فلسفه و دموکراسی

فلسفه از آن جهت که به سکولار شدن غرب کمک کرده است، نقش بسزایی در تأسیس نهادهای دموکراتیک در غرب دارد

شرق، 24/3/83

فلسفه از آن جهت که به سکولار شدن غرب کمک کرده است، نقش بسزایی در تأسیس نهادهای دموکراتیک در غرب دارد. اما در حال حاضر، فلسفه ارتباط چندانی با حیات فلسفی در قاره های اروپا و آمریکا ندارد. این مطلبی است که ریچارد رورتی در سخنرانی خود در خانه هنرمندان بیان نموده است. او معتقد است فلسفه هیچ گونه ارتباطی با دموکراسی ندارد؛ چرا که امروزه سیاست پیشرو است و فلسفه به دنبال آن می آید. بنابراین ابتدا در مورد یک دیدگاه سیاسی به نتیجه ای می رسیم و سپس، اگر تمایلی به این کار داشته باشیم، به دنبال پشتوانه ای فلسفی برای آن می گردیم. به عنوان مثال در آمریکا دو گروه عمده سیاسی وجود دارد: دموکرات ها و جمهوری خواهان، که در مسائل سیاسی با هم اختلاف نظر دارند. اما این مشاجرات هیچ ارتباطی به فلسفه ندارد. شما می توانید مشارکت هوشمندانه و کارسازی در بحث های سیاسی در جوامع دموکراتیک معاصر نظیر آمریکا داشته باشید و در عین حال هیچ گونه علاقه ای هم به فلسفه نداشته باشید.

بنابراین سؤالاتی نظیر اینکه آیا دموکراسی، «مبانی فلسفی» دارد یا خیر و اگر دارد این مبانی چه می تواند باشد، ضرورتی ندارند. البته چنان که اشاره شد به هنگام وقوع انقلاب های دموکراتیک، در قرن هجدهم اصول فلسفی دارای اهمیت بود و تنها پشتوانه این انقلاب ها برای جدال با مذهب بود. ولی امروزه فلسفه چنان اهمیتی ندارد که افلاطون و کانت برای آن قائل بوده اند. حتی بالاتر آنکه او ادعا می کند چیزی به نام «عقل انسانی» وجود ندارد و بر این باور است که رفتارهای اجتماعی انسانی، به طور عام، و نهادهای سیاسی به طور خاص، محصول موقعیت های تاریخی عینی و انضمامی اند و آنها را باید با اتکا به نیازهای ناشی از این موقعیت ها ارزیابی کرد.

رورتی خود را جزء فیلسوفان بنیان ستیز تاریخ گرا می داند، در مقابل فیلسوفان بنیان باور که معتقدند امروزه فلسفه همان اهمیتی را دارد که قبلاً داشته است.

از منظر بنیان ستیزانه چیزی به عنوان سرشت انسانی وجود ندارد؛ چیزی به عنوان سرشت دولت یا سرشت جامعه وجود ندارد؛ ولی تنها یک رشته تلاش های تاریخی کمابیش موفق برای به دست آوردن آمیزه ای از نظم و عدالت وجود دارد. از دید آنها اخلاق را نمی توان با تأمل فلسفی بازشناخت؛ چرا که اصول اخلاقی چیزی بیش از شیوه هایی برای جمع بندی مجموعه خاصی از تجارب نیستند و این ادعای کانت که «آگاهی اخلاقی مشترک بخشی از ساختار قوه تعقل آدمی است» را قبول ندارند؛ بلکه آن را یک محصول تاریخی می دانند. آنها براین باورند که هیچ گزاره بدیهی وجود ندارد و ادعای اینکه فلان گزاره بدیهی است صرفا یک سخن بیهوده است؛ زیرا وجود حقوقی که انقلابیون قرن هجدهم مدعی برخورداری همه انسان ها از آن بودند، برای اکثر متفکران اروپایی در هزار سال پیش از آن بدیهی نبوده است.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان