ماهان شبکه ایرانیان

بنیادگرا، ابزارگراست؛ گفت وگو با عماد افروغ

چکیده: از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهره برداری سیاسی شده است . بنیادگرایی به یک معنا، اعتقاد به بنیان های تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است

اندیشه جامعه، ش 21

چکیده: از مفهوم بنیادگرا بیش از هر چیز بهره برداری سیاسی شده است . بنیادگرایی به یک معنا، اعتقاد به بنیان های تغییرناپذیر در حقوق و حقایق است . از سوی دیگر، بی توجهی به نقش زمان و مکان و فلسفه فقه به تحجر و بنیادگرایی می انجامد . اما بنیادگرایی به نوعی ابزارگرایی باز می گردد که به ابزارها بیش از اهداف توجه و تاکید دارد . از این منظر آمریکا و صهیونیسم، مصداق بارز بنیادگرایی هستند .

از مفهوم بنیادگرایی و مبانی نظری و چالش های آن، بیشتر بهره برداری سیاسی می شود . بعضا این برخوردهای سیاسی به محافل آکادمیک هم رخنه کرده است . من فکر نمی کنم با توجه به مفهوم اصلی بنیادگرایی، بنیادگرایی چیز بدی باشد . وقتی صحبت از حقوق انسان ها می کنیم، حکایت از بنیان هایی می کنیم که برای انسان به تصویر کشیده می شود . اگر می گوییم مثلا انسان حق حیات، حق آزادی و حق مالکیت دارد، آیا این را به عنوان اصول و مبانی متغیر می شناسیم یا اصول و مبانی ثابتی که هیچ دولتی در هیچ برهه از زمان، حق تعدی به آن را ندارد . بنابراین نمی توان هر نوع بنیادگرایی را محکوم کرد . البته اگر به یک دسته اصول پای بند هستیم، باید به نقش زمان و مکان در بازتولید این اصول و تفسیر آن توجه داشته باشیم . اگر توجه به نقش زمان و مکان نداشته باشیم، حتی در برخورد با این حقوق [حقوق بشر] هم ممکن است دچار تحجر شویم .

یکی از معانی تحجر این است که نقش زمان و مکان و بسط حقوق را نادیده بگیریم . تلقی دیگر این است که ما اصلا به این حقوق نمی رسیم; توان آن را نداریم که در لابه لای این احکام جزئی به یک فلسفه کلیدی تر دست یابیم . مثلا به جای این که به فلسفه فقه توجه کنیم، به خود فقه توجه می کنیم; این هم معنایی سخت تر و زمخت تر از بعد اول آن است . این ها نظریات مختلف در باب مفهوم بنیادگرایی است . باید دید کدام یک مورد نظر ماست . نکته دیگری که می توان با قاطعیت در خصوص بنیادگرایی مطرح کرد، ابزارگرایی است . در واقع ما نمی توانیم از ورای ابزارها به یک مبانی اولیه و یک غایت در انسان برسیم . اگر در نظر ما تحجر، اهمیت دادن به ابزارها در مقابل اهداف باشد، در این صورت، برخورد آمریکایی ها نیز گونه ای تحجر به شمار خواهد رفت .

اما در تاریخ اسلام، ظهور بنیادگرایی را می توانیم به خوارج نسبت بدهیم; نوعی قشری گری در درک همه چیز . اگر دقت کنیم جریان اخباری گری در دوران جدید نیز به نوعی به تفکر خوارج بر می گردد . این که فقط قرآن را دست آویز قرار دهیم و فهم انسانی، اجماع، سنت، فرهنگ و عرف را نادیده بگیریم و یک برداشت سطحی و به دور از تفکر عقلانی از قرآن داشته باشیم و بعد با آن بخواهیم یک جریان اجتماعی را به لحاظ معرفتی، ارزیابی کنیم، خود گونه ای بنیادگرایی محسوب می شود . جریان اشعری مسلکی تاریخ اسلام را نیز می توان یک نوع بنیادگرایی دانست .

اما در دوران معاصر من فکر می کنم که این ریشه هاست که جریانات سیاسی را به هم ربط می دهد . در جریانات سیاسی یک صد سال اخیر، یک غرب ستایی مفرط در جامعه ما رخ داد که این غرب ستایی مفرط به غرب ستیزی مفرط یا اسلام گرایی مفرط منتهی شد; یک نوع تفکر بنیادگرایی مفرط .

در واقع بنیادگرایی در شرق با نوعی حرکت سیاسی همراه بود . به جهت آن که در شرق و به طور خاص، کشورهای اسلامی، جدایی دین از سیاست هنوز محقق نشده است، جریان های بنیادگرایی با جریان های سیاسی پیوند خورده اند . این بدان معنی نیست که در غرب بنیادگرایی وجود ندارد; اما چون، هم بنا به دلایل فکری و معرفتی و هم به جهات سیاسی و اجتماعی، میان دین و سیاست تفکیک قائل شدند، نمی توانیم نمود بارزی از بنیادگرایی سیاسی را در غرب بیابیم . بنابراین شواهد نشان می دهد که همان بنیادگرایی و خرافات گرایی خفیف، در غرب نیز رفته رفته آشکار می شود و اگر در غرب آشکار شود، از شرق و کشورهای آسیایی شدیدتر است . این حرکت ها اگر در غرب اوج بگیرند، به دلیل هویت های چند پاره سیاسی، در واقع نوعی گریز از مرکز به آنها دست می دهد; نوعی نفی هویت ملی و منافع ملی به آنها می بخشد و غرب چگونه می تواند آنها را جمع کند؟

صهیونیسم هم نوعی بنیادگرایی است . در این جا نیز فقط ابزارها قداست پیدا کردند . در واقع، دو نوع ابزارگرایی یا دو نوع بنیادگرایی داریم . یک نوع که حقوق اولیه ای برای انسان تعریف کرده است و به هیچ وجه حاضر نیست حقوق اجتماعی جدیدی را برای آن تعریف کند . لیبرالیسم، همین گونه است و در برابر آن سوسیالیست ها هستند که یک دسته حقوق اجتماعی را برای انسان تعریف کرده اند; ولی حاضر نیستند حقوقی فردی برای آن تعریف کنند . بنیادگرایی دوم، که غیر خفیف است، اساسا نگاهی ابزارگرایانه دارد . تفکر اولیه، تامل اولیه ندارد . به این سؤال پاسخ نمی دهد که این متن برای چه آمده است و در واقع می خواهد چه نیازی را تامین کند؟ صرفا به متن توجه دارد; یک درک پیشین از متن ندارد، یک درک از انسان قبل از متن ندارد و به همین خاطر متن برای او مقدس شمرده می شود; صهیونیسم هم همین طور است .

من فکر می کنم دعوا بر سر این است که نیروهای مترقی و خواهان پیشرفت در هنگام بررسی و تدوین گفتمان ترقی و پیشرفت راهی را دنبال کردند که بیگانه با فرهنگ و سنت بود و به همین خاطر قرائت آنها همانند قرائتی بود که در مشروطه اتخاذ شد . در چنین شرایطی باید این انتظار را داشته باشیم که برخی در نقطه مقابل، واکنشی از صنف همان گفتمان، نشان دهند . هرجا که در این کشورها قرائتی از ترقی و پیشرفت اتفاق افتاد که هم نظر به آینده داشت و هم توجه به تحول و تغییر و هم بیگانه با فرهنگ و سنت و اقشار مختلف اجتماعی نبود، موفق عمل کرد . مثل گفتمان انقلاب اسلامی که نیامد هرچه را که در لایه های سنتی ما بود، احیا کند . انقلاب اسلامی نگاهی به آینده دارد; آمد که تغییر گسترده ای در سطح نظام اجتماعی ایجاد کند; نه این که لایه هایی را که باعث پیشرفت می شوند، کنار بزند . از این رو می بینیم مردم استقبال می کنند .

در درازمدت، جریان عالم به سمت و سویی است که در واقع ما به یک بنیادگرایی و اصول گرایی حقیقی و توجه به حقوق انسانی گرایش پیدا خواهیم کرد و فکر نمی کنم در درازمدت تقسیم بندی عالم به همین سبکی باشد که الان هست . به رغم این که آمریکا یک موفقیت نسبی به دست آورد; اما در پس این موفقیت نسبی، یک شکست را می بینم . این شکست، شکست سخت افزار در برابر نرم افزار است . من حتی اعتقاد به نوعی فلسفه تاریخ دارم که نهایتا نیروهای الهی و توحیدی بر نیروهای شیطانی فائق می آیند و سرانجام بین تمدن های الهی و تمدن های مادی و شیطانی، درگیری و ستیز تمام عیاری رخ می دهد . من پیش بینی می کنم که آمریکا در نظام جدید بین الملل نقش چندانی ندارد .

اشاره

توجه به مفهوم بنیادگرایی به منظور شناخت درست این جنبش اجتماعی، به ویژه در وضعیت کنونی جهان، کاری ضروری است که همه اندیشمندان و سیاست مداران مسلمان را به یاری می طلبد . چنان که آقای عماد افروغ نیز به خوبی اشاره کرده است، آنچه امروز در ادبیات سیاسی به عنوان بنیادگرایی و اصول گرایی مطرح است، در واقع دو گفتمان متفاوت با دو پارادایم ذهنی مختلف است . به نظر می رسد که این واژگان نیز به طور همزمان در این دو گفتمان تولید شده و با گذشت زمان در هر عرصه، برای خود حوزه معنایی خاصی پیدا کرده است . در این راستا، تلاش آقای افروغ جای تقدیر و تامل دارد .

1 . بنیادگرایی حقیقی از نظر ایشان به معنای پذیرش بنیادهای ثابت حقوقی، در عین توجه به تحولات زمان، برای دست یابی به اهداف حقوقی پیش بینی شده است . در مقابل، بی توجهی به فلسفه فقه و نگرش جزیی به احکام و حقوق را نوعی تحجر و بنیادگرایی منفی می داند . نکته مهم این است که اولا مرز میان این دو تعریف چندان روشن نیست و نمی توان معلوم کرد که بنیادگرایی حقیقی، اصالت را به «حقوق » می دهد یا اهداف و مقاصد آن . ثانیا باید توجه کرد که از دیدگاه فقه شیعه، تنها تا حدودی می توان به فلسفه احکام و جنبه های فلسفی حقوق توجه کرد و در بسیاری موارد باید حقوق شریعت را به عنوان یک دستور تعبدی پذیرفت .

2 . به نظر می رسد که آقای افروغ، مفهوم بنیادگرایی را بیشتر با تکیه بر حوزه حقوق و تکالیف، تعریف و تفکیک کرده است . هر چند مساله اصلی بنیادگرایی در سال های اخیر معمولا بر محور حقوق سیاسی و قضایی چرخیده است; اما ریشه اصلی این اندیشه و مقابله مخالفان را باید در ابعاد تئوریک آن جست وجو کرد .

3 . ایشان معنای سفت و سخت بنیادگرایی را ابزارگرایی می داند . بنیادگرایی در این معنا، در نقطه مقابل بنیادگرایی جمودگرا قرار می گیرد . ظاهرا آقای افروغ دو نوع بنیادگرایی منفی را در دو سوی بنیادگرایی اصیل قرار می دهد; یعنی بنیادگرایی غیر حقیقی یا چنان بر اصول تاکید می کند که از شناخت اهداف و نقش شرایط زمانه در تحقق درست غایات وامی ماند; یا آن چنان بر ابزار و وسایل تاکید می کند که اهداف و بنیادها را فرو می گذارد . هر چند این مطلب به خودی خود قابل پذیرش است; اما باید روشن ساخت که با چه قرینه و مجوزی می توان ابزارگرایی را به عنوان بنیادگرایی متصف ساخت .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان