همه چیز را نباید با یک خط کش اندازه گرفت!

وقتی بیست سالم بود، علاقة زیادی به مسجد و منبر و مسائل دینی پیدا کرده بودم. امام جماعت محلمان منبریِ زبردستی بود

وقتی بیست سالم بود، علاقة زیادی به مسجد و منبر و مسائل دینی پیدا کرده بودم. امام جماعت محلمان منبریِ زبردستی بود. تقریب در همه جلساتش حاضر می شدم. از زهد، زیاد صحبت می کرد، می گفت: مالْ دوستی و دنیا پرستی خوب نیست. انسان خوب است زاهدانه و ساده زندگی کند. اما همیشه وقتی نقل این حرف ها می شد، یک جمله آخر حرفش می گفت: اما شرایط همه مثل هم نیست، همه چیز را نباید با یک خط کش اندازه گرفت. من جملة آخری را هیچ وقت نمی فهمیدم. با خودم می گفتم: «یعنی بعضی ها حق دارند دنیا پرست باشند!» اینکه اصلاً با عدل و باقی معارفی که از دین در ذهنم داشتم، جور در نمی آمد.

 

خلاصه بنده شده بودم یک جوان مذهبی مسجدی و از پامنبری های حاج آقا و به خیال خودم کلی مطلب حالیم بود و نه تنها هیچ مشکلی ندارم، بلکه از همة مردم ایرادی در ذهن داشتم، از اکبر آقا بقال محل گرفته تا مراجع تقلیدش. یک کلمه شنیده بودم که زهد خوب است. به هر کسی می رسیدم، می گفتم: «آقا! زهد داشته باشید».

 

هنوز یک بار هم خدمت آقا ملاعلی کنی مشرف نشده بودم، اما بابا که بازاری بود، خمس اموالش را به ایشان می داد، برایم تعریف کرده بود که دارای خانة بزرگ همراه تشریفات(اطاق بیرونی و اندرونی) است و من هم همیشه با خود می گفتم: چرا یک مرجع تقلید باید این جور باشد؟ بالاخره بابا را راضی کردم که یک سفر برویم عتبات تا خمسش را همان جا در نجف اشرف به شیخ انصاری بدهد. شنیده بودم ایشان خیلی ساده زندگی می کنند و من برای دیدنشان لحظه شماری می کردم. نجف را هیچ وقت فراموش نمی کنم. گنبد حرم امیرالمومنین علیه السلام، نور تقرب الهی را به نقطه نقطه شهر می تاباند. خورشید آسمان در تلألؤ نور پرمعنویت علوی محو بود. چشمه ای از اسلام در آن شهر می جوشید. ذکر زمین و آسمان را آنجا بهتر می شد درک کرد. صدای درس و بحث و اخلاق به گوش می رسید. زهد از در و دیوار شهر می بارید. دست آخر به دیدار شیخ انصاری رفتیم. در و دیوار خانة او هم رنگ معنوی داشت. عطر اشک از زیلوهای کف اتاق به مشام می رسید. چهرة شیخ در نظرم معجونی از عرفان و فقه بود. سادگی زندگی ایشان، بازاریان تهرانی را به تعجب واداشته بود. شروع کردم به پچ پچ کردن که به این می گویند مرجع تقلید، بدون غل و غش! چه خانة ساده ای دارد! این است معنای پیشوا و مقتدا؛ علی گونه زیستن. نه مانند ملا علی کنی با خانه بیرونی و اندرونی و با تشکیلات و تشریفات آن چنانی! حالا متوجه شدید نباید خمستان را به ملا علی کنی بدهید!

 

همین طور داشتم ادامه می دادم و برتری شیخ را بر ملا علی اثبات می کردم که ناگهان چهرة آرام و پرهیبت شیخ برافروخته شد و نهیبی به من زد و فرمود: «چه می گویید؟ من با چند نفر طلبه سر و کار دارم و نیازی به تشریفات بیش از این ندارم، اما آخوند ملا علی کنی با امثال ناصرالدین شاه سر و کار دارد. اگر آن گونه نباشد، ناصرالدین شاه به خانه اش نمی رود. آخوند ملا علی کنی این کارها را برای حمایت از دین انجام می دهد»1.

 

شمه ای از خُلْق نجفی را به چشم دیدیم. علما با هم رقابت ندارند، هم هدف هستند. کار دیگران را حمل بر وجه خیر کردن از سوی شیخ برایم جالب بود، بر خلاف من که تمام کارهای دیگران را به بدترین وجه حمل می کردم.

 

تمام راه بازگشت را به فکر حلالیت گرفتن از ملا علی کنی بودم. بعداً با این مرد بزرگ ارتباط پیدا کردم. حق با شیخ انصاری بود. تازه می فهمیدم جمله آخر روحانی محل چه معنایی داشت: «همه چیز را نباید با یک خط کش اندازه گرفت». شرایط ملا علی با شیخ فرق داشت؛ نه اینکه ملا علی دنیا دوست باشد و کاری به زهد نداشته باشد؛ و تازه فهمیدم داشتن مال و دنیا عیب نیست دلبستن و فریفته شدن به آن عیب است. چه بسا برخی مواقع برای حفظ دین داشتن مال نیز، لازم باشد. بعدها متوجه شدم که من اولین کسی نبودم که دچار این اشتباه شدم، بلکه برخی امامان مثل امام صادق علیه السلام نیز مورد همین اعتراض واقع می شدند که چرا مثل حضرت علی علیه السلام زندگی نمی کنند.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان