پیش گفتار
واژه فرهنگ برابر کلمه «ثقافة» در زبان عربی و کلمه «culture» در زبان انگلیسی است و بر آداب و رسوم و فنون و هنرها و دانش ها و دیگر امور فکری و عقلانی و نیز بنیادهای اجتماعی اقوام و جوامع بشری اطلاق می شود.(1)
همان گونه که گاهی فرهنگ ویژه ای مقیاس سنجش فرهنگ جوامع قرار گرفته و اقوام و جوامعی که چنان فرهنگی را ندارند، بی فرهنگ قلمداد شده اند. این داوری ها در نفی فرهنگ از قوم و ملتی نسبی بوده و هرگز به معنی نفی مطلق فرهنگ نخواهد بود.
فرهنگ با تعریفی که از آن ارائه شد، با تمدن نزدیکی بسیاری دارد. تمدن به معنی آداب، رسوم و قوانین ویژه ای است که زندگی بشر بر آن استوار است. در برابر زندگی فاقد هرگونه آداب و مقررات ویژه.(2)
-درگذشته و حال- فاقد تمدن شمرده می شوند.
فرهنگ و تمدن بشری دارای جنبه مادی و معنوی است. این دوگانگی به دلیل وجودِ دوبعدی انسان است؛ انسان در عین آن که موجودی مادی و طبیعی است دارای جنبه معنوی و فراطبیعی است و بدین جهت است که درباره او از حق و مسؤولیت سخن به میان می آید.
آن دسته از فنون، دانش ها، هنرها و فعالیت های فکری که درباره حیات طبیعی انسان است جنبه مادی فرهنگ و تمدن را تشکیل می دهد، و آن چه در زمینه امور معنوی و ارزشی زندگی است، جنبه معنوی فرهنگ و تمدن را می سازد.
هدف این نوشتار، بررسی جایگاه و نقش دین در ساختار مادی و معنوی فرهنگ و تمدن بشری است؛ هم چنین نقش پیامبران الهی که آورندگان و مبلّغان ادیان و شرایع آسمانی اند نیز در این باره روشن خواهد شد.
برای روشن تر شدن موضوع بحث، یادآوری این نکته لازم است که دین دارای کاربردهای گوناگونی است که می توان آن ها را در سه دسته عام، خاص و اخص قرار داد.
کاربرد عام آن، هرگونه نظام فکری که مشتمل بر نوعی ایدئولوژی و جهان بینی است را شامل می شود. این کار برد بر مکاتبی مانند مارکسیسم و اومانیسم نیز منطبق می شود.
کاربرد خاص آن، بر آن دسته از نظام های فکری تطبیق می کند که به نوعی قداست و گرایش های قدسی و ماوراء طبیعی معتقدند. گرچه مظاهر و نمادهای آن امر مقدس -درپاره ای موارد- برخی از پدیده های طبیعی باشد. در این کاربرد عبادت و نیایش و پرستش، حضور برجسته ای دارد. ولی وحی و شریعت آسمانی، جدی و اساسی تلقی نمی شود.
کاربرد اخص دین با دو ویژگی شناخته می شود؛ اوّل، دارای قداست و پرستش و نیایش، سرچشمه ماوراء طبیعی و توحیدی است. دوم، وحی و شریعت آسمانی نیز از جایگاه بلندی برخوردار است. ادیان یهود، مسیحیّت و اسلام از مصادیق این کاربرد هستند و از آن ها به عنوان ادیان توحیدی و ابراهیمی یاد می شود.
در این نوشتار همه کاربردهای یاد شده از دین مورد نظر خواهد بود. گرچه در پاره ای مسایل، تنها ادیان توحیدی، و احیانا فقط دین اسلام مقصود است. این نکته در لابلای مطالب به صراحت و یا اشاره گوشزد خواهد شد.
یاد آور می شود که بحث گسترده درباره جایگاه و نقش دین در فرهنگ و تمدن از گنجایش یک مقاله و حتی یک کتاب بیرون است و تبیین کامل و همه جانبه موضوع در دایرة المعارفی می گنجد. ولی باتوجه به اهمیّت موضوع، ارائه بحثی فشرده و گویا در این باره، سودمند و ضروری به نظر می رسد. به ویژه در این روزگار که بار دیگر، دین و دین پژوهی توجه بشر را به خود جلب کرده و این حقیقت که علمِ جدا از دین، توانایی پاسخ گویی به مشکلات بشر و حل نابسامانی های او را ندارد، روشن شده است. و دکترین سیانتیسم که در قرن های هیجده و نوزده میلادی ترویج می شد، امروز دیگر طرفداران قابل اعتنایی ندارد. بدین جهت این بحث می تواند در تحکیم و تبیین نگرش جدید به دین و فرهنگ نقش مؤثری داشته باشد.
دیدگاه های مخالف
پیش از آن که به بررسی نقش سازنده دین در فرهنگ و تمدن بشری بپردازیم، لازم است دیدگاه های مخالفان را نقد و بررسی کنیم.
دیدگاه نخست
برخی متظاهران به روشنفکری گفته اند:
محور تعالیم دینی، انصراف از دنیا وتوجه به آخرت، پرداختن به درون و رها ساختن برون، گرایش به ذهنیّت و گریز از عینیت بوده است. از این رو همیشه نیروی مذهب و دین در جهت دل سرد کردن بشر از زندگی و مانند ترمزی برای پیشرفت بشر بوده است، به این ترتیب، نقش دین و پیامبران همواره منفی بوده است.(3)
خداوند آن را مقرر نداشته است.
«رُهبانیة ابتدعوها ماکتبناها علیهم الاابتغاء رضوان الله فمارعوها حق رعایتها»(4)
خدا، ولی آنان حق آن را رعایت نکردند.
رهبانیّتی که حضرت مسیح علیه السلام آورده بود برای آن بود که بنی اسرائیل از غرق شدن در لذایذ مادی و توجه همه جانبه به حیات دنیوی رها شوند. ارزش های معنوی را در زندگی خود احیا و اجرا کنند. شرایط ویژه حاکم بر یهودِ دنیاگرا اقتضا می کرد که مسیح علیه السلام بر آخرت گرایی تأکید ورزد؛ ولی هدف او این نبود که دنیا را به کلی ترک کرده و ریاضت هایی بر خلاف عقل و فطرت برای خود مقرر دارند، مانند آن چه در انجیل متّی آمده است:
«اگر چشم راستت ترا بلغزاند آن را بکن و به دور انداز، زیرا ترا بهتر آن است که عضوی از اعضایت تباه شود از آن که تمام بدنت در جهنم افکنده شود»(5).
نتیجه دستبردهای جاهلانه یا مغرضانه بشر در تعالیم آسمانی است.(6)
دیدگاه دوم
طرفداران مارکسیسم نقش سلبی دین را در تمدن بشری به گونه ای دیگر بیان کرده اند. آنان بر عکس گروه نخست، برای دین و آورندگان آن هدف دنیوی قائلند، و معنویت گرایی آنان را پوشش ظاهری برای هدف واقعی خود می دانند. از نظر آنان دین و دولت و ثروت، هم زاد با اصل مالکیت، عوامل ضد خلقی بوده اند. به گمان آنان تاریخ مانند هر پدیده دیگر حرکتی دیالکتیکی دارد؛ یعنی حرکت ناشی از تضاد درونی. با پیدایش مالکیّت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسیم شد؛ طبقه حاکم و بهره کش، و طبقه محروم و بهره ده، طبقه حاکم همیشه طرفدار وضع موجود برای حفظ امتیازهای خود بوده است. امّا طبقه محکوم هم آهنگ با تکامل ابزار تولید، می خواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع کامل تری را جانشین آن کند، طبقه حاکم در سه چهره مختلف نقش خود را ایفا کرده است، دین و دولت و ثروت. به عبارت دیگر؛ عامل زور و عامل زر و عامل فریب. نقش ارباب ادیان اغفال و فریب مردم به سود ستمگران و استثمارگران بوده است.
نقش تاریخی دین و ارباب ادیان از آن جهت منفی بوده که همواره در طبقه کهنه گرا و محافظه کار و طرفدار وضع موجود، یعنی صاحبان زر و زور بوده است. تز مارکسیسم در توجیه تاریخ همین است.(7)
در نقد این نظریه یادآور می شویم:
در این که در طول تاریخ مطالب بی اساسی در ستایش صاحبان زر و زور به مذهب نسبت داده شده، و کسانی به نا حق خود را عالم دین و حامی آن خوانده و در دسته اصحاب زور و زر ایستاده اند، جای تردید نیست و به گفته صاحب نظران یکی از مهم ترین علل شکست کلیسا پس از رنسانس همان استبداد و ثروت اندوزی دستگاه کلیسا بوده است. لویس هالزی هال در این باره می گوید:
در میان کشیشان دنیا پرست و بی اخلاق، جنگ پلیدی بر سر تصرف قدرت در گرفت، این دسته از کشیشان از محل اعانات و عواید کلیسا به اجیر ساختن دار و دسته های اوباش پرداختند و برای رسیدن به مقاصد خود از هیچ گونه دسیسه چینی، ارتشا و جنایت فروگذار نکردند...(8)
این بوده است که با هرگونه ستمگری و تبهکاری مبارزه کنند.
چگونه می توان دین و معلمان و مبلّغان راستین آن را طرفدار زور و زر و مخالف محرومین و مستضعفین دانست. در حالی که پیامبران الهی همیشه در مقابل زورگویان و زراندوزان و مُتْرفین قرار داشتند، و بیش ترین طرفداران آنان را محرومین و رنج دیدگان تشکیل می دادند؟! قرآن کریم در این باره می فرماید:
و ما ارسلنا فی قریة من نذیرالاّ قال مترفوها انا بما ارسلتم به کافرون(9)
به رسالت شما کافریم.
دیدگاه سوم
عده ای نیز تاریخ را به نوعی دیگر و بر ضد دیدگاه قبل تفسیر کرده و به شکلی دیگر نقش دین را منفی می دانند. اینان مدّعی هستند، قانون تکامل طبیعت و تکامل تاریخ غلبه زورمندان و حذف ضعفا است، نیرومندان، عامل پیشرفت تاریخ و ضعیفان، عامل توقف و عقب ماندگی آن بوده اند. دین و مذهب، ساخته ضعیفان برای مهار زورمندان است، ارباب ادیان مفاهیم دینی؛ عدل و آزادی و راستی و درستی و انصاف و محبت و ترحم و تعاون و... را به سود ضعفا، یعنی طبقه عقب مانده و ضد تکامل و به زیان طبقه توانمند، یعنی طبقه پیشرو و عامل تکامل اختراع کرده اند تا وجدان اقویا را تحت تأثیر قرار داده، و مانع حذف و از بین رفتن ناتوانان و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پیدایش انسان های برجسته شوند. به این جهت نقش مذهب که طرفدار اخلاق بردگی و برضد اخلاق سروری بوده که عامل تکامل تاریخ و جامعه است، منفی بوده است.
از طرفداران سرسخت این نظریه نیچه فیلسوف ماتریالیست و معروف آلمانیاست(10).
گفته است:
بیزاری نیچه از مسیحیت در اساس، از اثری است که مسیحیّت به گمان او در انسان دارد، یعنی این که مسیحیّت انسان را ناتوان و ذلّت کش و اهل تسلیم و افتاده بار می آورد و یا وجدان عذاب آلوده ای به او می بخشد و نمی گذارد خود را آزادانه بپروراند(11).
برتراند راسل و نتایج مذهب
برتراندراسل در عین این که برای مذهب، آثار و نتایج مثبتی قایل است، ولی در مجموع بر این عقیده است که مذهب برای بشر نتایج زیان بار داشته است، وی در پاسخ این سؤال که «شما فکر می کنید که مذهب از حیث نتیجه خوب است یا مضر»؟می گوید:
من فکر می کنم اغلب نتایج مذهب در تاریخ مضر بوده است. با این که مذهب سبب شده است که کاهنان مصری تقویم را اختراع کرده و به وقوع خسوف و کسوف توجه کنند. به طوری که بتوانند در آن موقع آن را پیش بینی کنند و نظایر این ها از نتایج مفید مذهب بوده است ولی من فکر می کنم که بسیاری از نتایج مذهب مضر بوده است. علت این ضرر این است که در مذاهب مردم باید به چیزهایی معتقد باشند که دلیل صحیحی برای وجود آن ها نیست و این موضوع بسیار قابل اهمیّت است. مذهب افکار مردم و سیستم های تربیتی آن ها را تخطئه می کرد و اصول اخلاقیِ کاملاً جدیدی را بنا گذاری می کرد. یعنی مذهب می گفت: عقیده جزمی به فلان مسأله صحیح و عقیده به چیزهای دیگر غلط است. بدون این که مردم در سؤال از حقیقت یا باطل بودن آن مسایل مفروض حقی داشته باشند، مقدس شمردن محافظه کاری و چسبیدن به عادات کهن و محترم شمردن تعصب و کینه توزی و تعصّبی که در مذهب وجود دارد -مخصوصا در اروپا- کاملاً وحشتناک است(12).
برتراندراسل در پاسخ یاد شده زیان های زیر را برای مذهب برشمرده است:
1 . لزوم اعتقاد به مسایل، بدون دلیل صحیح.
2 . تخطئه کردن سیستم های تربیتی و اصول اخلاقی رایج در جامعه قبل از آمدن مذهب.
3 . قایل نشدن حق سؤال برای افراد.
4 . مقدس شمردن محافظه کاری.
5 . استناد به عادات کهن.
6 . محترم شمردن تعصّب و کینه توزی.
در نقد نظریه راسل می گوییم:
آن چه وی به مذهب نسبت داده، و آن را از نتایج زیان بار دین دانسته است، در حقیقت مربوط به دو چیز است؛ یکی مذاهب تحریف شده، مانند مسیحیّت، و دیگری اعمال و رفتار مدعیان پیروی از مذهب، و به اصطلاح دینداران و دین یاران، ولی روشن است که متهم کردن مذاهب راستین الهی به زیان باری برای بشر با استناد به دو دلیل یاد شده، دور از شأن علمی فردی چون راسل است که خود را طرفدار تفکر منطقی می داند. وی در پاسخ سؤال دیگر، به گونه ای به این مطلب اشاره کرده است. چنان که وقتی وایت می گوید:
ولی خود بنیان گذاران مذاهب عوامل مورد اشاره را همیشه به عنوان علت مقرر نداشته اند.
راسل پاسخ می دهد:
تعالیم بانیان مذاهب کمتر با اعمال پیروانشان ارتباط دارد.
آنگاه در توضیح آن می گوید:
من افراد نظامی را می بینم که تصور می کنند عقاید مسیحیّت در مبارزه با نیروهای شرقی اهمیّت بسیار دارد. من موعظه عیسی را در بالای کوه مکرر خوانده ام حتی یک کلمه درباره تشویق به استعمال بمب هیدروژنی پیدا نکرده ام(13).
عقاید و احکامی که بیان می کند، دلیل می آورد. و از مخالفان نیز برهان می طلبد.
و اما تخطئه کردن سیستم های حاکم در جوامع قبل از آمدن پیامبران، کار ناپسند و نامعقولی نیست، اصولاً وظیفه همه مصلحان بشری مخالفت با سنت های ناروا و دگرگون کردن نظام های اخلاقی و اجتماعی نادرست بوده است. این کار نه تنها عیب نیست بلکه نشانه کمال است.
راسل در یکی دیگر از پاسخ های خود نیز اشاره کرده است که: زیان های مذهب را از دیدگاه آیین مسیحیت و کلیسا بیان داشته است چنان که می گوید:
من فکر می کنم امروزه مذهب اصولاً آن طور که در کلیسا وانمود می شود، از تفکر منصفانه باز می دارد و برای چیزهای بی اهمیّت ارزش قائل می شود.
و در توضیح آن می گوید:
هنگامی که امپراطوری روم ساقط می شد، پدران کلیسا درباره آن دلواپس نبودند. بلکه چیزی که برای آن دلواپس بودند. محفوظ نگاهداشتن مسأله بکارت بود و این مسأله برای آن ها دارای اهمیّت بود(14).
دیدگاه های موافق
از گروه های یاد شده که بگذریم، دیگران - حتی منکران ادیان- نقش دین را در فرهنگ و تمدن بشری سازنده دانسته اند. فوستل دو کولانژ فرانسوی در کتاب خود تمدن قدیم گفتار مشروحی را در توازی دین و تمدن آورده است که حاصل آن را در بندهای زیر خلاصه کرده ایم:
1 ـ تمدن بشری از قدیم ترین مراحل خود، زاییده مذهب و تحت تأثیر آن بوده است.
2 ـ تمدن و مذهب در طول تاریخ پابه پای هم پیش رفته اند.
3 ـ توسعه تمدن در گرو عقاید مذهبی مشترک و متکامل بوده است.
4 ـ زمینه تأسیس دولت جهانی، در سایه اشتراک در عقیده و توحید در پرستش فراهم می شود.(15)
مؤثر بوده است. با این حال این گروه نیز به دو دسته تقسیم می شوند.
گروهی از آن ها، نقش مثبت دین را منحصر به گذشته می دانند و مدعی هستند که با پیشرفت علوم، تعلیمات دینی نقش خود را از دست داده و در آینده بیش تر از دست خواهد داد.
گروهی دیگر مدعی اند که نقش ایمان و ایدئولوژی مذهبی نقشی اساسی است که هرگز پیشرفت های علمی جایگزین آن نخواهد شد، هم چنان که مکاتب فلسفی نیز نتوانسته اند جایگزین آن شوند. در میان تأثیر گذاری مختلفی که پیامبران در گذشته داشته اند گاهی مواردی پیدا می شود که تکامل شعور اجتماعی بشر موجب بی نیازی از پشتوانه تعلیمات دینی است، ولی اساسی ترین نقش ها همان ها است که در گذشته بوده و در آینده نیز به قوت خود باقی خواهد بود. به عنوان نمونه، تعلیم و تربیت که در گذشته با انگیزه دینی و مذهبی بوده است. این انگیزه باعث توجه بشر به علم و دانش شده امّا اکنون تکامل شعور اجتماعی بشر برای ارزش گذاری به علم و دانش کافی است.
ولی نقش هایی چون، استوار ساختن میثاق ها و پیمان ها و آزادی از اسارت های اجتماعی را باید از نقش های همیشگی دین دانست، زندگی اجتماعی بشر براساس احترام به پیمان ها و میثاق ها و قرار دادها و وفای به عهد است. احترام به عهدو میثاق یکی از ارکان جنبه انسانی تمدن بشری است، این نقش را در گذشته مذهب بر عهده داشته، و هنوز هم مذهب رکن اصیل آن است. مذهب پشتوانه محکمی برای ارزش های اخلاقی و انسانی است.
ارزش های اخلاقی بدون مذهب، همانند اسکناس بدون پشتوانه است که زود بی اعتباریش آشکار می شود.(16)
حقیقت ارکان تمدن بشر را تشکیل می دهند بررسی کنیم.
دین و دانش و صنعت
ادیان راستین در تشویق بشر به علم و صنعت نقش مؤثری داشته اند، از نظر این ادیان طبیعت، فعل خداوند دانا و حکیم است و قوانین و سننی دارد که کشف آن ها در اندیشه و رفتار انسان مؤثر است . و اصولاً آباد کردن زمین در سایه علم و عمل یک رسالت انسانی است. قرآن کریم از زبان صالح پیامبر، آن گاه که قوم خود را به یکتاپرستی فرا می خواند گوشزد می کند:
خداوند شما را از زمین آفریده و آباد کردن آن را از شما خواسته است(17).
طبرسی در تفسیر خود می گوید:
این آیه نظریه کسانی که کسب و کار را حرام می دانند، مردود می سازد. زیرا خداوند به بندگان خود منت نهاده است که وسایل و امکانات آبادی زمین را در اختیار آنان قرار داده است.(18)
(19)
صنعت زره سازی را به او آموخت .
و علّمناه صنعة لبوس لکم(20).
و درباره نوح می فرماید:
به او وحی کردیم که با نظارت ما و آگاهی که از طریق وحی به تو می دهیم کشتی را بساز.(21)
و نجوم -هیئت- آموخت، و این معجزه او بود.(22)
متون تحریف شده دینی نیز با علم را، نباید تعارض دین با علم دانست.
دین و فلسفه الهی
حقیقت و روحِ فلسفه، عبارت از حقیقت جویی است. و روش آن شناخت و تفسیر عقلانی هستی است، این دو از ارکان ادیان آسمانی به شمار می آیند. پیامبران -طبق گزارشی که قرآن کریم از تاریخ آنان می دهد- پیوسته بشر را به تأمل و تفکر در آفرینش دعوت کرده و عقل وخرد او را به دقت و تَدبّر در هستی برانگیخته اند. دعوت به تفکر در هستی و عجایب خلقت در حقیقت، به انگیزهِ شناختِ حق، و ایمان به خالق و مدبّر جهان و سرای قیامت بوده است. از این رو پیامبران الهی بنیان گذاران فلسفه الهی هستند.
نوح به قوم خود چنین می گفت:
چرا عظمت خداوند را باور ندارید، در حالی که شما را گوناگون آفرید، آیا نمی بینید چگونه آسمان های هفت گانه را برفراز یکدیگر آفرید، و ماه را نوری در میان آن ها قرار داد، و خورشید را چراغی فروزان ساخت، خداوند شما را از زمین آفرید، سپس در آن بازگرداند و بار دیگر بیرون می آورد، خداوند زمین را گسترانید تا از آن راه هایی برگزینید.(23)
می فرماید:
تا گنجینه های خرد افراد بشر را برانگیزند و نشانه های قدرت را به آنان نشان دهند»(24).
صدرالمتألهین درباره تاریخ پیدایش حکمت الهی می گوید:
«حکمت الهی توسط آدم صفی الله و فرزندان او یعنی شیث و ادریس و پس از آنان نوح، آغاز می شود، زیرا جهان هرگز از فردی که وی، قائمه علم توحید و معاد -فلسفه الهی- بوده، خالی نبوده است، و هرمس اعظم -ادریس- کسی است که حکمت را در سرزمین های مختلف منتشر ساخت، او پدر حکیمان و علاّمه دانشمندان است. ولی روم و یونان در آغاز از حکمت الهی بهره ای نداشت. آنان ستاره پرست و بت پرست بودند تا این که ابراهیم در میان آنان مبعوث شد و علم توحید را به آنان آموخت...
دومین دوره تاریخ حکمت و فلسفه از فیثاغورث آغاز می شود، وی شاگردان سلیمان را در مصر ملاقات کرد و از آنان بهره گرفت. وی هم چنین از انباذقلس، کسب دانش کرد او یکی از شاگردان لقمان است که حکمت را از داود پیامبر آموخت، آن گاه سقراط از فیثاغورث و افلاطون از سقراط، و سرانجام ارسطو از افلاطون، حکمت را بیاموختند.(25)»
یکی از متفکران مسیحی درباره رابطه فلسفه و دین گفته است:
فلسفه به معنای پژوهشِ جسورانه تر و نظر پردازانه تر و منبعث از حیرت انسان، درباب هستی اشیاء بود، حیرت در برابر این واقعیت که چرا اصولاً چیزی وجود دارد. حیرت درباب این که چه چیزی در اشیاء هست که آن ها را نگاه می دارد و باعث می شود که رویاروی عدم و خلأ پابرجا بمانند. توجه به چیزی که بعدها مابعدالطبیعه (متافیزیک نامیده شد، در پرس وجویِ شالوده اشیا، و نیز هستی انسان، جلوه گر شد. این توجه بعدها شامل تأمل نظری درباب خیر و هستیِ آرمانی انسان، در حوزه فلسفه نیز شد.
فلسفه در این معنا شباهت به اهداف دین پیدا می کرد. این تکرار یا اشتراک، هدف، هم باعث همیاری مفید و هم، تعارض بین دین و فلسفه شده بود، ولی این دو، نظر به اهداف و رهیافت های مختلف شان، هم چنان از هم متمایز بودند، این تفاوت را به شکلی نمادین و نمایان می توان بیان کرد: واقعیت وجودالوهی، همواره نخستین باور در نگرش دینی است، حال آن که این واقعیت از نظر فلسفه هم چنان به صورت آخرین یا واپسین مسئله مطرح است.(26)
رسید.
استاد مطهری در این باره گفته است:
نهج البلاغه، در تاریخ فلسفه شرق، سهم عظیمی دارد، صدرالمتألهین که اندیشه های حکمت الهی را دگرگون کرد، تحت تأثیر عمیق کلمات علی علیه السلام بود. روش او در مسایل توحید، براساس استدلال، از ذات به ذات و از ذات بر صفات و افعال است همه این ها مبتنی بر صرف الوجود بودن واجب، و آن بر پایه یک سلسله اصول کلی دیگر که در فلسفه عامه او مطرح است، بنا شده است. حکمت الهی شرق از برکت معارف اسلام بارور شد و استحکام یافت و بر یک سلسله اصول و مبادی خلل ناپذیر بناشد. ولی حکمت الهی غرب از این مزایا محروم ماند. علّت عمده گرایش به فلسفه مادی در غرب، ناتوانی و نارسایی مفاهم حکمت الهی غرب بود...(27)
دین و اخلاق
همان گونه که پیش از این یادآور شدیم، اخلاق از ارکان معنوی و مهم تمدن بشری است و دین در تکمیل و تحکیم اخلاق نقش اساسی داشته است. مقصود از دین، تعالیم اصیل دینی است که از طریق وحی و توسط پیامبران الهی به بشر رسیده است، نه آموزش های تحریف شده ای که به دین نسبت داده شده است، عمل کرد ناروای برخی مدعیان دین داری و دین باوری را نیز نباید به دین و دینداران راستین نسبت داد. که اگر از این منظر به دین بنگریم و حق و باطل را از هم تفکیک ننماییم پی آمدهایی معارض با اخلاق نیز برای دین خواهیم یافت. برخی نویسندگان نمونه هایی را به عنوان آثار منفی دین در حوزه اخلاق نام برده اند، که در واقع ناشی از همین عدم تفکیک است.
ایمان به خدا و جهان آخرت در تقویت روح اخلاقی انسان و پایبندی او به ارزش های اخلاقی نقش مؤثر و سازنده ای دارد. اصولاً اگر ایمان به خدا و رضایت الهی نباشد، فعل اخلاقی، مفهوم و معنای درستی نخواهد داشت، به گفته برخی از صاحب نظران غربی، عمل اخلاقی آن است که کل را در برابر جزء و آینده را در برابر حال بدارد، درست همان کاری که دین می کند. بدون ضمانت دینی، اخلاق فقط حساب گری است و حس تکلیف از میان می رود.(28)
(29)
و جرح و اغفال و شکستن قسم شرعی را منع می کنند.
همچنین معیارهای مربوط به حیات نهادی و اجتماعی به خصوص روابط اقتصادی، در این سنت ها کاملاً به هم شباهت دارد. در حالی که این سنت ها هیچ یک ملک خصوصی را تقبیح نکرده اند، همه نگران نیازهای محرومین و مساکین هستند و به راه های مختلف، کمک مؤثر به نیازمندان را تشویق می کنند.
ادیان، چه تعلیم یافته و چه تعلیم نایافته، به ویژه، در روند گفت وگویی جدی با مقتضیات حیات اخلاقی پدید آمده اند، این ادیان، قوانین عمل، طریقه استدلال اخلاقی و معیارهای فضیلت را به تفصیل، بیان می کنند، برای اینکه تعهد به حیات اخلاقی را تقویت کنند، جهان را به صورت نظامی اخلاقی تصویر می کنند، و در نهایت حاضرند، این نظام اخلاقی را به صورتی اصلاح و تلطیف کنند که به همه اجازه دهد، به عالی ترین مرحله فضیلت اخلاقی نائل شوند. سنت های دینی در همه این راه ها، به تکامل اخلاقی بشر و خودشناسی وی کمک کرده اند.
دین، آن چنان که برخی متفکران قرن نوزدهم استدلال کرده اند، به اخلاق، قابل تحویل نیست؛ چون دین به دغدغه ها و نیازهای مختلفی از انسان نظر دارد، میل زیباشناختی، کنجکاوی علمی و تاریخی، تمایلات آیینی و تعقلی، همه در ایمان دینی به شکلی بروز می یابند، ولی هیچ کس را یارای این نیست که دغدغه های اخلاقی را به عنوان محوری ترین جنبه های حیات دینی انکار کند(30). علاوه بر آن که تزکیه و تهذیب نفوس افراد و جوامع بشری از پلیدی ها، در سرلوحه دعوت پیامبران الهی قرار داشته است، آخرین پیامبر الهی که آورنده آخرین و کامل ترین شریعت آسمانی است، بدان جهت مبعوث شده است که مکارم اخلاق را به اتمام برساند.
جان دیون پورت در کتاب «عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن» نکات برجسته ای از تعالیم اخلاقی قرآن را به عنوان یکی از مزایای آیین اسلام یاد آور شده و گفته است:
قرآن هر نوع فسق و فجور، رباخواری، حرص و غرور، افترا و تهمت، طمع ورزی، نفاق، زیاده روی در جمع آوری مال و ثروت را تقبیح می کند و در مقابل، انفاق، محبت به نوع، سپاسگزاری از خدا، وفای به عهد، صفا و خلوص، عدالت به خصوص به یتیمان و مردمان بی نام و نشان، تقوی و عفت در همه امور وحتی در گفتار، صبر، تسلیم و رضا، نیکوکاری و بشر دوستی، عفو و گذشت، خوش رفتاری در برابر بدکرداری، را نه برای این که مورد قبول و تصدیق مردم این جهان باشد، بلکه به نیّت این که پسندیده پیشگاه خدا باشد امر و تأکید می کند(31).
دین و عرفان
عرفان یکی از کهن ترین ابعاد فرهنگ بشری به شمار می رود و از این منظر می توان آن را همزاد با دین و اخلاق دانست. عرفان با همه مظاهر گوناگونی که در ادیان و مذاهب و جوامع مختلف بشری داشته و دارد، دارای دو جنبه نظری و عملی است. عرفان نظری ارائه کننده تفسیری خاص از هستی است، و عرفان عملی طریقه سیرو سلوک معنوی انسان است. عرفان نظری با فلسفه و عرفان عملی با اخلاق قابل مقایسه است. از آن جا که دین بر هر دو جنبه نظر دارد، بنابراین رابطه دین و عرفان در هر دو حوزه نظری و عملی قابل بحث و بررسی است، ولی این بحث دامنه ای گسترده دارد که از گنجایش و رسالت بحث فعلی بیرون است.
هدف بحث ما اشاره به تأثیری است که دین در عرفان داشته است، بدیهی است هرگاه دینِ حق مورد نظر باشد، باید گفت تأثیر دین بر عرفان مثبت و سازنده بوده است، زیرا آن چه وحی الهی در زمینه عرفان نظری و عملی برای بشر آورده، کامل ترین آن بوده است. این مطلب با مراجعه به آیات قرآن و نیز احادیث صحیح اسلامی به روشنی به دست می آید، در عرفان نظری، دین حق نظریه وحدت حقّه را مطرح می نماید -هوالواحدالقهار(32)- و خدا را آغاز و پایان، ظاهر و باطن هستی معرفی می کند -هوالاول والآخر والظاهر والباطن(33)- و هم او را نور آسمان ها و زمین توصیف می کند -الله نورالسموات والارض-.(34) و در عرفان عملی، تقوی و مجاهده با نفس و خلوص نیّت را یگانه راه وصول به کمال مطلوب و لقاء محبوب می داند و آیین عبادی و دستورات اخلاقی را ابزار پیمودن این راه می شناسد، چنان که حوادث تلخ و ناگوار نیز در تحقق این هدف سهم مؤثری دارند. چنان که می فرماید:
«وَالَّذِینَ جاهَدواْ فِینَا لَنَهْدِینَّهُمْ سُبُلَنا وَ إِنَ اللّه َ لَمَعَ الْمُحْسِنیِنَ»(35)
می دهیم، به درستی که خدا با نیکوکاران است.
«فَمَن کان یرجوا لقاء ربه فلیعمل عملا صالحاو لایشرک بعبادة ربه احدا»(36).
عبادت خدا، کسی را شریک ننماید.
«ألا بذکرالله تطمئن القلوب»(37).
با یاد خدا دل ها آرامش می یابد.
«یا ایتهاالنفس المطمئنة ارجعی الی ربک راضیة مرضیة...»(38)
بسیار دیگر.
یکی از متفکران مسیحی معاصر درباره رابطه دین و عرفان می گوید:
عرفان متعلق به ذات و ماهیّت تمام ادیان است. تمام ادیانی که یک بنیانگذار تاریخی داشته اند، همگی با یک تجربه فردی نیرومند از رابطه بی واسطه، شروع شده اند، اما تمام ادیان صرف نظر از اصل و منشأ آنها، تا وقتی حیات و دوام خود را حفظ می کنند که پیروان آنها، بر اعتقاد خویش به یک واقعیت متعالی که بتوانند با تجربه مستقیم به گونه ای با آن ارتباط برقرار کنند، باقی بمانند. معنا و مفهوم چنین تجربه ای، هرچند در تمام ادیان حضور دارد، امّا از حیث اهمیّت، متفاوت است. مسیحیّت، به خصوص مذاهب اصلاح شده و تطور یافته آن، در مقایسه با ادیان دیگر، اهمیّت کمتری به این تجربه می دهد. در کیش ودایی و هندوئیسم سامکیا، برخلاف مسیحیّت، نفس دین با بینشی که تنها از طریق تجربه عرفانی حاصل شده باشد، سازگار و هماهنگ است. دین ودایی اصیل به دلیل تأکیدی که بر قربانی کردن و شعایر خود دارد، با آنچه ما معمولاً از تعبیر عرفان می فهمیم بسیار فاصله دارد، امّا در بسط و تکامل آن، دو عامل وجود داشته که قویا بر جنبه عرفانی آن تأثیر گذاشته و جهت عرفانیِ آشکاری به آن بخشیده است.
عامل نخست این است که اشکال و صور تفکر در پاره ای از مقاطع مبدل به جایگزین قابل قبولی برای مراسم عملی قربانی کردن شده و فواید مطلوب مشابهی برای آن فرض شده است. که حکایت از نوعی تفکر باطنی دارد که هندوئیسم بیش از هر دین دیگری به دنبال آن است.
عامل دوم، مفهوم برهمن است که در اصل حاکی از حضور نیرویی مقدّس در شعایر و مراسم قربانی بوده و بعدها تدریجا به ذات واحد مطلقی که به طور انتراعی ادراک می شود، مبدل شده است، کثرت خدایان گرچه چشم گیر است امّا از لحاظ معنوی آن چنان بی اهمیّت و غیر مؤثر است، که هرگز مانعِ وحدتِ معنوی نمی شود. در کتاب او پانیشاد گرایش های معنوی و توحیدی سرانجام در مفهوم یک جان پنهان -آتمان- ممزوج و مستهلک شده اند، این جان پنهان، ذات مطلقی است که در باطنِ تمام واقعیت ها، نهفته است و تنها روح انسان می تواند بدان دست یازد.
چنین اندیشه ای یک نظریه مابعدالطبیعی نیست، بلکه یک طریقت عرفانی برای نیل به آزادی است. لازمه این آزادی، ریاضت زاهدانه وانضباط روحی، برای غلبه بر امیال، آرزوها، تضادها و محدویت های هویّت فردی است.
در مذهب بودایی ما با ایمانی روبرو هستیم که از همان آغاز، در مسیری عرفانی سیر می کند، سه تعبیر منفی، عدم وصول، عدم یقین، و عدم اعتماد، معرف حالتی، از تهی بودن کامل است که مکتب مادهیامیکای ناگارجونا که متعلق به سال 150 میلادی است در بیان معرفت به کاربرده است. البته اندیشه تهی بودن، در مکتب هینایانا نیز به عنوان کیفیّت اصلی نیروانا، که معرفت برتر و متعالی است، دیده می شود. اما در مکتب ماهایانا تأکید بر تهی بودن، حتی در مراحل مقدماتی، بسیار جدی و شدید است. بنابراین خود نیروانا نیز دیگر یک قلمرو مستقل از وجود به شمار نمی رود، بلکه نگرش خاصی به جهان پدیداری محسوب می شود. عدم وصول، شامل تهی کردن خود از تمام اوصاف، آرزوها و تفکرات فردی، و البته از تمامی آن چه ممکن است موجد یک «من» یا نفس باشد، زیرا واقعیت نهایی، هویت مطلقی است که منزه از هرگونه تعین و تمایز است.
تمامی ادیان غربی پدید آورنده نوعی عرفان عاشقانه بوده اند، یهودّیت، مسیحیّت و اسلام هرکدام به شیوه خود با حُب روحانی و معنوی آشنایی داشته اند، در انتخاب عشق به عنوان مشخصه اصلی برخی از نهضت ها، من به نحو اخص این تعبیر را برای آن دسته از جریان های عرفانی به کار می برم که عشق شخصی به خداوند بر آنها غلبه داشته. مانند تصوّف و نهضت های روحانی که تدریجا از اواخر قرون وسطی در قلمرو مسیحیّت غربی شایع شدند».(39)
دین و سیاست
داشتن یک نظام سیاسی که عهده دار تدبیر امور یک جامعه در زمینه روابط داخلی و خارجی آن باشد، یکی از ضرورت های صحیح است گزیرناپذیر زندگی اجتماعی بشر است. از این روی آنارشیسم -نفی حکومت- اندیشه ای موهون و مردود است. چنان که امام علی علیه السلام در ردّ نظریه خوارج در ماجرای حکمیّت فرموده است:
«لابد للناس من امیر برٍّاوفاجر(40)»: مردم را از داشتن زمامداری نیکوکار یا تبه کار گریزی نیست.
قرآن کریم حکومت و داوری در اختلافات مردم را یکی از رسالت های پیامبران الهی و کتب و شرایع آسمانی دانسته و می فرماید:
خداوند پیامبران بشارت دهنده و انذار کننده را برانگیخت و با آنان کتاب -قانون آسمانی- را به حق فرو فرستاد تا در میان مردم داوری نماید.(41)
پیامبران دانسته و می فرماید:
«رسولان خود را با معجزات فرستادیم و کتاب و میزان را با آنان نازل کردیم، تا مردم به قسط قیام نمایند. و آهن را آفریدیم که هم وسیله قدرت است و هم به مردم سود می رساند.(42)
(43)
است.
یکی از نویسندگان معاصر درباره رابطه دین و سیاست گفته است:
سیاست معمولاً به معنای قبضه کردن، سازمان دادن و بهره برداری کردن از قدرت در یک منطقه، سرزمین یا جامعه -به ویژه قدرت حکومت کردن و تصمیم گیری درباره این که چه کسی چگونه نهادهای عمومی جامعه را اداره کند- فهمیده می شود، این قدرت بنابر درکی که عامه مردم عادی، و نیز برخی از محققان از آن دارند، هیچ ارتباطی با دین ندارد. خصوصی شدن دین و مقبولیت یافتن فکر «جدایی دین و دولت» در اندیشه جدید غربی، بسیاری از اذهان را قانع کرده است که سیاست و دین چندان ربطی به یکدیگر ندارند و نباید داشته باشند. اما درک گسترده تر و ژرف تر از تاریخ و تمدن ها به وضوح نشان می دهد که سیاست و دین به گونه ای گریز ناپذیر با یکدیگر مربوط اند، و دین دست کم همان انداره که از سیاست تأثیر می پذیرد، بر آن تأثیر می گذارد.
دین داری یا تقوای دین دارانه، به عنوان یکی از مبانی نگرش مابعدالطبیعی -اخلاقی وقتی عمیقا و صمیمانه در درون رهبری سیاسی احساس شود، می تواند مستقیما بر زندگی سیاسی تأثیر گذارد. ولی این تأثیر بر رهبران سیاسی، به شدّت متفاوت است. تقوای دین دارانه غالبا بر عامه کسانی مؤثرتر است که اقتدارات سیاسی، در صدد راهبری آنانند. و از راه همین تأثیر پردامنه است که خلقیات یا ویژگی های کلی یک جامعه شکل می گیرد. به این معنا که تقوای دین دارانه یک سلسله ارزش ها، معانی، انتظارات، اهداف والزامات ظریف و باریک بینانه را شکل می دهد، که هنجارهای عمل کننده در یک فرهنگ را پدید می آورند و رهبری سیاسی ناگزیر است در چارچوب همین هنجارها عمل کند. این ویژگی ها و روحیات متأثر از دین، کلی ترین شکل اخلاق دینی است که جامعه، و از رهگذر آن سیاست را شکل می دهد.
هر اجتماع دینی ناگزیر است، از اسباب و طرق اجتماعی و فرهنگی، برای القای نگرش خود استفاده کند. ولی این که کدام اسباب و طرق اجتماعی و فرهنگی مورد استفاده قرار گیرد، بستگی به این دارد که کدام یک بهتر می تواند اهداف دینی را برآورده سازد. منطق درونی برخی از ادیان از طریقِ ترتیبات عبادی و آیین های دینی، بهتر ابلاغ می شود، منطق درونی برخی دیگر، از طریق باورها و معتقدات، بعضی از طریق اصول و ضوابط رفتارهای روزمره، و بعضی دیگر از ره گذر نمایشنامه های خاص و موردی، برخی با جشن و ولیمه و برخی با روزه، و طرق متفاوت دیگر. این طرق و شیوه های خاص ابلاغِ این منطق درونی یا نگرش را می توان سیاست دینی نامید، و همه طرق و ابزارهای فرهنگی و تشکیلاتی که برای اعمال آن مورد استفاده قرار می گیرد، برزندگی سیاسی تأثیر می گذارند.
البته اگر راه های جبرآمیز به عنوان طرق مشروع دینی، برای تحکیم نفوذ تقوای دینی و راهبری دینی، یا راهی برای قوت بخشیدن به آیین ها، باورها و معتقدات یا اصول و ضوابط دینی پذیرفته شده باشد، در آن صورت تأثیر این طرق و ابزارها بر زندگی سیاسی به علنی ترین وجوه، صورت خواهد گرفت.(44)
دین و اقتصاد
بدون شک اقتصاد نقش به سزایی در تحولات تاریخی و فرهنگ بشری داشته و دارد، این نقش تا آن جا است که در مکتب مارکسیسم، یگانه عامل سازنده تاریخ و فرهنگ بشر شناخته شده است. نگرش مارکسیستی به اقتصاد نادرست است؛ زیرا لازمه آن، حکومت یک جبرمادی و اقتصادی بر بشر است که با عنصر اراده و اختیار و توان تصمیم گیری و خلاقیّت و ابتکار در انسان، ناسازگار است. وابستگی اقتصادی، اغلب عامل وابستگی های دیگر اجتماعی نیز بوده است. قرآن کریم مال و ثروت را یکی از قائمه های زندگی بشر دانسته و می فرماید:
«ولاتؤتوا السفهاء اموالکم التی جعل الله لکم قیاما(45)»
سفیهان ندهید.
از این روی کار و کوشش برای آباد کردن زمین و کسب و تحصیل رزق، مورد تأکید و تشویق دین قرار گرفته است. در گذشته یادآور شدیم که حضرت صالح به قوم خود فرمود:
«خداوند شما را از زمین آفرید و از شما خواسته است تا آن را آباد نمایید»(46)
و در احادیث اسلامی آمده است:
کسی که برای تأمین نیازمندی های اقتصادی زندگی خود و خانواده اش کار می کند مانند کسی است که در راه خدا جهاد می کند.(47)
و در تفسیر آیه:
«ربنا آتنا فی الدنیا حسنة و فی الآخرة حسنة»(48)
از امام صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود:
«مقصود از حسنه در آخرت، بهشت و رضوان الله است، و مقصود از حسنه، در دنیا، گشایش روزی و معیشت و نیکویی در اخلاق است».(49)
و از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله روایت شده که فرمود:
«کسی که بار زندگی خود را بر دوش مردم بگذارد از رحمت خدا محروم است(50)» و نیز توانگری به عنوان یاوری برای پرهیزگاری شناخته شده است.(51)
باشد.
دین، مالکیت فردی را با شرایط ویژه ای به رسمیّت می شناسد. برخی از این شرایط مربوط به مرحله تولید ثروت و برخی مربوط به مرحله مصرف و توزیع آن است. در مرحله تولید؛ دزدی، غصب، ربا، گران فروشی، تدلیس و مانند آن را مجاز نمی شمارد، و در مرحله مصرف؛ اسراف و تبذیر را ممنوع کرده است چنان که برای محرومان و تهی دستان و نیز پاره ای مصارف عمومی، حقوق معینی را در اموال ثروتمندان مقرر داشته است.(52)
نکوهش کار و کوشش برای تحصیل ثروت آمده است، ربطی به دین الهی ندارد.
موفقیّت هر برنامه زندگی در گرو اجرای آن است، بنابراین اگر جوامع دینی از نتایج این برنامه های سازنده محروم مانده اند، مربوط به روگردانی عملی آنان از تعالیم دینی و پیروی از الگوهای بیگانگان است.
دین و هنــــر
هرگاه این دیدگاه روان شناختی را در نظر آوریم که، حس دینی و زیبایی پسندی دو تمایل عالی روح انسان را تشکیل می دهند، رابطه دین و هنر و سازگاری آن دو با یکدیگر روشن خواهد شد، و با توجه به این که حس دینی یا قدسی، برترین حس معنوی روح انسان است، نتیجه این می شود که حس زیبایی پسندی که سرچشمه درونی هنر است، در پرتو تعالیم دینی بالنده و سازنده خواهد بود. همان گونه که در مورد حس راستی که منشأ دانش ورزی انسان است، و حس اخلاقی که مایه نیک خویی و نیک رفتاری انسان است نیز همین قاعده کلی استوار می باشد.
به عبارت دیگر؛ دین در عین این که با هیچ یک از تمایلات فطری و حتی غریزی و طبیعی انسان مخالفتی ندارد، بلکه آن ها را تأیید می کند، هدایت و کنترل آن ها را نیز بر عهده دارد. زیرا مقصد غایی دین، رشد و کمال همه جانبه آدمی است. و این غرض و مقصود آن گاه به دست خواهد آمد که از مجموع سرمایه های آفرینشی انسان به شکل مطلوب بهره برداری شود و هیچ سرمایه آفرینشی مهمل و معطل نماند، و در طریق نادرست نیز از آن بهره برداری نشود.
براین اساس ممکن است برخی از مظاهر هنر، که باعث هرز رفتن سرمایه های آفرینشی انسان و دور شدن او از هدف مطلوب آفرینش او است، از نظر دین ممنوع شود، چنان که برخی دیگر، از فرائض یا مستحبات دینی به شمار آید. بنابراین نمی توان، صرف فطری بودن هنر دوستی و هنرپسندی را دلیل بر این دانست که همه مظاهر آن نیز پسندیده و مطلوب است، چنان که هر نوع دانشی، مانند جادوگری و افسون را به حکم فطری بودن دانش دوستی بشر نمی توان مشروع دانست. نهی و مخالفت دین با این گونه دانش اندوزی ها، بسان مخالفت آن با برخی از مظاهر عینی حس هنر جویی، دلیل بر مخالفت دین با هنر نیست. زیرا رسالت و حقِ فطری دین است که بر دیگر تمایلات غریزی یا فطری انسان نظارت کند.
در هر صورت در این که دین در رشد و تکامل هنر، نقش مؤثری داشته است جای تردید نیست، با این تفاوت که ادیان و مذاهب مختلف بر اساس عقاید و احکام ویژه خود در تجلی هنر و مظاهر عینی آن، متفاوت عمل کرده اند. در فرهنگ غربی ادبیات کمتر از سایر هنرها و موسیقی بیش از همه در خدمت دین بوده است، در فرهنگ اسلامی، ادبیات مهم ترین رسانه هنری دین بوده است. چنان که معماری در فرهنگ اسلامی و مسیحیّت بسیار از دین الهام گرفته و در خدمت آن بوده است.
هنرهای نمایشی نیز در آیین های مختلف، از اعتقادات دینی، تأثیر پذیرفته و ابزارهایی در خدمت شعایر دینی آن آیین ها بوده اند، در هند نمایش، هدیه ای است به پیشگاه خدایان، رقص بانقاب و تئاتر در بسیاری از بخش های آفریقا نمونه دیگری از عبادت به شمار می روند. در میان قبیله هایی که به جادو درمانی - shamanism - مبادرت می ورزند، اجرا و نمایش نه تنها مذهبی، بلکه درمانی است. تعزیه در میان مسلمانان شیعه یک آیین مذهبی پرشور و نمایشِ مصیبت است که بازگوکننده شهادت امام حسین علیه السلام و واقعه جانگداز کربلا است. در میان صوفیان مسلمان نیز رقص پررمز و راز مولویه با الهام از آرای جلال الدین مولوی از آناتولی برخاست، این حالت صوفیه شبیه حالات رقص یکی از فرقه های دینی مسیحیان سده های نوزدهم و بیستم -شیکرها- است.(53)
گذارد و جاودانه سازد و حجّاری در تزیین کلیساها درخشندگی تازه ای یافت.
آغاز معماری از ساختن گور برای مردگان است، اهرام مصر که قدیمی ترین بنای معماری جهان است گور مرده است. معابد، محراب مردگان و محل پرستش آنان بود و به تدریج مدفن در جوار معابد قرار گرفت، معابد با شکوهی که یونانیان برای پالاس آتن و دیگر خدایان ساخته اند از همین مبدأ است.
ظاهرا آداب دینی و دسته های جشن و سرور، سرچشمه هنر درام است. ولی هنر حتی در خدمت به دین نیز نشان داد که با عشق، سرو سرّی دارد. عناصر غیر دینی، بدن های موزون و پیکرهای لطیف در مقدس ترین و دینی ترین نقاشی های عهد رنسانس خود را سر زده جا کردند، مریم به صورت ونوس چاق درآمد و حضرت یحیی به شکل آدونیس خوش اندام.(54)
او هنرخویش را در آن متجلّی سازد.
نقش ویژه اسلام در تمدن
با توجه به این که دین اسلام آخرین دین آسمانی و کامل ترین آن است و از طرفی قرآن که کتاب آسمانی این دین است از هرگونه تحریف و تغییر مصون مانده است، بجا است در پایان این بحث سهم ویژه آن را در تمدن و فرهنگ بشری بررسی کنیم، بدیهی است تحقیق جامع دراین باره نیازمند بحثی مستقل و مبسوط است.
به طور کلی می توان چهار خدمت مهم را برای اسلام دراین باره بیان کرد:
1 - تمدن اسلامی عناصر پراکنده فرهنگ ها و تمدن های جهان را در خود جذب و ذخیره کرد.
2 - داده هایی را از فرهنگ ها و تمدن های موجود از طریق سیستم سازی ویژه ای نظام مند کرد و به عنوان اجزای یک نظام هماهنگ به کار گرفت.
3 - نواقص و کاستی های آن فرهنگ ها و تمدن ها را جبران کرد و عناصر جدیدی را به آن ها افزود و تمدن و فرهنگ جدیدی را پدید آورد.
4 - تمدن جدید را حفظ و به نسل های بعدی منتقل کرد.
در عصر طلوع اسلام، تمدن هایی در حال فروپاشی و زوال بوده و با یکدیگر نزاع و جدال داشتند. اسلام به تمام عناصر فرهنگی این تمدن ها مانند عرب ها، سریانی ها، ایرانی ها، یونانی ها و حتی هندی ها و قسمتی از چینی ها، وحدت و انسجام بخشید. مسلمانان در پرتو تعالیم سازنده قرآن کریم و تربیت های عالی پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و آله از چنان روحیه بردباری و بزرگ منشی برخوردار بودند که دنیای اسلام بسان پناه گاه امنی برای افراد و گروه های مختلف از فرهنگ ها و ملیّت های گوناگون درآمد. هر دانشمندی که در سرزمین خود احساس نا امنی می کرد، جهان اسلام را پناه گاه امن خود می دانست و با مجموعه علم و دانش خود به تمدن اسلامی می پیوست و دانش و فضل خود را به آن عرضه می کرد. این سرمایه های فرهنگی در بانک فرهنگی اسلام نه تنها صدمه ای نمی دید، بلکه از سود مشروعی هم بهره مند می شد و افزایش می یافت.
دو دانشمند ریاضی دان و ستاره شناس، اعداد هندی را به این بانک واریز کردند، ابن مقفَّع آن گاه که مشاهده کرد، زبان پهلوی در حال از بین رفتن است، کتاب هایی را که به زبان پهلوی نگارش یافته بود، به زبان عربی ترجمه کرد تا از نابودی آن جلوگیری کند، بدین جهت کتاب کلیله و دمنه را به زبان عربی ترجمه نمود، به گفته پ.ژ مناشه:
ایرانیان بقایای تمدن تلطیف شده و پرورده ای به اسلام تحویل دادند که بر اثر حیاتی که این مذهب در آن دمید جان تازه گرفت.(55)
به زبان عربی استفاده از دانشمندان ملت های دیگر فراهم شد.
مهم ترین دانشگاه های آن روز، عبارت بودند از: مدرسه اسکندریه، مدرسه جندی شاپور و مدرسه حران. این مدارس، گرچه سال ها رونق داشتند، ولی هرگز نتوانستند تعداد قابل توجه ای فیلسوف و دانشمند با افکاری برتر و ممتاز پرورش دهند، و نیز نتوانستند آثار و کتاب هایی که ارزش بقا در قرن ها داشته باشد، از خود به یادگار گذارند، تنها هنر این مدارس این بود که محیطی آشنا با فعالیت های فکری به وجود آورده، زمینه ای مساعد پدید آورند تا اگر بذر ثمربخشی در آن نشانده شود زبدگانی به دنیای بشر عرضه دارند.
آن گاه اسلام پدید آمد، و در آن سرزمین مستعد و شایسته بذرهایی پاشید و آن ها را از سرچشمه ای زلال سیرآب کرد. چشمه ای که هرگز جوشش دانش و معرفت آن قطع نمی شد. در چنین محیط مساعدی بود که بسیاری از دانشمندان و فیلسوفان برخاستند و تعدادشان بر صدها فزونی گرفت.
تأسیس فرهنگستان -دارالحکمة- علوم در عهد هارون الرشید و مأمون و ترجمه انبوه آثار علمی از زبان های مختلف به عربی حکایت دیگر دارد و از بزرگترین خدمات جهان اسلام به تمدن و فرهنگ بشری است، که با این کار، میراث علمی تمدن های کهن را حفظ نمود.
حتی Hitti می نویسد:
در زمانی که هارون الرشید و مأمون گنج های فلسفه یونان و پارس را بیرون می کشیدند، معاصرین اروپائی شان نظیر شارلمان و سروران مملکت وی تازه تمرین می کردند که نام خود را بتوانند بنویسند.(56)
در سراسر جهان برعهده داشتند.(57)
با نقل فشرده ای از آن این بحث را پایان می دهیم.
«آن چه عرب ها در زمینه علوم و فلسفه به دست آوردند، در نظر غربیان بسیار مهم تر است از آن چه در زمینه ادبیات و علوم اجتماعی داشتند، در اواخر قرن هشتم و نیمه اوّل قرن نهم، پایتخت آنان یعنی بغداد کانون فرهنگی به شمار می رفت که آثاری از ارسطو را با تفسیرهای مهم نوافلاطونیان در دسترس همگان قرار می داد، همچنین آثار طبی بقراط، جالینوس و پولس اژه ای، آثار اصلی ریاضیات ارشمیدس و کتاب های نجومی و جغرافیایی بطلمیوس را در اختیار عموم گذاشته بود، اهالی سوریه که از زمان اسکندر تحت تأثیر فرهنگ یونان واقع شده بودند، واسطه های اصلی میان افکار یونان و افکار عرب ها بودند.
دارالترجمه دیگری به ریاست ثابت بن قره- 836-901 میلادی - از گروهی صابئی های مقیم حران تشکیل شد. آنان طبیعتا به ستاره شناسی و ریاضیات علاقه داشتند و آثار مهمی در این دو علم به عربی برگرداندند، و ترجمه پیشینیان را نیز تنقیح کردند، پیش از آن که آثار ریاضی و ستاره شناسی از یونان به مخزن فرهنگ اسلامی وارد شود، از هندوستان نیز چیزی دریافت داشتند. یک جهانگرد هندی در سال 771 میلادی با خود دو کتاب به بغداد آورد، یکی درباره ریاضیات و دیگری راجع به نجوم بود که مسلمانان به کمک این کتاب ها به جدول های نجومی هند -زیج- و اعداد هندی آشنا شدند.
پس از دوره ترجمه، هنگام ابتکار فرا رسید. خوارزمی بزرگ ترین ریاضی دان و ستاره شناس مسلمان در آن دوره، جدول های نجومی بسیار معروف خود را براساس سیستم های یونانی و هندی بنا نهاد، همین خوارزمی بود که علمی را بنیان نهاد که به نام جبرو مقابله -Algebra- خوانده شد.
بیرونی 973-1048 - نیز که پارسی بود، نخستین رقیب دانشمند خوارزمی به شمار می رفت. وی در غزنه و هند به علم و تحقیق اشتغال داشت، او کتابی در علم نجوم نوشت که آن را «القانون المسعودی» نام گذاری کرد.
یکی دیگر از ریاضی دانان و ستاره شناسان، درجه اوّل مسلمان، که ایرانی بود، عمر خیام است. نتیجه تحقیقات خیام در «تاریخ الجلالی» آشکارا آمده است. تقویم وی هنوز از تقویم گریگوری صحیح تر انگاشته می شود.
از ستاره شناسی و ریاضیات که بگذریم، طب و شیمی را با پایه ای بسیار بلند در فرهنگ مسلمانان می یابیم، نخستین کتاب، در این زمینه به مترجم و دانشمند معروف، حنین بن اسحاق منسوب است. یکی از نویسندگان بزرگ و پزشکان اسلامی ابوبکر محمدبن زکریای رازی - 865-925 - بود وی سمت ریاست بیمارستان بغداد را به عهده داشت. کتاب تاریخی وی به نام الکتاب المنصوری در ده جلد است که به نام منصوربن اسحاق، شاهزاده سامانی نوشته شده است. این کتاب به لاتین ترجمه شد و در نوبت های متعدد منتشر شد که یکی از آن ها در سال 1480 بود.
ابن سینا ـ980-1037ـ تمام معاصران و پیشینیان خود را به عنوان یک پزشک، فیلسوف، شاعر، متکلم، منطقی، ریاضی دان و طبیعی دان تحت الشعاع قرار داد. چهل و پنج اثر از قلم وی تراویده است. در کتاب مشهور وی به نام «القانون» آخرین افکار یونانی -عربی در طب، شکل گرفته است، این کتاب پس از آن که به لاتین ترجمه شد در میان کتاب های طبی در سراسر اروپا مکان شامخی یافت.
در علومی که به طب مربوط می شود، نویسندگان مسلمان آثار برجسته ای به ویژه در علم کیمیا از خود برجای نهادند، بنیان گذار کیمیا جابربن حیان است، بیست و دو اثر به او منسوب است که بسیاری از آن ها به حق آثار برجسته ای هستند.
در گیاه شناسی و مفردات طبی آثار مشهوری به وسیله یکی از مسلمانان اسپانیایی به نام ابن بیطار ـ وفات 1248ـ از اهالی مالقه نوشته شده است. در واقع اثر ابن بیطار سرآمد همه مقالاتی بود که در قرون وسطی در این زمینه نگارش یافت. ابن بیطار به عنوان یک گیاه شناس در اسپانیا به سفر پرداخت و از سراسر آفریقای شمالی، مصر، سوریه و آسیای صغیر بازدید کرد، در کتاب الجامع فی الادویة المفردة حدود 1400 گیاه گردآورده است که دویست عدد آن کاملاً نو بود. ترجمه لاتینی آن به نام Simplicia کرارا به چاپ رسید و آخرین بار در کرمنا به سال 1758 تجدید طبع شد.(58)
خویش است، نجات دهد، سخن را به پایان می بریم.
|