اشاره:
در شماره نخست این مقاله دانستیم که کانت با الگوگیری از انقلاب نجومی کپرنیک، روابط و نسبت های جدیدی را در مابعدالطبیعه پدید آورد و البته در این جهش و جوشش کانتی، انتقادات هیوم بر باورهای انکارناپذیر فلاسفه چنانکه خود بدان اذعان کرده است بی تأثیر نبوده است. کانت با مرکز قرار دادن ذهن تصفیه خانه ای بنا کرد که از این پس خارج و عین باید از میان آن بگذرد تا به ادراک و افهام در آید و از این منظر خارج بر ما پدیدار می شود. در این شماره به نقد انقلاب کانت پرداخته می شود.
معارف
نقد انقلاب کپرنیکی کانت:
3. شهید مطهری نظریات کانت در معرفت شناسی را در مقایسة با نظر مادیون یک گام به جلو می داند؛ و کسانی که شناخت را انعکاس عالم خارج در ذهن می دانند، سطحی نگر می داند که«اصلاً مسأله شناخت را نفهمیده اند و به نحوة کار ذهن پی نبرده اند.»[1] اما افرادی چون هیوم و کانت را متفکرانی می داند که چشمهایشان را باز کرده اند و به نظریة سطحی مادیون دربارة شناخت قانع نشده اند، ولی نتوانسته اند راه حل مناسبی برای مشکل پیدا کنند. «اینها از آن جهت در این پیچ و خم ها افتاده اند که واقعاً یک بررسی دقیقی روی ذهن انسان کرده اند و روی این معانی و مفاهیم یک یک حساب کرده اند. و بعد دیده اند که این معانی و مفاهیم (از جمله علیت) با آن نظریه که می گوید هر چه در ذهن هست قبلاً در حسّ بوده است و از حسّ وارد ذهن شده است، جور درنمی آید.... پس به هرحال اگر اشتباهی هم کرده اند، این اشتباه بعد از این بوده است که این بررسی دقیق را روی ذهن انجام داده اند و این سؤال ها برای آنها مطرح شده است و اشتباهشان ناشی از رسیدن به یک حقیقت و به یک واقعیتی بوده است که حداکثر نتوانسته اند آن را توجیه کنند.»[2]
4. کانت گفته است علت پیشرفت علوم ریاضی و طبیعی (از جمله فیزیک) وجود قضایای ترکیبی پیشینی در آنهاست؛ و به دلیل همین استحکام در احکام کلّی و ضروری پیشینی خود از آنها تمجید کرده است. اما ظهور و بروز نظرات جدید در فلسفة علم، وجود چنین قضایایی را در آن علوم زیر سؤال برده است. برای نمونه: «وی معتقد بود که قلمرو خاصی از دانش وجود دارد که هم ترکیبی است و هم پیشینی. ترکیبی است؛ چون چیزی درباره جهان به ما می گوید؛ و پیشینی است چون به شیوه ای مستقل از تجربه حتمیتش را می توان توجیه کرد... برای کانت هندسه نمونة اصلی چنین دانش پیشینی ترکیبی بود. قضایای هندسی صرفاً گزارش های پیشینی نیستند. بلکه توصیف کننده ساختار واقعی جهان هستند و بنابراین ترکیبی اند...(اما) از دیدگاه فلاسفة جدیدعلم، قضایا کاملاً متفاوت به نظر می رسند. کانت را نباید به خاطر ارتکاب چنین اشتباهی سرزنش کرد. در زمان وی هندسه نااقلیدسی(non- Euclidean geometry) هنوز کشف نشده بود. برای وی ممکن نبود که هندسه را طور دیگری بپندارد. در واقع در تمام قرن نوزدهم جز افراد باشهامتی چون گاوس، ریمان و هلم هولتز، حتی ریاضیدانان نیز این نظر کانت را درست می دانستند. امروز به سادگی می توان منشأ اشتباه کانت را مشاهده کرد. »[3] منظور این است که پیدایش هندسه های غیراقلیدسی نشان داد که آنطور که کانت فکر می کرد هندسه دارای قضایای حتمی و ضروری نیست. زیرا «کانت معتقد بودکه دانش پیشینی با حتمیت است وآن را نمی توان با تجربه نقض کرد. نظریة نسبیت برای همة کسانی که آن را می فهمیدند روشن کرد که اگر هندسه را به مفهوم پیشینی بگیریم چیزی دربارة واقعیت به ما نمی گوید. بیان گزاره ای که حتمیت منطقی را با دانش ساختار هندسی جهان تلفیق کند، ممکن نیست.»[4] در خصوص سایر علومی که کانت بر وجود قضایای ترکیبی پیشینی در آن ها مهر تأیید می زد نیز وضع همین گونه است.[5] از همین رو بر مبنای روش کانت باید نسخة پیچیده شدة او برای مابعدالطبیعه را برای سایر علوم نیز تجویز کرد. بنابراین تلاش کانت برای اثبات قضایای ترکیبی پیشینی در علوم و رهایی از بن بست هیوم از اساس بی حاصل بوده است.
5. شهید مطهری بر خلاف نظریة معروف معتقد است کانت با انقلاب کپرینکی نه تنها به ذهن در شناخت جهان هستی سهم بیشتری نداده، که حوزة فعالیت آن را بسیار محدود کرده است. از نظر ایشان توانایی ها و نقش ذهن در شناخت عالم واقع بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که کانت تصوّر کرده است. از نظر کانت ذهن فقط در مرحله اخذ داده های حسّی و تنظیم آن در قالب های ذهنی (مقولات فاهمه) فعال است. همان گونه که گفته شد «کانت معتقد است که موضوعات بلاواسطة ادراک، پاره ای منبعث از چیزهای خارجی اند و پاره ای منبعث از دستگاه ادراک خود ما.»[6] و به این معنا ذهن فعال است. امّا نزد متفکران و فلاسفه مسلمان متأخّر از جمله شهید مطهری، ذهن قبل و در حین اخذ داده های حسّی خلو محض و منفعل صرف است؛ و پس از ورود داده ها به ذهن است که فعالیتش آغاز می شود. او معتقد است این داده های حسّی مبدئی برای فعالیت های بسیار گسترده و پیچیده ای برای ذهن انسان هستند. از جمله شکل گیری معقولات اولیه معقولات ثانویه منطقی و مهم تر از همه معقولات ثانویه فلسفی،که علیت وضرورت و وجوب نیز از آن جمله هستند. امّا آیا این وسعت فعالیت ذهن، واقع نمایی علم وادراک انسان را زیر سؤال نمی برد؟ نه . زیرا توانایی ها و قوای ذهنی انسان منتسب به روح او است؛ و به همین دلیل ایشان معتقدند بدون پذیرش روح بحث شناخت در فلسفه اسلامی کامل نیست.
6. می دانیم که دربارة نوع فعالیت ذهن در شناخت عالم خارج و شکل گیری «کلیات» درمیان حکمای اسلامی دو نظریة مهم وجود دارد. یکی نظریة «تجرید» که به ابوعلی سینا و پیروان او منتسب است؛ ودیگری نظریة«تعالی » ملاصدرا. براساس نظریة تجرید، شناخت با شکل گیری صورت حسی، صورت خیالی وصورت عقلی دریک سیر نزولی تحقق می یابد. صورت خیالی همان صورت حسّی است منهای بعضی از خصوصیات؛ و صورت عقلی همان صورت خیالی است منهای بعضی خصوصیات.کار ذهن پس از اخذ دادة حسّی، نوعی پیرایش و تصرّف در داده های حسّی در یک سیر نزولی و کنار گذاشتن ویژگی های جزئی است؛ و کلیات بدین گونه حاصل می شوند. یعنی کلّی یک امر مبهم و نامشخص است که حاصل پیرایش و صیقل دادن جزئیات توسط ذهن است. امّا شهید مطهری معتقد است که: «تعبیرات امثال خواجه وبوعلی هم به نحوی بوده است که همین حرف هیوم(درخصوص کلیات) را نتیجه می داده است. بدون آنکه بخواهندآن را نتیجه بگیرند. چون آنها می آمدند می گفتند که کلی ازاینجا پیدا می شودکه در ذهن یک صورتی نقش می بندد(صورت یک فرد جزئی)؛ بعد یک صورت دیگر هم درآن نقش می بندد (صورت یک فرد جزئی دیگر)، بعد هم یک صورت دیگر درآن نقش می بندد، وقتی که خیلی از این صورت ها روی هم نقش بست، این مشخصات محو می شود واز محو شدن این ها «کلی» به وجود می آید. خوب اگر این جور باشد پس حرف هیوم درست است.»[7] و برآنند که: «این نظریه (تجرید) نظریه سستی است و بعدها به وسیله صدرالمتألّهین کاملاً ردّ شد و نظریه دیگری از سوی ایشان ابراز شد که یکی از بهترین نظریات ایشان هم همین نظریه است ؛ و آن این است که نه صورت حسّی به مرحله خیال بالا می رود و نه صورت خیالی به مرحله عقل بالا می رود.»[8] بلکه ذهن انسان با یک فعالیت تعالی گونه در هر یک از مراحل شناخت، مرحلة بعد را ابداع می کند. یعنی وقتی حسّ ما از طریق حواس از عالم خارج متأثّر می شود، و ماهیت شیء خارجی در ذهن تحقّق پیدا می کند، کار ذهن شروع می شود. در اینجا ذهن یک صورت مماثل متناسب با عالم حسّ در عالم حسّ ابداع می کند. سپس قوه خیال از این صورت، صورت خیالی متناسب با عالم خیال، ابداع می کند و صورت حسّی در مقام خود باقی می ماند. باز وقتی قوه عقل با صورت خیالی مواجه می شود، صورت عقلی متناسب با عالم عقل در عالم عقل ابداع می شود. طبق این نظریه هر قوه، از صورت قبلی شیء مورد شناخت، یک صورت راقی تر و عالی تر متناسب با مرتبه وجودی خودش می سازد و به این ترتیب معقولات اولیه شکل می گیرد. معقولات ثانویه منطقی نیز حاصل فعالیت ذهن روی همین معقولات اولیه است. یعنی پس از اینکه معقولات اولیه در ذهن حاصل می شود و وجود ذهنی پیدا می کنند، در همان ذهن یک سلسله اوصاف ذهنی پیدا می کنند که این اوصاف همان معقولات ثانیه منطقی از قبیل کلیت، جزئیت و همه مفاهیم منطقی هستند. امّا فعالیت اصلی ذهن که پایه و اساس شناخت را تشکیل می دهند؛ پیدایش معقولات ثانیه فلسفی نظیر علیت، ضرورت، امکان و سایر مفاهیم فلسفی است. در واقع مشکل اساسی هیوم و کانت هم نحوة تبیین پیدایش این مفاهیم در ذهن بود. این معقولات نیز حاصل فعالیت ذهن بر معقولات اولیه است. ذهن آنها را از روابطی که بین معقولات اولیه است انتزاع می کند. یعنی باز فعالیت ذهن روی معقولات اولیه.تا این معقولات اولیه نباشد، هیچ چیزی در ذهن وجود ندارد. مادامی که هیچ چیزی در ذهن وجود پیدا نکرده است، اصلا ذهنی وجود ندارد. فقط قوة ادراکی وجود دارد که صلاحیت ادراک دارد. به هر نسبت که برخورد عین با آن قوة ادراکی صورت گیرد، به همان نسبت ذهن درست می شود. قبل از اینکه معقولات اولیه، که صور محسوسه است در ذهن بیاید، ذهن خلو محض است. «ولی امثال کانت می گویند نخیر، بعضی چیزها مستقیماً از حس رسیده است که آنها ماده های ادراک و شناخت است و بعضی چیزهای دیگر اصلا به حس ارتباط ندارد، اینها چیزهایی است که همیشه همراه ذهن است. یعنی ساختمان خود عقل همین است. از وقتی که انسان آفریده شده است با عقل انسان همراه بوده است. حسیون می گویند همه چیز مستقیما از حس آمده است ولی کانت می گوید بعضی چیزها مستقیما از حس آمده است وبعضی چیزهای دیگر مربوط به خود ساختمان ذهن است. اما حرف حکمای اسلامی این است که آنچه در عقل است قبلا در حس بوده است وازآنجا وارد عقل می شود یابه طور مستقیم یا به طور غیر مستقیم. (وحال آنکه حرف لاک وامثال او این است که آنچه در عقل است همان صورت هاست که در حس بوده است وبه طور مستقیم به آنجا رفته است.) آنهایی که به طور مستقیم رفته است همان هایی( است) که معقولات اولیه نام دارد وآن هایی که به طور غیر مستقیم رفته است عبارت است از معقولات ثانیه یا انتزاعیات. پس می گویند عقل هم قدرت ساختن مفهوم دارد وهم ندارد. قدرت ساختن مفهوم به طور ابتدا به ساکن ندارد؛ قدرت ساختن مفهوم به معنای اینکه عین صورت اولی را تعمیم بدهد( که امثال لاک هم به آن قائل هستند)دارد. قدرت ساختن مفهوم به معنای اینکه یک مفهوم را پایه قرار بدهد و ازآن، مفهوم دیگری بسازد، دارد.»[9]
7. انکار واقع نمایی علم نیز ازجمله اشکالاتی است که شهید مطهری بر نظریة کانت وارد دانسته است. از منظر حکمای اسلامی به ویژة از ملاصدرا به بعد آنچه ذهن درک می کند، با آن واقعیتی که بلاواسطه ذهن به او رسیده است یگانگی دارد. از نظر آن ها حقیقت علم وآگاهی(نسبت به اشیای خارج) حصول ماهیت شئ خارجی در ذهن است.یعنی آنگاه که به چیزی علم پیدا می کنیم، ذات وماهیت آن شئ در ذهن ما وجود دیگری پیدا می کند.[10] دقت در نوع نقش وفعالیتی که حکمای اسلامی به ذهن در شناخت عالم خارج داده اند، بیانگر آن است که این فعالیت ها ذهن را ازعالم واقع دور نمی کند. درست است که ذهن انسان در ساخته و پرداخته شدن معقولات ثانویة منطقی وفلسفی که پایه های شناخت ما ازعالم خارج هستند نقش اساسی دارد، اما «این ها معقولاتی است که ذهن ساخته است ولی از معقولات دست اول گرفته است. اگر معقولات دست اول نمی بود، ذهن نمی توانست اینهارا ازپیش خود بسازد.»[11] اما از دیدگاه کانت قضیه از اساس متفاوت است. اول اینکه: خود کانت اصرار دارد انسان راهی به شناخت عالم خارج آنچنان که هست ندارد. انسان از پشت عینکی نظاره گر عالم خارج است، که از روز ازل برچشم او نهاده اند و راه خلاصی ازآن ندارد. دیگر اینکه: درشناخت پدیداری عالم نیز راهی برای اثبات واقعی بودن آن ها وجود ندارد. به تعبیر شهید مطهری: « اگر ساختمان ذهن اینطور باشد که این راه برایش باز باشد که بتواند چیزهایی را خلق بکند که یا اصلاً در خارج وجود ندارد یا اگر وجود دارد نحوة دیگری است آن وقت به کدام یک از ادراکات خود می توانیم اعتماد کنیم.»[12]
8. همة این ها فعالیت های ذهن در مرحله شکل گیری تصورات بود. در مرحله تصدیقات ذهن انسان یک حرکت و یک نوع سیر صعودی دارد. یعنی از جزئی به کلّی و از کلّی به جزئی که از آن به استقراء و قیاس تعبیر شده است. اما از نظر شهید مطهری که به نظر می رسد از ابتکارات ایشان است ذهن یک نوع کار دیگری هم دارد که آن را «قدرت استنباط» نامیده است. یعنی حرکت عمقی ذهن از ظاهر به باطن که این فعالیت ذهن مربوط می شود به تصدیق حقایق نادیدنی از طریق آیات و نشانه ها. از نظر ایشان «ذهن می تواند به معقولاتی که آن معقولات ورای حسّ است برسد، و اساساً بسیاری از امور مادی هم داخل همین حوزه است. یعنی ذهن با نفوذش به آن امر مادی رسیده است. حتی زمان و حرکت از این قبیل هستند.»[13] و به همین دلیل معتقدند که: «هیوم در این مورد هم خیلی دقیق شده است. هیوم گفت اصلا چرا من باید وجود یک جوهر مادی را فرض کنم. من وقتی به حسّ خود اعتماد دارم می بینم یک چنین مجموعه ای از این عوارض وجود دارد. امّا اینکه جوهری وجود دارد به نام مادّه که این عوارض در او متمرکز است، و این همه حالات او هستند، این را نمی دانم. او از نظر منطق خودش خیلی هم درست گفته است. ولی ما شک نداریم چنین چیزی وجود دارد. یعنی وجود مادّه برای ما یک استنباط است. این استنباط یعنی چه؟ یعنی از مجموع این علائم و نشانه ها به وجود چیزی که هیچ وقت آن چیز به طور مستقیم نمی تواند به ما رخ نماید و اساساً رخش همین ها هستند، پی می بریم و به وجودش یقین داریم. پس این مسأله باز غیر از تعمیم و گسترش دادن است. این یک نفوذی است است که ذهن در عمق اشیا می کند. ذهن نسبت به عمق اشیا معرفت پیدا می کند. و حال آنکه این معرفت را حسّ به او نرسانده است. حسّ آیه ها و نشانه های او را به او نشان داده است.»[14]
با این توانایی های ذهن در مرحله تصورات و تصدیقات دلیلی بر محروم ماندن انسان از حقایق نادیدنی و به تعبیر دیگر حقایق معقول ماورای طبیعی وجود ندارد. «غیب و شهادتی هم که ما می گوییم از همین قبیل است، یعنی شهادت آیتی است برای غیب. همان نسبتی که شهادت انسان با غیب انسان دارد، همان نسبت را عالم شهادت با عالم غیب دارد.»[15]
9. شهید مطهری معتقدند که این فعالیت ها و این قوای گستردة ذهن انسان به این دلیل است که: «مقام ذهن مقام نفس است، مقام روح است و مقام نفس و مقام روح یک مرحله عالی تر از مقام مادّه است و هر چه که در عالم مادّه وجود دارد در روح در یک مقام شامخ تر و وسیع تر وجود پیدا می کند.»[16] نیز گفته اند: «مسأله معرفت هم جز با مسأله تجرّد روح و اینکه نفس و بدن به یک کمال بالاتر از حدّ مادی رسیده است که دارای حسّ شده است و باز به یک کمال جوهری بالاتر رسیده است که دارای خیال شده است و باز به یک مرتبه جوهری بسیار بسیار بالاتر رسیده است که دارای عقل شده است، یعنی عالمی بعد از عالم دیگر و عالمی بالاتر از عالم دیگر را طی کرده است؛ قابل حلّ نیست.»[17] حکمای اسلامی پس از ملاصدرا به پیروی ازاو برای تبیین صحیح مسألة شناخت، بر نفس و قوای نفس و مهمتر از آن مراتب نفس انسان شأن ویژه ای قائل شده اند. از نظر آنان « صورت علمی حسی یا خیالی، با همان اندازه ای که دارد، قائم به خود بوده، و در نفس عالم موجود می باشد، بدون آنکه در یک جزء عصب و یا امر مادی دیگری منطبع شده باشد.... بنابر این صورت های حسی و خیالی، یک سری جوهر های مجرد مثالی است که در عالم مثال وجود دارد، همان عالمی که نفس با مرتبة مثالی خود درآن موجود است. همچنانکه صورت های عقلی، جوهرهای مجرد عقلی ای است که درعالم عقل وجود دارد، و نفس با مرتبة عقلی خود آن ها را درک می کند.»[18] استاد مطهری معتقدند که ریشة حرف های ملاصدرا درنظریة شناخت، یعنی نظریة «تعالی» در حرف های عرفاست. یعنی «اصل این مطلب که مسألة حضرات خمس یا حضرات پنجگانه است واینکه این حضرات در یکدیگر حضور دارند و با یکدیگر تطابق دارند، یعنی حضور هر عالمی در عالم دیگر از عرفا گرفته شده است. این مسألة پیدایش حس وخیال و عقل در ما، نه اینست که اگر می گوییم این مجرد است و این مادی است اینها یک اموری هستند بسیار متباین با یکدیگر. نه. اصلاً وجود یک سیر نزولی کرده و آمده است تا حد مادی بودن، دو مرتبه سیر صعودی می کند، می رود بالا. همان طور که وقتی از عالم بالا آمده است از هر درجه ای که نزول پیدا کرده است به درجة دیگر و باز از درجه ای به درجة دیگر و از درجه ای به درجة دیگر خود آن درجات به این شکل است که هر درجة بالا محیط است بر درجة مابعد خودش، بعد هم که صعود می کند و بالا می رود در هر مرتبه ای که قرار گیرد، حکم آن مرتبة قوس نزولی خودش را پیدا می کند، یعنی می تواندبر مادون خود احاطه پیدا بکند. خیلی حرف عالی و بلندی است.»[19]
نتیجه:
10. انقلاب کپرنیکی کانت برای توجیه و تبیین اصل علیت و سایر مفاهیم فلسفی و رهایی از بن بستی که هیوم با نقّادی های خود از اصل علیت و نیز مابعدالطبیعه ایجاد کرده بود، صورت تحقّق به خود گرفت. او با اضافه کردن قضایای ترکیبی پیشینی به دو نوع قضیه پیشینی و ترکیبی فلاسفة قبل از خود، از جمله لایب نیتس(Leibnitz)، و تأکید بر نقش فعال ذهن در شناخت عالم خارج به ویژه در اخذ داده های حسّی و تنظیم آنها در مقولات فاهمه، به زعم خود ثابت نمود که اگر مفاهیمی همچون علیت و ضرورت از تجربه اخذ نمی شوند، باکی نیست؛ زیرا پای آنها در جای دیگر یعنی مقولات پیشینی فاهمه محکم می شود؛ و بلافاصله تأکید می کرد که این مفاهیم فقط در حوزة پدیدار ها کاربرد دارند؛ و در وراء حوزه پدیدارها کارآیی ندارند؛ و درست به همین دلیل، یعنی کاربرد این مفاهیم پیشینی پدیداری در قلمرو «شیءفی نفسه» است که مابعدالطبیعه دچار تناقضات(antinomies) شده و از تلاش های خود طرفی نبسته است؛ و راه نجات مابعدالطبیعه نیز دست کشیدن از آرزوهای دور و درازِ پرواز درقلمروی است که قدرت جسمانی وتوان بینایی آن را ندارد؛ واین چنین است که کانت برای همیشه با آرزوی شناخت حقیقت و مسائل مابعدالطبیعه با عقل نظری خداحافظی می کند و در حوزة پدیداراها متوقف می شود. اخلاف کانت برسر ماترک او درفضایی جنجالی به مناقشه برخواستند. نقش فعّالی که کانت به ذهن داده بود را فلاسفه ایده آلیست پس از او همچون فیخته(Fichte) و شلینگ(Schlink) به جد گرفتند که در هگل(Hegel ) به اوج خود رسید. در حالی که پوزیتیویست ها(Positivists) با بزرگ نمایی وجه انکاری فلسفة کانت، و با کوبیدن بر طبل نفی وانکار و یأس و ناامیدی، بر هرآنچه غیر حسّی و غیر تجربی است به انگشت اشاره مهملات نام نهادند.
امّا شهید مطهری با تأکید بر نقش فعال و خلّاق ذهن انسان در مسأله شناخت، به دلیل انتساب به روح و نیز تعالی از محسوسات به معقولات اولیه و ثانویة منطقی و فلسفی با توجه به قوس صعود و نزول و مراتب وجود، پای اعتقاد به اصل علیت و ضرورت و کلیت و سایر مفاهیم فلسفی و منطقی را در توانایی ها و فعالیت های بسیار پیچیدة ذهن در انتزاع آن ها از معقولات اولیه محکم می کند. در ناحیه تصدیقات نیز با توجه به قدرت استدلال ذهن انسان در یک حرکت و سیر عمودی از جزء به کل و از کل به جزء، به ویژه تأکید بر قوه استنباط ذهن انسان و نفوذ در عمق و باطن اشیا از طریق آیات ظاهر، چگونگی اعتقاد به عالم غیب از طریق عالم شهادت را توضیح می دهد؛ و در عین توصیه به فروتنی و تواضع انسان در برابر اسرار بی نهایت جهان آفرینش و پرهیز از تکبّر و غرور علمی و عقلی، او را به کشف اسرار جهان هستی اعمّ از عالم شهادت و عالم غیب آنچنان که هست، امیدوار می سازد و معتقد می شود که: «ایست جناب کانت به فلسفة ماورای الطبیعه بسیار بیجا بوده است.»[20]
سوتیترها
شهید مطهری نظریات کانت در معرفت شناسی را در مقایسة با نظر مادیون یک گام به جلو می داند؛ و کسانی که شناخت را انعکاس عالم خارج در ذهن می دانند، سطحی نگر می داند که«اصلاً مسأله شناخت را نفهمیده اند و به نحوة کار ذهن پی نبرده اند.» اما افرادی چون هیوم و کانت را متفکرانی می داند که چشمهایشان را باز کرده اند و به نظریة سطحی مادیون دربارة شناخت قانع نشده اند، ولی نتوانسته اند راه حل مناسبی برای مشکل پیدا کنند.
شهید مطهری بر خلاف نظریة معروف، معتقد است کانت با انقلاب کپرینکی نه تنها به ذهن در شناخت جهان هستی سهم بیشتری نداده، که حوزة فعالیت آن را بسیار محدود کرده است. از نظر ایشان توانایی ها و نقش ذهن در شناخت عالم واقع بسیار بسیار بیشتر از آن چیزی است که کانت تصوّر کرده است. از نظر کانت ذهن فقط در مرحله اخذ داده های حسّی و تنظیم آن در قالب های ذهنی (مقولات فاهمه) فعال است.
شهید مطهری معتقد است که: «تعبیرات امثال خواجه وبوعلی هم به نحوی بوده است که همین حرف هیوم(درخصوص کلیات) را نتیجه می داده است. بدون آنکه بخواهندآن را نتیجه بگیرند. چون آنها می آمدند می گفتند که کلی ازاینجا پیدا می شودکه در ذهن یک صورتی نقش می بندد(صورت یک فرد جزئی)؛ بعد یک صورت دیگر هم درآن نقش می بندد (صورت یک فرد جزئی دیگر)، بعد هم یک صورت دیگر درآن نقش می بندد، وقتی که خیلی از این صورت ها روی هم نقش بست، این مشخصات محو می شود واز محو شدن این ها «کلی» به وجود می آید. خوب اگر این جور باشد پس حرف هیوم درست است.» و برآنند که: «این نظریه (تجرید) نظریه سستی است و بعدها به وسیله صدرالمتألّهین کاملاً ردّ شد.
انکار واقع نمایی علم نیز ازجمله اشکالاتی است که شهید مطهری بر نظریة کانت وارد دانسته است. از منظر حکمای اسلامی به ویژة از ملاصدرا به بعد آنچه ذهن درک می کند، با آن واقعیتی که بلاواسطه ذهن به او رسیده است یگانگی دارد. از نظر آن ها حقیقت علم وآگاهی(نسبت به اشیای خارج) حصول ماهیت شئ خارجی در ذهن است.یعنی آنگاه که به چیزی علم پیدا می کنیم، ذات وماهیت آن شئ در ذهن ما وجود دیگری پیدا می کند. دقت در نوع نقش وفعالیتی که حکمای اسلامی به ذهن در شناخت عالم خارج داده اند، بیانگر آن است که این فعالیت ها ذهن را ازعالم واقع دور نمی کند.
|