سیاحت غرب، ش 10(1)
چکیده: سال هاست که پیشگوها افول و زوال ملت اسراییل (یهود) را پیش بینی کرده اند؛ درحالی که نادرستی بسیاری از این پیش بینی ها ثابت شده است. اما شواهدی وجود دارد که اثبات می کند این ملت نیز مانند ملت های بزرگ پیشین افول خواهد کرد و البته این حرکت به سوی افول هم چنان ادامه دارد؛ به جز اینکه بیداری مردم و انجام اصلاحات در جامعه، این سیر را متوقف نماید.
آنچه درباره افول ملت اسراییل می توان گفت، آن است که مشکل ما معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی نیست؛ بلکه افول اسراییل، دقیقا همانند افول هر ملت دیگری، معلول عوامل روحی روانی است و معضلات سیاسی، اقتصادی و اجتماعی که ما با آنها مواجهیم، در واقع علایم انحطاط روحی معنوی این ملت است. درست همان طوری که مسائل معنوی بر زندگی فردی اشخاص اثرگذار است، اصول معنوی سیاسی نیز حاکم بر حیات اجتماعی ملت هاست و گرچه ممکن است تشخیص این مسائل، پیچیده و سخت به نظر آید، ولی با مشاهده و بررسی تاریخ اقوام گذشته، این مسئله کاملاً واضح و آشکار می شود.
یک ملت در اولین مرحله از حیات خویش، از بندگی و اسارت رها می شود و به سوی باورهای معنوی و دینی گام برمی دارد. مرحله دوم، گذر از این باورها با جرأت و دلیری فوق العاده است. در سومین مرحله، این جرأت و شهامت به آزادی و در گام چهارم از آزادی به وفور اقتصادی می رسد. در پنجمین مرحله است که این وفور افتصادی، به خودخواهی و سپس در مرحله بعد به از خود راضی بودن منجر می شود. در مرحله هفتم، رضایت از خویشتن تبدیل به بی تفاوتی و بی عاطفگی و گام هشتم با گذر از بی عاطفگی به فساد اخلاقی کامل منجر می گردد. مرحله نهم، از فساد اخلاقی به وابستگی سیر می کند و آخرین گام یعنی مرحله دهم نیز با گذر از وابستگی، به بندگی و اسارت به پایان می رسد. اینها مراحلی هستند که تمدن های بزرگ در طول حیات خود، آنها را پشت سر گذاشته اند. این همان مسیری است که ملت اسراییل و سایر ملل پشت سر گذاشته اند. لذا این کشور نیز با این روند به همان سرنوشت یعنی زوال و نابودی دچار خواهد شد؛ به جز اینکه با بیداری ملت و انجام اصلاحات در جامعه، این روند افول اجتناب ناپذیر تغییر یابد.
افول خانواده
ملت ها در اغلب موارد از درون دچار سقوط و نزول می شوند. این سقوط، معلول افول ارزش های اخلاقی و معنوی در خانواده هاست و به همان میزان که خانواده به سمت افول پیش می رود، جامعه نیز دچار اضمحلال می شود. این مطلب، مهم ترین فرضیه اندیشمندانی است که تمدن های از هم فروپاشیده را مورد مطالعه قرار داده اند، از تاریخ دان بریتانیایی، آنوین(2) تا جامعه شناس روسی، پتیریم سوروکین(3).
کارل ویلسون
(4) در کتاب خود به نام رقص و شادی ما به مرگ و نیستی تبدیل شده است
(5)، خصوصیات مشترک افول خانواده در یونان باستان و امپراطوری روم را در هفت مرحله برمی شمرد. نکته قابل توجه این است که این هفت مرحله، دقیقا مشابه آن چیزی است که در حال حاضر در جامعه ما در حال رخ دادن است.
در اولین مرحله، مرد خانواده، مانند سابق، پیشاپیش اعضای خانواده، راهنمای آنها در انجام اعمال مذهبی نیست. پیشرفت اخلاقی و معنوی اعضای خانواده در درجه دوم اهمیت قرار می گیرد و دیدگاه آنها نسبت به خداوند، مبتنی بر اصول طبیعی، فنی و ریاضی می گردد.
در مرحله دوم، مردان به شیوه خودخواهانه ای در مراقبت از همسر و فرزندانشان مسامحه می کنند و به پیشرفت فرهنگی خانواده توجه نمی کنند. ارزش های مادی اندک اندک بر افکار و اندیشه ها سایه می افکند و مرد خانواده تلاش می کند تا نقش خویش را به عنوان یک فرد، بالا برد و برجسته نشان دهد.
تغییر در ارزش های جنسی مردان، آغاز سومین مرحله از مراحل افول خانواده است. مردان درگیر کار و رقابت اقتصادی شده اند و نیازهای جنسی همسرانشان را مهمل می گذارند و یا با زنان متعلق به طبقات پایین جامعه رابطه برقرار کرده اند و یا به هم جنس بازی گرفتار شده اند و سرانجام، معیارهای اخلاقی دوگانه ای شکل می گیرد. در مرحله چهارم، زنان تحت تأثیر قرار می گیرند و ارزش و موقعیت آنها در خانواده و در تعامل با فرزندانشان دچار افت شدیدی می شود؛ مورد غفلت واقع می شوند و از ارزش و شخصیت می افتند؛ در راه دست یابی به رفاه مادی و آزادی های جنسی فراتر از پیوند زناشویی، برای هر مسئله کوچکی مشکل تراشی می کنند؛ سعی می کنند روابط جنسی منجر به حاملگی را به حداقل برسانند و تأکیدشان بر این است که روابط جنسی باید فقط برای لذت باشد همین طور قوانین ازدواج به سمتی پیش می رود که طلاق را هرچه آسان تر نماید.
در مرحله پنجم، زنان با شوهران خود برای کسب پول، رهبری کانون خانواده و تأثیر بیشتر بر فرزندانشان به رقابت برمی خیزند. این رقابت منجر به خصومت، سرخوردگی و هم جنس گرایی احتمالی در فرزندان می شود و همچنین سبب طلاق و جدایی بسیاری از ازدواج ها می گردد. شمار فرزندان ناخواسته، سقط شده، رها شده، هتک حرمت شده و تربیت نشده افزایش می یابد و این افزایش باعث ازدیاد فشار اجتماعی برای جلوگیری از بچه دار شدن می شود. لذا کانون خانواده از هم می پاشد و به تبع آن جامعه دچار هرج و مرج می گردد.
در ششمین مرحله از افول خانواده، فردگرایی خودخواهانه ای در اشخاص شکل می گیرد و به جامعه نیز سرایت می نماید و جامعه را به گروه های کوچک و کوچک تری تقسیم می کند و این تعارضات درونی سبب ضعف جامعه می گردد. کاهش میزان موالید، باعث شکل گیری جامعه ای با افراد مُسن می شود که توانایی کم تری برای دفاع از خویش دارند؛ لذا، ملت در مقابل دشمنان آسیب پذیرتر می گردد. سرانجام و در آخرین مرحله، بی اعتقادی به اوج خود می رسد، اقتدار والدین کاهش می یابد و اصول اخلاقی از میان می رود و در نتیجه، اقتصاد و حکومت تحت تأثیر قرار می گیرد و ضعف ناشی از آن و عدم یک پارچگی، سبب فروپاشی جامعه می گردد. لذا به جز قیام دیکتاتوری از درون جامعه و یا هجوم بیگانه ای از خارج، راهی برای نجات آن باقی نمی ماند.
خانواده پایه های یک جامعه است و هنگامی که بنیان خانواده فروریزد، جامعه نیز دچار فروپاشی می شود؛ خانواده ها موتور محرک اجتماع اند. جامعه ای قدرتمند نخواهد بود، مگر اینکه بنیان خانواده ها در آن مستحکم باشد. میشل نواک(6)، مفسر اجتماعی، که در حال تحقیق بر روی موضوع «اهمیت خانواده» است می گوید: «قانون فراموش نشدنی ای که از خلال هزاران سال بی عدالتی و تحمل رنج و مصیبت به دست می آید این است که اگر امور خانواده مطلوب باشد، زندگی باارزش است و هنگامی که بنیان خانواده دچار تزلزل شود، زندگی نیز از هم فرومی پاشد و حیات بی معنا می شود».
افول ارزش ها
عوامل زیادی در افول یک ملت نقش دارند. یقینا یکی از مهم ترین آنها فروپاشی خانواده است. عامل دیگری که البته از تأثیر کمتری برخوردار است، رواج اعتقادات و ارزش های منحط در میان یک ملت است. افکار و عقاید غلط، در حال سوق دادن غرب به سوی انحطاط هستند. امروزه ما در جهانی زندگی می کنیم که اصول مسلم توراتی مورد اهمال واقع شده اند و لذا تا زمانی که به این اصول و حقایق توراتی بازنگردیم، ملتمان هم چنان راه افول خواهد پیمود. برای فهم این مسئله که چگونه به این وضعیت هولناک دچار شده ایم نیازمند این هستیم که یک قرن به عقب بازگردیم و نفوذ و تأثیر پنج تن از اندیشمندان برجسته را که هنوز هم افکار و اندیشه هایشان عمیقا بر دنیای مدرن سایه افکنده است مورد بررسی قرار دهیم. اولین این افراد، چارلز داروین(7) (1809 - 1882) است. وی از زمانی که در تألیفاتش نشان داد که ما صرفا بخشی از یک زنجیره تکامل از اَشکال ابتدایی حیات هستیم، تمایز بین انسان و حیوان کمتر شد. داروینیسم از زمان شکل گیری، نه تنها در حوزه زیست شناسی تأثیر گذاشت، بلکه به عنوان زیربنای حیطه های انسان شناسی، جامعه شناسی و روان شناسی قرار گرفت. دومین اندیشمند تأثیرگزار، کارل مارکس(8) (1818 - 1883) نام دارد. او بیشتر زندگی خود را وقف نوشتن مطالبی پیرامون افول سرمایه داری و رشد کمونیسم نمود. و به اهمیت و تأثیر تئوری های مطرح شده در جامعه پی برد.
سومین فرد از این مجموعه، جولیوس ولهوسن(9) (1844 - 1918) است. وی دانشمند آلمانی متخصص کتاب مقدس بود و نشان داد که کتب اولیه تورات، توسط موسی جمع آوری نشده است؛ بلکه قرن ها بعد به وسیله افراد مختلفی گردآوری شده که redactorsنامیده می شدند. آنها سیر حوادث مختلف را به هم پیوند دادند و تبدیل به این مجموعه نمودند. او و شاگردانش یک رویکرد ضدماوراءطبیعی نسبت به کتاب مقدس بنا کردند. بسیاری از سمینارهای مذهبی که امروزه برگزار می شود، متأثر از آن رویکرد است.
چهارمین شخصیت مؤثر، زیگموند فروید(10) (1856 - 1939) است. او صرفا استلزامات منطقی که داروین در زیست شناسی استفاده کرده بود را اتخاذ کرد و آنها را در آنچه که امروزه روان شناسی و روان پزشکی نامیده می شود به کار بست. فروید چنین استدلال کرد که انسان ها اساسا چون مستقل و آزادند، نیازی به شناخت خداوند ندارند. در نتیجه، ما نیازمند شناخت و درک خویشتن هستیم؛ زیرا همه مشکلات ما ناشی از مسائل حل نشده ای است که از گذشته های دور در زندگی ما باقی مانده است.
پنجمین اندیشمند تأثیرگزار، جان دیویی(11) (1859 - 1952) است که پایه گذار آموزش مدرن است.
او مانند داروین و فروید معتقد بود که انسان ها مستقل و خودبنیادند و نیازی نیست که نیرویی بر آنها حاکم باشد؛ بلکه می توانند نظام آموزشی خویش را رشد و توسعه دهند. بنابراین زیربنای آموزش مدرن، ضدماوراءالطبیعه است.
هر فکر و اندیشه ای طبیعتا آثار و عواقبی درپی دارد؛ لذا افکار و اندیشه های غلط قادرند یک ملت را به زانو درآورند. تئوری های این پنج نفر، پی آمدهای ویرانگری برای ملت ما و تمام جهان به همراه آورد و اگر ما به اصول مسلم تورات بازنگردیم، ملتمان هم چنان راه انحطاط و نابودی را خواهد پیمود.
افول معنوی و روحی
معمولاً افول ملت ها به دلیل عوامل داخلی رخ می دهد، نه تهدیدات خارجی. هرچند برخی ملت ها بر اثر هجوم بیگانگان دچار شکست و نابودی می شوند، اما در حقیقت، اضمحلالشان به این شکل نیز ناشی از ضعف و افول معنوی آنهاست که خود را در قالب ضعف نظامی نشان داده است. اکنون به بررسی مراحل افول یک ملت از دیدگاه تاریخ شناسان می پردازیم: اولین گام زمانی برداشته می شود که ملت به خداوند بی توجهی کنند و بت پرستی را پیشه خود سازند. این امر در گذشته به صورت بت پرستی واقعی بروز می یافت؛ اما امروزه شکل پول پرستی و یا خودپرستی به خود گرفته است که در هر صورت، این نیز نوعی بت پرستی است. ویژگی دیگر این مرحله، فقدان عمومی شکرگزاری است. با وجود اینکه آنها با لطف و عنایت خداوند به رشد و پیشرفت دست یافته اند، اما باز هم ناسپاسی می کنند و آن هنگام که ملت در راه کسب خرد و دانش و هدایت از غیرخداوند کمک خواستند، در تصورات و اندیشه هایشان به غرور، پوچی و سطحی نگری دچار می گردند. آنان حرمت پروردگار عالم را نگه نمی دارند؛ لذا قلب های نادانشان به تیرگی می گراید و در عین ادعای دارایی عقل و دانش، به جهل و حمق دچار می شوند.
در مرحله دوم، مردان و زنان به جای استفاده از شیوه های طبیعی و معمول ارضای نیازهای جنسی خود، به روش های غیرطبیعی و غیرمعمول روی می آورند. هنگامی که عطش تمایلات شهوی و انحرافات جنسی در یک جامعه حاکم شود، خداوند آنها را در تمایلات موهن و خواسته های غیرطبیعی خود رها می سازد.
سومین مرحله از افول روحی معنوی یک ملت، وقوع آنارشی و هرج و مرج در آن جامعه است. هنگامی که ملتی، وحی الاهی را نپذیرد و آن را رد نماید، به خود واگذاشته می شود که نتیجه طبیعی آن، آنارشی اخلاقی و اجتماعی خواهد بود. چرا که وقتی خداوند آنها را در افکار و عقاید منحرفشان رها سازد، این افکار و اندیشه ها سبب ایجاد رفتارهای ناشایست و غیرمعقول در آنها می شود. این نتایج در جامعه ای پدید می آید که عاری از هم دلی، اعتماد، علاقه و توجه به همدیگر باشد.
آخرین مرحله، نزول عقوبت الاهی است. این عقوبت بر کسانی فرود می آید که به بت پرستی و رفتارهای غیراخلاقی دچار شده باشند. می دانیم که عذاب ابدی در مورد تک تک افراد زمانی واقع می شود که دچار جرم و عصیان شده باشند؛ اما ملت ها زمانی دچار عقوبت اجتماعی می گردند که خداوند آن جامعه را به اعمال ناشایست خود واگذارد. در طول تاریخ ملت اسراییل، بت پرستی، انحرافات جنسی و هرج و مرج، به این معنا که هر کس هر آنچه را که از دیدگاه او صحیح است انجام دهد نیز وجود داشته که مسبب نزول عقوبت الاهی شده است. چنین پروسه ای در کتاب مقدس و تاریخ تمدن های یونان، ایران، بابل و روم نیز به وقوع پیوسته است و لذا اگر این مسئله در مورد چنین تمدن هایی تحقق یافته است، امروز نیز می تواند محقق شود، مگر اینکه ما با بازگشت به اصول توراتی و عمل به اوامر الاهی، از این افول و هلاکت قطعی نجات یابیم.
اشاره
1. نویسنده معتقد است که یکی از اساسی ترین عوامل افول و اضمحلال یک ملت، فروپاشی و افول خانواده است و این دیدگاه کاملاً مطابق با دیدگاه اسلامی است که خانواده را محور و اساس تربیت انسان ها و در نتیجه تربیت جامعه می داند. در نگاه دینی ما، حفظ و بالندگی خانواده موجب استحکام و قوام جامعه می شود و به همین دلیل در روایات آمده است که در اسلام هیچ بنایی محبوب تر از بنای ازدواج و تشکیل خانواده نیست.
متأسفانه روند شکل گرفته در سال های اخیر در کشور، نه تنها در راستای تقویت و استحکام خانواده نبوده است، بلکه زمینه های متعدد و متکثر، تضعیف و سست شدن پایه های خانواده را به تدریج رقم زده است. کم رنگ شدن حضور والدین به ویژه مادران در خانواده، تعویض شغل مقدس مادری با مشاغل اقتصادی در سطح جامعه، تبلیغات گسترده برای کم اهمیت جلوه دادن نقش مادری و همسری، افزایش سن ازدواج، افزایش طلاق و اختلافات خانوادگی، دامن زدن به تخاصم میان زن و مرد و ده ها عامل دیگر، بسیاری از مشکلات دنیای مدرن را دامن گیر ما ساخته و یا خواهد ساخت. فمینیست های خارجی و داخلی و هم فکران آنان تمام همت خویش را صرف کرده اند و می کنند تا مادران را از مادری جدا سازند و هدف اصلی آنان را دست یابی به رفاه و موقعیت اجتماعی فردی و رقابت با مردان قرار دهند. آنان همواره کوشیده اند با نام و مارک برابری و تساوی زن و مرد، مسئولیت ها و رسالت های اساسی زنان را در حاشیه قرار دهند و زنان را به عرصه رقابت با مردان در دست یابی به قدرت اقتصادی و سیاسی بکشانند.
2. از جمله نکات جالب توجه که نویسنده به آن اشاره کرده است نقش مرد در رهبری معنوی و اخلاقی اعضای خانواده است و این همان چیزی است که در دیدگاه اسلامی مورد توجه قرار گرفته است: یکی از وظایف اساسی مرد، در آیات قرآن و روایات اهل بیت علیهم السلام ، تلاش برای هدایت معنوی و اخلاقی اعضای خانواده است.
3. امروزه مسائلی همچون هرج و مرج و بحران جنسی، بی میلی به تشکیل خانواده و افزایش سن ازدواج که از مؤثرترین عوامل در ایجاد بحران خانواده در غرب بوده است، فراروی کشور ماست. سزاوار است تا مسئولین، دست اندرکاران، متفکران و رسانه های گروهی با شجاعت تمام و صراحت کامل، با عوامل انحطاط اخلاقی جامعه و به ویژه آسیب دیدن خانواده مقابله کنند و از شعارها و مارک های جریان های فمینیستی، هیچ گونه واهمه ای نداشته باشند و از ترس متهم شدن به مردسالاری، از چارچوب ها و اصول اسلامی عدول ننمایند. خوشبختانه اخیرا طرح تشکیل شورای عالی خانواده در کشور در دست تدوین و تصویب نهایی است و در صورتی که به خوبی تدوین شود، می تواند نقش بسیار مهمی در استحکام و تقویت خانواده داشته باشد.
1. Kerby Anderson، نویسنده و محقق یهودی
2. J.D.Unwin
3. Pitirim Sorokin
4. Carl Wilson
5. Our Dance has Turned to Death
6. Michael Novak
7. Charles Darwin
8. Karl Marx
9. Julius Wellhausen
10. Sigmund Freud
11. John Dewey