ماهان شبکه ایرانیان

گزیده ای از سخن رانی هاشم آغاجری

چکیده: سخن رانی آقای آغاجری در همدان که واکنش ها و بازتاب های متفاوتی در مطبوعات داشت، هم چنان به طور کامل منعکس نشده است

چکیده: سخن رانی آقای آغاجری در همدان که واکنش ها و بازتاب های متفاوتی در مطبوعات داشت، هم چنان به طور کامل منعکس نشده است . از آن جا که این سخن رانی سهم بسیاری در ایجاد جریاناتی به سود یا زیان سخن ران در مطبوعات داشته و مضامین آن به طور ضمنی در مطبوعات منعکس شده، بر آن شدیم تا خلاصه ای گویا و واقع نما از آن را در این شماره ی بازتاب اندیشه بیاوریم و آن را به اجمال بررسی کنیم . موضوع اصلی سخن، طرح پروتستانتیسم اسلامی است که گوینده، آن را بر پایه ی نظریه ی دکتر شریعتی مطرح ساخته و در ضمن آن، به نقد روحانیت اسلامی و جایگاه آن پرداخته است و حتی و به این نیز اکتفا نشده و توهین و افترا نیز در کار آمده است . صرف نظر از توهین های وی، اصل گفتار نیز از جهات متفاوتی قابل تامل است و جای نقد بسیار دارد .

موضوع سخن امروز من، پروژه ی پروتستانتیسم و دکتر علی شریعتی است .

دکتر شریعتی در مواجهه با دو دیدگاه معروف درباره ی تقدم ذهن بر عین یا بر عکس، معتقد به یک دیدگاه ترکیبی بود و بر آن بود که نمی توان ذهن و عین را کاملا از هم جدا ساخت . فرهنگ جامعه از اقتصاد آن جدا نیست . نوع اندیشه و تفکر مردم با نوع معیشت و اقتصاد و مجموعه ی شرایط واقع زندگی آنان گونه ای هم بستگی و ارتباط دارد . به همین دلیل شریعتی معتقد بود تحلیل و نظریه ی درست، ترکیبی از نظریه ی مارکس و نظریه ی وبر است، و بعد در واقع با یک مونتاژ ماهرانه می گفت من نه به کارل مارکس معتقدم و نه به ماکس وبر بلکه به مارکس وبر، یعنی ترکیبی از مارکس و وبر، اعتقاد دارم .

دکتر شریعتی در عین حال که عامل اقتصاد را مهم می دانست، هیچ گاه صرف وجود فقر را عامل قیام و انقلاب در جامعه نمی شمرد . به همین دلیل وی در نظریه ی جامعه شناسی خود اساسا بر آگاهی و خودآگاهی تکیه می کند و تمام پروژه های او نیز در همین دو کلمه ی آگاهی و خودآگاهی خلاصه می شود .

از دوره ی قاجاریه در ایران قرن نوزدهم جامعه ی ما گرفتار دوگانگی شد; نوعی دوگانگی میان جامعه ای سنتی، عقب مانده و توسعه نیافته در زمینه های تکنیکی (علمی، سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی)، در برخورد با دنیای جدیدی که صاحب علم، تکنیک، اقتصاد و نظام های سیاسی نو و پیش رفته بود . در چنین جامعه ای، بحرانی عظیم در میان اندیشمندان و متفکران و نخبگان ایرانی به وجود آمد; بحران مدرنیته و بحران گرفتاری در بن بست توسعه نیافتگی در تمام زمینه ها . اولین پرسشی که در این فضا مطرح شد آن بود که ما برای بیرون رفتن از این بن بست، چه باید بکنیم؟ آرای دکتر شریعتی یکی از پاسخ های این سؤال است، و البته رساله های بسیاری در تاریخ معاصر جهان به این موضوع اختصاص یافته است .

شریعتی معتقد بود اندیشه و فرهنگ زیربنا و علت العلل همه ی مشکلات ما در ایران است و تا زمانی که اندیشه و فرهنگ و تفکر جامعه تغییر نکند، با تغییر رژیم ها هیچ مشکلی به طور اساسی حل نمی شود . اما از آن جا که در جامعه ی ایران، مذهب اساسی ترین هسته ی فرهنگ است، جامعه و فرهنگ ایرانی در تمام دوره ها اساسا جامعه و فرهنگی مذهبی بوده است; چه در دوره ی قبل از اسلام و در عصر ساسانی و زرتشتی، چه در دوره ی بعد از اسلام; چه در مرحله ی قبل از صفویه، یعنی آن زمانی که اکثریت ایرانیان هنوز به تشیع نگرویده بودند، و چه بعد از آن . در فرهنگ ایران اساسی ترین هسته، مذهب است . دکتر شریعتی با تحلیل خود از جامعه ی ایران و با شناختی که از تجربه ی پروتستانتیسم مسیحی داشت به این جمع بندی رسیده بود .

پروتستانتیسم می گفت ما باید مسیحیت را از دست روحانیت سنتی کلیسا آزاد کنیم . مسیح را باید از پاپ نجات داد . تز خودکشیشی، تز کالون بود که می گفت ما برای ارتباط با خدا و فهم کتاب مقدس احتیاج به واسطه نداریم . کتاب مقدس، خدا و پیامبر، همه را به طور مستقیم مورد خطاب قرار داده اند . مگر وقتی مسیح با مردم اورشلیم سخن می گفت واسطه داشت که کلمات او را بگیرند و برای مردم شرح و بسط دهند؟ مسیح بی واسطه می گفت و مؤمنان و مخاطبان می شنیدند و می فهمیدند; یعنی همه ی انسان ها، همه ی مسیحیان، همه ی مؤمنان به طور مستقیم مخاطب مسیح و کتاب مقدس اند . نیازی نیست که ما برای فهم کتاب مقدس، سراغ طبقه ای به نام روحانی و اسقف برویم . هر کس خودش کشیش خودش است .

البته پروتستانتیسم مسبوق به نگاه دیگری نیز بود; چون قبل از شروع نهضت پروتستانتیسم در اروپا نهضت دیگری به نام اومانیسم آغاز شده بود . اومانیسم می گفت انسان در مقابل کلیسا ارزش دارد . کلیسا خدا را مطرح می ساخت، و به نام خدا و نایب خدا و نایب مسیح، که پاپ و روحانیت مسیح بود، انسان ها را قربانی می کرد .

می گفتند انسان هیچ ارزشی ندارد . انسان اصلا ناپاک و گناهکار است; گنهکار ذاتی . انسان ذاتا گناهکار به دنیا آمده است و تنها زمانی می تواند امید به پاک شدن و رفتن به بهشت داشته باشد که دست پاک جانشین مسیح بر سر او کشیده شود و او را لمس کند و واسطه ی او با خداوند بشود . اومانیست ها به این امر اعتراض داشتند . آنان می گفتند انسان ارزشمند است، انسان به منزله ی انسان، اصیل است .

دکتر شریعتی این تجربه را به خوبی مطالعه کرده بود . وقتی در جامعه ی خودش تامل کرد به این نتیجه رسید که ما در مقام یک روشن فکر، اگر خواستار تحول در جامعه ی خودمان هستیم و اگر می خواهیم جامعه مان را از عقب ماندگی نجات دهیم، باید خود این جامعه را بشناسیم و ببینیم کدام عامل است که اگر دچار انحطاط شود جامعه را به خاک می نشاند و اگر رو به ترقی برود جامعه را مترقی خواهد ساخت؟ این هسته ی اصلی و مرکزی چیست؟ او به این نتیجه رسید که دین جامعه ی ما، یعنی جامعه ی در حال انحطاط، و اساسا پروبلماتیک دو قرن اخیر، یعنی آن صورت مسئله ساز و ساختار معضل و مشکل جامعه ی ایران را می توان در چارچوب انحطاط مورد بررسی قرار داد . در مرکز این انحطاط، دین قرار داشت; دین منحط . اگر آن دین منحط تغییر پیدا نکند و اصلاح نشود امید هیچ اصلاحی نیست . به همین دلیل دکتر شریعتی تمام رساله اش و برنامه ها و چارچوب های حرکتش را در یک پروژه خلاصه کرد: پروژه پروتستانتیسم اسلامی .

یکی از کارهای شریعتی در این راه، تفکیک اسلام ذاتی از اسلام تاریخی بود . بسیاری از چیزهایی که نهاد رسمی و سنتی دین، و متولیان رسمی آن به نام اسلام مطرح می کنند، اسلام ذاتی نیست . این اسلام تاریخی است . اسلام تاریخی یعنی آنچه روحانیون و علما و مردمان اعصار و قرون گذشته اندیشیده اند و تجربه کرده اند بر روی هم جمع آمده و امروز صرفا به دلیل این که مربوط به گذشته است مقدس شده و لباس دین به تن کرده است .

دکتر شریعتی می خواست با این پدیده مخالفت کند: تفکیک اسلام ذاتی از اسلام تاریخی . اسلام تاریخی یعنی حاصل استنباطها، فهم ها، درک ها و سنت ها و عرف های گذشته . هر نسلی برای خودش تجربه ای داشته است . یک عرفی داشته است . اینها را نباید به متون و خطوطی لایتغیر و ابدی تبدیل کرد و به آنها تقدس بخشید .

ما اسلام را با یک شیوه و متد دیگری می فهمیم . در همه ی زمینه ها اعم از اقتصاد، سیاست، علوم، آداب معاشرت، آداب زندگی اجتماعی، علم، فلسفه و تمام وجوه زندگی، و نیز در حکومت، سیاست، و شناخت اسلام برای انسان امروزی، هر دوره و نسلی باید این چنین فکر کند که هم اکنون او خود مخاطب خداوند، پیامبر و کتاب مقدس است . همان طور که مردمان عصر نزول مخاطب پیامبر بودند، امروز ما هم مخاطب پیامبر هستیم و همان طوری که آن مخاطبان با توجه به موقعیت اجتماعی و تاریخی خودشان این پیام را فهم کردند ما نیز حق داریم آن را بر اساس موقعیت خودمان و متناسب با خودمان فهم کنیم .

دکتر شریعتی می خواست این واسطه های کاذب را بردارد . به همین دلیل، بحث ایشان درباره ی روحانیت، بسیار جدی است و ما امروزه هم چنان به آن نیاز داریم . ما در اسلام طبقه ی روحانی نداشتیم . طبقه ی روحانی در تاریخ ما پدیده ای جدید است . بسیاری از این عناوین آن چنان تازه است که گاه عمرش از پنجاه - شصت سال نیز فراتر نمی رود: سلسله مراتب آیت الله، حجت الاسلام، ثقة الاسلام، چی چی الاسلام، چی چی الاسلام .

نهادی که دکتر شریعتی آن را نقد می کرد چنین نهاد عوام زده ای است . نهادی که عوام زده باشد نمی تواند جامعه را ترقی بدهد; به خصوص اگر رزق و روزی اش دست این عوام باشد; چراکه فرد می ترسد و می گوید اگر من آمدم در این منبر یک سری حرف ها زدم که به ذائقه ی این صاحب مجلس خوش نیامد خوب فردا من را دعوت نمی کند . عوام زدگی پدیده ی بسیار بدی است . عمل کرد روحانی سنتی ما جالب است . از یک طرف روحانی بود بر فراز مسیر جسمانی ها; اما از سوی دیگر دنباله رو خود همین عوام جسمانی بود . این هم دیالکتیک عجیبی است .

دکتر شریعتی با تفکیک عالم و روحانی می گفت: معلم در سر کلاس درس مرید نمی خواهد . ما یا دانش جو یا دانش آموزیم، یا معلم و استاد . نه معلم و استاد به دانش آموز یا دانش جویش به چشم مرید نگاه می کند، نه متعلم به استاد و معلمش به چشم مراد می نگرد .

بسا که در خود حوزه های علمیه ی ما نیز تا حدودی همین رابطه برقرار است . البته به آن معلمی که دارد درس خارج می دهد به چشم معلم نگاه می کند بلند می شود انتقاد می کند، جر و بحث می کند، شریعتی می گفت: رابطه ی دین شناسان با مردم رابطه ی معلم و متعلم است، نه رابطه ی مراد و مرید، و نه رابطه ی مقلد و مقلد . مگر مردم میمون هستند که تقلید کنند . در رابطه ی تعلم، متعلم می فهمد و بعد عمل می کند و بعد سعی می کند فهمش را رشد بدهد تا روزی از این معلم بی نیاز شود و بتواند مستقیم مراجعه کند، درک کند، بفهمد، و استنباط نماید .

رابطه ی نهاد سنتی با عوام، رابطه ی مراد و مرید است; یعنی این که مراد همیشه مراد باشد و مرید همیشه مرید، و تا ابد این حلقه بر گردنش بماند .

البته این طبقه ابتدا امامان معصوم را لاهوتی می کرد تا بعد خودش بتواند به مثابه ی نایبان آن امام معصوم، لاهوتی بشود .

در طرح پروتستانتیسم اسلامی تکیه بر عقل، علم، زمان و تجربه، و در واقع فهم و درک دین با این عناصر، آشتی دنیا با آخرت، مبارزه با آن تفکیک سنتی، تفکیک دین و دنیا، و دین و زندگی بشری جایگاه ویژه ای دارد . بر این اساس طرح اومانیسم اسلامی، به نظر من طرح بسیار مهمی است .

اهمیت این بحث، به خصوص امروز از زمان دکتر شریعتی بیش تر است . چون در آن دوره نه نهاد سنتی مذهبی ما قدرت داشت و نه دین در منصب حکومت و دولت نشسته بود . اما امروز دین در مسند حکومت نشسته است و روحانیت بر کرسی قدرت . بنابراین، طرح بحث اومانیسم اسلامی بسیار مهم است .

در جامعه ی ما گاهی تعارفاتی درباره ی مردم می کنند که مردم خیلی حق دارند بفهمند، مردم سرور و ولی نعمت ما هستند اما وقتی پای رای گیری و نظردادن و تصمیم گیری به میان می آید، مردم قدرت تصمیم گیری ندارند، مردم احتیاج به قیم دارند، مردم نمی فهمند .

وقتی انسان کرامت داشت نمی شود او را شکنجه کرد . این دینی که به نوعی شکنجه ی انسان را تخم ریزی می کند خیلی عجیب است .

اسلامی که امروز با آن مواجهیم دیگر اسلام عامیانه نیست، اسلام آمرانه است . این اسلام که ما با آن روبه رو هستیم پوپولیستی نیست، یک دین اومانیستی است; یعنی دینی که افراد را به افسار قدرت و حاکمیت مبدل می سازد . اسلامی که ما امروز با آن مواجه هستیم اسلام بنیادگراست نه سنت گرا .

آن روزها شریعتی و نوگرایان دینی، از روحانی تا غیر روحانی، از عالم دینی تا عالم دانشگاهی، از طالقانی، مهندس بازرگان، استاد محمد تقی شریعتی، شهید بهشتی، شهید مطهری، و بسیاری دیگر که نامشان را می دانید و بالاخره در راس همه ی آنان رهبر بزرگ انقلاب امام خمینی قدس سره، همه ی اینان تلاش می کردند به آن روحانیت سنت گرای عوام زده ی عامیانه بگویند که نه آقا اسلام با زندگی ارتباط دارد، و دین راجع به وضع زندگی و جامعه و سیاست بی اعتنا نیست . اما امروز الحمدلله والمنه تمام آن علمایی که تا پیروزی انقلاب اسلامی کاری با این مسائل نداشتند، بعد که انقلاب اسلامی پیروز شد و حکومت اسلامی بر پا گشت آمدند و خیلی از قدیمی ها را بیرون گذاشتند .

در عصر شریعتی، اسلام خارج از قدرت بود، روحانیت خارج از دولت بود، و احکام آن اسلام سنت گرا اساسا احکام معطوف به نوعی واقع گرایی بود . اما امروز اسلام در قدرت است، روحانیت در دولت است، و احکام این دین بنیادگرا معطوف به قدرت است . روحانیت عوام زده ی زمان شریعتی یک چیز بود و روحانیت قدرت زده ی زمان ما چیز دیگری است، و این جاست که به نظر من پروتستانتیسم اسلامی بسیار جدی تر می شود . امروز ما نیازمند دینی هستیم که برای انسان احترام و ارزش قائل باشد . اسلام بنیادگرا با توسل به آن عناصر بنیادگرایانه اش خیلی شدیدتر از اسلام سنت گرا ارزش های انسان را لگدمال می کند: هر که با من نیست دشمن من است . به هر صورت مسلمان بودن انقلابی بودن در طول انقلاب، اهل تقوا و جهاد و نمی دانم چه و چه بودن، ایرانی و مسلمان و ... هرچه می خواهی باش، در صف ما باشی صف اسلام ناب است!

بدترین رفتار را با دخترانی می کنند که عضو انجمن اسلامی هستند، محجبه هستند، با چادر هستند، اهل نماز و تقوا و همه چیز هستند، و تنها یک چیز نیستند و آن این که زیر علم آنها نیستند (تشویق حضار)، هر کسی زیر این علم نباشد هر که می خواهد باشد . در حالی که اسلام سنت گرا این را نمی گفت . اسلام سنت گرا اهل اسلام شریعت است و به ظواهر هم احترام می گذارد . وقتی کسی گفت من مسلمانم همین کافی است که ما برای او حقوق قائل شویم . اسلام بنیادگرا این را نمی گوید بلکه می گوید این چون با علم دار ما نیست هر کاری که با او بکنید مباح است . ما امروز هم به یک اومانیسم اسلامی احتیاج داریم . این نگاه تا حدود زیادی در قانون اساسی بیان شده است .

اشاره

آقای آغاجری که خود را هم فکر و هم سخن دکتر شریعتی می داند، نظریه ی دوره ی اولیه ی تفکر دکتر شریعتی را درباره ی روحانیت مبنای سخن خود قرار داده است و تنها به انتقادهای دکتر شریعتی درباره ی روحانیت توجه کرده و تعریف ها و اظهار ارادت های وی را به روحانیت در نظر نیاورده است و حتی گفته ی دکتر شریعتی را در مسئله ی تقلید نادیده می گیرد (شریعتی تقلید را امری عقلی که «باعث لذت مقلد و اشباع عقل او» می شود می داند) . یک سویه نگری در تحلیل مسائل تاریخی، هم می تواند رهزن اندیشه باشد و هم در مسائل حساس، برهم زننده ی آرامش اجتماع . جو احساسی حاکم بر سخن رانی، که با شنیدن نوار آن به خوبی قابل فهم است، از روی کرد عقلانی و علمی به مسئله کاسته است و سبب شده، به گفته خود آقای آغاجری در مصاحبه های بعدی، (1) پاره ای مطالب، ناقص مطرح شود . ای کاش جناب آغاجری در فضایی علمی، آکادمیک و به دور از احساس، مطالب خود را مطرح می ساختند و از در آمیختن بحث های علمی با انگیزه ها و انگ های سیاسی پرهیز می کردند تا هم از در افتادن به ورطه ی مغالطه، اهانت و تخریب مقدسات مردم در امان باشند، هم بحث ایشان آثاری مفید بر جای می گذاشت; اما متاسفانه چنین نشد و اینک با آثار منفی سخنان ایشان مواجهیم .

در هر حال، سخن رانی یادشده به رغم این که نکته ای تازه در بر نداشت، واجد مطالب درست و نادرستی بود که به پاره ای از آنها اشاره می کنیم:

1 . بی شک روحانیت شیعه، در طول تاریخ هزار و چند صد ساله ی خود، فراز و نشیب هایی داشته است . به دلیل باز بودن باب اجتهاد در فرهنگ تشیع، دیدگاه ها و گرایش های متنوعی در میان روحانیون شیعه پدید آمده است . هم چنین به دلیل دور بودن آنان از حکومت، ابعاد اجتماعی و سیاسی اسلام آن چنان که باید و شاید مورد کاوش علمی و استنباط فقهی و کلامی واقع نشده است . اثر دیگر این جدایی ناخواسته، پدید آمدن نوعی تاخیر فرهنگی در میان آنان بوده است; هرچند همواره استثنائاتی وجود داشته است . بنابراین به طور طبیعی در ادوار گذشته مخالفت هایی با پدیده های جدید در میان روحانیون وجود داشته است; اما باید دید آیا این مخالفت ها بر اساس مبانی نظری خاصی استوار بوده یا صرفا بر اثر تاخیر فرهنگی و بدون وجود نظریه ای در برابر تغییر . نظریه ی رایج در میان علما و دانشمندان مسلمان در حوزه های علمیه هیچ گاه مقتضی مقاومت در برابر تحول پدیده های مختلف زندگی این جهانی نبوده است . بر عکس، همواره از اجتهاد آزاد شیعی، به مثابه ی ابزاری برای تطبیق حوادث واقعه و موضوعات جدید با اصول و کلیات دینی یاد شده است;

2 . از سوی دیگر، تاریخ پرافتخار روحانیت تشیع نشان دهنده ی حضور دائمی روحانیان برجسته و متعهد در صحنه های مبارزه با ظلم و ستم دشمنان دین و ملت بوده است . در دوران معاصر هیچ نهضت جدی و مؤثری در ایران و عراق پدید نیامد، مگر این که روحانیت شیعه در آن دخالت و رهبری داشته است; از نهضت تنباکو به رهبری میرازی شیرازی تا نهضت مشروطه به رهبری علمای نجف و تهران، از نهضت ملی شدن صنعت نفت به رهبری و حمایت آیت الله کاشانی تا ایستادگی در برابر تهدیدهای دولت روسیه در مجلس شورای ملی به رهبری آیت الله مدرس، و از نهضت استقلال عراق به رهبری علمای نجف تا انقلاب اسلامی ایران به رهبری امام خمینی قدس سره . همه ی این تلاش ها با حضور جدی و مؤثر روحانیت با توفیق قرین گشت و هر جا، به هر دلیل، روحانیت حضور نداشته، بقیه ی قشرهای جامعه به تنهایی نتوانسته اند توفیقی حاصل کنند . این مسئله نشان از نفوذ روحانیان و توجه آنان به مسائل اجتماعی و آگاهی آنان از اوضاع و احوال جهان دارد . بنابراین نمی توان اتهام عوام گرایی، نادانی، ارتجاع، مخالفت با پدیده های جدید و مانند آن را به روحانیت زد . اگر در میان روحانیان کسانی پیدا شوند که به دلیل ضعف علمی و طی نکردن مدارج بالای تحصیلات حوزوی، عوام گرا و کم اطلاع و بر شکل های کهنه و سنتی زندگی متعصب باشند، دلیل آن نمی شود که کل نهاد روحانیت را به باد اتهام بگیریم . در میان دانشجویان دانشگاه ها افراد ضعیفی پیدا می شوند که با نمرات پایین و آگاهی کم و تنها با افزودن محفوظات و گذراندن امتحانات قبول می شوند و نه ابتکاری در عرصه ی دانش داشته اند، نه به خود جرئت طرح سؤالی جدی داده اند، و نه در مطالب علمی فراگرفته از استادان مناقشه ای کرده اند، و کاملا مقلدانه چیزهایی حفظ کرده اند و فارغ التحصیل شده اند . آیا رواست که به دلیل وجود چنین افرادی، که کم هم نیستند، به کل تحصیل کردگان دانشگاه ها اتهام بی سوادی، تقلیدگرایی، غرب زدگی و مانند آن زد؟ هم چنان که این کار روا نیست، اتهام به کل روحانیون یا به نهاد روحانیت نیز نارواست .

امام خمینی قدس سره، که انواع توطئه ها علیه اسلام و روحانیت را دیده بود و در این زمینه تجربه هایی گران بها داشت، همواره درباره ی مخالفت با اصل نهاد روحانیت هشدار می داد و می فرمود:

من این را یک کلمه ای است که می گویم برای زمان های بعد، که شما بعد از من هم توجه به این معنا داشته باشید . هر روزی که دیدید شخصی یا گروهی یا جبهه ای یا حزبی، هر کس، بر خلاف روحانیت چیزی گفت ... یا به خلاف کسی که منشا اثر است در روحانیت، از حالا تا هر وقت که شما بودید و بعد نسل های آینده هم آمدند، هر وقت کسی بر خلاف اصل روحانیت گفت که روحانیت باید منزوی بشود، ... ، این نظرش به این شخص نیست، نظرش به آن گروه هم نیست; این نظرش به این است که این قشر که مخالف با اساسی است که آنها دارند، مخالف با این است که مملکت اسلامی تحت سلطه غیر باشد، ... با این دوز و کلک ها می خواهند روحانیت را از صحنه بیرون کنند و کشور شما را تسلیم کنند یا به طرف شرق، یا به طرف غرب . (2)

3 . آقای آغاجری در بخشی از سخنان خود از روحانیت به منزله ی واسطه های بین خدا و خلق یاد می کند و می گوید دکتر شریعتی می خواست این واسطه ها را حذف کند . «چه کسی گفته که حتما یک آخوند باید امام جماعت بایستد . این واسطه ها را بر می داشت » . در این جا باید به فهمی این چنین ناقص از روحانیت و جایگاه و نقش آن تاسف خورد . متاسفانه پس از گذشت نزدیک به سی سال از بیان شدن این سخنان از سوی دکتر شریعتی و پس از گذشت بیست و سه سال از جمهوری اسلامی، هنوز هم کسانی یافت می شوند که به نقش و جایگاه روحانیت پی نبرده اند و در چنبره ی پندارهایی هستند که الگو گرفته از جهان غرب است . کدام عالم برجسته ی شیعی است که چنان نقش واسطه گری را به روحانیت اسلام نسبت داده است که در جهان مسیحیت وجود دارد؟ چه کسی گفته است که تنظیم روابط میان خدا و خلق باید از طریق واسطه ها صورت گیرد؟ آیا اقتدا به یک عالم روحانی در نماز جماعت به معنای واسطه گرفتن او در نیایش با خداست؟ پر واضح است که چنین نیست . آیا نباید در جامعه ی اسلامی به علم و تقوا ارج نهاد؟ کدام عقل است که بپذیرد با وجود عالمان با تقوا، تقدم در امامت جماعت را به بی سودان یا کم سوادان و دین ناشناسان بدهیم؟ خدشه کردن در این حکم بدیهی عقلی چیزی جز سیاسی کاری نمی تواند باشد . امام خمینی قدس سره با درک عمیق خود چنین حرکاتی را پیش بینی می کرد و درباره ی آنها هشدار می داد:

توطئه برای این است که اینها در کار نباشند . اینها می گویند روحانی ها بروند در مسجدها و همان جا نماز جماعت بخوانند . بسیار خوب، شما می گذارید روحانی ها در مسجد نماز جماعت بخوانند؟ شما توی همان مسجد هم می روید یک عده ای را از اشرار می برید . یک نفر آدمی که از اسلام هیچ اطلاعی ندارد جلو وا می دارید . صورت نماز درست می کنید برای این که مسجد را هم از اینها بگیرید ... اینها به روحانی هم کاری ندارند . اینها به اسلام کار دارند . (3)

4 . آقای آغاجری در قسمت حذف واسطه ها می گوید: «شریعتی در این زمینه آمد و شکست این تابوها را . به جوانان، به دانشجویان گفت خودتان بروید قرآن بخوانید . اگر متد داشته باشید از بسیاری از روحانیون بهتر و حرفه ای تر می توانید قرآن را بفهمید ... یک دانش جو اگر با متد علمی، با روش برود سراغ مطالعه ی قرآن، چیزهایی درک می کند و می فهمد که آن آقایی که یک خروار علوم قدیمی هم می داند، اما متد و روش نمی داند، هیچ گاه آنها را درک نخواهد کرد» .

امام خمینی قدس سره در برابر این چنین ادعاهایی که آسان باوری را در جوانان رواج می داد و راه را برای برداشت های ناقص و بسیار سطحی و عجولانه و ناپخته و غیر علمی از قرآن و اسلام باز می کرد، ایستاد و بارها و بارها هشدار داد که نباید روش فقاهت و فهم قرآن را سست و متزلزل کرد . عمق روش اجتهادی باید حفظ شود و البته روز به روز بر غنای آن افزوده گردد . امام درباره ی چنین ادعاهایی می فرمود:

یک آیه از قرآن را می گیرند، یک جمله از نهج البلاغه را می گیرند و به دیگرهایش هیچ کاری ندارند و با آن یک جمله می خواهند نهج البلاغه و قرآن کریم و اسلام را از بین ببرند ... . این هم برای شکستن اسلام و روحانیت است . همین چیزهایی که همه ی این اشخاص منحرف ادعا می کنند که ما اسلام را می خواهیم بگوییم غیر آن اسلام سنتی . یکی از مصیبت ها این است که یک آدمی که از اسلام نمی داند اسلام با سین است یا با صاد، از اسلام بی اطلاع است، از مدارک اسلام بی اطلاع است، این یک کلمه را بر می دارد و می رود پیش جوانان، می خواند و داد می زند و فریاد می زند و جوان ها را وادار به یک کاری می کند . (4)

5 . القاب ثقة الاسلام، حجة الاسلام، آیت الله و مانند آن، القابی طبقاتی نیستند; بلکه القابی علمی هستند، درست مانند القاب مهندس، دکتر، کارشناس و کاردان در دانشگاه ها . امری به این واضحی چرا باید مضحکه ی دست جناب آغاجری قرار گیرد؟ آیا ایشان از حرکت های ضد دینی و ضد روحانی امثال طالبوف، میرزا ملکم خان و کسروی و ... اطلاع ندارند؟ ایشان که بر کرسی تدریس تاریخ در دانشگاه تکیه زده است، چرا باید به راهی برود که روندگانش جز خزلان و نفرت عمومی نصیبی نبرده اند .

به گفته ی امام: «اسلام بدون روحانیت مانند کشور بدون طبیب است » . آیا نباید درجات علمی طبیبان برای مردم روشن شود تا بتوانند به تناسب نیازشان، به افراد مختلف مراجعه کنند؟ آیا نباید تفاوت میان یک روحانی با سواد متوسط که می تواند وعظ و خطابه کند، با یک دانشمند متکلم یا یک فقیه متضلع روشن باشد، تا مردم بدانند در چه مواردی به کدامشان مراجعه کنند؟ القاب یاد شده راهنمای توان علمی و سطح دانش روحانیان است .

البته نباید نادیده انگاشت که در حال حاضر در به کارگیری این القاب دقت چندانی به کار نمی رود و پاره ای مریدان بی توجه به مراتب علمی اشخاص به آنان القاب بالاتر می دهند . گاهی نیز این امر به اغراض سیاسی آلوده می شود و گروه های سیاسی سعی می کنند با دادن القاب بالاتر به روحانیان هم فکر خود، از پشتوانه قوی تری بهره مند شوند . حوزه های علمیه باید برای این مسئله فکری بکنند و اعطای القاب را نظام بیش تری بخشند;

6 . پروتستانتیسم اسلامی نه ممکن است، نه مطلوب; زیرا عوامل مهم پیدایش نهضت پروتستان در جهان مسیحی عبارتند از: واسطه گری روحانیان مسیحی میان انسان و خدا ; خرید و فروش بهشت و دوزخ در عمل اعتراف; انحصار فهم و تفسیر کتاب مقدس در میان کسانی که منصب روحانی دارند (با توجه به این که مناصب روحانی نیز اعطایی هستند، و بر پایه ی درجات علمی اعطا نمی شوند) ; قائل شدن عصمت در مقام فتوا برای پاپ ها، به گونه ای که هر چه آنان تشخیص می دادند، به منزله ی فعل روح القدس (یکی از سه خدا) بود، هر چند متعارض با فتوای پاپ پیشین باشد و مانند آن .

هیچ یک از موارد ذکر شده در جهان اسلام یافت نمی شود . واسطه گری میان خدا و خلق وجود ندارد . هر کس باید خود توبه کند و خرید و فروش گناه به کلی بی معناست . فهم قرآن مخصوص قشر یا طبقه یا گروه خاصی نیست; بلکه هر کس می تواند با احراز شرایط علمی لازم، در هر سلک و لباس و طبقه ای که باشد، قرآن را بخواند و بفهمد . در اسلام همه ی مسلمانان به قرائت و تدبر در قرآن ترغیب شده اند، و فتوای علمای اسلام مصون از خطا نیست . (5)

با این اوصاف سخن گفتن از پروتستانتیسم اسلامی ممکن و مطلوب نیست; زیرا کاری عبث و به منزله ی تحصیل حاصل است . از سوی دیگر آزادی نظر عالمان و دانشمندان مسلمان همواره نیاز به پیدایش نهضت اعتراضی (پروتستان) را مرتفع ساخته است;

7 . مفهوم «اومانیسم اسلامی » که در سخنان آقای آغاجری آمده است، مفهومی پارادوکسیکال است . اومانیسم نهضتی ضد دینی است که انسان را بر جای خدا می نشاند . اگر مقصود از این اصطلاح، معنای غیر فنی آن است و به مفهوم عام توجه به حقوق انسان به کار می رود، باید گفت این امر در فرهنگ غنی اسلام کاملا مورد توجه قرار گرفته است و در همین فقه موجود، بسیار برجسته است و کافی است اندکی از فقه اطلاع داشته باشیم تا موارد فراوان توجه به حقوق انسان را به وضوح ببینیم . شکنجه که سهل است، کوچک ترین اهانت، حتی به مجرمی که جرمش ثابت شده است، در فقه اسلام روا شمرده نمی شود . مجریان حکم حتی نمی توانند به کسی که باید شلاق بخورد یا حتی اعدام شود، کلمه ای رکیک و اهانت آمیز بگویند . چگونه است که آقای آغاجری می گوید: «این چه دینی است که به نوعی، شکنجه ی انسان را تخم ریزی می کند» . اگر از دعواهای سیاسی میان مجلس و شورای نگهبان بگذریم، چه چیزی سبب می شود چنین نسبت ناروایی به اسلام داده شود؟ چه کسی گفته است «هر که با من نیست، دشمن من است .» مسلمانان طرفدار ولایت فقیه و پیرو فقه سنتی هیچ گاه چنین دیدگاهی نداشته و ندارند . البته در میان طرفداران انقلاب اسلامی بوده اند افراد تندرویی که با نگاه های تند و افراطی و تنگ و چپ روانه ی خود، افراد را به دلیل کوچک ترین اختلافی، از جرگه ی خودی ها خارج می ساختند و با هزاران انگ و تهمت او را از صحنه ی سیاست و اجتماع حذف می کردند . کارنامه ی سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی و نشریه ی عصر ما پر است از چنین مواردی . شاید به دلیل چنین سوابق تندی است که آقای آغاجری می خواهد از پیشینه ی خود توبه کند و به همین دلیل است که می گوید باید اومانیسم اسلامی به راه افتد .

پی نوشت:

1) نوروز، 4/4/81

2) صحیفه امام، ج 13، ص 360 - 361

3) همان، ص 359 - 360

4) صحیفه امام، ج 13، ص 364 - 365 .

5) مگر در میان جمعی از اهل سنت که اصطلاحا آنان را مصوبه می نامند . آنان معتقدند هر چه مجتهد فتوا دهد، همان می شود حکم الله و دیگر درباره ی آن نباید از خطا و صواب سخن گفت . شیعیان و اغلب اهل سنت با این نظر مخالف اند .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان