ماهان شبکه ایرانیان

مستشرقان و مهدویت

روند شرق شناسی، از گذشته مورد توجه اندیشمندان و پژوهشگران غربی قرار گرفته و در فرهنگ و تمدن اسلامی، منشأ تحقق آثار و تألیفات بی شماری شده است؛ هر چند به طور طبیعی، این پژوهش ها، کارکردها و آسیب هایی را هم همراه داشته است

اشاره

روند شرق شناسی، از گذشته مورد توجه اندیشمندان و پژوهشگران غربی قرار گرفته و در فرهنگ و تمدن اسلامی، منشأ تحقق آثار و تألیفات بی شماری شده است؛ هر چند به طور طبیعی، این پژوهش ها، کارکردها و آسیب هایی را هم همراه داشته است. دربارة نگرش شرقشناسان به مهدویت، میتوان با تکیه بر آثار هر یک از دینپژوهان، به بررسی موضوع پرداخت. در این نوبت، به فعالیتهای مهدوی یکی از شرقشناسان می پردازیم.

از جمله پژوهشگران و شرقشناسان کوشا، ادوارد براون انگلیسی است که در عصر قاجار و در زمان شکلگیری و تکامل سه فرقه مدعی مهدویت: بابی، ازلی و بهایی در ایران حضور داشته و دربارة اندیشه های بنیانگذاران این فرقه ها به تصحیح، ترجمة آثار، نقل سخنان و گفت وگوهای حضوری با آنان پرداخته است. وی در زمینة مهدویت و فرقه های منسوب به آن، دارای چندین کتاب، ترجمه و تصحیح است که از مهمترین آثار مکتوب او در این زمینة، تصحیح و احیاء کتاب نقطة الکاف اثر میرزا جانی کاشانی است. روحیة وقایعنگاری و دوری از شیوه تاریخیگری، از جنبه های مثبت آثار ادوارد براون در زمینة مهدویت، محسوب می شود. این مقاله می کوشد در این نوبت، به تبیین فعالیت های علمی و پژوهشی شرقشناسان در زمینة مهدویت- با تکیه بر فعالیت ادوارد براون - بپردازد.

 

مقدمه

از بنیادی ترین مباحث اعتقادی اسلام، مهدوی باوری است. نگاهی به متون مقدس اسلام (شیعه و سنی) حاکی از این است که باور به آمدن مصلح و منجی در انتهای تاریخ، یکی از اساسی ترین و بدیهی ترین مؤلفههای فکری و کلامی تمام فرقه های مذهبی است. علاوه بر مذاهب اسلامی، در تمام ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی (سامی و غیر سامی) نیز این اعتقاد، به گونه های متفاوت به چشم می خورد و همة مذاهب، آرمان نهایی جوامع بشری را ظهور و تجلی یک شخصیت آسمانی و منجی دینی می دانند. بر اساس این تفکر دینی، بسیاری از دینپژوهان و اندیشمندان غربی به این موضوع، ذیل عناوینی همچون منجیگرایی، بازگشت مسیح، هزارهگرایی، نجات و رستگاری، انتهای تاریخ و امثال آن پرداخته، و دربارة نگرش ادیان به موضوع، کتابها و مقالات زیادی نوشته اند.

درضمن آثاری که دینپژوهان غربی در زمینة اسلام نوشتهاند، مقالاتی در زمینة مهدویت و منجی گرایی اسلامی به چشم میخورد که در دائر? المعارفها نگاشته شده و یا به صورت کتاب مستقل با تفسیر و قرائت اسلامی آمده است. پاره ای از اندیشمندان غربی- به ویژه در دو قرن گذشته- با توجه به برخی رخدادهای سرزمین های اسلامی؛ همچون برخی مدعیان مهدویت یا پیدایش مذاهبی مانند کیسانیه، اسماعیلیه، شیخیه، بابیت و بهائیت که بر مهدویت تکیه داشته اند، دربارة نگرش مسلمانان و متون اسلامی به مهدویت نظر داده اند. در میان این دسته از شرقشناسان، برخی به موضوع، نگاهی مثبت و موافق داشته، و پاره ای دیگر خصمانه و گاه، ناآشنا به مسأله نگریستهاند.

در این راستا، هر یک از دینپژوهان غربی با روششناسی خاصی، موضوع را پیگیری کرده اند. برخی، با روش پدیدارشناسانه و توصیفی به موضوع نگریستهاند، بعضی دیگر با روش تاریخی و بعضی هم با روش های وقایعنگارانه و یا کارکردگرایانه. آنچه در آثار این دسته از شرقشناسان اسلام شناس - جدای از خطاها و اشتباهاتشان - اهمیت دارد، نگاه بیرونی و درجه دوم آنان به موضوع مهدویت و نکات قابل توجهی است که از دید آنها مورد توجه قرار گرفته است؛ نکاتی که شاید از منظر یک اندیشمند مسلمان مورد دقت نظر قرار نگرفته باشد.

معنای لغوی و اصطلاحی شرق شناسی

به آن دسته از اندیشمندان غربی که برای شناختن فرهنگ و تمدن شرق، وارد سرزمین های شرقی شده و سالها به مطالعه و پژوهش پرداختند، شرق شناس و به علمی که عهدهدار این وظیفه است شرق شناسی گویند.

واژه شرق شناسی، برای نخستین بار در فرهنگ انگلیسی آکسفورد به کار رفت و در سال 1838م، همین واژه در فرهنگ علمی فرانسه درج شد. در فرهنگ انگلیسی آکسفورد، کلمه شرق شناسی یا خاورشناسی (Orintalism) - که تا سال 1812 در این فرهنگ استفاده نشده بود- به معنای مطالعه و تحقیق دربارة کشورهای شرقی، برای کسانی استفاده شده است که به مطالعه و پژوهش در فرهنگ، سرزمین و کشورهای مشرق زمین و آسیایی می پرداختند.

اگر فرهنگ را در معنای جدید و جامعهشناسانة آن بکار بریم -که به معنای همه آداب و سنن، مذهب، تاریخ، زبان، مردم شناسی، بوم شناسی و دیگر عناصر یک سرزمین است- و سپس بر آثار مکتوب در این حوزهها مرور کنیم، خواهیم دید بخشی از کارهای پژوهشی در این حوزهها که دربار?، فرهنگ شرقی است- توسط محققان غیر بومی و شرقشناس انجام شده است.

از جمله موضوعاتی که دینپژوهان و اسلامشناسان غربی به آن پرداختهاند، فرهنگ دینی و اسلامی است که از شاخههای آن میتوان به فلسفه اسلامی، کلام، تاریخ اسلام، عرفان اسلامی، قرآن پژوهی، حدیث، ملل و نحل (فرقههای مذهبی) و دیگر علوم مربوط به تمدن اسلامی اشاره کرد. از نخستین و مهمترین حوزههای اسلامی که مورد دقت نظر و کاوش اسلامشناسان غربی قرار گرفته، قرآنشناسی است؛ به گونه ای که بزرگترین دینپژوهان غربی، به این موضوع پرداختهاند.

در سد? گذشته، اندیشمندان بزرگی مانند کارل بروکلمان، رژی بلاشر، آرتور جان آربری، رینولد نیکلسون، ادوارد براون، هانری کربن، تیتوس بورکهارت، آندره پوپ، توشیکو ایزوتسو، مونتگمری وات، گلدتسیهر، همیلتون گیب، گریشمن، آن ماری شیمل و بسیاری از مستشرقان به اندیشه و تفکر اسلامی روآورده و سال های متمادی در عرصهها و شاخههای متفاوت فرهنگ اسلامی، مطالعه کرده و به تخصص دست یافتهاند.

پژوهش های شرقشناسان و دینپژوهان غربی، دارای جنبه های مثبت و منفی است. از ویژگیهای مثبت پاره ای از شرق شناسان در فرهنگ اسلامی، می توان به تخصص گرایی و محدود کردن پژوهش به حوزهای مشخص، روش تحقیق، انسجام و پیگیری، دقت نظر، و تفهم و همدردی در آثارشان اشاره کرد. گاه یک شرقشناس برای شناخت آداب و رسوم یک قوم یا ملت، بیش از دو دهه از عمر خویش را میان یک قوم یا سرزمین سپری کرده، و مانند فردی بومی، به آداب و سنن، رفتارها و اعتقادات آنان احترام گذاشته است و از این راه، به ظرایف و جزئیات گرایش ها، علایق، سلیقهها، زاویه دید و عادات توده مردم پی برده است. شاید بعضی از بهترین آثار پژوهشی در تمدن شرقی و اسلامی متعلق به دستهای از پژوهشگران باشد که به این شیوه عمل کرده اند.

از ویژگی های منفی و آسیب شناختی پژوهش های اسلام شناسان غربی نیز می توان به این امور اشاره کرد: پژوهش برخی از آنان، بدون اعتقاد و باور دینی به اندیشه و فرهنگ اسلامی و با نگاهی بیرونی و بدون دلدادگی به تمدن اسلامی بوده است، یا گاه در شناخت تاریخ و تمدن اسلامی، تحت تأثیر عمیق روش تاریخیگری بوده و اسلام یا مهدویت را بر اساس بستر ها، حوادث و عوامل تاریخی و یا شرایط اجتماعی بررسی کرده اند؛ به علاوه، گاه نیز از طرف مؤسسات و بنیادهایی برای خاور شناسی گسیلشده اند که دارای اهداف و اغراض سیاسی، نظامی و علمی بوده، یا خود آن شرقشناسان به مذهب و تفکری وابسته بوده اند که مخالفت با اسلام را برای آنان درپیداشته است. همیلتون گیب (از شرق شناسان برجسته) دربارة پاره ای از خاورشناسان، بر این باور است که برخی از آنان، گاه خود را در موضع برتر می دیدند و با این تصور که تمدن و مذهبشان برتر از تمدن و مذهب شرقیان است، دربارة تمدن و فرهنگ اسلامی، قضاوت های نادرست و ضعیفی ارائه داده اند. وی در این باره می گوید:

... نوشته های کسانی... که عقیده به پایین تر بودن اسلام نسبت به دین خودشان چشم دلشان را تیره و تار کرده است. اگر این نظر، محصول صدق و صفای مذهبی باشد، باز غالباً شایسته احترام است. این موضوع، دربارة نوشته های بیشتر مبلغان (میسیونرها) صادق است.1

البته وی می افزاید که در سال های اخیر، نگاه منفی مبلغان مسیحی- که در واقع نخستین شرق شناسان بوده اند- بهتر از سابق شده و همدلانه تر و علمی تر به تمدن شرقی نگریسته اند؛ اما باز پیشداوری و نگاه برتریجویانه را آمیخته با فکر آنان می داند. وی در این باره می گوید:

این عین بی انصافی است که پیشرفت هایی را که در سالیان اخیر، میان مبلغان مسیحی به دست آمده است نادیده بگیریم و در نتیجه، آنان - بر خلاف سابق- به جای مطالعة خام و خشن اصول ظاهری، با همدردی و همدلی در عمق تجارب مذهبی مسلمانان فرو رفته اند. با این همه، عامل پیشداوری در طرز تفکر ایشان نسبت به اسلام، امری است ذاتی که در ارزیابی هر یک از نوشته های ایشان باید آن را به حساب آوریم.2

مراجعه به منابع دست دوم دربارة اسلام و دیگر ادیان شرقی و نیز کلینگری در زمینة شناخت مذاهب اسلامی و برگزیدن شیوة تاریخی در تحلیل تمدن اسلامی، 3 از جمله دیگر جنبههای آسیب شناسانه شرق شناسان و دینپژوهان اسلامشناس است؛ به گونهای که برخی اندیمشندان اسلامی، شرقشناسی را محصول استعمار دولت های بزرگ تلقی کرده، و از آنها تصور مثبتی ندارند؛ از اینرو گاه دیده میشود به سبب این عوامل، پارهای از آثار دین پژوهان غربی از روش تحقیق علمی و از نگاه منصفانه برخوردار نبوده است. برای مثال، نگاهی اجمالی به آثار پژوهشگران مارکسیست دربارة تاریخ و فرهنگ اسلامی یا افکار شرق شناسانی همچون گلدتسیهر، لامنس، دارمستتر و امثال آنها، برای اثبات این امر کافی است که چگونه به تحلیل فرهنگ اسلامی پرداخته اند. به علاوه، تعدد مذاهب و فرقه های اسلامی نیز بر این داوری های غیرمنصفانه تأثیر گذاشته است؛ چون گاه دیده می شود برخی اسلام شناسان غربی در یک مسأله بر اساس تفکر یک مذهب خاص از مذاهب اسلامی اظهار نظر می کنند و این امر- که میان دین پژوهان دائر? المعارف نویس بیشتر مشهود است- سبب پاره ای از لغزش ها و آرای سست، شده است.

کاربرد اصطلاح شرق شناسی

شرق در لغت، به معنای بر آمدن آفتاب (منتهی الارب، ناظم الاطباء) و تابان شدن است4 و از دیدگاه غربیان، شامل همه کشورهایی میشود که در شرق قاره اروپا قرار دارند. شرق از دیدگاه آنها، به سه بخش خاور میانه، نزدیک و دور تقسیم می شود. در این تقسیم جغرافیایی، میان دین اسلام، ادیان هندی، چینی، ژاپنی و امثال آن هیچ تمایزی نشده است. در واقع میتوان گفت تعریف شرق از دیدگاه غربیان، تقسیمی بر اساس جغرافیا و شرایط منطقه ای است، نه بر اساس فرهنگ، آداب و سنت. حداقل میتوان گفت در دوره نخست که شرقشناسی مورد توجه غربیان قرار گرفت، آنچه بیش از همه توانسته شاخص ملتها و کشورهای شرقی به شمار آید، سرزمین بوده است؛ زیرا در کشورهای شرقی، ادیان، مذاهب، تمدنها و فرهنگهای گوناگونی وجود دارد که سبب میشود نتوان این بخش از کره زمین را- که در هر کشورش چندین فرهنگ، تمدن و آداب و سنت وجود دارد- به غیر از این، تقسیم کرد.

بنابراین بر خلاف آن دسته از اندیشمندان که تصور میکنند، تقسیم شرق توسط غربیان- بدون لحاظ کردن اسلام- برای تحقیر تمدن اسلامی است،5 باید اذعان کرد تقسیم بر اساس جغرافیا، شاید بهترین تقسیم موجود باشد. برای یک دانشمند غربی- که در صدد شناسایی شرق است- تقسیم بر اساس مذهب و دین، شاخهها و دستهبندیهای گوناگونی پدید می آورد که آنها را نمیتوان به جز جغرافیا ذیل یک عنوان خاص قرار داد و بدیهی است که هر چه اساس و شاخص تقسیم، کلانتر باشد، بهتر است.

همانطور که اصطلاح شرق شناسی برای غربیان، بر اساس جغرافیا معنا مییابد و غربیان معنای خاصی از آن میفهمند، شرقیان هم امروزه واژه غربشناسی را به کار میبرند و در کاربرد، علاوه بر جنبه جغرافیایی، به جنبههای فرهنگی هم توجه دارند. در واقع، پس از رنسانس، از همه کشورهای غربی- با آن که از تمدنها و مذاهب متنوعی برخوردار بودهاند- با عنوان غرب یاد شده است. این کشورها، به سبب رشد علمی، فناوری، صنعت، فلسفه و وحدت در دیگر حوزههای علمی، از ساختار و هویت مشترکی برخوردار شدهاند که گاه از آن، به فرهنگ و ادبیات مدرنیته یاد میشود و با این ویژگیها، از کشورهای شرقی جدا میشوند.

بنابراین، امروزه اصطلاح غربشناسی برای شرقیان، به معنای شناخت همه کشورهایی است که با وجود اینکه از مذاهب متفاوت مسیحی و غیر مسیحی برخوردارند، به دلیل تأثیر رنسانس، فناوری، رشد، توسعه و فرهنگ مدرنیسم در آنها یکسان بوده، و از اینرو هویت مشخص و یکسانی یافتهاند. بنابراین، در این اصطلاحشناسی، علاوه بر مذهب، به دیگر وجوه مشترک فکری، فرهنگی و سیاسی آن کشورها توجه میشود و بر این اساس، این اصطلاح، هم کشورهای اروپایی را شامل میشود و هم کشورهای آمریکا و اقیانوسیه را در بر میگیرد.

شایان ذکر است در تعریف لفظی کلمات، بیش از آنکه نیازمند بحثهای دقیق عقلی باشیم، به آگاهی از کاربرد الفاظ در ادوار متفاوت تاریخی نیاز داریم. بسیاری از الفاظ و مفاهیم در دورههای متفاوت، معانی متعدد و گاه متضاد دارند؛ برای نمونه در ادبیات سیاسی، پس از انقلاب کمونیستی شوروی (اکتبر 1917م)، شرق معنای دیگری یافته است؛ از همه کشورهای کمونیستی عضو پیمان ورشو - برابر کشورهای سرمایهداری که عضو پیمان ناتو بودند- به بلوک شرق تعبیر میشود. در برابر اصطلاح شرق، برای کشورهای سرمایهداری از اصطلاح غرباستفاده میشود؛ حال آنکه کشوری مانند آلمان شرقی سابق یا کوبا- که از آنها به بلوک شرق تعبیر میشود- در اروپا و امریکای جنوبی قرار گرفتهاند و کشور کره جنوبی که جزء بلوک غرب است، از نظر جغرافیایی، در شرق قرار گرفته است؛ بنابراین معنا و مفهوم شرق و غرب با کاربرد آنها متناسب است و تنها با شناخت شرایط یک دوره و استعمال کلمه در آن، میتوان معنای الفاظ را فهمید.

معنای اصطلاحی دیگری که برای کلمه شرق وجود دارد، برآمدن و تابانشدن است. بر خلاف معانی پیشین که بر اساس منشاهای سیاسی، جغرافیایی و گاه، دینی بود افرادی مانند هانری کربن، کلمه شرق را به معنای اشراق و تابش معنویت، طلوع عالم روحانی و شرق درون به کار میبرند. کربن، تحت تأثیر سنت عرفانی و تفکر فیلسوفانی همچون سهروردی، معتقد است شرق یعنی تابش و طلوع حکمت و معنویت و غرب، یعنی افول و زوال معنویت و عالم روحانی. وی در پاسخ به پرسش دربارة معنای شرق و غرب میگوید:

مراد من از شرق و مشرق یا غرب و مغرب، یک مراد فلسفی است؛ نه یک مراد جغرافیایی.مشرق در این جا، یک عالم روحانی است...، بنابراین شما میتوانید در غرب باشید, اما مشرقی بمانید، یا در شرق باشید و غربی بیندیشید و عمل کنید6.

همچنین برخی فیلسوفان غربی- مانند هایدگر - دربارة معنای شرق و غرب به معنای غیر جغرافیایی و به مفهوم فلسفی آن اشاره میکنند، وی میگوید: تاریخ مغرب، حقیقت است7. او مانند هانری کربن، کلمه شرق و غرب را در معنایی غیر متداول به معنای طلوع و غروب حقیقت به کار می برد.

پیش از کاربرد اصطلاح شرق شناسی در فرهنگ لغت و در دانشگاه ها به عنوان یک رشته علمی و پژوهشی در قرون متاخر، از قرنها پیش، شغل و حرفهای متداول و رایج بوده است. در واقع، زمانی که برخی دانشمندان غربی وارد سرزمینهای اسلامی شده و به تحصیل علم، سیر و سیاحت، سفرنامهنویسی و دیگر امور پرداختند، مسأله شرقشناسی، حرفهای مشخص بوده است؛ هر چند در آن دوران، اصطلاح شرق شناسی، استفاده نمیشده است.

دوره های شرق شناسی

برخی دانشمندان معتقدند شروع شرقشناسی در غرب مسیحی، از زمان تصمیم شورای کلیسای وین (سال 1312م) آغاز شده است. ادوارد سعید، در اینباره می گوید:

آغاز شرق شناسی را در غرب مسیحی، از زمان تصمیم شورای کلیسای وین (سال 1312م) مبنی بر ایجاد یک رشته کرسیهای زبان عربی، یونانی، عبرانی و سریانی، در دانشکدههای پاریس، آکسفورد، بلونیا، آوینیون و سالامانکا میدانند. با این حال، در هرگونه بررسی و مطالعه شرقشناسی نه تنها شرقشناسان حرفهای و آثار مربوط به آنان، بلکه مفهوم ساده یک رشته مطالعاتی -که دربارة جوانب جغرافیایی، فرهنگی، زبانشناسی و نژادی یک حوزه خاص، به نام شرق کار میکند- باید در نظر باشد.8

در واقع، نخستین شرقشناسان و اولین زمینههای پژوهش دربارة این موضوع در قرون متأخر به دست کشیشان و راهبان مسیحی و یهودی آغاز شد. آنان، نخستین کسانی بودند که از انگیزه های قوی دینی برخوردار بوده، و با زمینههای علمی میخواستند به شناخت بیشتر فرهنگ اسلامی و شرقی دست یابند. محمد دسوقی در اینباره میگوید:

روح تعصب مسیحی ـ یهودی و اندیشههای کلیسایی و نگاه به اسلام با یکدیگر ناسازگار است و این، همان چیزی است که اندیشه شرقشناسی در طول تاریخ بلندش، از آغاز تا کنون- همواره در خود داشته است.9

دورههای شرقشناسی به طور کلی، به چهار بخش تقسیم میشود که عبارتند از:

- دوره نخست که پس از گشودن اندلس به دست مسلمانان و شکوفایی حیات علمی در آن دیار و فتح جزایر دریای مدیترانه و جنوب ایتالیا آغاز شد. این دوره از تاریخ شرقشناسی با پایان جنگهای صلیبی پایان یافت.

- دوره دوم شرقشناسی پس از جنگهای صلیبی آغاز شد و تقریباً تا نیمه سد? هجدهم میلادی ادامه یافت.

- دوره سوم شرقشناسی که تقریباً در نیمه سد? هجدهم میلادی آغاز شد و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه یافت.

- دوره چهارم شرقشناسی که پس از جنگ جهانی دوم آغاز شد و تا کنون ادامه دارد10.

شرقشناسی دوره نخست، بیشتر به مطالعه کشورهای اسلامی اطلاق میشود؛ در حالی که شرقشناسی در دوره سوم و چهارم، علاوه بر کاربرد آن در کشورهای اسلامی، برای کشورهای آسیایی دیگر هم قابل استعمال است؛ یعنی اساس تقسیم و کاربرد لفظ شرق در دوره اول، بر اساس مذهب و اسلام است و در دوره سوم و چهارم، بر اساس سرزمین و جغرافیا.

برخی محققان و مترجمان در حوزه شرقشناسی، به سبب آغاز شرق شناسی به دست پژوهشگران روحانیان مسیحی و یهودی و جاسوسان سفارتخانهها، که در آغاز شرقشناسی به ویژه پس از جنگهای صلیبی، با انگیزههای استعماری، سیاسی و گاه تبلیغی (میسیونری) به شناخت تمدن شرق میپرداختند، - کاربرد شرقشناسی را همراه جنبه استعماری و اغراض سیاسی میدانند و معتقدند به وسیله دولتهای بزرگ استعماری آغاز شده است؛ به همین سبب این واژه را دارای بار منفی و سیاسی میدانند. یکی از مترجمان آثار شرقشناسان، در اینباره میگوید:

من شرقشناسی را به عنوان تبادلی پویا بین مؤلفان مختلف و مجموعه عظیم ملاحظات سیاسی -که به دست سه امپراطوری بزرگ انگلستان، فرانسه و امریکا شکل گرفته و در قلمرو فکر و تخیل آن، نوشتههای مربوط به این رشته پدید آمده است- مطالعه می کنم.11

همچنین باید اضافه کنیم اگر به عبارت شرق شناسی با فضای تبشیری وسیاسی دوره دوم وسوم شرق شناسی توجه شود، این عبارت مانند واژه کمونیسم در دهه پنجاه و واژه لیبرالیسم در دهه هفتاد در ادبیات سیاسی ایران، و یا بنیادگرایی،12 در ادبیات سیاسی امروز غرب -که با معنایی منفی همراه است- قابل مقایسه است؛ یعنی همانطور که واژه کمونیسم و لیبرالیسم، در ادبیات سیاسی ایران، برای سرکوب و منفی جلوهدادن فعالان سیاسی به کار می رفت وبنیاد گر در فرهنگ سرمایهداری غرب، برای منفور جلوهدادن فعالان سنت گرای مسلمان بکار می رود، می توان گفت شرقشناسی هم برای شرقیان همراه مفهوم ضمنی استعمار، سودجویی و چپاول، و از جایگاه خوبی برخوردار نبوده است. بنا به شرایط حاکم در این دوره است که پاره ای از اندیشمندان، معتقدند شرقشناسی بخشی از سیاست استعماری جوامع غربی است. ویلیام مونتگمری وات -از شرقشناسان برجسته- در اینباره می گوید:

رابطه پیچیده ای میان خاورشناسان، در مفهوم وسیع آن و استعمارگران وزارت خارجه بوده است. اکثر خاورشناسان، در بخش عمده سد? نوزدهم، به مطالعه زبان های شرقی و دورههای علمی مذاهب بزرگ شرق، دلبستگی نشاندادند. استعماگران به بخش کمی از این مطالعات، علاقه نشان دادند....آنان پیبردند برخی از این اطلاعات، می تواند به آنان کمک کند تا اقوام تابع خود را بهتر بشناسند. به تدریج، مقامات امور خارجه، پژوهشگرانی را به کار گرفتند، تا دربارة مسائل مورد علاقه آن وزارتخانه فعالیت کنند....13

اگر لفظ شرق شناسی را به مفهومی که در دوره چهارم شرق شناسی یافته، بکار بریم، به نظر می رسد کاربرد کلمه شرقشناسی در این دوره از جایگاه آکادمیک و پژوهشی بیشتری برخوردار خواهد بود. در این دوره، با تعداد بیشتری از شرقشناسان روبرو می شویم که کمتر به دنبال اهداف استعماری و دستورهای دولت متبوع خویش هستند؛ بلکه حداقل می توان گفت در کنار حمایت های مالی کشورشان، تا حدی، دغدهه های پژوهشی هم دارند. در این دوره، مفهوم شرقشناسی همچون مفهوم غرب شناسی، به علم یا پژوهشی گفته می شود که در صدد است با روش علمی - تحقیقی به جستوجو و بررسی فرهنگ، علوم، تمدن و دیگر شاخه های فرهنگ شرق بپردازد که در این عرصه، هم به جنبه جغرافیایی شرق توجه می شود و هم به مذهب، زبان، تاریخ و دیگر عناصر فرهنگی.

بنابراین با توجه به کاربرد اصطلاح شرق شناسی در این دوره، می توان گفت لزوماً اینطور نیست که همه شرق شناسان از اهداف سیاسی و دینی برخوردار باشند؛ بلکه گاه پاره ای از آنها همچون ماسینیون، هانری کربن، تیتوس بورکهارت، آندره پوپ، اچ. ای. آر. گیب، آن ماری شیمل و دیگران از فرهنگ شرق، تأثیر و با آن، همزبانی و همدلی یافتند. مونتگمری وات در اینباره می گوید:

تا جنگ جهانی دوم، بیشتر خاورشناسان دانشگاهی، گرچه رفته رفته به شرق معاصر علاقه مند شدند، همچنان از سیاست دوری گزیدند.... خاورشناسان دانشگاهی، در این تغییر موضع، درجاتی از استقلال را حفظ کردند، مگر وقتی که مجبور می شدند برای پشتیبانی مالی تلاش کنند و شاید زمانی کمک مالی تأمین می شد که طرح آنان، با علایق تجاری و حکومتی منطبق میشد.14

بنا بر استعمال کلمه شرقشناسی در این دوره، انگیزهها و دغدغههای علمی و پژوهشی، بیشتر مورد توجه قرار میگیرد. بخش زیادی از شرقشناسان در عصر جدید، داخل این قلمرو می شوند. آنان، هر چند ممکن است اشتباهات و سخنان ناروای هم داشته باشند، این امر، نه برای اهداف تبشیری و سیاسی، بلکه شاید به سبب عدم وفاداری به روششناسی علوم، روش تحقیق و اشتباه علمی بوده است. بدیهی است در دوره چهارم امکان دارد که اهداف و اغراض سیاسی و مذهبی نیز وجود داشته باشد؛ اما با توجه به تغییراتی که در عصر جدید، در حوزه دین و سیاست و روشهای علمی و پژوهشی صورت گرفته، وجود اغراض سیاسی و مذهبی نسبت به دوره دوم -که جنگهای صلیبی در آن، سبب نزاعهای دینی بوده- کمتر دیده می شود؛ به گونهای که در دوره چهارم علاوه بر جغرافیا، به شاخصههایی همچون تمدن، دین و تاریخ فرهنگ نیز توجهی دوچندان میشود.

به سبب غلبه روحیه دینگریزی بر جنبههای دینگرایی و مدافعهجویانه قرون گذشته و ترویج شیوههای پژوهشی و تحقیق، تعداد بیشتری از دینپژوهان غربی را میتوان مثال زد که با همدلی، همزبانی و دغدغه کشف حقیقت پا به سرزمینهای شرق گذاردهاند. آندره پوپ -که از پژوهشگران غربی در حوزه هنر اسلامی ایرانی است- خود را متعلق به فرهنگ ایران میداند او علاوه بر آثار ارزندهای که در این حوزه از خود به یادگار گذارده است، وصیت میکند او و همسرش را در ایران (اصفهان) دفن کنند. همچنین فردی مانند هانری کربن خود را شیعه معنوی میخواند و در زمینه شناخت عرفان شیعی و حکمت معنوی چنان علاقه و همتی از خود نشان میدهد، که کمتر میتوان میان همگنان مسلمان او دید.او با جدیت فراوان، سالهای زیادی، شبانه روز به تحقیق و مطالعه دربارة بزرگان عرفان و فلسفه اسلامی پرداخت و آثار ارزنده و جاویدانی دربارة فرهنگ اسلامی ومقالههای مهمی دربارة مهدویت به جای نهاد.

افرادی همچون آن ماری شیمل، رنه گنون، کوماراسوآمی و تیتوس بورکهارت- که خود غربی و شرقشناس بودند- آنگاه که دربارة تمدن اسلامی سخن گفتهاند، بر خلاف برخی اسلامشناسان غربی- که مسیحی یا یهودی متصلب و غرضورز بودند- با دلدادگی تمام به تمدن شرقی یا فرهنگ اسلامی نگریسته و گاه در این مسیر، همچون تیتوس بورکهارت و رنه گنون مسلمان می شوند. اگر سخنان نادرستی از این دانشمندان غربی دیده میشود، نباید آن را از سر غرضورزی و اهداف سیاسی دانست؛ بلکه باید از روی هویت بشری و برخاسته از جهل دانست. در این مسأله، میان اندیشمند شرقی و غربی یا مسلمان و غیر مسلمان فرقی نیست و هرکس ممکن است خطا کند. شایان ذکر است که در دوره چهارم -به ویژه در قرن بیستم- با شمار بیشتری از دینپژوهان غربی و اسلامشناسان شرقشناس روبرو هستیم که از سر کشف حقیقت و جستن گمشده، خویش، به سوی شرق و کشورهای اسلامی قدم بر داشتهاند؛ به طوری که میان آثار اسلامشناسان قرن بیستم با قرون پیشین تفاوت بسیاری میتوان یافت.

ادوارد سعید دربارة دوره چهارم میگوید:

انتخاب واژه شرق، جنبه قانونی داشت؛ زیرا به وسیله افرادی نظیر شوستر (chauser) ماندول (mandeville)، شکسپیر، جان درایدن (john dryde)، الکساندر پوپ (PoPe) و بایرون (Byran) استفاده شده بود. واژه مزبور مشخصکننده آسیا و یا شرق از جهات جغرافیایی، اخلاقی و فرهنگی بود.15

به طور کلی، همه آثاری را که شرقشناسان در زمینه مهدویت انجام داده اند، می توان در این پنج محور گردآوری کرد:

1.کتابهای مستقل در زمینه مهدویت؛

2.نوشتن مقاله و پرداختن به مسأله مهدویت در بخشی از کتاب، مجله یا دائرة المعارف؛

3.سایتها و وبلاگهایی که به دست شرقشناسان و پژوهشگران غربی در زمینه مهدویت پدید آمده است؛

4.فعالیتهای علمی و تحقیقی بنیادها وموسسات پژوهشی در زمینه مهدویت؛

5.پایان نامهها، رسالهها، پروژهها و تحقیقاتی که به وسیله پژوهشگران دانشگاهی و اندیشمندان غربی در مجامع علمی غربی در زمینه مهدویت نوشته شده است.

محور بحث در این مقاله، فعالیتها و آثار شرقشناس و ایرانشناس برجسته غربی، ادوارد براون در زمینه مهدویت است. آثار وی در زمینه مهدویت، دربردارنده کتابها و مقالههایی است که او به ویژه دربارة دو فرقه بابیت و بهائیت تألیف کرده است. از خواندن آثار وقایعنگارانه او دربارة این دو فرقه و مصاحبههایی که با رهبران آنها انجام داده است، معلوم می شود که وی یکی از متخصصان این دو فرقه نوظهور است. وی با تصحیح و مقدمهنویسی برای کتاب معروف نقطة الکاف (اثر میرزا جانی کاشانی)، پرده از حیله گری و دسیسه های فرقه بهائیت و پیروان این فرقه برداشت و کتاب او، سندی بر عدم حقانیت این فرقه است.

مهدی پژوهی شرق شناس برجسته، ادوارد براون

به اقرار بسیاری از مورخان و اندیشمندان، ادوارد گرانویل براون (1862-1926م) 16از برجستهترین و پرکارترین کسانی است که در زمینه ایرانشناسی، تاریخ ادبیات ایران و تاریخ بابیت و بهائیت آثار درخور توجهی از خود به جای گذارده است و یکی از متخصصان فرقه بابیت و بهائیت به شمار میآید. وی به وسیله عموی خویش- که در جنگ دولت عثمانی و روسیه تزاری به طرفداری از دولت عثمانی برخاسته بود- متوجه فرهنگ و تمدن شرق شد؛ به همین سبب آنگاه که در دانشگاه کمبریج، پزشکی میخواند، به یادگیری زبان ترکی همت گمارد و چون به او گفته بودند برای یادگیری زبان ترکی باید زبان فارسی و عربی را بیاموزد، متوجه زبان فارسی شد. او نزد یکی از ایرانیان مقیم انگلیس (میرزا محمد باقر بواناتی)، فارسی آموخت. او در سال 1887م درس پزشکی خود را به پایان رساند؛ اما گویی بنا بود به جای عرصه پزشکی، در حوزه ایرانشناسی به فعالیت بپردازد. او در زمینه فرهنگ ایرانی، به حدی از رشد و کمال رسید که اولین تاریخ ادبیات ایران را -که کاملترین تاریخ ادبیات فارسی تا امروز بوده و مورد توجه متخصصان فن قرار گرفته است- نوشت.

ادوارد براون، در دانشگاه کمبریج برای تدریس زبان فارسی دعوت شد و در سال 1902م ریاست بخش زبانهای شرقی را به عهده گرفت که این سمت را تا پایان حیات خویش (سال 1926م) به عهده داشت و در انگلستان انجمنی به نام انجمن ایران (Persian Society) تاسیس کرد. وی همچنین مدیریت انجمن اوقاف گیب را-که منتشرکننده متنهای شرقی بود، پس از درگذشت گیب (F.J.W.ibb)، متخصص ادبیات ترکی، به عهده گرفت.17 او در جریان مشروطهخواهی در ایران به حمایت از مشروطهخواهان برخاست و از آنها حمایت کرده و در این زمینه به نوشتن کتابی در زمینه روزنامهنگاری و شعر در عصر مشروطه پرداخت.سفرهای متعددی به کشورهای شرقی، از جمله مصر، تونس، قبرس، ترکیه و ایران داشت و در این سفرها با برخی رهبران مذهبی بابیت و بهائیت، از جمله میرزا یحیی (صبح ازل) شاگرد و جانشین علی محمد باب، حسینعلی بهاء (رهبر فرقه بهائیت) و تعدادی از شاگردان و بزرگان فرقه بابیت و بهائیت دیدار داشت که ماجرای این دیدارها به دنبال خواهد آمد.

شیوه تحقیقی ادوارد براون

ادوارد براون، بر خلاف بسیاری از خاورشناسان غربی در بسیاری از نظریات خویش نسبت به قرآن، اسلام و شخصیت پیامبر اکرم (، نگاه منصفانهای دارد. شیوه و روش وی -برخلاف بسیاری از خاورشناسان غربی که نگاه تاریخیگری به فرقهها و مذاهب اسلامی داشتند- نگاهی سفرنامهای، نقلی و وقایعنگارانه است و در بیان افکار و اعتقادات فرقههای بابیت و بهائیت، توصیفی و نقلی مینگرد.

برخلاف خاورشناسانی همچون دارمستتر، فان فلوتن و مارگلی یوت -که در بیان نهضت و قیام محمد احمد سودانی، مختار ثقفی، کیسانیه و دیگر جریانهای مهدویت به جنبه تاریخیگری و بسترهای تاریخی موضوع میپردازند - به نقل دیدارها و گفتوگوهای شخصی با بابیان و بهائیان میپردازد و از قضاوتهای موافق یا مخالف، تا حد زیادی پرهیز می کند. به همین سبب، انسان در زمینه آشنایی با این فرقهها، از سخنان او اطلاعات خوبی میتواند کسب کند. هر چند با خواندن آثار او در این زمینه احساس میشود ـ همانطورکه از مقدمه نقطة الکاف فهمیده میشود ـ وی نسبت به رهبران بابیت شفقت دارد و از کشتهشدن آنها رنجیدهخاطر میشود.

تالیفات ادوارد براون

ادوارد براون تالیفات متعددی در زمینه ادبیات و زبان فارسی و فرقههای بابیت و بهائیت دارد. به تعبیر برخی اندیشمندان همچون آیتی، آثار او در زمینه بابیت و بهائیت از بهترین آثار در زمینه شناخت این فرقهها تلقی میشود. از آنجا که تألیفات او در اینباره سفرنامهای و وقایعنگارانه است، اطلاعات درخشانی در اینباره به خوانندگان میدهد. به علاوه، آثار او در زمینه ادبیات و زبان فارسی نیز مورد توجه متخصصان حوزه ادبیات فارسی قرار گرفته است. پارهای از آثار و تالیفات ادوارد براون، در زمینه ادبیات و فرهنگ ایرانی عبارتند از:

1. تاریخ ادبیات ایران18: این کتاب به چهار بخش تقسیم میشود که تاریخ ادبیات ایران از زمان باستان تا عصر جدید را شامل میشود.

2. پزشکی عربی19: شامل چهار سخنرانی وی در دانشکده سلطنتی انگلیس در سال 1921م است.

3. تاریخ مطبوعات و ادبیات ایران در دوره مشروطیت.

4. سلسله مقالههایی در مجله انجمن سلطنتی آسیایی.

5. تذکر? الشعراء، اثر دولتشاه، 1901م.

6. لباب الالباب، تألیف عوفی، 1906م.

7. شرحی بر نهایه الأرب فی أخبار الفرس و العرب، 1900م.

8. ملاحظاتی درباره نوشتهها و عقاید حروفیه، 1898م.

9. توصیف یک نسخه قدیمی تفسیر قرآن، 1894م.

10. ترجمه چهار مقاله نظامی عروضی سمرقندی، 1899م.

11. کتاب نامههائی از تبریز، شامل نامههای ادوارد براون به دیگران است که قریب به اتفاق آنها برای تقی زاده نوشته شده است.20

آثار ادوارد براون دربارة فرقه های منسوب به مهدویت

علاوه بر آثار مذکور که بخشی از مهمترین تألیفات او در زمینه ادبیات و فرهنگ ایرانی - اسلامی به شمار می آید، وی در زمینه شناخت فرقه بابیت و بهائیت نیز آثاری دارد که از بهترین مستندات تاریخی در شناخت این فرقهها محسوب میشود. ما در اینجا به سبب ارتباطی که این آثار، با مسأله مهدویت دارد، به توصیف آنها می پردازیم:

1. یک سال در میان ایرانیان21: جریان دیدار او از شهرها و گفتوگوهایش با رهبران زرتشتی و فرقه بابی است که به صورت سفرنامه نوشته شده است.

2. ترجمه مقاله سیاح به زبان انگلیسی22: این اثر، تألیف عباس افندی، پسر حسینعلی بهاء (رهبر فرقه بهائیت) است که به وسیله براون ترجمه، تصحیح و حاشیه نگاری شده است.23

3. ترجمه کتاب تاریخ جدید، تألیف میرزا حسین همدانی به زبان انگلیسی: این کتاب، در شرح احوال علی محمد باب شیرازی و ماجرای دعوت او نوشته شده است.24

4. ترجمه رساله مجمل بدیع در وقایع ظهور منیع از میرزا یحیی نوری (صبح ازل جانشین علی محمد باب) به زبان انگلیسی: این رساله، پس از ترجمه به وسیله ادوارد براون، به آخر کتاب تاریخ جدید میرزا حسین همدانی افزوده شده است.25

5. چاپ، تصحیح و حاشیه نویسی بر کتاب نقطة الکاف، تألیف حاجی میرزا جانی کاشانی: این کتاب، پیش از انشعاب بابیه به ازلی (پیروان صبح ازل) و بهائی (پیروان حسینعلی بهاء) نوشته شده و به افکار مشترک آنها پیش از جداشدن از یکدیگر اشاره دارد.26

6. مقالههایی در مجله انجمن سلطنتی آسیایی درباره بابیت (J.R.A.S): مقاله بابیان ایران در جلد 21، (1889م)، مقاله فهرست و شرح 27 نسخه خطی مربوط به بابیه در جلد 24، (سال 1892م)، و مقاله خاطراتی از شورش بابیان زنجان در سال 1850م در جلد 29، (1897م).27

دلایل گرایش ادوارد براون به تحقیق دربارة فرقه بابیت و بهائیت

ادوارد براون، سفری به ترکیه داشت که سبب شد برای نخستینبار از نزدیک با تمدن شرقی آشنا شود. به اقرار خود وی، در مقدمه نقطة الکاف28 یکی از مهمترین عوامل علاقه وی به پژوهش درباره فرهنگ و ادبیات ایرانی و آشنایی با فرقه بابیت و بهائیت و حتی مسافرت به ایران، خواندن کتابی بود که کنت دو گوبینو29، سفیر فرانسه در ایران، با عنوان ادیان و فلسفه ها در آسیای وسطی30 نوشته بود.31 وی، همانطور که در مقدمه نقطة الکاف میگوید، هنگامی که به مطالعه تصوف مشغول بود، با دیدن کتاب دو گوبینو در کتابخانه کمبریج به سبب احتمال یافتن مطالبی درباره تصوف، به مطالعه آن مشغول می شود. به طور اتفاقی بخش دیگر کتاب -که درباره تاریخ بابیه و چگونگی پیدایش و انتشار این فرقه بوده- توجه او را جلب میکند. با خواندن این بخش از کتاب -که حدود سیصد صفحه بوده است- تحت تاثیر سخنان دو گوبینو قرار میگیرد و به شدّت علاقهمند به شناخت فرقه بابیه می شود؛ به طوری که آرزوی دیدار سران بابیه در او پدید می آید و این امر، سرآغاز سفرهای علمی، گفتوگو با سران فرقه بابیه و بهائیت و تحقیق در زمینه آنها میشود.32

خواندن کتاب دو گوبینو و علاقهمندی ادوارد براون به ایران و میل به آشنایی با سران بابیه -که از جریانهای نوبنیاد مذهبی ایران در عصر قاجار بود- سبب شد وی در ماه صفر سال 1305ق (1887 م) به ایران سفر کند. وی در طول یک سال، به مناطق متفاوت ایران، از جمله شهرهای تبریز، اصفهان، تهران، شیراز، کرمان و دیگر شهرها سفر میکند ولی با فرقههای متفاوت مذهبی، از جمله مسلمانان، بابیها، زرتشتیها همنشینی میکند و درباره آنان اطلاعاتی کسب میکند. با ادبیات و زبان فارسی آشنا میشود و نزد اسد الله سبزواری (یکی از شاگردان ملا هادی سبزواری) با فلسفه شرقی آشنا می شود. محصول این سفر، تالیف کتابی با عنوان یک سال در میان ایرانیان33 است. این کتاب همچون سفرنامهای است که در آن، به شرح و توصیف وقایعی می پردازد که در این یک سال، با آنها برخورد کرده است.34

این کتاب، به سبب آنکه از نخستین آثار براون، درباره فرهنگ ایرانی است، به قوت آثار بعدی وی، همچون مقدمه کتاب نقطة الکاف نیست و در آن، مطالب و گزارشهای ضعیفی در زمینه موضوعات مذهبی به چشم میخورد که به بعضی از آنها اشاره می کنیم. اما به هر ترتیب، وی در این کتاب، به علاقه خود به آشنایی با فرقه بابیت را عملی و با برخی بزرگان و پیروان بابیت گفتوگو میکند.

ادوارد براون پس از برگشت به انگلستان، تصمیم میگیرد برای دیدار رؤسای اصلی و مدعیان جانشینی مذهب بابیت (دو برادر رقیب؛ یعنی میرزا یحیی نوری، معروف به صبح ازل و حسینعلی نوری، معروف به بهاء الله) به جزیره قبرس و شهر عکا سفر کند. او سال 1307ق برای دیدن میرزا یحیی، حدود پانزده روز در قبرس اقامت گزید و سپس از آنجا برای دیدن حسینعلی نوری، به عکا رفت. 35

وی در قبرس، هر روز، چند ساعت به دیدار میرزا یحیی میرفت و درباره مسائل متفاوت مذهب، تاریخ، آثار بابیه و مسائل متفرقه از او سخنانی میشنید. ادوارد براون، میگوید:

میرزا یحیی نوری، هنگام سخنگفتن درباره اختلاف برادرش (حسینعلی نوری) احساس ناراحتی می کرد.

ادوارد براون، در اینباره حق را به میرزا یحیی داده و میگوید: در واقع، او شایسته جانشینی علیمحمد باب بود. او میرزا حسینعلی نوری (معروف به بهاء الله) را فریبکار می دانست؛ زیرا میرزا حسینعلی نوری و دیگران میدانستند که علیمحمد باب، میرزا یحیی را به جانشینی برگزیده است. ادوارد براون، اظهار تعجب میکند که چگونه ممکن است میرزا حسینعلی نوری که خود را از تابعان و پیروان علی محمد باب میداند، از اطاعت فرمان او -که سخنش را الهام آسمانی میدانست- سرپیچی کند.

ادوارد براون معتقد بود اگر حسینعلی نوری (بهاء الله) فرد صادقی بود و به علیمحمد باب ایمان داشت، باید به جانشینی که او تعیین کرده بود، ایمان می آورد، نه اینکه منکر او شود.او در اینباره میگوید:

اشکالی که هست، در این است که صبح ازل - که بلا شبهه باب، او را جانشین و وصی خود قرار داده بود- به شدت و اصرار هر چه تمامتر، از تصدیق دعوی نابرادری خود امتناع شدید و ابای مستمر نمود؛ بنا براین بهائی که قطعاً باید به من جانب الله بودن باب معتقد باشد (چه کسی که به یک ظهوری ایمان آورد باید تمام ظهورات قبل را نیز تصدیق نماید) بالضروره مجبور است اعتراف کند باب- که مظهر مشیت الهی و مبعوث من جانب الله و دارای الهام و علم لدنی بود- عالماً عامداً کسی را برای جانشینی خود انتخاب کرد که بایستی بعد از خودش، نقطه ظلمت و اشد منکرین من یظهره الله گردد.36

از اینرو، جانشین علیمحمد باب را میرزا یحیی (صبح ازل) میدانست و حتی نامهای که علیمحمد باب در وصایت به جانشینی میرزا یحیی برای او فرستاده بود، در مقدمه نقطة الکاف می آورد. آن نامه، تصویری بود که میرزا یحیی از روی خط باب، استنساخ کرده، و برای ادوارد براون، فرستاده بود.37 ادوارد براون درباره اختلاف این دو نابرادری میگوید:

مابین اتباع باب، دو نابرادری بودند، از اهل نور مازندران. بزرگتر، موسوم بود به میرزا حسینعلی و ملقب به بهاء الله و کوچکتر موسوم به میرزا یحیی و ملقب به صبح ازل. بعدها رقابتی که مابین این دو برادر پدید آمد، بابیه را به دو فرقه منشعب نمود: ازلیان، که اکنون از حیث عدد کمترند و بهائیان، که قسمت عمده بابیهاند.38

وی پس از دیدار میرزا یحیی نوری در قبرس، به دیدار میرزا حسینعلی نوری در عکا رفت. او از نخستین دیدار خود با بهاء الله و سخنان او به طور مشروح سخن میگوید و اینکه در این دیدار، بهاء الله به او گفت:

الحمدالله که فائز شدی... تو آمدی که این مسجون منفی[زندانی تبعیدی ] را ببینی!... ما به جز صلاح عالم و فلاح امم غرضی نداریم؛ ولی مردم، با ما مثل مفسدین -که شایسته حبس و طرد باشند- رفتار میکنند... تمام ملل، باید صاحب یک مذهب شوند و جمیع مردم، با هم برادر گردند... این نزاعها و جنگها و خونریزیها و اختلافات، باید تمام شود و تمام مردم، مانند یک خانواده با هم زیست کنند... نباید شخص، فخر کند که وطن خود را دوست دارد؛ بلکه باید فخر کند که نوع بشر را دوست میدارد.39

ادوارد براون میگوید:

من پس از نخستین جلسه دیدار با میرزا حسینعلی نوری -که بیست دقیقه تا نیم ساعت طول کشید- چهار بار دیگر با او دیدار کردم و پس از این دیدارها -علی رغم اصرار بر ماندن بیشتر- به انگلستان برگشتم و پس از برگشت از این دیدارها و ملاقاتها بود که تصمیم گرفتم تا درباره بابیه کتابی را که خود بابیان نوشتهاند و مورد اعتقادشان است، بدون کاستن و افزودن، برای هموطنانم چاپ و ترجمه کنم.

این امر، سبب شد ادوارد براون، به ترجمه و تصحیح آثاری که پیش از این ذکر شد - به ویژه کتاب نقطة الکاف- همت گمارد. در واقع، یکی از قدیمترین و جامعترین آثاری که ادوارد براون درباره بابیت چاپ و تصحیح کرده و در آن، محققانه از بابیت سخن گفته، همین کتاب نقطة الکاف است که به دست شاگرد علی محمد باب، میرزا جانی کاشانی نوشته شده است. او که از 28 نفری بود که در سال 1268ق کشته شد، پیش از انشعاب در بابیه و پیش از اختلاف میان دو فرقه ازلی و بهائی، این کتاب را نوشته است. این کتاب، دربردارنده تاریخ ظهور باب و وقایع هشت سال اول تاریخ بابیه است و با مقدمهای که ادوارد براون بر آن نوشته و به ارزش و اهمیت آن افزوده، از آثار مهم تاریخی، دربارة بابیت و بهائیت به شمار می آید. در واقع، این کتاب، تا حد زیادی از شیادی و حیلهگری میرزا حسینعلی (بهاء الله) پرده برمیدارد و جانشینی صبح ازل را اثبات میکند.

همانطور که ادوارد براون در مقدمه نقطة الکاف میگوید، میرزا جانی کاشانی، در این کتاب، به نفع صبح ازل و جانشینی او نسبت علیمحمد باب، سخنان مهمی گفته است. ادوارد براون، این کتاب را به صورت اتفاقی، در کتابخانه کنت دو گوبینو در انگلستان مییابد و به احیای آن میپردازد؛ در حالی که پس از پیدایش فرقه بهائیت و کم شدن طرفداران صبح ازل، بهائیان می کوشیدند همه آثاری را که بیانگر تبلیغ و ترویج صبح ازل و حقانیت او است، نابود سازند. براون می گوید:

بهائیان... با تمام قوی سعی کردند که وجود شخص صبح ازل را حتی الامکان تجاهل و تعامی نمایند و کتب و اسنادی را که دلالت بر وصایت بلاشبهه او مینمود، محو کنند...40 به عنوان مثال، یکی از قدیمترین و مستندترین کتابها در زمینه اختلاف جانشینی، کتاب تاریخ حاجی میرزا جانی بود که بهائیان توانستند تمامی نسخههای آن را معدوم کنند.41

وی می افزاید:

وقتی من، نام صبح ازل را از بهائیان میپرسیدم، بعضی از آنها میگفتند که حتی این اسم را نشنیدهاند.42

و با کمال تعجب از حیلهگری بهائیان در نابودسازی کتاب نقطة الکاف میگوید:

خیلی مشکل است تصور این مسأله که یک چنین کتاب مهمی را چگونه با این درجه از سهولت، میتوان محو و نابود نمود، و همچنین خیلی مشکل است تصور این امر که متدینین به یک مذهب -که قطعاً صاحب منتهی درجه قدس و ورع -... هستند، چگونه برای محو یک اثر تاریخی و تدلیس امر و تمویه حق، بدین سهولت با یکدیگر مواضعه و تبانی می نمایند...43 من در آن خصوص، قطع دارم و آن این است که هر چه طریقه بهائی بیشتر منتشر میگردد -و مخصوصاً در خارج ایران و بالاخص در اروپا و امریکا- به همان اندازه، حقیقت تاریخ بابیه و ماهیت مذهب این طایفه در ابتدای ظهور آن، تاریکتر و مغشوشتر و مدلستر میگردد.44

مدعیان جانشینی علیمحمد باب

ادوارد براون در مقدمه نقطة الکاف ذکر میکند که میرزا یحیی (صبح ازل) یک سال پیش از اعدام علیمحمد باب، به جانشینی او انتخاب شده بود پس از کشته شدن علیمحمد باب (27 شعبان 1266ق) عموم بابیه، او را جانشین و واجب الاطاعة میدانستند.

