هم بستگی، 8/3/82
«بازی با کلمات » عنوان سخن رانی خشایار دیهیمی در نقد مقاله «روشن فکری و دین داری » از کتاب رازدانی، روشن فکری و دین داری عبدالکریم سروش است . دیهمی سه محور و مدعا و دغدغه سروش در نگارش کتاب فوق الذکر را اثبات متناقض نبودن روشن فکری دینی، دفاع از روشن فکری در وضعیتی که روشن فکران ملعون، مطرود، غربزده و بی بندوبار خوانده می شوند، و ارائه یک تعریف مشخص از روشن فکر می داند و قائل است که وی در کتاب مذکور در نیل به هر سه مقصود خود ناکام بوده است . در محور اول، ایشان روشن فکری و دین داری را مانعة الجمع نمی دانند، اما در نهایت، به اثبات این قضیه می پردازند که روشن فکر کسی است که لزوما باید دین دار باشد و روشن فکر غیردین دار، روشن فکر نیست . ایشان به رغم آنکه در جای جای کتاب می گویند روشن فکر می تواند دینی و غیردینی باشد، در عمل، حتی یک مورد هم از روشن فکران غیردینی را مورد ستایش قرار نداده اند و تمام مثال هایی که از روشن فکران غیردینی زده می شود با منفی بافی و کلمات و صفاتی با بار ارزشی منفی و متاسفانه با هتاکی و تهمت همراه است .
در مورد تعریف ایشان از روشن فکری نیز باید گفت که روشن فکری پدیده ای مدرن است و اختصاص به این دوران دارد، درحالی که با تعاریفی که سروش از روشن فکر ارائه می دهد، روشن فکر دقیقا همان عارف معرفی می شود . برای مثال، ایشان مولانا، حافظ و غزالی را الگوهای روشن فکری دینی می داند .
دیهیمی سپس با اشاره به این سخن نویسنده کتاب که «چنین نپنداریم که انسان ها منتظر بهانه ای برای روی گرداندن از حقیقت اند و روشن فکری از مصادیق این اعراض از حق است; بر عکس، ما معتقدیم که خداگرایی، فطری انسان است » می گوید با این سخن، آنکه از این فطرت دور شود، در واقع، به انحراف کشیده شده است . با این تلقی نمی توان هیچ روشن فکری را که از فطرت خود دور افتاده باشد، متعهد و طالب حقیقت دانست .
دیهیمی سخنان سروش در خصوص تاریخچه روشن فکری در مغرب زمین را بسیار فشرده، ناقص و نارسا می داند و قائل است که باید دید که آیا نتیجه گیری ایشان در این بخش با نظرات روشن فکر ستیزانه ای که داعیه مبارزه با آن را داشته اند، یکی هست یا نه!
سروش در کتاب خود به روشن فکرانی اشاره می کند که هم از مردم خود بریده اند و هم از فرهنگشان، نه اسلام را می شناسند و نه درد مردم را، و آنان را زودرنج، تنک مایه، زن باره، خودبین و ... می خواند . دیهیمی در نقد این سخنان می گوید در نظر سروش، آنکه به اسلام و خلق و دین مردم توجه نداشته باشد، مستحق این گونه صفات است و بدین صورت، از روشن فکری چیزی جز غبار باقی نمی ماند . سروش، شریعتی را نادره روشن فکری می خواند که «هم با فرهنگ اسلامی آشنا بود و از آن بالاتر بدان عشق می ورزید» . از این سخن روشن می شود که هدف سروش اثبات امکان پیوند روشن فکری و دین داری نیست، بلکه اعلام این نکته است که اگر کسی درد دین نداشته باشد، اصلا درد خلق هم نمی تواند داشته باشد و بنابراین نه تنها روشن فکر نیست، بلکه آدم هم نیست .