ماهان شبکه ایرانیان

در فضیلت پیغمبر صلی الله علیه و آله

روایت است از آن مهتر محتشم، سرور محترم، شمع جمع امم، سرو چمن کرم، ماه یثرب و حرم، شاه عرب و عجم، خلاصه اولاد آدم، سیّد سادات عالم، محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، این مهتری که شمّه ای از نعمت او به گوشت رسانیدم، می فرماید که مرا فضل نهادند بر انبیا به شش چیز:

فضائل رسول خدا صلی الله علیه و آله بر دیگر پیامبران

روایت است از آن مهتر محتشم، سرور محترم، شمع جمع امم، سرو چمن کرم، ماه یثرب و حرم، شاه عرب و عجم، خلاصه اولاد آدم، سیّد سادات عالم، محمّد رسول اللّه صلی الله علیه و آله ، این مهتری که شمّه ای از نعمت او به گوشت رسانیدم، می فرماید که مرا فضل نهادند بر انبیا به شش چیز:

اول: آنکه هر پیغمبری را مسجدی معیّن بودی که در آن مسجد نماز کردی و جای دیگر نشایستی نماز کردن و چون نوبت به من رسید، همه بساط زمین را از بهر من مسجد کردند تا هر کجا که من و امّتِ من خواهیم نماز گزاریم و خاک تیره را به مرتبه آب طهور رسانید که:

«جُعِلَتْ لِیَ الأَرضُ مَسجدا وَ تُرابُها طَهُورا»

دویم: غنیمت نجس کفّار را مال حلال پاک کرد از برای من و امّت من و بر انبیای دیگر حرام بود.

سیّم: آنکه قوّت و شوکت هر یک از انبیا چندان بودی که دفع خصم وقتی توانستی کرد که در مقابله خصم افتادی و مرا نصرت کردند تا چون روی به دشمن می آورم، هنوز یک ماهه راه در میان است که ترسیده می شوند و روی به هزیمت می نهند.

چهارم: رایت شفاعت را به دست من دادند تا فردای قیامت گناهکارانِ امّت خود را شفاعت کنم که: «شَفاعَتِی لِأَهلِ الْکَبائِرِ مِنْ اُمَّتِی».

پنجم: آنکه تنی چند معیّن را هر نبیّ در زیر و بال و پر نبوّت پرورش دادی و هر خلق که تا قیامت خواهند بود، امّتِ من کردند که: «بُعِثْتُ إلَی الْخَلْقِ کافَّةً».

ششم: چنانکه در اول، خطبه نبوّت در آسمان ها به نام من کردند که: «کُنتُ نَبِیّا وَ آدَمُ بَینَ الْماءِ وَالطِّینِ» تا آخر در جمله زمین سکّه ختم نبوّت به نام من زدند که: «وَلکِن رسُولَ اللّه ِ و خاتَمَ النَّبییّن».

* * *

خوش تر از این بشنو: اوّل نو باوه ای که بر شجره فطرت پدید آمد، من بودم: «اَوَّلُ ما خَلَقَ اللّه ُ نورِی» اوّل گوهری که از صدف خاک سر برآورد، من باشم که: «أَنَا أَوَّلُ مَنْ یَنْشَقُّ عَنْهُ الْاَرْضُ یَوْمَ الْقِیامَةِ»، اگر پیش رو صراط گویی: اوّل کسی که قدم بر صراط نهد، من باشم که: «أَنَا اَؤَّلُ مَنْ یَجُوز عَلَی الصِّراطِ»، اگر به صاحب منصب صدر جنّت گویی: اول کسی که بر مشاهده او درهای بهشت بگشایند، من باشم که: «أَنَا اَوَّلُ مَن یُفتَحُ لَهُ اَبوابُ الْجَنَّةِ».

خواجه انبیا

زهی خواجه ای که جمله انبیاء و رسل در دریای صدق و نبوت، غواصّی کردند؛ هیچ کدام به سر حدّ معادن جواهرش نتوانستند رسید. نوح را سفینه دادند، محمّد را با سفینه، سکینه دادند. سفینه محمّد کدام بود؟ اهل بیتش که: «مَثَلُ أَهلِ بَیتِی فِیکُم کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ». نوح سفینه اش سبب نجات بود و [محمّد [سکینه اش سبب علوّ درجات. نوح را برنجانیدند، گفت: «رَبِّ لا تَذَرْ عَلَی الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرینَ دَیّارا» و مصطفی را در وقتی که دندانش بشکستند و رخساره مبارکش به خون آلوده کردند، گفت: «اللّهمَّ اهْدِ قَوْمی فَإنَّهم لا یَعلَمُونَ». بار خدایا! اگر ایشان سنگ بر دندان من زدند، تو شکر لطف هدایت بر سر ایشان نثار کن.

اگر آتش نمرودی بر سر ابراهیم بَرد و سلام گردانید، فردا آتش دوزخ را بر جان چاکران محمّد صلی الله علیه و آله «بَردا و سَلاما» گرداند اگر مطمح بصر ابراهیم از ملکوت اعلا آمد که: «وَ کَذلِکَ نُرِی إبراهیم مَلَکُوتَ السَّمواتِ وَ الارضِ» مطمح بصر او را قدمگاه محمد صلی الله علیه و آله گردانیدند و به مقام «ثُمَّ دَنی فَتَدَلّی»اش رسانیدند.

خلیل و حبیب

امام جعفر صادق علیه السلام را پرسیدند که حق تعالی ابراهیم را خلیل خود خواند و این معنی در قرآن است که: «وَ اَتّخَذَ اللّه ُ إبراهیمَ خَلیلاً» و محمّد را حبیب خود خواند و این در قرآن نیست، چگونه است؟

گفت: حق تعالی سرّی پیدا کرده است در قرآن که بدان معلوم می شود که درجه محبّت محمّد در غایت کمال است و آن، آن است که چاکران محمّد را خلعت محبّت پوشانیدند که: «یُحِبُّهُمْ و یُحِبُّونَهُ». پس بنگر که درجه محبت محمّد تا کجاست؟ پادشاه عالم از غایت محبّت جمله اعضای وی را در قرآن یاد کرد:

روی او را که آفتاب کمال و ماه جلال بود، گفت: «قَدْ نَری تَقَلُّبَ وَجْهَکَ فِی السَّماءِ»؛

چشم او را که چشمه حیات و نرگس روضه رضا بود، گفت: «ما زاغَ الْبَصَرُ و ما طَغی»؛

گوش او را که صدف جواهر اسرار حکمت است، گفت: «قُل اُذُنُ خَیرٍ لَکُم»؛

دل او را که باغ صدق و بوستان وفا بود، گفت: «ما کَذَبَ الْفُؤادُ ما رَأی»؛

سینه او را که معدن علم و منبع حلم بود، گفت: «اَلَمْ نَشرَحْ لَکَ صَدْرَکَ».

دست او را که سزاوار دست معالی بود، گفت: «وَ لا تَجْعَل یَدَکَ مَغْلُولَةً إلی عُنُقِکَ»؛

پایش که بر فرق فرقدین آمد، گفت: «طه ما أَنْزَلْنا»؛

پشت او را که پشت اولیاء بود، گفت: «وَ وَضَعْنا عَنْکَ وِزْرَکَ الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکُ»؛

خلق او را که مشرب عَذب رحمت و مجمع لطف و کرامت بود، گفت: «وَ إِنَّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ».

گواهی رسالت

آورده اند که روزی ابوجهل و ولید مغیره و شیبه به حضرت خواجه آمدند و گفتند: ای محمّد! کیست گواهی دهد که تو رسول خدایی؟ خواجه گفت: «کُلُّ شَجَرٍ وَ مَدَرٍ وَ حَجَرٍ وَ حَشِیشٍ؛ هر سنگ و کلوخ و درختی که هست، گواهی دهند که من رسول خدایم».

ابوجهل لعین مشتی سنگریزه برداشت و گفت: ای محمّد! تو دعوی می کنی و ما انکار. از مدّعی گواه طلبد. اگر این سنگریزه ها بر نبوّت تو گواهی دهند، ما را صدقِ تو معلوم شود و بدانیم که در این دعوی صادقی. حضرت مصطفی بر آن سنگریزه ها نگریست و گفت: من کیستم؟ از آن سنگریزه آواز آمد که: «أَنْتَ رَسُولُ اللّه ِ حَقّا وَ نَبِیُّهُ الْمُصْطَفی وَ أَمِینُهُ الْمُزَکّی؛ تو رسول خدایی تو نبی مصطفایی تو امین پاکی».

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان