عصر جدید، انتظار میرود این مفهوم در پیدایش هر حکومتی تضمین شود. از این رو این مقاله می کوشد تا به ارتباط میان حکومت مهدوی و مقوله آزادی بپردازد و بیان نماید که در جامعه مهدوی آزادی انسان تا چه مقدار تحقق مییابد.
ناگزیر پیش از ورود به این بحث چند مقدمه مطرح میشود:
1. بررسی جایگاه آزادی در گفتمان مهدویت، دقت در این باره را میطلبد که مهدویت در حال حاضر برای ما در جایگاه و منزلت غیب است. لذا بررسی و مطالعه و به خصوص تئوریزه کردن آن، میبایست بعد از تحقق عینی آن صورت پذیرد، چرا که تئوریزه ساختن هر جریان اجتماعی ـ سیاسی آن گاه امکان پذیر است که از بوتة آزمایش و از چالشهای درگیر با آن بگذرد و به طور شفاف و بیپیرایه خود را بنماید.
پس بررسی و مطالعه دکترین مهدویت، ناگزیر مراجعه به متون دینی مربوبط با موضوع را میطلبد.
الف) از آنجا که حضرت امام زمان( از قرآن، سنت نبوی و سیرة علوی تخطی نمیکند، در این مطالعه به همین سه منبع و مرجع بسنده شده است.
ب) از آنجا که بین عالم تکوین (جهان خلقت) و عالم تشریع (مکتب) ارتباطی تنگاتنگ برقرار است و فهم هر کدام، فهم دیگری را میطلبد، رسیدن به چشماندازی از دکترین مهدویت، تنها با مراجعه به متن مکتوب به حروف، منقوش به عناصر مادی در عالم خلقت ممکن خواهد شد؛ چرا که جهان خلقت، ظهور علم، اراده، صفات و اسمای الهی است.
2. آزادی از بنیادیترین و اساسیترین حقوق انسان به شمار میرود و به گونهای اساسی بین انسان و دیگر پدیدههای مادون فرق میگذارد. آزادی حقی است که از سرشت آدمی برمی خیزد و محدود و محصور به قراردادهای اجتماعی نمیشود. به عبارتی روشن، این حق نه از قراردادهای اجتماعی برگرفته شده است و نه با قراردادهای اجتماعی میتوان در مقام نفی و ناپنداشتن آن بر آمد.
آزادی ظهور اراده و مشیت الهی در جانشینی انسان در زمین است. از آنجا که اراده و مشیت الهی، نه قراردادی و اعتباری که تکوینی، عینی و واقعی است، هرگز کسی نمیتواند آن را به شمار نیاورد. از آنجا که آزادی بروز و ظهور اراده، مشیت، علم و حکمت خداست، در حین ظهور و تجلی در عرصه فرد و جامعه، به طور هم زاد با علم، حکمت، اراده، خودآگاهی، هشیاری و اختیار، خویش را به ظهور می رساند. به عبارتی دیگر، آزادی، وجود علم، حکمت، اراده، خودآگاهی و آگاهی فرد و جامعه را میطلبد.
1. اصل آزادی در اغلب مکتبهای مغرب زمین یک موضوع قرار دادی است که جامعه بین اعضای خویش برقرار میسازد؛ یعنی جامعه بشری بر حسب تجربه اجتماعی خویش، به کار برد مثبت آن و آثار مترتب بر آن در طی عمل پی برده و به ضرورت آن دست یافته است. حال آنکه در مکتب توحیدی اسلامی اصل آزادی حقیقتی است که در جوهرة هستی و از جمله سرشت آدمی عجین شده و به هیچ وجه زاییده ضرورت کاری و یا قرار داد اجتماعی نیست.
2. خصایص مورد اشاره در عنصر آزادی، از جمله علم، روشنبینی، ارادة مستقل، خودآگاهی، خودشناسی، هوشیاری و اختیار، ویژگی خاصی به مفهوم آزادی از منظر مکتب توحیدی اسلام میبخشد که به طور ماهوی با مفهوم آزادی از دیدگاه مکتبهای غرب متفاوت است.
از دیدگاه مکتب توحیدی اسلام ، آزادی مقامی بس والا دارد که انسان و جامعه پس از طی طریق پرپیچ و خم ابتلاهای سخت و مشکل میتوانند بدان دست یابد. این ابتلاها از نوعی هستند که جامعه و فرد را به روشنبینی، هوشیاری وخودآگاهی ویژهای مسلّح میسازند:
(اِنّا خلقناالانسان مننطفة امشاج نبتلیه فجعلناه سمیعاًبصیراً(1
(و اذا ابتلی ابراهیم ربه بکلمات فأتمّهن قال إنی جاعلک للناس اماما قال و من ذریتی قال لاینال عهدی الظالمین(2
از جمع بندی این دو آیه، به وضوح میتوان فهمید که اصل ابتلا، عامل تکوین شخصیتی فرد بینا و شنوا، در مرتبهای والاتر و بالاتر مقام رهبریت و الگو بودن برای انسانهای دیگر است.
بنابر آنچه گذشت، آزادی در این مکتب، مستلزم گونهای خاص از خودساختگی و رهایی است؛ یعنی انسانی آزاد است که از حاکمیت محرکهای درونی و برونی رها یافته و در قبال آنها به گونهای منفعل واکنش نشان ندهد و رویدادها و جریان های محیط را بتواند مهار کند.
عوامل محیطی، خواه ناخواه به نحوی انسان را به مثابة موجودی حساس به واکنش وامی دارند، حال این واکنشها برحسب ظرفیت وجودی فرد واکنشکننده، یا انفعالی و غیرعقلایی است و یا واکنشی فعال و عقلایی است طبیعتاً واکنش عقلایی مراتبی دارد و در افراد مختلف، با درجاتی متفاوت از خلوص، بروز و ظهور میکند.
بنابراین، در این مکتب به فردی آزاد، مختار و صاحب اراده میگویند که خلوص
واکنشهای عقلانیاش از ضریب بالایی برخوردار باشد. در نتیجه، اصول راهنمای عمل در این مکتب، سعی بر این دارد که ضریب خلوص واکنشهای عقلایی را افزایش دهد و تقویت نماید و در عوض عوامل افزایش دهنده ناخالصی واکنشها را به چالش طلبد و بر تقلیل و تضعیف آنها برآید.
شاخص برجسته در آزادی این است که آزادی فرد در گزینشها و موضعگیریها و رفتارها و گفتارهایش به منصة ظهور میرسد؛ عواملی که عنصر آزادی را مشوب به تمایلات نفسانی و یا غریزی و نژادی و طبقاتی و یا گروهی و صنفی، و منافع تنگ فردی میکنند، به مثابة عوامل ضد آزادی تلقی میشوند و مرزبندی آزادی از ضد آزادی را بر هم میزنند.
بنابراین، چه بسا فرد در عین اسارت، بندگی، بردگی و وابستگی، به این مغلطه فرو رود که از نعمت آزادی برخوردار است و بر حسب آزادی و اختیار به گزینش و یا اقدام مشخص دست یازیده، با وجود آن که در حقیقت او تنها به آن رفتارها و کردارها دست یازیده و به آن سخن زبان باز کرده است.
پس در این مکتب، بر عکس اغلب مکتبهای مغربزمین که رفع موانع بیرونی برای افراد را ضامن و تحقق بخش آزادی میدانند، برداشتن موانع درونی و بیرونی را شرط تام و تمام آزادی و آزاد بودن بر میشمرند.
بنابرآنچه گفته شد، آزادی در این مکتب به دارا بودن ملاکهایی مشروط است که بدون آنها نه تنها آزادی محقق نمیگردد که مخدوش میشود و بیسود.
آزادی برخاسته از بستری غریزی و به عبارتی روشنتر، نشأت یافته از جبر غریزی، قومی، نژادی، صنفی، طبقاتی و منفعتی و سودجویی اسارتی است در لباس آزادی؛ چرا که آزادی هم چنان که اشارت رفت، در حقیقت برآیند تکامل و تعالی بشریت است و جبرهای نامبرده همه به گونهای روی به سمت گذشته دارند و در چنبرههای ضد تکاملی اسیرند.
پذیرش بلا قید و شرط محرکهای درونی و خارجی و تن دادن به کنشهای آنها ضد آزادی به شمار میرود، و بنابراین، مبارزه با جبرهای طبیعت، جامعه، تاریخ و حاکمیتهای ضد مردمی، عین آزادی است.
3. آزادی، برایند علم، آگاهی، تشخص و تعین در افراد به شمار میرود، و به عبارتی دیگر، اقتضای علم و آگاهی، ظهور کثرت و تنوع در عرصه بشری و ظهور مشابه آن در عرصه طبیعت و جهان آفرینش است.
این کثرت، تنوع و تکثر، در پدیدهها و انسانها ظهور مییابد. تعین و تشخّص نیز اقتضای تفاوتها و اختلافها در عملکردها و آثار مترتب بر آن است. پذیرش و قبول این تنوع و تفاوت، در حقیقت به آزادی و رهایی میانجامد؛ چرا که قانونمندی طبیعت و جامعه، جز تکثر و تنوع در این باره نخواهد بود.
لذا نظامهای حکومتی تمامیتخواه و توتالیتر، به عکس این حقیقت جهانشمول، خواهان جامعهای یک شکل و یک رنگ هستند. این نظامها تصور میکنند که کارگاه جامعه به کارخانهای میماند که افراد تولید شده در آن به منزله قالبهای صابون یا هر کالای دیگری هستند که تفاوت و اختلافی در آنها وجود ندارد، در صورتی که جامعه بشری با داشتن تنوع و تکثر ذاتی با ظهور علم و رشد آن بیشتر به سمت تنوع و تکثر میرود؛ چرا که علم به تنوع و تکثر معقول راه میبرد.
در حقیقت، جامعه تودهوار به دلیل عدم حضور و ظهور علم و دانش از تعین و تشخّص محروم است و به همان قالبهای صابونی میماند که هیچگونه تنوعی ندارد.
افراد جامعه تودهوار که حضرت امیر( آنها را همج الرعاء میداند، به دلیل نداشتن علم و آگاهی همچون مگسانی هستند که به هر بادی به حرکت در میآیند و سمت و سوی حرکت باد را به ناچار در پیش میگیرند و هر فراخوانی را لبیک میگویند.
امام علی( با تقسیم جامعه به سه طبقه اصلی علما و اندیشمندان، دانش آموختگان و بخش تودهوار جامعه، نقش خویش را در تقلیل بخش سوم جامعه و افزودن آنان به طبقة دوم تبیین میکند؛ چرا که این بخش از جامعه خطرناکترین بخش جامعه هستند و اگر بسیاری از افراد جامعه آنان باشند، از حرکت باز خواهد ایستاد. چنین مسئلهای به خوبی در عصر خلافت حضرت امیر( همزمان با درگیری ایشان با معاویه پیدا بود.
در عصر مهدویت و ظهور، چنانکه در روایات آمده است، علم و دانش به اوج تکامل خود میرسد. همچنانکه گفته شد، اقتضای چنین شرایطی ظهور جامعه متکثر و متنوع در عین وحدت است؛ چرا که علم تجلیگاههای مختلفی دارد و در هر تجلی خود ظهوراتی مختلف و متفاوت با دیگر تجلیات.
از طرفی ظهور چنین علمی تا حدود فراوانی جبرهای اشاره شده را مهار میکند و انسان را در مداری والاتر و بالاتر از لحاظ آزادی حقیقی قرار خواهد داد.
بنابراین، برخوردار بودن جامعه از علم و دانش فراوان، آن را از گرفتار شدن به خصوصیت تودهوار بهدور میسازد. آنگاه آن جامعه و معاویه را به خوبی از هم می شناسد. جالب اینکه علی( بهمثابه الگوی تمام عیار دکترین مهدویت، برخوردی تودهوار با جامعه نمیکرد و مخالفان خود را تا مرز حمل سلاح و دست یازیدن به جنگ مسلحانه، مجاز میدانست که گویای تنوعپذیری وی بود. او در حل و فصل اختلافات خود با افراد جامعهاش از طریق محاوره و گفتوگو میکوشید تا جایی که در بیان رابطه و مناسبات خود با جامعه چنین گفت:
مردم از حکام میهراسند و من از مردم حساب میبرم.
علی( با این سخن ماندگار خود سیستم خود را مبتنی بر نفی سلطهگری و سلطهجویی و حرمتگزاردن به جامعه معرفی نمود. از این الگوی نخستین حکومت پس از پیغمبر که نمایی از حکومت مهدویت را چنین میتوان ترسیم کرد:
الف) علم، توسعه بیسابقه و جامعه از لحاظ علمی ارتقای ویژهای خواهد یافت؛
ب) جامعه از حالت تودهواری خارج میشود، و از تشخّص و تعین که اقتضای آزادی است، برخوردار خواهد شد؛
ج) خروج جامعه از حالت تودهوار، مناسبات خاصی را بین حاکمیت و مردم برقرار می سازد که از سلطهجویی و سلطهگری و سلطهپذیری آن را مصون خواهد ساخت.
در دکترین مهدویت که ادامه مکتب توحیدی محمد( و علی( است، حاکمیت فی نفسه اصالتی ندارد، و آنچه اصالت مییابد، اصالت ارزشهاست که جایگزین اصالت حکومت هاست. تقدم و اولویت ارزش ها بر حفظ حاکمیتها، جامعه و به خصوص نظام را برخوردار از بردباری و شکیبایی در قبال مخالفان می سازد؛ چرا که نظامهای تمامیتخواه برای تداوم بقا و استمرار حاکمیت خویش، به جامعهای تودهوار نیازمندند که خیال خویش را از چون و چرای آنها بگسلند و در صورت لزوم از آن لشکریان آماده، جهت سرکوب دیگر اندیشان بهرهبرداری نمایند.
حفاظت از ارزشها و اصول، ضرورت وجود افرادی شایسته، حامل و حافظ آنها را ایجاب میکند. چنین افرادی غیرممکن است در جامعهای تودهوار به وجود بیایند. چنین افرادی به تعبیر حضرت امیر( با رهبری شایسته در سطح او نیز چاپلوسی نمیکنند و در آزادی بیان کوتاه نمیآیند. در چنین نظامی که مصداق بارز آن در سنت حضرت محمد( و علی( است، ارزشها پر رنگ و در عوض اصل حفاظت از نظام کمرنگ میشود، و افراد در حد ابزار استمرار مناسبات حاکم تقلیل و تنزیل نمیشوند. در چنین نظامی، دیگر وسیله تجویز نمیکنند، چرا که این نظام بر این باور است که بین هدف مقدس و وسیله، سنخیت باید باشد، و هرگز هدف مقدس با وسایل نامقدس تحقق نمیپذیرد. بدین دلیل، افراد جامعه در حد وسایل تحقق مرام های حاکمیت سقوط نمیکنند، چرا که اقتضای چنین شرایطی، حاکمیت فضای سانسور و کتمان حقایق از عامة مردم و نگهداشتن آنان در فضای آکنده از جهل و نادانی و ترس و ارعاب است؛ بر خلاف سنت محمدی و سیرة علوی و منش حسینی که امام( در بحرانی ترین شرایط و سختترین وضعیت، حاضر نشد قتل مسلم و هانی بن عروه را از یاران خود تحت محمل تضعیف روحیه همراهان کتمان کند.
آری در نظامهای تودهوار است بر خلاف نظام در دکترین مهدویت، تحریف و تزویر رواج مییابد و قلب حقایق از ملزومات بقای نظام و عین مصلحت تلقی میشود.
در دکترین مهدویت و از دیدگاه آن، مردم از جور ادیان به عدل اسلام و از تنگنای دنیا و آخرت به فراخنای دنیا و آخرت و از بندگی بندگان به بندگی خداوند که عین رهایی و آزادی است، رهنمون میشوند.
اسلام نیامده تا مردم را یکسان و همچون قالبهای صابون درآورد. بنابراین دکترین، چنانچه انسانها یکسان شوند و شبیه هم گردند، هلاک میشوند (مضمون روایت).
در این دکترین، حتی هدایت که پیامبر از سوی خدا بدان مأمور است، در اختیار پیامبر گذاشته نشده و بدین دلیل، برای دلداری و تسلی خاطر او بدو گفته شده است:
(انک لاتهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء(؛
این خداست که امر هدایت در ید قدرت اوست و تو جز مبلغ پیام چیز دیگری نیستی و هیچ سلطه و هیمنهای بر مردم جز تذکر نداری.
(انما انت مذکر لَستَ علیهم بمسیطر)؛
(لست علیهم بجبار).
چگونه ابن ابی العوجاء و هم فکرانش در موسم حج و در مکان مقدسی همانند کعبه، مبانی دین اسلام را به مسخره و مسلمانان را به باد توهین و ناسزا گرفته بودند و حضرت امام صادق( با سعه صدر توصیف ناپذیری و بدون هر گونه تهدید و ارعاب و یا تکفیر و تفسیق پاسخ آنان را میداد!
اگر به مخالفان حضرت امیر( در دوره خلافتش نظری بیفکنیم، مخالفان او را در سه گروه میتوان طبقهبندی کرد:
الف) مخالفان نظری و تئوریک؛
ب) مخالفان برانداز قبل از اقدام؛
ج) مخالفان برانداز در مرحله اقدام.
در خصوص طبقه اول، هرگز نیامده است که امام به صرف تفاوت دیدگاه، کسی را تفسیق یا تکفیر کرده باشد بلکه میکوشید تا با حجت و بینه دیدگاه او را تعدیل کند، اما در مورد گروه دوم، امام قائل به عدم قصاص قبل از جنایت بود و طلحه
و زبیر و عایشه بهصرف قصد براندازی حاکمیت، نه تنها عقوبت نشدند که ممنوع الخروج نیز نگردیدند.
درباره گروه سوم که عمدتاً معاویه، خوارج، طلحه، زبیر و عایشه بودند، هرگز امام آغازگر درگیری مسلحانه و برخورد خشونتآمیز نبود و سعی میکرد تا آنجا که با توجه به شرایط و موضعگیری جبهه مخالف، از طریق محاوره و گفتوگو و مذاکره از خونریزی جلوگیری کند.
به اعتقاد شیعیان، پیامبر( بنا به دستور خداوند، امام علی( را به جانشینی خود معرفی کرد. آن حضرت میدانست که جریان متشکل و سازمان یافتهای، مخالف چنین جانشینی است و در جهت عدم انجام آن حضوری فعال دارد. اقتضای مصالح سیاسی مجموعه در این است که چنین امر بر حقّی، به هر قیمت و به هر وسیله ممکن، صورت گیرد؛ از جمله سرکوب و ایجاد محدودیت برای جریانهای مخالف، ولی پیامبر( هرگز به طرق نامشروع متوسل نشد، هر چند هدف مشروع و مصلحت به ظاهر در اتخاذ چنین اقدامی بود.
بنابراین شواهد قطعی و متواتر تاریخی در سنت پیامبر اسلام( و سیرة علوی( و دیگر امامان(، اجمالاً میتوان چشماندازی کلی از دکترین مهدویت و آزادی ترسیم و تصور کرد.
چنانچه در شرایط اقتصادی عصر ظهور تأملی کنیم و به روایات توصیف کننده آن دوران نظری بیفکنیم، همه توصیفها حاکی از این خواهد بود که در این دوره از زمان، علم و دانش به اقتضای شرایط آزاد دانش و تحقیق رشد میکند و اوضاع سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه به ثبات میرسد. در آن هنگام، شرایطی از لحاظ اقتصادی به وجود میآید که نعمت فراوان یافت میشود، فقر ریشه کن و تضاد طبقاتی که خود محصول عدم توزیع عادلانه ثروت، قدرت و معلومات است، از میان میرود. از میان رفتن فاصله طبقاتی و وفور نعمت که اقتضای تولید بالای جامعه و توزیع عادلانه است، جامعه را از لحاظ نظری برخوردار از استقلال و آزادی در قبال حکومتها میسازد. علم جامعهشناسی و دانش سیاسی و دستآورد تجربه بشری، این حقیقت را به وضوح بیان کرده است که جامعه برخوردار از اقتصادی سالم و شکوفا و خودکفا و توزیع عادلانه ثروت و امکانات و قبول مالکیت افراد، میتواند به آزادی دست یابد، و بر عکس جوامع فقیر و غیرمولد در برخورداری از نعمت آزادی، شانس کمتری دارند.
پس در دکترین مهدویت با رشد و توسعه علم و دانش و برخورداری جامعه از اقتصادی پر رونق و وجود مالکیت و به عبارتی فعالیت آزاد اقتصادی، آزادی از جایگاه ویژهای برخوردار خواهد بود. افزون بر همه این حقایق، از آنجا که حکومت در عصر ظهور و براساس دکترین مهدویت، از خصیصة جهانی برخوردار است، حکومت جهانی هرگز نمیتواند طبقاتی، نژادی، قومی، فرقهای، گروهی، حزبی و ملی باشد، و در عین حال، نمیتواند نخستین مایة نخست ظهور آزادی، تکثر و تنوع قومی و نژادی و فرقهای و ملی را نفی کند.
در دکترین اسلام که فرد را دارای اصالتی میداند و هویت فردی را ذوب شده در جامعه و نظام حکومتی بر نمیشمرد و مسئولیت را به دوش تک تک افراد مینهد، حقیقتاً نمیتوان آزادی را نفی شده دانست؛ چون نفی آزادی افراد به نفی مسئولیت، اخلاق و دین راه میبرد که در بستر آزاد مفهوم مییابند.