پس از اینکه سه تن از بابیها در شوال سال 1268ق به سوی ناصر الدین شاه تیراندازی میکنند، ناصر الدین شاه، چهل نفر از شخصیتهای برجسته بابیه را دستگیر میکند. 28 نفر از آنها- از جمله مؤلف کتاب نقطة الکاف، حاجی میرزا کاشانی- را اعدام میکند. در این میان صبح ازل -با لباس مبدل- به بغداد فرار میکند. برادرش (میرزا حسینعلی) هم که در زندان ناصر الدین شاه بود، از زندان رها میشود و به بغداد میگریزد. شخصیتهای زیادی از بابیها در بغداد جمع شده، ده سال در بغداد ماندند. در این مدت، میرزا حسینعلی، مطیع و پیروی صبح ازل بوده و از او فرمان میبرده است.

اواخر اقامت بابیها در بغداد، به تدریج، ادعاهای عدهای از آنان که من یظهره الله هستند، آغاز می شود، که از جمله آنها میرزا حسینعلی است. پس از ادعای او، بعضی از پیروان قدیم بابیه، او را تهدید کرده، بر او سخت میگیرند. او قهر کرد و از بغداد خارج شد. حدود دو سال در کوههای اطراف سلیمانیه زندگی کرد، تا اینکه با درخواست صبح ازل به بغداد بر میگردد. از دیگر کسانی که ادعای من یظهره الله و رهبری دینی بابیه را کرد، میرزا اسدالله تبریزی (ملقب به دیان) کاتب آیات صبح ازل بود. پس از مباحثه و مجادله میرزا حسینعلی با او، به پای وی سنگی بستند و او را در شط العرب غرق کردند.

پس از این، عدهای، همچون میرزا عبدالله غوغا، حسین میلانی (معروف به حسین جان)، سید حسین هندیانی و میرزا محمد زرندی (معروف به نبیل که بعد، از پیروان میرزا حسینعلی شد) ادعای من یظهره الله کردند.

کار به جایی رسید که هر کس صبح بلند میشد و ادعای نیابت علی محمد باب را مینمود.45

پس از آن که بابیها از بغداد بیرون رانده و به وسیله دولت عثمانی به اسلامبول و سپس ادرنه فرستاده شدند، . آنها پس از پنج سال اقامت در ادرنه، با ادعای رسمی و عمومی میرزا حسینعلی مواجه شدند بسیاری از بابیها با کمال تعجب و حیرت، سرانجام به وی ایمان آوردند و از اطراف صبح ازل پراکنده شدند.46 به دلیل به وجود آمدن ناامنی از سوی بابیها، دولت عثمانی، میرزا حسینعلی و طرفداران او را به عکا و صبح ازل و اتباعش را به جزیرهای در قبرس تبعید کرد. پس از این انشعاب، کشته شدن برخی طرفداران طرفین، (صبح ازل و میرزا حسینعلی) به وسیله طرف مقابل، بیانگر تصفیه حسابی هر یک از دو طرف، نسبت به خصم خود است.47

با خواندن این بخش از تاریخ فرقه بابیت و بهائیت، انسان به وضوح درک میکند هیچیک از دو فرد (صبح ازل و بهاء الله) در مسیر درست دین و انسانیت نبودهاند و در مسیر نفسانیت خود و فریب پیروان خویش قدم برداشتهاند. آشنایی آنها با علم حروف و ابجد و ظاهر فریبی، سبب شد عدهای را گرد خود جمع و ادعاهای ناروا کنند. با خواندن توصیفات ادوارد براون، معلوم می شود چگونه برای رسیدن به مقاصد خود، به هر حیلهای- حتی کشتن دیگران - توسل میجستند.

هر چند ادوارد براون، حق را به صبح ازل میدهد و در نقطة الکاف، میرزا حسینعلی (بهاء الله) و فرقه بهائیت را مفتضح میکند و از عدم حقانیت او پرده برمیدارد، این به این معنا نیست که وی به صبح ازل وفادار بوده و یا به او اعتقاد دینی داشته است. به نظر میرسد با احیا و چاپ این کتاب، بیش از حقانیت صبح ازل، حیلهگری و شیادی بهاء الله و بهائیان آشکار می شود. برخورد خونین و کشتارهایی که هر یک از این دو، تداعیکننده حکومت مأمون و امین، در عصر عباسیان و نشانه استفاده آن دو، از عوام گرایی برخی مردم است، هر چند سرانجام، با مخالفت علما و فقها شیعه روبرو شدند و به مرگشان انجامید.

ادوارد براون از خونریزی و کینه میان پیروان بهائیت، احساس ناراحتی میکند و این را مخالف رحمت و شفقت ادیان میشمارد:

این تفرقه آخری و حقد و حسد و جنگ و جدالی که از آن ناشی شد، راستی این است که اثر خیلی بدی در ذهن این بنده پدید آورد... در مقابل این همه نصوص الهی از قبیل عاشروا مع الادیان بالروح و الریحان و همه بار یک دارید و برگ یک شاخسار و نحو ذلک، ایشان با اعضای خانواده خودشان با این درجه تلخی و عداوت رفتار می کنند؟48

ادوارد براون، بر خلاف برخی نظرات که در کتاب یک سال در میان ایرانیان درباره بابیت، اظهار کرده بود، در مقدمه نقطة الکاف سخنانش را تصحیح و روشمندانه عرضه می کند. وی در کتاب یک سال در میان ایرانیان گفته بود:

دلیل این که علیمحمد شیرازی را باب میگویند، چون معنای مجازی باب این است که او معتقد بود، من دروازهای هستم که می بایست مردم از آن بگذرند، تا بتوانند که به اسرار بزرگ و مقدس ازلی و ابدی و حقایق پی ببرند.49

اما در مقدمه نقطة الکاف، باب را در معنای درست آن (واسطه بین امام غائب و شیعیان) به کار میبرد و میگوید:

ولی طولی نکشید که میرزا علیمحمد، از این درجه قدم بالاتر نهاده، ادعا کرد که وی همان قائم موعود و مهدی منتظر و امام ثانی عشر است و لقب باب را به یکی از اتباع خود، ملا حسین بشرویه داد.50

در جای دیگر می گوید:

میرزا علیمحمد، تا آن وقت در نوشت جات خود، خود را باب و ذکر و ذات حروف سبعه (به مناسبت این که علیمحمد هفت حرف است) میخواند؛ ولی از این به بعد، خود را قائم و مهدی و نقطه میخواند.51

داوریهای ادوارد براون دربارة بابیه و بهائیت

با توجه به اینکه وی همعصر به پیدایش این دو فرقه بوده، سخنان، مشاهدات و گفتوگوهای او، بسیار حائز اهمیت است. وی آثار گرانقدری را از خود به جای گذاشته است و با تلاشی پیگیرانه آثاری از بابیت را احیا کرد که اگر این کار از سوی او انجام نمیشد، قطعاً بعضی از این آثار به دست ما نمیرسید؛ زیرا همانطور که بیان شد، پیروان بهاء الله میخواستند مستندات تاریخی مذهب بابیه را از بین ببرند، تا ادعای فرقه ازلی در برابر آنها، اثبات نشود.

ادوارد براون -بر خلاف بسیاری از شرقشناسان همعصر خویش- بدون نگاه مغرضانه و یکسو نگری، توانست خود را از نگاه و شیوه تاریخیگری برهاند. او با رویکردی توصیفی آثار بسیار خوبی به صورت تصحیح یا سفرنامه درباره فرهنگ اسلامی و تاریخ مذاهب به وجود آورد اگر اشتباهاتی نیز از او دربارة اسلام و فرهنگ ایرانی دیده شود، خطاهای روشمندانه و طبیعی است که در هر پژوهشگری ممکن است و لزوماً برپایه بر نگاه مغرضانه نیست، به آن دچار می شوند، به گونه ای که این خطاها از ارزش آثار او نمی کاهد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان