سیاسی فارابی

فارابی آغاز یک راه است در فلسفه اسلامی. فارابی یک شروع در حوزه مباحث بنیادین اسلامی است

مقدّمه

فارابی آغاز یک راه است در فلسفه اسلامی. فارابی یک شروع در حوزه مباحث بنیادین اسلامی است. فارابی یک مؤسس است. فارابی معلم ثانی است. فارابی راهی را ادامه داد که تقریبا 1200 سال پیش از او توسط افلاطون و ارسطو آغاز شده بود. در حوزه اسلامی هیچ کس پیش از فارابی پای در این راه ننهاده بود. فلسفه یونان را شناخت، با منطق آشنا شد و سپس با مبانی اسلامی، در بغداد پایه گذار فلسفه اسلامی گردید. فارابی چشم حیرت همگان را به سبکی جدید در حوزه مباحث اسلامی خیره کرد؛ فلسفیدن و با فلسفه اندیشیدن را تجسّم بخشید. این مهم، طرحی نو بود. مباحث او در حوزه فلسفه سیاسی هم، پخته و فیلسوفانه است؛ چرا که در ادامه بحث وجود که از هستی آغاز می کند و سپس به هستی اعلی می رسد، نمی تواند بحث از اجتماع بشری، حاکم و حکومت، هدف و غایت جامعه و نظام حاکم بر آن را به میان نیاورد. بحث از حیات سیاسی و وجود سیاسی، خود جزئی از بحث از وجود کلی است. فارابی خمیر مایه فلسفه سیاسی را از یونان و از فیلسوفانی همچون افلاطون و ارسطو گرفت و سپس روح اسلامی را در کالبد آن دمید و مطابق با ارزش های اسلامی و اصول دینی، به ارائه اصول سیاسی و قواعد فلسفه سیاسی اقدام کرد.

این مقاله که در صدد است تا اصول فلسفه سیاسی فارابی را به صورت توصیفی بر شمارد، در ابتدا به ارائه زندگی نامه کوتاهی از فارابی، و بیان تعاریف در زمینه فلسفه سیاسی می پردازد و در ادامه، بحث را با جمع بندی و نتیجه گیری به پایان می رساند.

مروری بر زندگانی فارابی

ابونصر محمدبن محمدبن طرخان بن اوزلوغ در دهکده ای به نام وسیج از توابع شهر فاراب به دنیا آمد. شهر فاراب در ترکستان ماوراءالنهر قرار دارد و یکی از شهرهای خراسان بزرگ محسوب می شود. وی در سال 269 ه. ق برابر با 873 م. دیده به جهان گشود. فارابی ملّقب به معلم ثانی است. وی در دوران جوانی و در زمان خلافت عباسیان به دارالاسلام یا بغداد رهسپار شد و بیست سال در مکتب بغداد، منطق، صرف و نحو، فلسفه، موسیقی، ریاضیات و سایر علوم عصر خویش را آموخت.

در بغداد بود که بر فلسفه افلاطونی، مشّایی و نو افلاطونی تسلط یافت. بغداد، پس از انتقال خلافت از امویان به عباسیان (136158 ه.ق)، به شهر با جلال و شکوهی تبدیل شده بود که به زودی مرکز انتقال فلسفه و علم به سایر حوزه های اسلامی شد.

استادِ فارابی، ابو بشر متی بن یونس بود. او منطق دان بزرگی بود. استاد دیگر فارابی یوحنان بن حیلان است که فارابی از وی حکمت آموخت. اندوخته علمی فارابی محصول حشر و نشر با اساتید فن در بغداد بود. او به زبان های ترکی، فارسی و عربی مسلط بود. آثار سیاسی فارابی عبارتند از: تفسیری بر اخلاق نیکوماخوس، التنبیه علی سبیل السعادة، رسالة فی السیاسة، تحصیل السعادة، السیاسات المدنیة، مبادی آراء اهل المدینة الفاضلة، فصول المدنی فی

2

الاجتماعات المدنی، جوامع السیاسة، کتاب الملة، فلسفه افلاطون، وصایا نعم نفعها، و تلخیص النوامیس و الحروف.

حدود سال 330 ه.ق بود که فارابی با قبول دعوت سیف الدوله حمدانی، حاکم شیعی مذهب شهر حلب در سوریه، اواخر عمر خویش را به سوریه مهاجرت کرد. وی در سال 337 از سوریه سفری به مصر داشت و دوباره به سوریه برگشت و تا پایان عمر در سوریه بود. وی در سال 339 ه. ق برابر با 951 م. در سن 80 سالگی چشم از جهان فرو بست و در باب الصغیر دمشق به خاک سپرده شد.(1)

تعریف فلسفه سیاسی

ارائه تعریفی دقیق برای مفاهیمی همچون: علم سیاست، تفکر سیاسی، تحلیل سیاسی، مکتب سیاسی، فقه سیاسی، کلام سیاسی، فن سیاسی، فلسفه سیاست، اندیشه سیاسی، فلسفه سیاسی و نیز مفاهیمی دیگر از این دست، نیازمند تحقیقی جامع و مفید و مجال بیشتری است. اما در این بخش از مقاله در صددیم تا اولاً فلسفه را تعریف کنیم، ثانیا سیاست را بشناسیم، ثالثا فلسفه سیاسی را بررسی کنیم و بالاخره، تفاوت آن را با اندیشه سیاسی بیان نماییم.

فلسفه یعنی تلاش برای کسب معرفت جهانشمول (معرفت کلی). به عبارتی دیگر، بحث از احول کلی وجود و بحث از وجود مطلق را فلسفه گویند. «فلسفه چون با کلیات و ارزش ها و احکام کلی سر و کار دارد، می تواند بصیرت کلی به انسان بدهد، و وسعت مشرب و انشراح صدر بیاورد؛ زیرا با پرداختن به فلسفه، ذهن جزئی نگر و روزمره گرا در آفاق گسترده تر سیر می کند.»(2)

پس از تعریف اجمالی و کوتاه از فلسفه به تعریف سیاست می پردازیم. سیاست عبارت است از بحث پیرامون حکومت، قدرت و نظام اداره کننده جامعه. هر گونه بیانی که به ماهیت قدرت و حکومت بپردازد و به بررسی نظام اداره کننده جامعه و یا دولت یا ساختار سیاسی بپردازد، سیاست خواهد بود. پس سیاست و بحث سیاسی، دامنه ای بسیار وسیع را در برمی گیرد؛ چرا که قدرت و حکومت تا اقصی نقاط وجود جامعه بشری گسترش دارد؛ اقتصاد سیاسی، تاریخ سیاسی، حقوق سیاسی، مدیریت سیاسی و دیگر حوزه ها (بخصوص اینکه اخیرا بحث ریاضیات سیاسی هم مطرح می شود) همه نمونه هایی از این دست هستند.

حال به عمده ترین بحث این فصل، یعنی تعریف فلسفه سیاسی، می پردازیم؛ و ابتدا تعاریف متعددی از اساتید فن از جمله لئو اشتراوس ارائه خواهیم داد:

الف) فلسفه سیاسی، شاخه ای از فلسفه است که کلمه «فلسفه» بیانگر روش بحث از مقوله سیاست است؛ روشی که هم فراگیر است و هم به ریشه مسئله توجه دارد. از این رو، معرفت به اصول سیاسی را فلسفه سیاسی گویند. به عبارت دیگر، فلسفه سیاسی کوششی است برای فهم ماهیت امور سیاسی. موضوع فلسفه سیاسی با غایت عمل سیاسی یکسان است. فلسفه سیاسی کوششی است برای نشاندن معرفت به ماهیت امور سیاسی به جای گمان درباره آن ها.(3)

ب) فلسفه سیاسی یعنی تفکر منظم درباره ماهیت، هدف ها، ساختار و قدرت دولت، از یک سو برای فهم و شناخت واقعی دولت، و از سوی دیگر، برای حفظ و یا تغییر آن. پس فعالیتی فکری و ذهنی است که با هدف پرداختن به مسائل و دشواری های اجتماعی و سیاسی و حل و رفع آن ها صورت می گیرد.(4)

ج) فلسفه سیاسی یعنی صورت خاصی از اندیشه سیاسی. متفکری که همّ خود را صرف فلسفه سیاسی می کند، اولاً به هدف کشف حقایق حاکم بر سیاست به تأمّل می نشیند؛ ثانیا حیات سیاسی را صورتی از حیات فلسفی می داند. بالاخره اینکه، فلسفه سیاسی در پی کشف حقیقت است.(5)

د) فلسفه سیاسی بازتاب رخدادهای اجتماعی سیاسی است که کوشیده آن ها را تبیین، توجیه و تفسیر کند و نیز تغییر دهد، به دشواری های و معضلات ویژه هر دوره پاسخ دهد یا راه حل بیابد. رشد و گسترش فلسفه سیاسی به عنوان نتیجه رخدادهای سیاسی اجتماعی و بازتاب آن ها در ذهن پر پندار متفکران، دانایان و دارندگان قوه تصور قوی است. تصویرهای گوناگون در زمان های متفاوت از جهان خارج، فلسفه های سیاسی گوناگونی به بار می آورد. فلسفه سیاسی عصر جدید و سده نوزدهم در برگیرنده اندیشه های سکولاریسم، ناسیونالیسم و دموکراسی است.(6)

ه.) آسان ترین و غیر بحث انگیزترین راه تعریف فلسفه سیاسی آن است که بگوییم فلسفه سیاسی همان چیزی است که موضوع مشترک یک سلسله کتاب های مشهور مثل جمهوریت افلاطون، سیاست ارسطو، شهریار ماکیاول، لویاتان هابز، رساله هایی درباره حکومت مدنی لاک، قرارداد اجتماعی روسو، فلسفه حق هگل، مانیفست کمونیست و رساله در باب آزادی استوارت میل است.(7)

و) اصول حاکم بر سیاست را در فلسفه سیاسی می آورند. به عبارت دیگر، تلاش برای کشف زندگی سیاسی را فلسفه سیاسی گویند؛ مسائلی همچون ضرورت حکومت، حاکم کیست، بهترین الگوی حکومت، ارتباط مردم و حاکم، عدالت، آزادی، برابری، حق جویی و فضیلت خواهی، مسائل فلسفه سیاسی هستند. فلسفه سیاسی هر جامعه مبتنی بر نظام ارزشی آن است. فلسفه سیاسی،

3

توجیه کننده نظام سیاسی و مبنای حقانیت هر نظام سیاسی است. فلسفه سیاسی متکفل توجیه نظام سیاسی و اقناع افکار شهروندان است.(8)

ز) فلسفه سیاسی را باید با هستی شناسی آغاز کرد تا هستی قدرت و حکومت در ارتباط با هستی های دیگر مورد بررسی قرار گیرد. سؤال های اساسی در فلسفه سیاسی عبارتند از: آیا حکومت وجود دارد؟ اساسا حکومت چیست؟ علت وجود حکومت چیست؟ قلمرو حکومت تا کجاست؟ استقرار و استمرار حکومت به چیست؟ انواع حکومت کدامند؟(9)

پس از ارائه تعاریفی چند از فلسفه سیاسی، در جمع بندی به ارائه یک تعریف جامع می پردازیم: فلسفه سیاسی یعنی سیاست را به چشم فلسفی دیدن؛ یا پرداختن به سیاست با توجه به جایگاه آن در کل ساختار وجود؛ دنبال پاسخی برای پرسش های بنیادین علم سیاست بودن؛ فلسفه سیاسی همان کشف اصول و حقایق و قواعد حیات سیاسی است.

فلسفه سیاسی، یافتن پاسخ برای پرسش هایی است که با مرور زمان و تغییر حکومت ها هرگز کهنه نمی شوند و دچار روزمره گی نمی گردند ؛ مثلاً، ضروت حکومت، رابطه مردم و حاکم، هدف و غایت سیاست، انواع حکومت، حق و تکلیف در سیاست، آزادی، عدالت و فضیلت مسائلی هستند که فلسفه سیاسی متکفل پرداختن به آن هاست. برای پاسخ به چنین سؤالاتی بوده که مکاتب گوناگونی پدید آمده اند؛ مکاتبی همچون آنارشیسم، پارلمانتیسم، لیبرالیسم، کمونیسم، سوسیالیسم و صدها مکتب دیگر که بر اساس نگاه فلسفی خود به انسان، جهان و سیاست پدید آمده اند.

تفاوت فلسفه سیاسی با اندیشه سیاسی

در پایان بحث از تعاریف فلسفه سیاسی، به تفاوت فلسفه سیاسی با اندیشه سیاسی اشاره می کنیم: اندیشه سیاسی خاص تر از فلسفه سیاسی است؛ یعنی هر اندیشه سیاسی می تواند فلسفه سیاسی باشد، اما هر فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی نیست.

«اندیشه سیاسی تأمّل درباره آراء سیاسی، یا ارائه تفسیری از آن هاست و میان معرفت یقینی و گمان تفاوتی نمی گذارد، اما فلسفه سیاسی کوششی آگاهانه است برای نشاندن معرفت نسبت به اصول سیاسی به جای گمان درباره آن ها. فیلسوف سیاسی فقط وابسته به حقیقت و در پی آن است، اما اندیشمند سیاسی ممکن است مجذوب نظام سیاسی خاص و سیاستی خاص باشد.»(10)

خلاصه این که، اندیشه سیاسی بر گرفته از یک فلسفه سیاسی و نظام ارزشی خاصی است و فلسفه سیاسی تلاش مستمری است در طول تاریخ از سوی فیلسوفان سیاسی برای دستیابی به حقیقت قواعد و اصول کلی سیاست.

اصول فلسفه سیاسی فارابی

برای بررسی فلسفه سیاسی فارابی، چند اصل بنیادین در حوزه سیاست را، که فارابی بدان ها معتقد بوده است و بنای فلسفه سیاسی خود را بر این پایه ها قرار داده مطرح، و به توضیح کوتاهی در باب هر یک بسنده می کنیم.

اصول فلسفه سیاسی فارابی عبارتند از:

1. ضرورت زندگی اجتماعی انسان؛

2. ضرورت وجود حکومت برای جامعه؛

3. حکومت ایده آل در مدینه فاضله؛

4. ضرورت حاکمیت رئیس حکیم در مدینه فاضله؛

5. ضرورت تعاون در مدینه فاضله؛

6. فضیلت و سعادت به عنوان هدف و غایت سیاسی در جامعه؛

7. مدن غیر فاضله و مردمان آن ها.

اصل اول: ضرورت زندگی اجتماعی انسان

فارابی معتقد است که حیوانات و گیاهان به چند گونه زندگی می کنند. برخی به حوایج و ضروریات لازم زندگی و بقای خود نمی رسند، مگر بواسطه گرد آمدن در گروه های جمعی. برخی دیگر، اگر چه منفرد زندگی می کنند و به ضروریات بقای خود می رسند، اما رسیدن به زندگی برتر، منوط به زیستن گروهی است. دسته سوم آن هایی هستند که صرفا منفرد و تنها زندگی می کنند و به ضروریات زندگی و زندگی برتر، از طریق زیست انفرادی می رسند. دسته اخیر هرگاه زندگی اجتماعی تشکیل دهند و گروهی زندگی کنند، هرگز مانع دیگری نیستند؛ هر چند

4

برخی از این ها که به صورت تنها زیست می کردند، در صورت اجتماع، مانع بهره دیگری می شوند و برای دیگران در زندگی گروهی ایجاد مزاحمت می کنند.

از این روی، برخی از حیوانات، مانند حیوانات دریایی، همیشه جدا زندگی می کنند، برخی هنگام تولید مثل جدا هستند و در بقیه امور، زندگی گروهی دارند، دسته ای همچون مورچگان و زنبور عسل پیوسته زندگی گروهی دارند و بالاخره، گروهی تنها در چریدن و پرواز با هم زندگی می کنند؛ مثل پرندگان.(11)

انسان از جمله موجوداتی است که به طور مطلق نه به حوایج اولیه و ضروری زندگی خود می رسد و نه به حالات برتر و افضل حیات، مگر اینکه زندگی گروهی و اجتماعی در مکان واحد و در پیوستگی با گروه های بسیار داشته باشد.

فارابی در کتاب السیاسة المدنیة می نویسد: «و الانسان من الانواع التی لایمکن ان یتم لها الضروری من امورها و لاتنال الافضل من احوالها الا باجتماع جماعات منها کثیرة فی مسکن واحد.»(12)

پس اصل اصیل در فلسفه سیاسی فارابی این است که انسان ها باید زندگی اجتماعی داشته باشند. از دیدگاه فارابی، نه تنها انسان در سایه زندگی جمعی به نحو مطلوب تری امرار معاش می کند و نه تنها به کمالات زندگی و زندگی برتر از طریق آن نایل می شود، حتی ضروریات زندگی خویش را هم تنها در زندگی اجتماعی به دست خواهد آورد؛ یعنی ضروریاتی که در صورت فقدان آن ها، انسان ها نابود می شوند.

در بحث از یک اصل دیگر فلسفه سیاسی افلاطون، یعنی هدف و غایت مدینه فاضله، بیشتر توضیح خواهیم داد که انسان اگر بخواهد به کمال وجودی خود برسد، چاره ای ندارد جز اینکه زندگی اجتماعی و جمعی داشته باشد.

اصل دوم: ضرورت وجود حکومت برای جامعه

مردم در جامعه بر دو دسته اند: عده ای رئیس اند و عده ای مرئوس. دسته دوم هم ممکن است ریاست بر گروهی دیگر را دارا باشند، در عین حال که در خدمت مافوق خود هستند؛ تا اینکه این سلسله به نقطه ای ختم می شود که عده ای صرفا خادمند و در رأس این ساختار عده ای قرار دارند که صرفا مخدومند.

جامعه برای آنکه بتواند به هدف خود برسد باید دارای چنین ساختار و نظامی باشد که هر یک از افراد و هر دسته، گروه دیگری را در راه وصول به هدف راهنمایی کنند. البته روشن است که چنین اعتقادی از فارابی در فلسفه سیاسی، برگرفته از باور او در فلسفه می باشد که به نظام تصاعدی و تنازلی وجود معتقد است. فارابی وجود را از وجود اعلی، در مرتبه بعدی صادر اول، سپس وجود مادون که نفس همراه با ماده و در نهایت، ماده صرف که همان هیولی است منتهی می داند. چنان که در تصاعد وجودی هم ابتدا مفارقت از ماده و سپس ممزوجیت با موجود اعلی را به صورت رتبه ای لحاظ می کند.

از دیدگاه فارابی همچنان که زندگی اجتماعی انسان ضروری است، وجود دستگاه سیاسی راهبر هم ضروری است. فارابی وقتی در کتاب احصاءالعلوم به علم مدنی می رسد، آن را چنین تعریف می کند: «اما العلم المدنی فانه یفحص: عن اصناف الافعال و السِیَر الارادیة، و عن الملکات و الاخلاق و السجایا و الشِّیَم التی عنها تکون تلک الافعال و السیر، و عن الغایات التی لاجلها تفعل و کیف ینبغی ان تکون موجودة فی الانسان و کیف الوجه فی ترتیبها فیه علی النحو الذی ینبغی ان یکون وجودها فیه و الوجه فی حفظها علیه.»(13)

علم مدنی یا علم حکومتداری، علمی است که از اصناف افعال و سنت های ارادی در جامعه بحث می کند و همچنین بحث از ملکات و اخلاق و صفات ستودنی و نکوهیده که منشأ افعال و سنت ها، همین ملکات و صفات هستند را بر عهده دارد. علم حکومت به بررسی این ها می پردازد تا راهی بجوید که صفات و ملکات پسندیده باقی باشد و حفظ گردد و غایت سیاسی را هم، همین علم بررسی می کند.

پس از اثبات اصل ضرورت زندگی اجتماعی انسان، اصل حکومت و ضرورت آن مطرح می شود و فارابی به بحث از مدینه و رئیس آن پرداخته است.

اصل سوم: حکومت ایده آل در مدینه فاضله

از دیدگاه فارابی، اجتماع انسان ها به چند صورت ممکن است؛ برخی اجتماعات ناقص اند و برخی کامل. اجتماع کامل، شامل اجتماع عظمی، وسطی و صغری می شود. اجتماع عظمی عبارت است از تعاون و همکاری امت های بسیار با یکدیگر؛ نظیر همکاری تمدن ها یا دست کم ملت های درون یک کشوربایکدیگر. اجتماع وسطی متشکل از مدینه های متعدد است که مثلاً در قالب یک کشور گرد هم آمده اند. و اجتماع صغری شامل جمعیت یک شهر می شود که با یکدیگر تعاون و معاضدت دارند. فارابی شهر را اولین پله در نردبان کمال می داند.

اجتماعات ناقص عبارتند از: ده، محله، کوی، خانه ها، که به صورت منزل یا خانوار می باشد. محله، هر چند خود بخشی از شهر است، اما اگر جدای از کل شهر در نظر گرفته شود، ناقص است. محله باید در کل شهر حل گردد تا جایگاه خود را بیابد. پس خیر اعلی و نهایی، ابتدا به وسیله اجتماع مدنی حاصل می شود. صفت فاضله به دنبال مدینه، بیانگر هدف در آن نوع مدینه است؛ اجتماعی که دایر مدار سعادت و فضلیت است اجتماع فاضل نامیده می شود.

5

تشبیه مدینه به بدن از سوی فارابی، دلیل بر ضرورت حکومت و وجود سازماندهی و همکاری بین قوا و وجود جزء برتر و قوه رئیسه در آن دو می باشد. فارابی تفاوت مدینه با بدن را در آن می بیند که بدن دارای قوای طبیعی است، اما مدینه دارای سنت ها و ملکاتی است که طبیعی نیستند، بلکه ارادی اند. تصویری که فارابی از مدینه فاضله ارائه می دهد بیانی کلی از صورت آن است و بیان تفصیلی و تشریح جزئیات آن، نیازمند کتابی همچون قوانین افلاطون است که توسط فارابی نوشته شود؛ زیرا فارابی در آثار سیاسی هم صرفا به بیان و تبیین ضرورت زندگی اجتماعی، وجود حاکم و هدف جامعه مدنی اشاره می کند و از تفصیل جزئیات به صورت گسترده چشم پوشی می کند.

در تبیین فارابی از مدینه فاضله، دید وسیع و گسترده او بسیار مهم و چشمگیر است. با درایت، پله اول صعود و رشد و کمال را شهر قرار می دهد و بقیه جوامع مادون شهر را در خدمت شهر می داند. در شهر است که انسان به کمالات خود به نحو مطلوب تری می رسد. پس از آن، اجتماع شهرها، که تشکیل امت می دهند، را مطرح می نماید و به این هم بسنده نمی کند و سریعا سراغ اجتماع امت ها می رود که در قسمت های معمور زمین ساکن هستند. این گستردگی دید و بلندی افق نظر و چشم انداز آینده نگر فارابی حاصل دو امر است: یکی دین و دیگری، دین را با ابزار فلسفه دیدن (دین و فلسفه). فلسفه، فیلسوف را از جزئی نگری به کلی نگری و تمام نگری وا می دارد و دین، وسعت دید و سعه صدر فارابی را جهت دار می کند، بخصوص اینکه این دین، دین خاتم و آخرین است. پس طبیعتا فارابی طرح و فلسفه ای ارائه می دهد که تمام عالم را در بر بگیرد و شامل تمام بشریت گردد، رنگ و نژاد درآن مطرح نباشد و غرب و شرق عالم از دید او یکسان باشد.

اصل چهارم: ضرورت حاکمیت رئیس حکیم در مدینه فاضله

یک محور اساسی در فلسفه سیاسی فارابی پس از ضرورت زندگی اجتماعی انسان و بیان مدینه فاضله، رئیس مدینه فاضله می باشد. فارابی معتقد است که انسان نمی تواند آنچه را شایسته عمل است، خود به تنهایی بشناسد، بلکه نیازمند مرشد و راهنما است؛ حداکثر اینکه عده ای به راهنمایی بیشتری نیاز دارند و عده ای کمتر. فردی که توانایی دارد و می تواند مردم را به سعادت حقیقی برساند، رئیس اول است؛ او کسی است که نیازمند رئیس دیگری برتر از خود نیست. پس به کلیات و جزئیات امور آگاهی دارد وظایف مردم را تعیین می کند. رئیس اول به عقل فعال وصل است و فیوضات را بلاواسطه از او دریافت می کند. فارابی ادعا می کند قدما چنین شخصی را پادشاه (ملک) می خواندند که بر او وحی الهی نازل می شد. پس مرئوسان رئیس اول، اگر در جامعه ای گرد هم آیند، مدینه فاضله را تشکیل می دهند.

اگر چند پادشاه با این اوصاف یافت شدند در حکم یک پادشاه هستند؛ چون ریاست همه آن ها فاضله است و همه در راه یک هدف تلاش می کنند. ریاست مدینه در تلاش است تا افعال و سنن و ملکات و اخلاق شهرها و امت ها را ممکن سازد و تلاش کند تا زایل نشوند.

فارابی برای رئیس مدینه دو دسته صفات را بر می شمارد: 1. مهنه، 2. ملکه.

«مهنه»، معرفت حصولی است که در اثر ممارست و تعلم حاصل می شود و «ملکه» آن استعداد طبیعی و برتری فطری رئیس مدینه بر دیگران است. او دارای کامل ترین مراتب انسانیت و اعلی درجه سعادت است و چنین انسانی است که اطلاع از افعال و اعمالی دارد که می توانند ما را به سعادت برسانند. او امام است که ریاست مدینه فاضله و امت فاضله و حتی امت های روی زمین را بر عهده دارد.

فارابی در کتاب آراء اهل المدینة الفاضله می نویسد: «و هذا الانسان هو فی اکمل مراتب الانسانیة و فی اعلی درجات السعادة و تکون نفسه متحدة بالعقل الفعال ... و هذا الانسان هو الذی یقف عل کل فعل یمکن ان یبلغ به السعادة... فهذا هو الرئیس الاول الذی لا یرأسه انسان آخر اصلاً و هو الامام و هو الرئیس الاول للمدینة الفاضلة و هو رئیس الامة الفاضلة و رئیس المعمورة من الارض کلها.»(14)

6

دیگر شرایط رئیس اول عبارتند از: صحت بدن، سرعت انتقال ذهن، حافظه قوی، تیزهوشی، خوش سخنی، دانش دوستی، حریص نبودن در مأکول و مشروب و منکوح، دوستدار راستی و اهل آن بودن، کریم و بزرگوار بودن، بی ارزش بودن پول در نگاه وی، دوستدار عدالت بودن، در تصمیم گیری قاطع و شجاع بودن.

فارابی رئیس مدینه فاضله را به قلب در یک بدن صحیح الاعضاء و تام الاعضاء تشبیه می کند؛ چرا که نخست در انسان، قلب پدید می آید و سبب پیدایش سایر اعضا می گردد. تنظیم مراتب دیگر اعضای بدن نیز وظیفه قلب است. قلب است که در هنگام اختلال یک عضو به یاری آن می شتابد. قلب شریف ترین عضو بدن است؛ زیرا شریف ترین وظیفه را در بدن به عهده دارد. فارابی در جایی دیگر، پادشاه را به طبیب تشبیه می کند: «الطبیب، الذی یعالج الابدان و الملک، الذی یعالج الانفس.»(15)

اصل پنجم: تعاون در مدینه فاضله

تمام هدف فارابی از تأسیس مدینه فاضله این نیست که یک مدینه فاضله ای پدید آمده باشد، بلکه خودِ مدینه هم ابزاری است برای رسیدن به هدفی والاتر. فارابی بارها تأکید کرد که مدینه، اولین پله در راه وصول به کمال است؛ چون خط ممیز مدینه و غیر آن از اجتماعات ناقص، در وجود نهایتِ همکاری و تعاون در میان اعضای مدینه است. در مدینه کارها تقسیم شده و هر کس گوشه ای از بار اجتماع را به دوش گرفته است و از لحاظ تأمین زندگی برتر نقصی وجود ندارد یا دست کم شرایط مهیاست. رئیس و حاکم حکیم و بینا و روشن ضمیر نیز امور را پی گیری می کند؛ انسجام و همبستگی در درون جامعه پدید می آورد؛ نهادها و سنت های مفید را نگه می دارد و آنچه مخلّ رسیدن مردم شهر به کمال نهایی است، می زداید.

فارابی انسان را مختار و با اراده می داند، از این رو، معتقد است که انسان می تواند با اختیار خود راه شر را برگزیند یا راه خیر را. پس در جامعه شهری (مدینه) مقصود حقیقی از اجتماع در آن، تعاون بر اموری است که به واسطه آن می توان به سعادت آدمی رسید. هر چند در قالب اجتماع هم می توان تبانی بر شر کرد و راه فساد در پیش گرفت. پس شهر در دیدگاه فارابی، می تواند دو کاربرد داشته باشد. اراده و اختیار شهروندان و تیز بینی و هوشیاری رئیس اول است که راه سعادت و خیر اختیار می شود.

در تقسیم کار بین شهروندان، برخی باید کارهای پست را به عهده گیرند و برخی کارهای شریف را. هر چه افراد در شرافت و برتری به رئیس مدینه نزدیک تر باشند و در رتبه ای نزدیک به او واقع شوند، می توانند اشتغال به کارهای شریف تری داشته باشند. پس معیار، شرافت نفس و برخورداری از کمال و پاکی طینت و معرفت نسبت به سعادت حقیقی است. رئیس اول چون بیشترین معرفت را دارد، شریف ترین کار را هم بر عهده دارد و در رتبه های بعدی، افراد دیگر قرار دارند.

«و مراتب اهل المدینة فی الرئاسة و الخدمة تتفاضل بحسب فِطَر اهلها و بحسب الاداب التی تادبوا بها و الرئیس الاول هو الذی یرتب الطوائف و کل انسان من کل طائفة فی المرتبة التی هی استیهاله و ذلک اما مرتبة خدمة و اما مرتبه رئاسة فتکون هنالک مراتب ... فتکون المدینة حینئذ مرتبطة اجزاؤها بعضها ببعض و مؤتلفة بعضها مع بعض و مرتبة بتقدیم بعض و تاخیر بعض ... و مدبر تلک المدینة شبیه بالسبب الاول الذی به وجود سائر الموجودات.»(16)

«و بلوغ السعادة انما یکون بزوال الشرور عن المدن وعن الامم ... و مدبر المدینة و هو الملک انما فعله ان یدبر المدن تدبیرا ترتبط به اجزاء المدینة بعضها ببعض و تأتلف و ترتب ترتیبا یتعاونون به علی ازالة الشرور و تحصیل الخیرات.»(17)

اصل ششم: فضیلت و سعادت به عنوان هدف و غایت سیاسی در جامعه

اگر فارابی دم از تأسیس مدینه می زند و از تعاون و همکاری در آن یاد می کند، برای آن است که فضیلت تحقق یابد و اهل مدینه فاضله به هدف خود، که همان سعادت است، نایل شوند. در اولین قدم، فارابی تبیین می کند که هدف، گاهی امری خیالی و موهوم است و گاهی امری واقعی و حقیقی. هدف حقیقی و واقعی، رسیدن به سعادت و کمال است.

«و یبین ان منها (الغایات) ما هی فی الحقیقة سعادة و ان منها ما هی مظنون انها سعادة من غیر ان تکون کذلک و انّ التی هی فی الحقیقة سعادة لایمکن ان تکون فی هذه الحیات بل فی حیات اخری بعد هذه و هی حیات الاخره. والمظنون به السعادة مثل الثروة و الکرامة و اللذات اذا جعلت هی الغایات فقط فی هذه الحیات.»(18)

فارابی اهدافی همچون ثروت، شهرت و لذت را اهدافی مظنون و غیر حقیقی می داند که ما را از رساندن به سعادت دور می سازد؛ البته اگر هدف نهایی گرفته شوند، زیرا او متذکر می شود که اگر این ها صرفا هدف باشند، ما را از سعادت واقعی باز می دارند. قید «فقط» در عبارت بالا مؤید این نکته است.

سعادت از دیدگاه فارابی خیر مطلق است و هر آنچه که در راه رسیدن به سعادت مفید باشد نیز خیر است؛ یعنی خطی طولی از خیرها پدید می آید که منجر به خیر نهایی می شود که در عالم دیگر است.

7

دلیل اینکه سعادت و خیر نهایی را در حیات دیگر می داند، مربوط به فلسفه وجود فارابی است که موجود تام و تمام را موجودی می داند که از ماده مفارق شده و در راه تکامل با وجود اعلی ممزوج و یکی شده باشد.

فارابی خیر را مفید برای رسیدن به سعادت، و شر را مضر برای رسیدن به سعادت می داند. همان گونه که قبلاً بیان گردید، فارابی یکی از وظایف حاکم را زدودن شروری از صفحه جامعه می داند که مانع رسیدن به خیر اعلی هستند، و رواج دادن خیراتی که انسان ها را به آن ها نایل می کنند، اعم از اموری که فارابی از آنها به سنن یاد می کند (که همان نهادها و سنت های پایدار و تکامل بخش در جامعه است) و نیز اعمال اختیاری سودمند که برای رسیدن به خیر مطلق، که همان سعادت است، باید انجام شوند.

فارابی در کتاب السیاسة المدنیة خود یاد آور می شود که هدف از آفرینش انسان رسیدن به سعادت نهایی است. البته انسان باید سعادت را بشناسد و آن را هدف خود قرار دهد و کارها و اعمالی را در راستای آن انجام دهد. از آنجا که فطرت های انسان ها گوناگون است، پس شناخت سعادت نمی تواند توسط خود انسان رخ دهد و آنچه را شایسته عمل است خود به تنهایی بشناسد. پس انسان ها نیازمند مرشد و راهنما هستند.

مردم مدینه از طریق رئیس اول نظم و سامان می یابند و وظایف خود را که از سوی او تعیین می شود، به انجام می رسانند. هرگاه مردم مدینه وظایف خود را انجام دهند، آن وظایف و کارها در نفس آن ها به صورت ملکه پسندیده حاصل می شود؛ چرا که مداومت بر انجام آن، نفس انسان را مستعد وصول به سعادت و کمال می کند و به مقام فعل می رساند. فصل هشتم از کتاب السیاسة المدنیة به این بحث می پردازد.

اصل هفتم: مدن غیر فاضله

فارابی پس از بیان ویژگی های مدینه فاضله، در پایان بحث سیاسی خود به انواع مُدن غیر فاضله و صفات و ویژگی های آن ها می پردازد. وی در فصل پنجم کتاب احصاء العلوم مطرح می کند که ریاست بر دو گونه است: ریاستی که افعال و سننی را پدید می آورد که با آن می توان سعادت حقیقی را کسب کرد، و ریاستی که با آن می توان سعادت مظنون را از طریق افعال و سنن در خور آن، کسب کرد. ریاست دسته دوم از مدینه ها را «ریاست جاهله» گویند که خود چند قسم است:

الف) اگر هدف رئیس، یسار و توانگری باشد، «ریاست الخسّة» گویند.

ب) اگر هدف، کرامت باشد، «ریاست الکرامة» گویند.

ج) اگر هدف غلبه باشد، «ریاست التغلبیة» گویند.

د) اگر هدف جماعت باشد، «ریاست الجماعة» تحقق می یابد.

«و رئاسة تمکن فی المدن الافعال و الشیم التی تنال بها ما هی مظنونة انها سعادات من غیر ان تکون کذلک، و هی الرئاسة الجاهلیة. و تنقسم هذه الرئاسة اقساما کثیرة و یسمی کل واحد منها بالغرض الذی یقصده و یؤمه و یکون علی عدد الاشیاء التی هی الغایات و الاغراض التی لها تلتمس هذه الرئاسة. فان کانت تلتمس للأیسار سمیت رئاسة الخسه و ان کانت للکرامة سمیت رئاسة کرامة و ان کانت لغیر هاتین سمیت باسم غایتها تلک.»(19)

شهر، یا فاضله است یا غیر فاضله. شهر غیر فاضله که در تضاد با مدینه فاضله است، عبارت است از مدینه جاهله، فاسقه و ضالّه. پس چند دسته در مقابل مدینه فاضله قرار دارند:

1. مدینه جاهله، که خود بر شش قسم است: ضروریه، نذاله، خسیسه، کرامیه، تغلبیه و الحریه.

2. مدینه فاسقه، که آن هم شش قسم را دارد.

3. مدینه ضاله، که شش قسم دارد.

4. نوابت.

الف) مدینه جاهله: کسانی هستند که غیر از سعادت حقیقی، سعادت مظنون را هدف قرار داده اند.

ب) مدینه فاسقه: مردم این مدینه، سعادت را می شناسند، افعال و کارهایی را نیز که موجب سعادت می شود می شناسند، اما به آن افعال و سنت ها عمل نمی کنند. هدف آن ها هم یکی از هدف های مدینه جاهله است. پس به شش قسم که در مورد مدینه جاهله ذکر شد، تقسیم می شوند.

ج) مدینه ضاله: کسانی هستند که همه اصول و مبادی سعادت را قلب و دگرگون کرده و اصول دیگری را آموخته اند.

د) نوابت: کسانی هستند که در مدینه فاضله زندگی می کنند و هیچ بویی از مدنیت نبرده اند و همچون بهایم هستند.

«لیسوا مدنیین و لاتکون لهم اجتماعات مدنیة اصلاً.»(20)

برخی از این ها (نوابت) به افعالی تمسّک می کنند که موجب سعادت حقیقی می شود، لیکن غرض آن ها سعادت حقیقی نیست، بلکه تظاهر به فضیلت می کنند. برخی دیگر از این ها دست به تأویل قانون مدینه فاضله می زنند؛ آنان محرّفه هستند. برخی دیگر، هر چند قصد تحریف ندارند، اما کوته فکرند و امور را دگرگون می فهمند. فارابی اینها را مارقه می نامد. و کسانی هستند که معرفت خیالی به اهداف شارع دارند و در حقیقت، به آن نمی گروند و از این رو، عنادی با مدینه فاضله ندارند. گروه دیگر، کسانی هستند که با مدینه فاضله عناد دارند. و بالاخره، کسانی هستند که سعادت را تخیّل می کنند، اما نمی توانند تصوری از حقیقت آن داشته باشند.

حال بر عهده رئیس مدینه فاضله است که با هر گروه از نوابت به تناسب و

8

فراخور حال هر یک بر خورد کند و آن ها را راهنمایی نماید؛ آن ها که حقیقت را می شناسند و عمل نمی کنند، وادار به عمل کند و آن ها که حقیقت را نمی شناسند با حقیقت آشنا سازد.

خلاصه و نتیجه گیری

آنچه می توان در مطالعه آثار فارابی و کتاب هایی که پیرامون اندیشه و فلسفه سیاسی فارابی نگاشته شده است، به دست آورد این چند نکته است:

1. فارابی به خوبی توانست فلسفه را بیاموزد و با آن به تبیین دین و سیاست بپردازد.

2. فارابی در فراگیری فلسفه قطعا متأثر از فیلسوفان یونان، بخصوص افلاطون و ارسطو بوده است؛ هرچند با ابتکار و نوآوری توانست جایگاه «معلم ثانی» و «مؤسس فلسفه اسلامی» را برای خود مهیا سازد.

3. اصول فلسفه سیاسی فارابی عبارتند از: ضرورت زندگی اجتماعی، ضرورت وجود حکومت و حاکم در اجتماع، حکیم بودن رئیس و آشنا بودن وی با حقیقت، اصل تعاون در جامعه فاضله، اصل هدف بودن سعادت حقیقی در مدینه فاضله، و نحوه برخورد با مدینه های غیر فاضله.

4. فلسفه سیاسی فارابی بر گرفته از نگاه او به جهان و ابتدا و سرانجام عالم است و به طور کلی، بر گرفته از فلسفه او در تعامل با دین و رسالت دین خاتم می باشد.

··· پی نوشت ها

1 فرناز ناظر زاده کرمانی، اصول و مبادی فلسفه سیاسی فارابی، تهران، دانشگاه الزهراء، 1376، ص 105.

2 بهاءالدین خرمشاهی، فرار از فلسفه، زندگینامه خود نوشت فرهنگی، تهران، جامی، 1377، ص 9.

3 لئو اشتراوس، فلسفه سیاسی چیست؟، ترجمه فرهنگ رجایی، تهران، علمی فرهنگی، 1373، ص 3.

4 عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب: از آغاز تا پایان سده های میانه، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1376، ص 15.

5 همان، ص 15.

6 عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب: عصر جدید سده نوزدهم، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امور خارجه، 1376، ص 19.

7 آنتونی کوئنتین، فلسفه سیاسی، ترجمه مرتضی اسعدی، تهران، الهدی، 1371، ص 11.

8 محمدجواد نوروزی، فلسفه سیاست، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، 1377.

9 محمدباقر حشمت زاده، مسائل اساسی علم سیاست، تهران، کانون اندیشه جوان، 1377، ص 47.

10 لئو اشتراوس، پیشین، ص 5.

11 ابونصر فارابی، اندیشه های اهل مدینه فاضله، ترجمه سیدجعفر شهیدی، تهران، طهری، 1361، ص 251.

12 السیاسة المدنیة، بیروت، دارالمشرق، ص 69.

13 ابونصر فارابی، کتاب المله و نصوص اخری، ترجمه محسن مهدی، بیروت، دارالمشرق، 1991، ص 69.

14 کتاب آراء اهل مدینه الفاضله، البیر نصری نادر، بیروت، دارالمشرق، ششم، 1991، ص 126و127.

15 همان.

16 السیاسة المدنیة، حسن ملکشاهی، تهران، سروش، 1376، ص 217.

17 همان، ص 225.

18 ابونصر فارابی، کتاب الملة و نصوص اخری، ترجمه محسن مهدی، بیروت، دارالمشرق، 1991، ص 69.

19 همان، ص 70.

20 السیاسة المدنیة، ص 261.

··· سایر منابع

1. تقی آزاد ارمکی، اندیشه اجتماعی متفکران مسلمان از فارابی تا ابن خلدون، تهران، سروش، 1374.

2. مهدی الهی قمشه ای، حکمت الهی عام و خاص به ضمیمه شرح فصوص حکیم فارابی و قسمت روان شناسی و منطق، تهران، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، 1335.

3. جعفر آل یاسین، الفارابی فی حدوده و رسومه، بیروت، عالم الکتب، 1405.

4. بهاءالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، تهران، 1333.

5. پرویز پورتجن، در شناخت ابن مقفع، فارابی، بزرگمهر و سلمان فارسی، تهران، شباهنگ، 1357.

6. محمدباقر حشمت زاده، مسائل اساسی علم سیاست، تهران، کانون اندیشه جوان، 1377.

7. غلامعلی خوشرو، شناخت انواع اجتماعات از دیدگاه فارابی و ابن خلدون، تهران، اطلاعات، 1372.

8. رضا داوری، فارابی مؤسس فلسفه اسلامی، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی انجمن اسلامی حکمت و فلسفه در ایران، 1356.

9. زاید سعید، الفارابی، القاهره، دارالمعارف، [بی تا.]

10. عبدالرحمن عالم، تاریخ فلسفه سیاسی غرب: از آغاز تا پایان سده های میانه، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امورخارجه، 1376.

11. تاریخ فلسفه سیاسی غرب: عصر جدید سده نوزدهم، تهران، مؤسسه چاپ و انتشارات وزارت امورخارجه، 1377.

12. ابونصر محمد فارابی، احصاء العلوم، حسین خدیو جم، تهران، انتشارات وزارت فرهنگ و آموزش عالی، 1364.

13. الجمع بین رایی الحکیمین، البیر نصری نادر، تهران، الزهراء، 1405.

14 فصوص الحکم، حسن حسن زاده آملی، تهران، رجاء، 1375.

15 قادر فاضلی، حکمت سیاسی یا سیاست حکیمانه در اسلام، تهران، علامه طباطبایی، 1374.

16. محمدنصر فلامکی، فارابی و سیر شهروندی در ایران، تهران، نقره، 1367.

17. هانری کوربن، تاریخ فلسفه اسلامی، جواد طباطبایی، تهران، کویر، 1373.

18. جان گری، فلسفه سیاسی آیزیا برلین، خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو، 1379.

19. فلسفه سیاسی جان استوارت میل، خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو، 1380.

20. فلسفه سیاسی هایک، خشایار دیهیمی، تهران، طرح نو، 1379.

21. محمدتقی مصباح یزدی، فلسفه سیاسی اسلام، تهران، ستاد برگزاری نماز جمعه، 1378.

21. فرناز ناظرزاده کرمانی، اصول و مبادی فلسفه سیاسی فارابی شرح مدینه فاضله با تطبیق بر آراء افلاطون و ارسطو، تهران، دانشگاه الزهراء، 1376.

22. محمدجواد نوروزی، فلسفه سیاست، قم، مؤسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)، 1377.

23. هیئت تحریریه موسسه مکاتباتی اسلام شناسی، انسان کامل از دیدگاه فارابی، عرفا، مولوی (متفکران اسلامی)، تهران، مؤسسه مکاتباتی اسلام شناسی، 1361.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان