ماهان شبکه ایرانیان

نمی توانیم جهانی نشویم

چکیده: امروزه در این که جهانی شدن یک واقعیت است، تردیدی نیست . جهانی شدن دو بعد دارد: یک بعد به عنوان یک فرآیند و دیگری به عنوان یک ایدئولوژی

صدای عدالت، 9/2/81

چکیده: امروزه در این که جهانی شدن یک واقعیت است، تردیدی نیست . جهانی شدن دو بعد دارد: یک بعد به عنوان یک فرآیند و دیگری به عنوان یک ایدئولوژی . گفته اند که جهانی شدن محصول کاپیتالیسم و لیبرالیسم است; ولی به نظر من، فلسفه ی مناسب با عصر جهانی شدن، پست مدرنیسم است . آمریکا همواره در فکر جای گزین کردن نیروهای فئودالی حاکم بر جهان، به وسیله ی یک سیستم مشارکتی به رهبری خود است . ایران هدف خوبی برای استراتژی جدید آمریکاست . ما فرصت های زیادی را برای ورود به عرصه جهانی شدن از دست داده ایم .

امروزه در این که جهانی شدن یک واقعیت است، تردیدی نیست . درباره ی تاریخ شروع این پدیده، نظرات گوناگونی ابراز شده است که البته هر کدام در جای خود صحیح است . بعضی آن را بی آغاز و همگام با سیر تحولات بشری می دانند و بعضی شروع آن را به جنگ جهانی اول باز می گردانند که از آن زمان، سرعت تحولات جهانی رو به افزایش نهاده است، و بعضی معتقدند که این پدیده، به طور خاص، به دو دهه ی گذشته باز می گردد; زیرا این موضوع به طور جدی در این برهه مطرح شده است .

جهانی شدن دو بعد دارد: 1 . جهانی شدن به عنوان یک فرآیند; 2 . جهانی شدن به عنوان یک استراتژی (جهانی سازی) . زمینه ی اصلی جهانی شدن توسعه ی ارتباطات است و ویژگی خاص آن حذف مرزها و در هم تنیده شدن سطوح مختلف زندگی است . جهانی شدن هر چند به همه ی ابعاد زندگی انسان مربوط است، ولی حوزه ی اقتصاد را بیش از سایر حوزه ها تحت تاثیر قرار داده است . از بعد ویژگی دیگر، که ما به عنوان «امپریالیسم » می شناسیم، کتاب جدیدی در باب جهانی شدن از دو نویسنده ی آمریکایی، به نام های «آنتونیونگری » و «میکائیل هات » منتشر شده به نام امپراتوری که در آن جهانی شدن را گذار از امپریالیسم به امپراتوری تعریف کرده اند . به هر حال، سرمایه اولین گام را در جهت جهانی شدن برداشت . بعد از سرمایه، حوزه ی فلسفه به این پدیده روی آورد که توجیه گر یا تبیین کننده ی بحث جهانی شدن بود و هست . برای مثال، گفته می شود که لیبرالیسم، فلسفه ی جهانی شدن است و کاپیتالیسم به اضافه ی لیبرالیسم این پدیده را رقم زده اند . اما به نظر من، فلسفه ای که مناسب عصر جهانی شدن است، همان فلسفه ای است که به آن فلسفه ی پست مدرن می گوییم . مجموعه اصولی که در تمام نظریه های پست مدرن مطرح می شود، از جمله انکار حقیقت، دقیقا همان آشفتگی عصر جهانی شدن را بیان می کند; یعنی همان چیزی که از آن به هرمنوتیک تعبیر می شود و علیت هم وجود ندارد . جهانی شدن در حوزه ی سیاست، دیرتر، ولی محکم تر از همه عمل کرد و آن فرو شکستن و از صلابت انداختن تمام تشکل های کلاسیک، به ویژه دولت - ملت ها بود . اما دو نویسنده ای که از آنها یاد کردیم، معتقد هستند نوع جدیدی از حاکمیت در حال شکل گیری است و آن امپراتوری است . در عصر امپریالیسم (که در درون مدرنیته و عصر تجدد جای گرفت)، امپریالیست ها بر اساس حاکمیت ملی در دولت ها شکل گرفته اند و مرزها، مواضع و محدوده ی آنها را مشخص می کرد . این مرزها و محدوده ها در عصر امپراتوری از بین می رود و قدرت متشکله، غیر سرزمینی و غیر متمرکز است . در این فرآیند، تولید هم به کلی عوض می شود و جنبه ی «بتوپولتیک » به خود می گیرد; یعنی تولید زندگی اجتماعی، که در آن سیاست، اقتصاد و فرهنگ در تعامل با یکدیگر و در گذر از یکدیگر قرار دارند . بنابراین، حکومت امپراتوری چون محدوده ندارد، هیچ ملتی در آن موفق و برتر نخواهد بود . ولی ملت ها به دلیل پشتوانه هایی که در گذشته برای خود فراهم کرده اند، از امکان عملی بیش تری برخوردارند .

