همبستگی، 2/11/79
چکیده: نویسنده در این مقاله در صدد آن است که با بررسی مفهوم «قدسی » و «غیرقدسی »، و ارتباط میان آن دو، توجیهی برای استبداد حکومت پادشاهان بیابد.
در تفکر دینی، هرچه که به نوعی با خداوند در ارتباط مستقیم بوده و منسوب به او یا تجلی و برگزیده اوست، مقدس است. از نظر امیل دورکیم، ادیان به صورت های مختلف کوشیده اند تا بین این دو دنیای جدا از هم - مقدس و غیر مقدس - پلی بزنند. در تفکر دینی، در عین جدایی ذاتی دو جهان مادی و معنوی یا غیرقدسی و قدسی، منشا واقعیت بخش جهان مادی یا غیرقدسی، امر قدسی است و بقا و سامان این جهان نیز به اراده و تاثیر پدیده قدسی بستگی دارد. هر پدیده ای فقط در ایجاد نوعی پیوستگی با جهان قدسی است که می تواند از خصایص قدسی برخوردار گردد و دین طریقی است که این برخوردار شدن را ممکن می کند.
در این نوع تفکر، فقط انسان است که می تواند هستی دو گانه ای داشته باشد. او به عنوان یک مخلوق، فقط متعلق به جهان مادی و بنابراین موجودی غیرقدسی است; اما به عنوان برگزیده خداوند، به وجودی قدسی تبدیل می شود. در عین حال فقط تلاش بشر برای برخوردار شدن از عامل تقدس نیست که متضمن رهایی او از وجود غیرقدسی اش می باشد; چراکه او به واسطه غیرقدسی بودن، با اتکا به خود نمی تواند به قدسیت نائل گردد; بلکه اراده عامل قدسی باید به برگزیده کردن این یا آن بشر تعلق گیرد تا قدسیت را بر او بدمد.
مهم ترین ویژگی امر قدسی در تمایز با پدیده غیرقدسی، قدرت است; قدرت تام و مطلق. تمام تجلی های مقدس از یک قدرت برخوردار است. مقدس، نیرومند و قدرتمند است; زیرا واقعی، مؤثر و دیرپای است. همه ویژگی های مهم دیگر تقدس، حتی حیرت و وحشت، ناشی از همین ویژگی اصلی، یعنی قدرت است. بشر نیز زمانی به تقدس قائل شد که به نیازش به قدرت وقوف یافت و چون توانست قدرت را مطلق در نظر آورد، به حیرت و وحشت و جذبه نسبت به آن دچار شد.
بنابراین اگر امر قدسی با قدرت مطلق شناخته می شود، هر آنچه برگزیده اوست نیز از آن قدرت برخوردار می شود. و برعکس، این نیز پذیرفتنی است که هرکه قدرت مطلق دارد، الزاما قدسی است.
رویکرد انسان عادی غیر قدسی به امر قدسی، رویکردی حسی - عاطفی است; نه علمی - منطقی; عقل انسان توانایی شناخت امر قدسی را ندارد. فقط با مجذوب عامل قدسی شدن و ترسیدن از او و توسل به او با تسلیم خود را به اراده اوست که می توان به محدوده جذبه امر قدسی نزدیک شد و از طرق دعودت او پذیرفته گردید. در این حالت است که انسان فراخوانده می شود. رابطه انسان با عامل قدسی با این نیاز و محبت و سرسپردگی و ستایش، یعنی با رویکردی حسی - عاطفی به یقین می رسد و با توسل مؤمنانه است که به این پدیده مقدس نزدیک می شود; نه با شناخت; از این رو رابطه میان انسان با آن امر قدسی و در ارتباط قرار گرفتن با مرجع قدسی، تنها از طریق کردار آیینی ممکن می گردد; کرداری که با عمیق ترین احساسات درآمیخته است.
با این توصیف، پدیده قدسی مرجعی است که افراد از طریق اجرای آیین ها و مناسک واحد و همانندی برای نزدیک شدن به آن مرجع و برخوردار شدن از حمایت قدرت مطلق آن اقدام می کنند. توسل جویی به امر قدسی که برای بشر جوامع نخستین از طریق آیین های قربانی و جادویی انجام می شود، به مرور با آیین های نیایش جایگزین شد. اجرای آیینی ارتباط، نتایج اجتماعی بسیاری نیز دارد که از جمله آنها، ایجاد حس همبستگی گروهی در میان جماعت آیین گزاران می باشد. در پی ایجاد چنین حسی است که آحاد جماعت، امر قدسی را به عنوان کانونی برای ایجاد، استحکام و مداومت همبستگی جمعی شان مورد شناسایی قرار می دهند.
با تاکید بر اینکه در تفکر دینی، برگزیدگان منشا قدسیت (خداوند) مانند پیامبران و اولیا، به علت پیوند با عامل قدسی از تقدس برخوردار می شوند، می توان گفت ارتباط انسان های برگزیده خداوند با دیگر انسانها از ویژگی های متمایز از ارتباط میان انسان های غیرقدسی برخوردار می شود. بالطبع اگر در یک نظام سیاسی، قدرت سیاسی تجلی یافته در یک شخص به نام شاه یا سلطان و... از خصلت برگزیدگی از سوی خداوند برخوردار شود، همین امر در مورد او نیز صادق است. رابطه میان شاه و مردم، با پذیرش برگزیدگی شاه از سوی خداوند، رابطه تجلی امر قدسی است با موجودات غیرقدسی. از این لحاظ، ویژگی های رابطه میان امر قدسی و پدیده غیرقدسی، به تعیین ویژگی های رابطه میان شاه و مردم می پردازد و این رابطه را توجیه می کند. چنین رابطه ای میان مردم و پادشاهان در اروپا، پیش از عصر مردن هم وجود داشته است و شاهان با اتکا به «حق الهی سلطنت » به کسب مشروعیت سیاسی می پرداختند.
اشاره
ارتباط میان قدسیت و استبداد در این مقاله به درستی تبیین نشده است. با وجود اینکه تقریبا تمامی مقاله به تبیین مفهوم امر قدسی اختصاص یافته است، اما خواننده این مقاله کمتر متوجه ارتباط این مفهوم با پدیده ای به نام «استبداد» می گردد. تمامی ادعای نویسنده بر این نکته متمرکز است که قدرت همواره از امر قدسی ناشی می شود. انسان تنها در مقابل قدرت است که خضوع می کند و این قدرت نیز در گرو قدسیت است و آن گاه که مردم قدسیت را که چیزی جز انتساب به امر ربوبی نیست، در یک فرد مشاهده کنند، در مقابل او تسلیم می شوند و لابد از این مرحله است که پدیده استبداد امکان رخ نمایی دارد.
در ارزیابی این گفتار باید به این مطلب اشاره کرد که قدرت از منابع مختلفی به دست می آید که البته یکی از آن منابع می تواند نظریه مورد قبول مردم در باب توجیه اطاعت از حاکم باشد. گاه باور مردم به گونه ای است که پایگاه فوق العاده ای برای حاکم در نظر می گیرد و دیدگاه مردم در مورد مشروعیت حاکم چیزی است که هرگونه اطاعتی از حاکم را لازم می داند. اینکه قدسی بودن در نظر مردم، قدرت آور است، دلیل بر آن نیست که در منابع قدرت صرفا باید به دنبال امر قدسی رفت. در دوره های جدید و در شرایط حاضر نیز شاهدیم که در بسیاری از کشورها پدیده استبداد حضور قوی دارد; حال آنکه در ذهنیت مردم، حاکم و حکومت، تجلی امر قدسی نیست. جالب این است که در حکومت های غیرسلطنتی نیز به وفور مقوله استبداد مشاهده می شود و دیکتاتوری منحصر در حکومت های پادشاهی و سلطنتی نیست.
به عبارت دیگر ادعای قدسی بودن، نه شرط لازم و نه کافی برای تحقق استبداد است. چه بسا پیامبرانی که با انواع معجزات، از همراه کردن تعدادی اندک از مردم نیز عاجز بوده اند و فراوان پادشاهانی که مردم با وجود مشاهده انواع مفاسد اخلاقی، به علت ترس، از آنها تبعیت می کردند.
نویسنده مقاله می کوشد تا مجذوب امر قدسی شدن را امری کاملا عاطفی - احساسی، نه عقلی - منطقی جلوه دهد; حال آنکه نیاز بشر به امر قدسی همان طور که در حوزه عاطفه و احساس قابل درک است، در حوزه عقل و منطق نیز قابل استدلال است و انسان ها به میزان درک و رشد عقلی می توانند برای پیگیری این نیاز خود اقامه دلیل کنند. تبعیت از پیامبران و اولیا، صرفا یک تبعیت احساسی نیست; بلکه کاملا از منطق عقلی برخوردار است. قدسی بودن یا نبودن از جمله مفاهیمی است که می توان در حوزه عقل از آن سخن گفت و بر لزوم آن استدلال کرد. تعبیت آدمی نیز صرفا به خاطر غلبه قدرت موجود در امر قدسی نیست. منافاتی در این میان نیست که انسان در عین ارتباط عاطفی خود با موجود برگزیده، به منطق عقل و استدلال حکم به لزوم تبعیت کند. از این گذشته، حکم به قدسیت یا عدم قدسیت نیز تابع عقل و منطق است و لذاست که هر ادعای قدسیتی مورد قبول قرار نمی گیرد.
مقاله این نکته را القا می کند که پذیرش حق الهی در باب مشروعیت، ملازم با استبداد است. البته نمی توان منکر شد که در عمل، ادعای حق الهی داشتن ممکن است استبدادآور باشد; اما باید توجه داشت که این از باب بار منطقی این مفهوم نیست; چراکه حق الهی صرفا بیانگر این نکته است که شخص حاکم باید از این حق در حاکمیت برخوردار باشد تا مجوز صدور حکم را داشته باشد; اما این بدان معنا نیست که بنابراین مردم باید رفتار حاکم را در محدوده ای فراتر از ارزش های دینی و اخلاقی پذیرفته شده نیز بپذیرند. حق الهی صرفا در محدوده عقل و شرع وجود دارد و مازاد بر آن، نادیده گرفتن حق خداوند است. حال اگر چنین عقلانیتی بر رابطه میان مردم و حکومت حکم فرما باشد و چنین بینشی نسبت به حق الهی رواج داشته باشد، طبیعتا استبداد، در میان مردم فاقد توجیه تئوریک خواهد بود و البته اگر چنین عقلانیتی وجود نداشته باشد و حق الهی به عنوان حق استبداد رای تلقی شود و مردم نیز با این بینش همراه باشند، توجیه تئوریک استبداد فراهم خواهد بود.