ماهان شبکه ایرانیان

اهل بیت; علمای ابرار، وسائط فیض

- نکته ای که در بررسی سیر تحولات فکری جامعه ما خصوصا پس از انقلاب به چشم می خورد این است که ما شاهد رشد روزافزون اندیشه های فلسفی هستیم، یعنی شاید اگر تولید و نشر کتابهایی که به یک معنا فلسفی هستند، حالا چه اندیشه های فلسفی خودی و چه اندیشه های فلسفی وارداتی را، در کشورمان بررسی کنیم می بینیم که یک سیر صعودی داشته است

- نکته ای که در بررسی سیر تحولات فکری جامعه ما خصوصا پس از انقلاب به چشم می خورد این است که ما شاهد رشد روزافزون اندیشه های فلسفی هستیم، یعنی شاید اگر تولید و نشر کتابهایی که به یک معنا فلسفی هستند، حالا چه اندیشه های فلسفی خودی و چه اندیشه های فلسفی وارداتی را، در کشورمان بررسی کنیم می بینیم که یک سیر صعودی داشته است. و مخصوصا در چند ساله اخیر، هم در محافل حوزوی و هم در محافل دانشگاهی، اقبال زیادی به مباحث فلسفی و کلامی، اعم از کلام سنتی و کلام جدید، شده و مباحث داغی در این زمینه ها مطرح گردیده است. شما به عنوان کسی که سالها در مباحث کلامی و فلسفی، مطالعه و تدریس کرده اید و با طلاب و دانشجویان ارتباط داشته اید، اینگونه مباحث، یعنی مباحث فلسفی یا کلامی صرف را تا چه حد در محکم ساختن بنیانهای فکری و فلسفی نسل جوان ما، مؤثر می دانید و آیا این مباحث فلسفی و کلامی می تواند نیازهای اصلی اعتقادی جوانها را برآورده کند یا نه؟

حجة الاسلام والمسلمین لاریجانی: خوشحالم از اینکه در خدمتتان هستم، سؤال بسیار مهمی را مطرح کردید، سؤالی است که همواره و در همه زمانها، مطرح بوده. انسان از وقتی که تکاپوگر اندیشه شده با مساله «طمانینه » هم مواجه گردیده است. به این معنی که آیا تفکر و تاملات فکری برای انسان طمانینه و آرامش خاطر هم می آورد یا نه؟ از نظر آماری فکر نمی کنم در دوره انقلاب کتابهای فلسفی رشد زیادی کرده باشد اگرچه ترجمه های زیادی صورت گرفته اما، در مقایسه با موضوعات دیگر شاید بتوان گفت کاستی هم داشته است، ولی به هرحال چه رشدی در کار بوده باشد و چه نباشد، این مساله، مساله مهمی است که آیا پرداختن به مباحث کلامی و فلسفی، آنچنان که در کشور ما مطرح است، کل نیاز ما را پاسخ می دهد یا نه؟ واقعیت مطلب این است که ما نمی توانیم از طرح مسائل کلامی و فلسفی و فراتر از این، مباحث مربوط به علوم اجتماعی امتناع کنیم. به دلیل اینکه طرح این مسائل و یافتن پاسخهایشان نیاز ماست و من در این تردید ندارم که اگر ما بگوییم انسانها چه در جامعه ما و چه در جوامع دیگر کلا این مباحث را طرح نکنند، معنایش این است که بخشی از نیازشان را سرپوش بگذارند و چنین تفکری صحیح هم نیست و به همین خاطر است که ما شواهدی از استدلال و شواهدی از یک نحوه مکالمه عقلانی هم در آیات قرآنی و هم در روایات می بینیم، و مستمسک خیلی از فیلسوفان ما همین نحوه استدلالات قرآنی و روایی بوده است که خواسته اند ادعا کنند، و به نظرم این ادعا، ادعای صحیحی است که آیات و روایات به استدلال و فلسفه به معنای ادعاهای فلسفی پرداخته اند، در روایات ما حتی استدلالهای کلامی شده است. من در اینها تردید ندارم، منتها بحث مهمی که به نظر من، مخصوصا در وضعیت امروز جامعه ما، قابل تامل و طرح است این است که چه نسبتی بین این نیاز و نیازهای دیگر انسان وجود دارد؟ هر کسی که با کارهای فکری و استدلالی سرو کار داشته باشد، این برایش روشن است که استدلال تنها آرامش درون نمی آورد. خدا رحمت کند مرحوم امام را، من این را از کلام ایشان شنیدم، البته دقیقا زمان و مکان آن را نمی دانم، ایشان فرمودند که شما صد تا استدلال هم که در وجود خدا بکنید، آن آرامش نهایی که باید با این استدلالها نصیب انسان بشود به دست نمی آید. این حرفی است که عرفا و اهل معنا زده اند و سخن حقی است. حالا مساله اصلی این است که آیا در جامعه ای که، مرتبا از غرب، محصولات و کالاهای فکری جدیدی بدان وارد می شود صحیح است که فقط به بحثهای نظری و بحثهای استدلالی اکتفا کنیم؟ حالا نه تنها جامعه ما، جوامع غربی هم همیشه این مساله برایشان مطرح بوده که آیا در معارف دینی فقط به بحث و استدلال می شود اکتفا کرد یا اینکه نه، انسانها باید به وجه دیگری از وجوه خودشان هم بپردازند؟ و این نکته ای است که عرفا و اهل معنا به آن اشاره داشته اند و در قرآن کریم و در روایات نیز در موارد متعددی به این موضوع پرداخته شده است و آن تقویت جنبه های دیگر انسان است. پرداختن به یک نیاز معنوی انسان که صرفا با استدلال به دست نمی آید، ما نمی خواهیم بگوییم این دو وجه انسان بکلی با هم بی ربط است; ما نمی خواهیم بگوییم که استدلالهایی که در وجود خدا می شود، در معتقدات دینی می شود، اینها با معنویت کاری ندارند; ولی بحث این است که استدلالهای فلسفی و کلامی نمی توانند همه نیازهایی را که انسان دارد برآورده سازند. بنابراین روشنتر می خواهیم بگوییم: این مساله ای که از قرنها پیش مطرح بوده است، و آن سخن دل است و سخن عقل و ندای عقل، این را ما امروز هم داریم و شاید شدیدتر از زمانهای دیگر. ما نمی توانیم به همه مردم توصیه کنیم که بیایید بحثهای فلسفی را فرابگیرید. ولی می شود به آنها توصیه کرد که به ندای دل تا حدی پاسخ بگویند و در حدی که مقدور است به معنویت بپردازند. انصافا تزکیه نفس، قلب را هم برای قبول معارف آزادتر می کند، قلب را مستعدتر می کند. من یادم می آید عبارتی از مرحوم ملاصدرا در یکی از کتابهای خیلی مختصرشان دیدم، ظاهرا مثل اینکه «عرشیه » باشد، ایشان در آنجا می فرماید که من مختصرترین بیان را از معارف در این کتاب آوردم، همه اش اشارات است، هر کس که قلب سلیم داشته باشد اینها را می فهمد، بحث این است که انسانها با پرداختن به معنویت، معارف را هم حتی بهتر در می یابند و کسی که به مسائل معنوی پرداخته باشد معارف را سریعتر قبول می کند، تا کسی که ذهنی فرسوده از اصطلاحات فلسفی و کلامی دارد. در جامعه ما، شاید بهترین راه جذب نسل جوان به معارف دینی همین مساله معنویت باشد. به نظرم بهترین راه تبلیغ دین برای کسانی که اصل دین برایشان مساله است، یعنی نسبت به اصل دین دغدغه هایی دارند، آشنا کردن آنها با عالم معنویت دین است، تا با استدلالهای عقلی و فلسفی صرف و لذا به گمان من همان طور که اگر یک فرد مثلا مسیحی بخواهد اسلام بیاورد بهترین راه برای جذب او پرداختن به آن معنویت خاصی است که در اسلام هست. گرچه در ادیان دیگر هم وجود دارد ولی به نحو خاصترش در اسلام هست و آن توحید محض است. برای نسل جوان ما هم که گرچه مسلمانند; گرچه; معتقدند ولی باز از طریق طرح جنبه معنوی دین بهتر می توان آنها را به اصل دین جذب کرد. البته وقتی که انسان اصل دین را پذیرفت ولو از طریق معنویتش طبیعتا روش و شریعت آن دین را هم خواهد پذیرفت، ولی خیلی فرق هست بین کسی که تصویرش از دین فقط تصویر شریعت آن دین باشد، یعنی عبادتها و اعمال ظاهری دینی و کسی که اصل معنویت دین را می پذیرد و از آن طریق می آید شریعت را هم می پذیرد و تمام جزئیات دین را گردن می نهد به خاطر اینکه آن معنویت را پذیرفته است. بنابراین در عین حال که ما قبول داریم پرداختن به مسائل فلسفی و کلامی یک نیاز است، منتها جنبه های معنوی انسان که صرفا با آنها به دست نمی آید، یک نیاز دیگری است و پرداختن به این وجه در زمان ما از اهمیت بسزایی برخوردار است.

: سؤالی که در اینجا مطرح می شود این است که طریق وصول به این معنویتی که شما فرمودید، چیست؟ ما الآن متاسفانه، حتی در بسیاری از محافل دانشگاهی و در جمع دانشجویان با رشد جریانهای بظاهر عرفانی، اما غیر الهی مواجه هستیم و شاهدیم که جریانهای مختلفی که برخی از آنها ریشه در عرفان سرخپوستان آمریکای لاتین و برخی دیگر ریشه در تفکرات درونگرای آسیای جنوب شرقی و هند دارند، در بین نسل جوان ما در حال رشد و گسترش است و این حاکی از نیاز نسل جوان به معنویات است و از طرف دیگر ما متاسفانه نتوانسته ایم این نیاز نسل جوان به معنویت و اندیشه های درونی را، که یک نیاز اصیل انسانی است، در صورتی که باید پاسخ دهیم. به هر حال سؤال این است که ما برای رسیدن به معنویت دینی چه طریقی را می توانیم مطرح کنیم و چه راهی را می توانیم پیش پای جوانان بگذاریم ؟

حجة الاسلام والمسلمین لاریجانی: همانطور که فرمودید از گوشه و کنار شنیده می شود که بسیاری از افراد گرایشهایی دارند نسبت به امور معنوی، منتها از ترجمه کتابها، از جلساتی که بین آنها برگزار می شود، اینطور بر می آید که اینها به گرایشهای خاصی در این زمینه کشیده می شوند، این هم یک معضل است، ما به عنوان مسلمان معتقدیم که عالیترین معارف معنوی در این دین هست و حتی بحثهای بیرون دینی هم این را نشان می دهد. اصرار بر توحید، به صورت شایسته در قرآن مجید و در کلام ائمه، علیهم السلام، شاهد این معناست. رجوع به روایات اهل بیت نیز انصافا این نکته را روشن می کند. مهمترین رکن دین ما توحید است، کلمه «لااله الاالله » و توجه دادن انسانها به حقیقت، این معنا عمده ترین رکن معنویت ماست، اما حالا شما در گوشه و کنار معنویتهایی را می یابید که حتی با تجویز داروهای مخدر توام است، که در میان بسیاری از اقوام و در بسیاری از مناطق این چیزها مطرح شده است، ببینید، اینها خیلی فرق می کند با معنویتی که از طریق انبیای الهی می آید، و آن معنویت محض است نه چیزهای زود گذر، که انسان جذبه هایی پیدا کند و حالاتی پیدا کند، گیریم که با فلان داروی گیاهی کسی حال خاصی پیدا کند اما اینها زودگذر است، این ربطی به آن معنویتی که اسلام می خواهد بشر را با آن آشنا کند، ندارد. معنویت مورد نظر اسلام معنویتی است که ریشه در وجود او دارد، اسلام می خواهد این انسان به نحو طبیعی با فطرت اصلی خودش، با این واقعیات پنهان در ضمیرش آشنا بشود، نه اینکه حالا به صورت زودگذر حالاتی پیدا بکند، جذباتی و تمام بشود و برود، لذا در کلام اهل بیت، علیهم السلام، اگر دیده باشید، همیشه امر به اطاعت حق شده است. یکی از مهمترین اذکار عبارت از این است که انسان اطاعت از امر خداوند بکند و از آنچه که نهی شده امتناع کند، در اینجا اگر توجه کنید مساله مهم عبودیت حق است نه این جذبه های سریع که گاهی می آید و می رود. اصل عبودیت و بندگی است. انسان اگر حقیقت عبودیت را در خودش پیدا بکند نهایتا تجلی عبودیت هم در او ظاهر می شود. تعبیر جالبی که در روایت یا در کلمات بعضی از بزرگان آمده این است که: «العبودیة جوهرة کنهها الربوبیة ». حالا اگر روایت هم نباشد، واقعا تعبیر صحیحی است، حقیقت این است که اگر انسان به نحو شهود به عبودیت و بندگی خودش پی ببرد، این عینا ملازم با این است که دردرونش تجلی حق می شود. و ائمه، علیهم السلام، در تمام موارد بشر را به بندگی و اطاعت حق تعالی فرا خوانده اند. لذا ما می خواهیم بگوییم که اسلام یک مسیر فطری برای بشر گذاشته است، خود اینکه این انسان چگونه باید به آن معنویت برسد بحث مهمی است، اصلا این چیزی است که انبیا برایش آمده اند تا آن فطرتی را که در انسان نهفته است به تعبیر نهج البلاغه «دفائن عقول » را برای بشر آشکار کنند و این مساله مهمی است، ما نمی توانیم با پای خودمان صرفا آن عالم را کشف کنیم و عالمی را که می خواهیم در صراط نهایی کمال ما باشد. نمی گوییم انسانها هیچ کشفی در این زمینه نمی توانند داشته باشند، بحث این است که طریقی باشد که پسرفت نداشته باشد، طریقی باشد که به هیچ معنایی مانع کمالات دیگری نباشد، چه بسا کسانی با یک روشهای خاصی مثل مرتاضهای هندی به یک معنویتی هم برسند ولی دلیل ندارد که این آخرین مرحله معنویش باشد که ممکن است، لذا ما دنبال کسانی می گردیم که خودشان این راه را طی کرده باشند و در طی کردن راههای کمال بشر به آنها ایمان آورده باشیم و آنها هم انبیا بزرگ الهی اند و مخصوصا خاتم انبیا پیامبر اسلام، صلی الله علیه وآله، که ما به عنوان خاتم پیامبران و کسی که دعوتش مهیمن بر همه دعوتهاست، معتقدیم که این راه را به بهترین وجهی طی کرده است و لذا راه صحیح برای ما انسانها این است که پا جای پای انبیای الهی بگذاریم و از دعوت آنها استفاده بکنیم و بعد هم از خلفای حقیقی آنها یعنی ائمه، علیهم السلام، و در زمان ما امام حی و حاضر، امام عصر، علیه السلام، و تعلیمات او استفاده کنیم. و از اینجا هم روشن می شود، که ما چقدر باید منتظر آن ولییی باشیم که به تمام معنا معتقدیم که این راه را طی کرده است، تا دستی از ما بگیرد و آن دستگیری هم برای او از هر شخصی ممکن است، درست است که ما به نوعی در غیبتیم، اما انسانها می توانند خودشان را نزدیک کنند به آن حضرت، حضرت از باطن به همه نزدیک است. در ادامه بحث این را متذکر می شوم که همه ائمه، علیهم السلام، هم بر اساس تعلیمات روایی و هم براساس بحث استدلالی، از باطن به انسانها نزدیک هستند و دستگیری می کنند و دستگیری ایشان از شخصی منافاتی با دستگیریشان از شخص دیگر ندارد، در آن واحد امام می تواند از اشخاص مختلف دستیگری کند و ما به عنوان منتظرین آن حضرت باید امیدوار باشیم و متقاضی باشیم و واقعا در انتظار حضرت باشیم که هم ظهورش را و هم فرجش را و هم دستگیریش را تا زمانی که ظهور عام پیدا نکرده است، شامل حال ما کند. لااقل تا حدی که ممکن است. انسانها همانطور که به حق تعالی نزدیک می شوند به ائمه،علیهم السلام، هم نزدیک می شوند آنها واسطه فیض اند و امیدواریم که از این طریق بتوانیم به کمالات بالاتری دست یابیم. ان شاءالله

- در کلمات شما اشاره به این موضوع بود که یکی از راههای رسیدن به معنویتی که نسل جوان ما به آن احتیاج دارد، توجه به تعالیم انبیا و در راس آنها تعالیم اسلام و توجه به ائمه، علیهم السلام، است. ائمه اهل بیت، علیهم السلام، از دیدگاه ما منبع فیض اند، منشا فیض اند و ارتباط با آنها در کمال نفس انسان مؤثر است، حالا این سؤال مطرح است که چه نوع ارتباطی با ائمه و چه نوع تصویر و برداشتی از ایشان می تواند نیاز معنوی انسان را پاسخ بدهد. شاید بشود گفت که در طول تاریخ شیعه، تصاویری که از ائمه اهل بیت، علیهم السلام، مطرح شده است متفاوت بوده است، برخی ائمه را در حد «علمای ابرار» و کسانی که صرفا دانشمندان پرهیزکاری هستند مطرح کرده اند. از دید آنها بالاترین مرتبه ای که می شود برای ائمه مطرح کرد این است که آنها معارف دینی را از پیامبر، صلی الله علیه وآله، دریافت کرده اند و آن را برای مردم مطرح می کنند. از دید آنها ائمه تنها بیان کننده احکام و مفسر قرآن هستند. اما در مقابل دیدگاهی است که ولایت ائمه معصومین، علیهم السلام، را هم در بعد تکوین و هم در بعد تشریع، مطرح می سازد و مقامات معنوی خاصی برای آنها قائل است. با این تصویر، ارتباطی که با ائمه برقرار می شود به نحو دیگری است، بفرمایید که آیا این نیاز معنوی، که بنابرگفته شما با ارتباط با ائمه اهل بیت، علیهم السلام، می تواند برآورده شود و پاسخ داده شود با چه تصویر و برداشتی از ائمه اهل بیت تناسب دارد؟

حجة الاسلام والمسلمین لاریجانی: مساله ای که مطرح فرمودید مساله مهمی است و من فکر نمی کنم که ما بتوانیم در این مختصر این مشکل را حل کنیم، این مساله که یک جنبه تاریخی مهم دارد که آیا آن تلقی که از صدر اسلام در میان علما و شیعیان بوده عین همین تلقی است که ما الان داریم یا آنها نسبت به ائمه نگاه دیگری داشته اند؟ برخی خواسته اند ادعا بکنند که این دیدگاهی که الان، عده زیادی از شیعیان دارند یک دیدگاه غلوآمیز است و این در واقع همان رایی است که منسوب به «غلات » است. اما آن دیدگاهی که مربوط به صدر اسلام است و آرام آرام گسترش پیدا کرده دیدگاه بسیار ملایمتری بوده است و در این راه از متکلمین و روات احادیث شیعه هم شواهدی گاهی گردآورده می شود. واقعیت مطلب این است که ما نمی توانیم مساله علم امام و قدرت امام را انکار کنیم و البته تصویری که از امام وجود داشته است، در میان محققان مختلف بوده است.

جریان غلو در همان زمان ائمه هم مطرح بوده است، «غلو» و «تفویض » جریانی بوده است که خود ائمه بشدت با آن مواجه بوده اند، و با آن برخورد داشته اند. چون اصطلاح «غلات » خودش محل بحث است ابتدائا من باید توضیح بدهم. «غلات » به یک اصطلاح ائمه را خدا می دانستند، یا در حد خدا می دانستند و برای آنها قدرت مستقل قائل بودند، رتق و فتق امور را از آنها می دانستند. «تفویض » هم این بوده است که خداوند جهان را خلق کرده است و اداره اش را به دست ائمه داده است. بحث این است که ما اینها را در صدر اسلام داشته ایم و در زمان ائمه، خود آنها با این جریان مقابله می کرده اند، و مراجعه به روایات این را نشان می دهد. منتها مهم این است که غلو و تفویض به چه معنا مورد اعتراض ائمه، علیهم السلام، بوده است؟ به نظر من آن معنایی بوده است که برای ائمه، علیهم السلام، استقلال در خلق یا تدبیر قائل بوده اند. اگر کسی بگوید که امام واقعا خلق می کند، یا معتقد باشد که امور به امام تفویض شده است یعنی خداوند عالم را خلق کرده و اداره عالم را به عهده امام یا پیامبر گذاشته است، اینها البته معنای باطلی است و با توحید جور در نمی آید، اما اینکه ائمه، علیهم السلام، واسطه خلق باشند، یعنی فیض این عالم از مجرای آنها صورت بگیرد و لذا به عالم محیط باشند، به لحاظ علم و به لحاظ قدرت، نه فقط با معنای توحید سازگار است بلکه ما می توانیم برهان فلسفی اقامه کنیم که در این عالم باید مخلوقی وجود داشته باشد که واقعا سعه وجودی داشته باشد و بر همه جا واقعا احاطه داشته باشد و محیط باشد. حال اسمش را بگذارید صادر نخستین و یا نور اول. نگویید ائمه، ما اصراری نداریم اما خود ائمه می گویند که ما آن نور هستیم. ببینید ما دو تا مساله داریم: یکی اینکه آیا این شخص امام چنین مخلوقی است، یا نه؟ دوم اینکه آیا اصلا تصور چنین موجودی ممکن است؟ ما وقتی که در برخی مکتوبات کسانی که برایشان قبول این معنا مشکل است، دقت می کنیم، می بینیم که آنها یک مشکل متافیزیکی دارند، یا به تعبیر دیگری مشکل آنتولوژیکی (هستی شناسی) دارند، تصویرشان از این عالم به لحاظ متافیزیکی و آنتولوژیکی تصویر صحیحی نیست، آنها معتقدند که اصلا نمی شود مخلوقی در این عالم باشد که سعه علم داشته باشد، یعنی «علم سعی » داشته باشد و «قدرت سعی » که به همه این عالم قادر باشد ولی مخلوق حق تعالی هم باشد، تصویر این موضوع برای آنها مشکل است. ببینید اگر ما در مورد ائمه این قدرت و علم را انکار کنیم و بیاییم بحثهای درون مذهبی مطرح کنیم، روایاتی را بیاوریم و طرح کنیم، خوب این بحثی است، ولی بحث مهم دیگر این است که آیا ما قبل از ورود به این باب اصلا توانسته ایم به لحاظ فلسفی بپذیریم که در عالم چنین مخلوقی باشد، یا خیر؟ چون من دیده ام که بعضی ها می گویند این معنا با علم غیب خداوند منافات دارد،چون علم غیب منحصر به خداوند است درحالی که به لحاظ فلسفی، به لحاظ «قاعده الواحد»، و استدلالات دیگر ما مجبوریم که بپذیریم در عالم چنین مخلوقی هست، حالا ائمه باشند یا نباشند، بحث دیگری است، ولی چنین مخلوقی ما در عالم داریم که سعه علم داشته باشد ولی مخلوق حق تعالی باشد، قدرت سعی داشته باشد ولی مخلوق حق تعالی باشد، و آن صادر نخستین است و آن مخلوق اول است و یا دیگر تعابیری که در این زمینه وجود دارد. حالا بحث این است که خود پیامبر و ائمه اهل بیت، صلوات الله علیهم اجمعین، هم به این نکته تصریح کرده اند که دارای علم سعی و قدرت سعی هستند و در روایات متعدد و در زیارتهای متعدد به این معانی اشاره شده است و شواهد قرآنی هم داریم مثلا درباره حضرت عیسی، علیه السلام، داریم که: «وابری الاکمه والابرص و احیی الموتی باذن الله » (1) یا در آیه شریفه دیگر داریم که: «فلا یظهر علی غیبه احدا الا من ارتضی من رسول...» (2)

پس معلوم می شود که یک عده ای که جزء «من ارتضی » هستند، کسانی که خداوند از آنها راضی است و آنها را پذیرفته است، اینها به غیب اطلاع پیدا می کنند و شواهد متعدد قرآنی دیگر داریم و ما نمی توانیم در مورد حضرت عیسی، علیه السلام، بگوییم که این قدرت فقط تعلق گرفته به احیاء موتی. انبیا و ائمه یک کمال نفسانی پیدا می کنند که در آن احیاء موتی هست، «ابرئ الاکمه و الابرص » هست و اینطور نیست که فقط مثلا یک موجودی باشد که یک دفعه چیزی به او داده شود و بعد گرفته شود. این معنا واقعا در عالم وجود یک نوع طفره است. بله، پیامبران با تمام قدرتشان عین الربط به حق تعالی هستند. اینکه اهل معنا و اهل عرفان قدرتهایی را حتی برای اولیای پایین تری از ائمه اطهار، علیهم السلام، مطرح می کنند تمامشان معتقدند که اینها در عین حال عین الربط هستند. پس ببینید، ما در مساله علم امام و قدرت امام و این شبهاتی که مطرح می شود دو مساله داریم، یک مساله کلامی، فلسفی و برون دینی که آیا اصلا در عالم می شود چنین موجوداتی باشند؟ و یک مساله درون دینی هم داریم، که آیا ائمه چنین موجوداتی هستند یا خیر؟ به نظر من در هر دو قسمت انصافا ادله فلسفی و ادله درون دینی و متون روایی و قرآنی داریم که کمک می کند به این تصویر که پیامبر و ائمه، علیهم السلام، با تفسیر خاصی که از بعضی از آیات شده است، چنین قدرتهایی را داشته اند و من فکر می کنم که این یکی از مسائل مهم ما است. چون وقتی که ما امام را در حد یک عالم متقی تنزلش می دهیم، نحوه ارتباط ما با او یک جور می شود. درست مثل یک عالمی که تا زنده است به در خانه اش می رویم اما وقتی که فوت کرد دیگر تنها به ذکر او و یاد او بسنده می کنیم. یک وقت ما امام را حی می دانیم از باطن، البته همه انسانها بقای روحانی دارند، ولی امام به خاطر سعه وجودی اش باطن او بر همه جا محیط است. در اذن دخول حرمهای شریفه تصریح می شود که: شما حی هستید و سلام ما را می شنوید و پاسخ ما را می دهید منتها ما محجوب هستیم. این سخن مهمی است. وقتی ما تصویرمان از امام، تصویر یک حقیقت حی است، بنابراین نه فقط در مورد امام زمان، ما اصرار داریم که همه ما باید یک انس و الفتی با ایشان داشته باشیم بلکه نسبت به همه امامان اینطور می گوییم اگر شما دیده باشید گاهی در بعضی از زیارتها این تعبیر عجیب هست که کسی که این زیارت را بخواند با ارواح پیامبران مصافحه می کند. خیلی تعبیر عجیبی است. چون ارواح پیامبران دائم حاضرند و ناظرند و مشکل ما حجاب خودمان است. درست مثل حق تعالی که به همه جا محیط است منتها ما در غیبت هستیم - البته من تنها از یک جهت تشبیه می کنم - و ائمه، علیهم السلام، در عین اینکه مخلوق هستند، همه ما واقفیم که عین الربط هستند و از خود هیچ ندارند. ولی از خود هیچ ندارند، اما به حق تعالی همه چیز دارند. به حق تعالی احیا می کنند، به حق تعالی اماته می کنند و به حق تعالی عالم اند. و الی ما شاء الله ما روایاتی داریم که علم امام را و قدرت امام را به این معنا توسعه می دهد و این بحثی است که باید در جای خود بتفصیل طرح کرد. در کتاب حجت «اصول کافی » و در کتاب «بصائر الدرجات » و در کتب کسانی که به زعم این نویسندگان، در بحث علم امام افراد ملایم تر و محافظه کارتری بوده اند، مثل «شیخ صدوق » این روایات آمده است. عده ای ادعا کرده اند امثال شیخ صدوق با تصویر فوق از امام مخالف بوده اند چون آن را غلو آمیز می دانسته اند. به گمان من این سخن صحیح نیست چون مساله سعه علم امام و قدرت امام در بسیاری از روایات و زیاراتی که شیخ صدوق نقل می کند طرح شده است. این زیارت «جامعه کبیره » که مملو از اوصاف اولیای خدا و ائمه اطهار است، ناقلش شیخ صدوق بوده است. در آنجا این تعبیر را دارد که: «بکم بدا الله و بکم یختم » این خیلی تعبیر عجیبی است. یعنی خداوند خلقت عالم را به شما شروع کرد و به شما ختم می کند. و به لحاظ فلسفی مساله خیلی روشن است. که آن صادر نخستین هم به آن بدا خلق می شود و هم ختم و همین طور تعابیر دیگری مانند: «بکم یمسک السماء ان تقع علی الارض ». من یک وقتی دیدم که بعضی از فضلا در اینکه این «باء» بای وساطت باشد شک می کردند و می گفتند، این «باء» غایت است یعنی «به حق شما». در حالی که تردیدی نیست که این خلاف ظاهر تعابیر فوق است. «بکم بدا الله »; به شما خلق آغاز شده است «بکم یمسک السماء»; به شما این عالم نگه داشته شده است. و این درست است، به خاطر اینکه صادر نخستین یا مخلوق اول، هرچه می خواهید تعبیر کنید، به لحاظ سعه وجودی طوری است که بقیه عالم به او قائم هستند و ائمه، علیهم السلام، همه یک حقیقت واحد هستند. در همان زیارت جامعه کبیره می خوانیم: « ان ارواحکم و نورکم و طینتکم واحدة »، یعنی نور حقیقیشان واحد است، آن طینت حقیقیشان واحد است. و لذا این تصویر به نظر من تصویری است که از مجموع بحثهای فلسفی و کلامی به اضافه بحثهای درون دینی به دست می آید.

حالا مساله این است که اگر تصویر ما از ائمه این باشد، آن وقت برخورد ما با ائمه فرق می کند، اگر ما امام را موجودی بینیم حاضر و ناظر و معتقد باشیم کاری که می کنیم در مشهد آنهاست، اعمالی که انجام می دهیم در مشهد و حضور آنهاست. آنوقت اگر انسان پرده های غفلت را کم کم بدرد انس عجیبی با آنها پیدا می کند. و لذا توصیه من این است که ما به عنوان معتقدین به ائمه یک برنامه ای داشته باشیم برای حفظ انس با آنان، چون انسان هرآنی در معرض سقوط است، حالا نه فقط از محضر ائمه، هرآنی در معرض سقوط از محضر حق تعالی است. ما دائما در غفلتیم، ذکری که پیدا می کنیم، دوباره غفلت حاصل می شود، باید یک برنامه ای داشته باشیم برای تداوم ذکر حق تعالی، یک برنامه ای داشته باشیم برای تداوم ذکر ائمه، علیهم السلام، و یادشان، چون اینها واسطه وصول به حق اند، و هیچ چیزی بیشتر از آنها نمی تواند از انسان دستگیری بکند، بنابر این اگر ما این تصویر را بپذیریم، راه باز می شود برای اینکه برنامه انسی هم با ائمه داشته باشیم، مخصوصا با آن امام حی و حاضر، گرچه همه ائمه در باطن حی اند، اما امامی که به لحاظ این عالم هم حی است و امید دستگیری برای شیعیان از ناحیه ایشان بسیار است، چه خوب است که انسان با ایشان انس خاصی داشته باشد. برنامه ای داشته باشیم که در طول روز یاد او را زنده نگه داریم. مخصوصا زیارات و دعاهای کوچکتری که با فرصتهای ما جمع بشود و یاد او را در ذهن ما و روح ما همیشه زنده داردبخوانیم. ان شاءالله

- به عنوان آخرین سؤال، با توجه به اینکه در صحبتهای شما اشاره شد به اینکه ما باید با امام زمان، علیه السلام، به عنوان امام حی و حجت عصر و زمان ارتباط داشته باشیم و برنامه ای منظم برای این ارتباط در نظر بگیریم، به نظر شما در وضعیت کنونی ترویج و اشاعه نام و یاد امام عصر، علیه السلام، تا چه حد ضرورت دارد و چه رهنمودی برای جوانان در زمینه ارتباط با امام عصر، علیه السلام، دارید؟

حجة الاسلام والمسلمین لاریجانی: البته هرچه که من بگویم شاید یک جنبه شخصی داشته باشد، شاید اگر از بزرگانی که در حوزه هستند توصیه بخواهید آنها رهنمودهای بهتری داشته باشند، اما به نظر من همان طور که ما باید ذکر حق تعالی را در خودمان زنده نگه داریم، ذکر همه ائمه را هم باید به عنوان وسایط فیض داشته باشیم و مخصوصا امام حی و حاضر را، و برنامه ای که برای این کار در نظر می گیریم باید یک جنبه حقیقی داشته باشد نه جنبه صوری، من نمی خواهم اصرار کنم که حتما جلسات خاصی باشد، چون وقتی که چیزی جنبه رسمی پیدا می کند از معنویت آن کاسته می شود، مثل آن حلقات ذکر بعضی از صوفیه. حرفم این است که ما باید در باطن یاد حق تعالی را زنده کنیم، یاد ائمه را زنده کنیم، به هر طریقی که ممکن است. انسان دقایقی از شب را بگذارد برای خلوت با ائمه، از درون گفتگو بکند که این واقعا خیلی خوب است، چون یاد حقیقی این است و زیارتهایی که وارد شده است، مثل زیارت «آل یاسین » که به نظر من یکی از بهترین زیارتهاست که می تواند به لحاظ شخصی کمک کند به ایجاد آن انس و الفت. این از جنبه شخصی است. اما از جنبه کلی هرچه که ما از ائمه بگوییم، کم گفته ایم، همچنانکه هرچه درباره حق تعالی بگوییم کم گفته ایم، یعنی هرجایی، هر مجلسی که ذکر حق تعالی باشد، یاد حق تعالی باشد باز هم کم است لذا در اینکه ما باید در مکتوباتمان، در خطابه هایمان، مردم را تذکر بدهیم به انس با اهل بیت و مخصوصا امام زمان، علیه السلام، تردیدی نیست و امیدواریم کسانی که به این معنویت پی برده اند و از حجاب آن غفلتهایی که کثیری از اهل زمان و کثیری از قلم به دستان را فراگرفته است، رهیده اند; مخاطبان خودشان را به انس با اهل بیت و یاد آنها و یاد حق تعالی که اینها واسطه فیضش هستند ارشاد کنند. ان شاءالله.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان