ماهان شبکه ایرانیان

درهم ریختگی نشانه ها در امر جهانی (۱) و (۲)

ایران، ش ۲۹۲۶ ۲۹۲۷، ۸ و ۹ /۷/۸۳

ایران، ش 2926 2927، 8 و 9 /7/83

شباهت میان «جهانی» و «همگانی» گمراه کننده است. همگانی شدن به حقوق بشر، آزادی، فرهنگ و مردم سالاری مربوط است. در مقابل، جهانی شدن با فن آوری، بازار، صنعت جهان گردی و اطلاعات ارتباط دارد. جهانی شدن بازگشت ناپذیر است؛ درحالی که همگانی شدن از برخی مسیرها بازگشت پذیر به نظر می آید. یکتایی و منحصر به فرد بودن فرهنگی که همگانی می شود، از دست می رود و این، در مورد فرهنگ هایی که به اجبار همسان شده اند رخ داده است و این موضوع در مورد فرهنگ ما که خود دارای ادعای مشروعیت همگانی است نیز صدق می کند؛ ولی تنها تفاوت آن این است که فرهنگ های دیگر به دلیل یگانگی شان از میان رفتند که این مرگی زیباست و ما به سبب انهدام یگانگی و تمامی ارزش هایمان می میریم که این مرگی نازیباست.

غایت ایده ئال هر ارزشی به جهانی شدن است؛ اما واقعا نه تنها حرکتی در اوج نیست، بلکه سیری قهقرایی به سوی پایین ترین نقطه در تمام ارزش ها وجود دارد.

جهانی شدن از نظر فرهنگی، به درهم ریختگی نشانه ها منجر می شود و در حقیقت نوعی هرزه نگاری است. بی مرکزی و نه مرکززدایی، جانشین تمرکزبخشی شده است و تبعیض و طرد، پیآمدهای صرفا تصادفی جهانی شدن نیست، بلکه نتایج منطقی آن است.

روزگاری باورهای همگانی در مورد یک ارزش، تنها واسطه فرهنگی آن معرفی می شد. این باورها یگانگی ها را به آسانی به عنوان اسلوب متمایز کننده در فرهنگ همگانی ای جای دادند که ادعای پیروزی بر تمام تفاوت ها را داشت؛ اما گسترش جهانی سازی تمامی اشکال تفاوت را ریشه کن، و آنها را منجر به فرهنگی کاملاً بی تفاوت کرده است. تاریخ به همگانی شدن فرصتی داد. اما امروز مفاهیم آزادی، مردم سالاری و حقوق بشر در مقابله با نظمی جهانی، بدون هیچ راهکار موازی دیگر و با همکاری توده ای از یگانگی های طغیانگر، غیرقابل قبول به نظر می رسند. آنها همچون شبحی از همگانی سازی گذشته، به حیات خود ادامه می دهند. امروز نقطه بحرانی مابین همگانی سازی و جهانی سازی کجاست. آیا به نقطه بی بازگشت نرسیده ایم. این چیست که دنیا را به سمت نابودی اندیشه جهانی شدن می راند. همگانی سازی هنگام به وقوع پیوستن، در جهانی سازی به عنوان یک اندیشه ناپدید شد.

بعد از آنکه انسانیت، در تمام امور، جای خدای مرده را اشغال کرد، انسان تنها اسلوب ارجاع و دارای بالاترین اقتدار گردید. این انسانیت بدون دشمنان پیشین خود، هیچ هدفی ندارد. او مجبور است دشمنانی را از درون شکل دهد ودر واقع طیف گسترده ای از شبه حالت های غیرانسانی ایجاد کند و این دقیقا همان سرمنشأ تجاوزگری جهانی است. این تجاوزگری است که به یک مفهوم به خود تجاوزگری پایان می دهد و برای بنا کردن دنیایی تلاش می کند که هر آنچه در آن مربوط به امر طبیعی است، محکوم به ناپدید شدن است، مانند بدن، جنسیت، مرگ یا تولد. به راستی این شکل تجاوزگری واگیردار است و نظام دفاعی و توانایی مقاومت ما را به تدریج نابود می کند. اما این آخر راه نیست و جهانی شدن کاملاً پیروز نشده است.

آنچه این روزها رخ می دهد، در مخالفت با انتزاعِ همگانی امر جهانی است و این شامل مخالفت اسلام با ارزش های غربی هم می شود؛ به دلیل اینکه اسلام تواناترین بیان کننده ارزش هایی است که امروز دشمن شماره یک غرب شمرده می شود.

گرچه تأثیر سیاسی یک حرکت ضد جهانی سازی مهم است، ولی ارزش نمادین آن بی اهمیت است. هنگامی که فرهنگی ارزش های خود را از دست داد، صرفا با حمله به ارزش های دیگران می تواند انتقام بگیرد. هدف، آسوده شدن از شر مناطق فعال و اهلی کردن و استعمار هر منطقه وحشی و سرسخت، چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر ذهنی است. استقرار نظام جهانی، نتیجه حسادتی شدید است؛ حسادت نظامی که در مقابل محیط فرهنگی نیرومند دیگری، افسون زدایی و نیروزدایی شده است. از نظر این نظام مسلط، هر شکلی از واکنش، تروریستی است. مطابق این منطق حتی می توانیم بلایای طبیعی را اشکالی از تروریسم بدانیم.

ویژگی مسلط رویدادهای غیرعقلانی این است که می توانند به هر کس یا هر انگیزه نسبت داده شوند. هر چیزی که ما می توانیم به ذهن بیاوریم، می تواند تا حدودی جنایتکارانه باشد، حتی یک جبهه هوای سرد یا یک زلزله. اینکه کسی مدرنیته را منشاء بدیهی نیکی و یا به عنوان ایدئال طبیعی نوع بشر نفهمد، جنایت است. تنها تحلیلی که بر منطق اجبار نمادین تأکید می کند، می تواند معنا رودررویی جهانی و تکینه را بفهمد. برای فهمیدن نفرت بقیه جهان از غرب، نظر گاه، باید وارونه شود. نفرت مردم غیرغربی به این جهت نیست که غرب همه چیز را از آنها به غارت بُرده و هیچ گاه پس نداده است؛ بلکه از تحقیر ناشی می شود و این همان نفرتی است که حملات 11 سپتامبر را توضیح می دهد. قدرت جهانی در 11 سپتامبر از نظر نمادین نابود شد. مبارزه نمادین هنگامی منتفی می شود که طرف دیگر هم در مقابل، مورد تمسخر قرار گرفته باشد.

همه چیز به شکل مجازی به ما داده شده است، چه بخواهیم و چه نخواهیم. از سویی بر همه چیز حق یافته ایم و از سوی دیگر، در موقعیت برده ای هستیم که زندگی اش از او دریغ شده است؛ اما به هر حال در بند وامی پرداخت نشدنی است. این موقعیت می تواند تا مدتی ادامه یابد؛ زیرا خود بنیاد مبادله در این نظم اقتصادی است. اما زمانی قانون های بنیادین به سطح می آیند و بازگرداندن منفی به شکل اجتناب ناپذیری به انتقال مثبت پاسخ می گوید.

هنگامی که پاد واکنشی خشن در برابر این زندگی اسارت بار، این وجود تحت الحفظ و این اشیا، از هستی شکل گیرد، این وارونگی ممکن است به شکل تجاوزگری آشکار (مثل تروریسم)، نفرت از خود و پشیمانی در کلام دیگر تمام هیجانات منفی ای بروز کند که اشکال تنزل یافته پاد هدیه ای است که غیرممکن شده است.

آنچه ما در خود از آن بیزاریم، موضوع مبهم دلخوری ما اضافی واقعیت خودمان است، اضافی قدرت، آسایش در کنار حضور جهانی و دستاوردهای مشخص.

پس اگر تروریسم ناشی از این اضافی واقعیت و عدم امکان تبادل است، اگر محصول فراوانی بدون همتایی برای جبران کردن آن است و اگر از حل کردن زورمدارانه اختلافات شکل می گیرد، خلاصی از آن گویی از شریک شیطان عینی، فریبی بیش نیست. چرا که در نهایت مهمل بودن و احمقانه بودن تروریسم، قضاوت و مجازات جامعه ماست.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان