در اخبار شاهان پیشینه هست که چون تُکله
[1] بر تخت زنگی نشست
به دورانش از کس نیازرد کس
سَبَق بُرد
[2] اگر خود همین بود و بس
چنین گفت یک ره
[3] به صاحبدلی
که عمرم به سر رفت، بی حاصلی
بخواهم به کُنج عبادت نشست
که دریابم این پنج روزی که هست
چو می بگذرد مُلک و جاه و سریر
نبُرد از جهانْ دولت، الّا فقیر
چو بشنید دانای روشن نَفَس
به تندی برآشفت کای تُکله، بس!
عبادت
[4] بجز خدمت خلق نیست
به تسبیح و سجّاده و دلق نیست
تو بر تخت سلطانی خویش باش
به اخلاق پاکیزه، درویش باش
به صدق و ارادت، میان بسته دار
[5] ز طامات
[6] و دعوی، زبان بسته دار
قدم
[7] باید اندر طریقت، نه دَم
که اصلی ندارد دَمِ بی قدم
[8] بزرگان که نقد صفا داشتند
چنین خرقه زیر قبا داشتند.
[9]
پی نوشت:[1] . پسر اتابک زنگی، از سلسله اتابکان سلغُری فارس.
[2] . سَبَق بردن: سبقت جُستن و بر دیگران پیشی گرفتن.
[4] . در بعضی نسخ به جای عبادت، طریقت آمده است.
[5] . میان بسته دار: آماده باش .
[6] . طامات: سخنان گزافه و بیهوده .
[9] . بوستان سعدی، تصحیح: غلامحسین یوسفی، تهران: خوارزمی، 1369، اوّل، ص 55 .