اما در بعد ایدئولوژیک، یعنی جهانی کردن، ملت هایی که از قبل در این جهان حضور گسترده داشتند و دارای ابزارهای کنش و تاثیرگذاری بوده اند، بهره ی بیش تری می برند و به دنبال این هستند که این فرآیند جهانی شدن را به خدمت خود درآورند و آن را هدایت کنند . به نظر می رسد که ایدئولوژی آن ملت ها در عصر کنونی، همان «حقوق بشر» باشد که در خدمت حذف نیروهای مقاوم قرار می گیرد و در عین حال، برای بسیاری از مردم جهان که در درون جامعه ی خود از تمام حقوق بی بهره مانده اند، نویدبخش یک زندگی بهتر است .

بنابراین، دانستن آن که قدرت های بزرگ چه استراتژی ای را طراحی کرده اند و چه سیاست هایی را در پیش گرفته اند، بیش از پیش برای سرنوشت ما اهمیت دارد و به نظر من آمریکا، در دوره ی جهانی شدن، همواره در فکر جای گزین کردن نیروهای فئودالی حاکم بر جهان، به وسیله ی یک سیستم مشارکتی به رهبری خود است . این سیستم فئودالی در حقیقت نکته ای است که یکی از صاحب نظران بحث های امپریالیستی به آن اشاره کرده بود; به این معنا که نظام بین المللی را به سیستم فئودالی اروپایی قرون وسطی تشبیه کرده بود که در آن سوزن یا سلطان در بالا قرار می گرفت و فئودال ها به ترتیب در درجات دیگر قرار می گرفتند و بعد زمین هایی را که در حوزه ی سوزن قرار داشت با سلطان بین خود تقسیم می کردند و مبادلاتی هم که بین اینها برقرار می شد زیر نظر سلطان قرار داشت . البته اینها سهمی از پایگاه خود را به سلطان پرداخت می کردند . حال در این جا به جای سلطان، آمریکا قرار دارد و می توان فئودال ها را اروپای غربی تصور کرد و کشورهای جهان سوم هم، سرزمین هایی هستند که بین فئودال ها تقسیم می شوند .

بحث این است که ایران در این شرایط، در چه جایگاهی قرار می گیرد؟ به نظر می رسد که ایران به چند دلیل هدف خوبی برای استراتژی جدید آمریکا محسوب می شود و اساسا چون هیچ گاه آمادگی قبلی برای ورود به عصر جهانی شدن پیدا نکرده است، بیش ترین ضربه را خواهد خورد . ایران به سه دلیل عمده در عصر جهانی شدن مورد چالش قرار می گیرد: نخست به دلیل این که بر دولت ملی پای می فشارد . این نکته را نویسنده ای عرب تبار به نام سلامه قسامه در مصاحبه ای که با مجله اپری در فرانسه انجام داده (سال 1996) همچون الی بولوار، (1) بیان می کند، نکته ای که در حقیقت مخالف با مواضع صریح و اعلام شده ی ایران است . جمهوری اسلامی در لفظ به تنها چیزی که اشاره نمی کرد دولت ملی بود و به دنبال تشکیل یک امت اسلامی بود و در واقع ایران دولتی اسلامی است و ایدئولوژی تشیع هم در حقیقت یک ایدئولوژی ایرانی است . بنابراین، هر آنچه که ایران انجام داده در جهت قوام دولت ملی در ایران است و به همین دلیل ضربه خواهد خورد; زیرا دولت های ملی ای که بخواهند به حاکمیت ملی، استقلال، مجزا بودن و مشخص بودن خود تاکید کنند به هر صورت ضربه خواهند خورد . دوم این که دولت ایران یک دولت ایدئولوژیک است و اساسا دولت های ایدئولوژیک بسیار آسیب پذیر هستند و زودتر از سایر دولت ها ضربه می خورند; زیرا قابلیت انعطاف، آینده نگری و واقعیت بینی آنها اندک است که خود باعث می شود دولت مردان ایرانی فرآیند جهانی شدن را به حساب نیاورند . سوم این که نظام جمهوری اسلامی در تعارض با جامعه ی جهانی قرار گرفته است و آن را یک نظم ظالمانه قلمداد می کند .

در حقیقت ما فرصت های خوبی را از دست دادیم، فرصت هایی که می توانستیم خود را از درون بسازیم و برای ورود به مسئله ی جهانی شدن آماده شویم . یکی از این فرصت ها کارهای فرهنگی بود; یعنی در دوره ای می توانستیم فرهنگ ملی را در اذهان عمومی بنشانیم و آن را در مقابل هجوم فرهنگی واکسیناسیون کنیم . دولت امور فرهنگی را به دست کسانی سپرد که در این زمینه، تخصصی نداشتند . از نظر اقتصادی هم، در این مدت به اقتصاد بسته روی آوردیم و هم دچار تحریم های بین المللی بودیم و از طرفی بر خودکفایی و بریدن از اقتصاد جهانی تاکید داشتیم، در حالی که کشورهایی که مسیر اقتصادشان در جهت جهانی شدن قرار دارد، امروز از آمادگی بیش تری برای وارد شدن در این مسیر برخوردارند .

از نظر مواضع سیاسی که در داخل و خارج اتخاذ کردیم به جای ایجاد زمینه برای نوعی اجماع نخبگان، نیروهای معارضی در درون جامعه، علیه خود سیستم سیاسی به وجود آمده است که این شکنندگی، انسجام سیستم را تا حد زیادی از بین می برد . بنابراین، ما آینده ی خیلی روشنی برای کشورمان در عصر جهانی شدن نمی توانیم ترسیم کنیم، مگر این که از فرصت باقی مانده استفاده کنیم و نکاتی که در بعد جهانی شدن تاثیر دارند، اصلاح شوند .

اشاره

در موضوع جهانی شدن، تقریبا دو واقعیت میان نظریه پردازان ما محل اتفاق و اجماع است: یکی این که اصل جهانی شدن یک فرآیند مستمر، پیش رونده و توقف ناپذیر است و دیگر آن که باید میان «جهانی شدن » ، به عنوان یک فرآیند (پروسه) طبیعی در توسعه و تکامل حیات بشری، با «جهانی سازی » ، به عنوان برنامه ی (پروژه) طراحی شده از سوی قدرت های جهانی، فرق گذاشت . اما آنچه هنوز مبهم است، رابطه ی میان جهانی شدن و جهانی سازی، در متن واقعیت اجتماعی و تاریخی کنونی است و اختلاف نظر میان نویسندگان و اندیشمندان کشور بیش تر در این چارچوب قابل تحلیل است . به نظر می رسد که نویسنده ی محترم نیز در این مقاله نتوانسته است به درستی این دو مقوله را از یکدیگر بازشناسد و تکلیف جوامعی چون ایران را در قبال این دو به روشنی مشخص سازد . با این حال، نکات مهمی در این جا بیان شده است که تامل و تحلیل آنها در جای خود ارزشمند و روشنگر است .

1 . نویسنده ی محترم، به پیروی از نویسندگان کتاب امپراتوری، جهانی شدن را با تعبیر «امپراتوری » وصف می کند و انتقال از عصر امپریالیسم به عصر امپراتوری را ویژگی و مشخصه ی شرایط کنونی می داند . حال باید دید که ویژگی این امپراتوری چیست و به راه انداختن چنین امپراتوری جهانی، در آستانه ی هزاره ی سوم میلادی، چگونه ممکن می شود؟ بی گمان یکی از زمینه های این امپراتوری، شکسته شدن مرزها و تضعیف دولت های ملی است . ولی این نکته به تنهایی کافی نیست، تضعیف قدرت های محلی خود معلول شکل گیری قدرت های فراملی و فرامنطقه ای است . از سوی دیگر، تشکیل یک نظام قدرت جهانی، بدون داشتن یک برنامه و ایدئولوژی و با فقدان یک مدیریت متمرکز (هر چند ناپیدا و پنهان) قابل تصور نیست . بنابراین، در یک نگرش ژرف تر به مسئله، از یک طرف باید در جست وجوی برنامه ی امپراتوری جهانی و پایه های فکری و ایدئولوژیک آن بود، و از سوی دیگر، در پی یافتن رشته های پنهان قدرت امپراتوری جهانی در تار و پود طرح ها و اقدامات اقتصادی، سیاسی و فرهنگی بود که امروز تحت عنوان ضرورت های جهانی شدن بر ملت ها و دولت ها تحمیل می شود . مباحثی که در ده های اخیر، تحت عنوان «تحلیل کلان قدرت ها و خرده قدرت ها» بین اندیشمندان، مطرح شده است، در این جا می تواند به کار آید .

2 . نویسنده با آن که معترف است که اداره ی امپراتوری جهانی به دست قدرت های بزرگی چون آمریکا رقم می خورد، که جهان را چون تیول خود در یک نظام شبه فئودالیته اداره می کنند، اظهار می دارد که «امپراتوری چون محدوده ندارد، هیچ ملتی در آن موفق و برتر نخواهد بود .» و اضافه می کند: «در عین این که، ملت ها به دلیل پشتوانه هایی که در گذشته برای خود فراهم کرده اند، از امکان عملی بیش تری برخوردارند» .

به نظر می رسد که دو نکته ی فوق قابل اشکال است و دست کم ابهام دارد . منظور از این که هیچ ملتی در این امپراتوری جهانی موفق و برتر نخواهد بود، چیست؟ اگر منظور این است که ملت ها از آن جهت که دارای هویت خاص ملی هستند، در فرآیند جهانی شدن به تدریج مضمحل می شوند، نکته ای قابل تایید است، اما اگر منظور این است که در آن امپراتوری، هیچ قدرتی، جنبه ی استیلا و برتری بر دیگران ندارد، به هیچ روی پذیرفتنی نیست . پروژه ی جهانی سازی نه تنها به کاهش قدرت های بزرگ اقتصادی و سیاسی نمی انجامد، بلکه قطب های قدرت را قوی تر و فزون خواه تر خواهد ساخت . آری! قدرت های جهانی که امروز در چارچوب مرزهای ملی محدود شده اند (امپریالیسم) آن گاه که چنگ های سلطه خود را به تمام مناطق جهان بگسترند، بیش تر به بافت ها و لایه های پنهان جوامع فرو می روند و تشخیص عمق و دامنه ی نفوذ آنها دشوارتر خواهد شد .

البته می توان با آقای نقیب زاده هم عقیده بود که «پشتوانه ها» یی که ملت ها در گذشته برای خود تدارک دیده اند، می تواند در آینده جایگاه مناسب تری را در جغرافیای قدرت نصیب آنها سازد، ولی نیک پیداست که در جهان کنونی که معیار قدرت در عناصر غیر انسانی و غیر اخلاقی تعریف شده است، هر گونه پشتوانه ای در میدان رقابت جهانی چنان که باید، نمی تواند مؤثر باشد . بنابراین، در کنار اندوختن تجارب و افزایش قدرت در سطح خرده قدرت ها، باید در اندیشه ی تغییر پارادایم ها و معادلات سنجش در سطح کلان قدرت ها بود . نکته ی اخیر جای بحث و گفت وگوی فراوان دارد که متاسفانه به دلیل فقدان ادبیات استراتژیک در کشور ما، مورد غفلت قرار گرفته است .

3 . ایشان در مقابل رای کسانی که فلسفه ی جهانی شدن را لیبرالیسم و کاپیتالیسم می دانند، بر این باور است که فلسفه ی جهانی شدن پست مدرنیسم است . به نظر می رسد که بین این دو رای چندان تنافی و ناسازگاری نیست; چرا که نسبیت گرایی فرهنگی و تردید در حقیقت جاویدان و قطعی، با گرایش های جزم گرایانه لیبرالیسم و کاپیتالیسم، در مقام عمل، قابل جمع است .

4 . درست است که کشور ما آمادگی مواجهه با پدیده ی جهانی شدن یا برنامه ی جهانی سازی را ندارد و این کاستی در آینده خسارت های جبران ناپذیری را می تواند به جامعه ی اسلامی ما وارد سازد; اما در آسیب شناسی نویسنده و راه حل هایی که ایشان به طور ضمنی مطرح ساخته است، جای چون و چرای فراوان وجود دارد که به برخی از آنها، تنها اشاره ای کوتاه خواهیم داشت:

الف) ایشان مسلم گرفته است که باید در جریان جهانی سازی از «دولت ملی » دست کشید، حال آن که بایستی برنامه ی ملت ها در مقابل پروژه ی جهانی سازی، حفظ دولت ملی (با تاکید بر منافع ملی و منطقه ای) و تقویت هویت ملی در نسبت با فرهنگ ها و ملت های دیگر باشد .

ب) وی، به تقلید از یک نویسنده عرب تبار، تشیع را یک «ایدئولوژی ایرانی » خوانده است که تکرار همان ادعاهایی است که دولت های منحط عرب در دهه های اخیر آن را دستاویزی برای تقابل با ایران و جمهوری اسلامی کرده اند . نگرش جمهوری اسلامی به مسائل جهان اسلام و هم سویی بسیاری از ملت های اسلامی با جمهوری اسلامی، خلاف مدعای ایشان را ثابت می کند . اساسا نویسنده از این نکته غافل مانده است که «جمهوری اسلامی » یک مدل موفق سیاسی برای ترکیب ملیت با ایدئولوژی اسلامی بوده است .

ج) در این مقاله تاکید شده است که باید فرهنگ ملی را در اذهان عمومی بنشانیم و آن را در مقابل هجوم فرهنگی واکسیناسیون کنیم، ضمن تایید و پذیرش این مطلب باید گفت که اولا، این سخن با آنچه از بخش های دیگر مقاله استفاده می شود، سازگاری ندارد; ثانیا، برای شناخت درست این مسئله و عملی کردن آن باید مبانی خود را در تعریف «فرهنگ ملی » و مفاهیمی چون «هجوم فرهنگی » و ... روشن کنیم . به نظر می رسد که بدون تفاهم و توافق بر این مقولات نمی توان به ارزیابی عمل کرد دولت جمهوری اسلامی نشست .

پی نوشت:

1) کتاب چگونه می توان از یک انقلاب مذهبی خارج شد .

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان