ماهان شبکه ایرانیان

گفت وگویی متفاوت با علامه عسگری(ره)

 سامرا، جمادی الثانی سال ۱۳۳۲قمری، کودکی از سلاله سادات در خانواده ای علمی و روحانی به دنیا آمد. سیدمرتضی فرزند اسماعیل نوه دختری آیةالله محمدشریف عسکری تهرانی معروف به خاتم المحدثین که از همان کودکی گرد یتیمی به چهره اش نشست، برای تحصیل و رشد و ترقی کمر همت بست.

اشاره:

 سامرا، جمادی الثانی سال 1332قمری، کودکی از سلاله سادات در خانواده ای علمی و روحانی به دنیا آمد. سیدمرتضی فرزند اسماعیل نوه دختری آیةالله محمدشریف عسکری تهرانی معروف به خاتم المحدثین که از همان کودکی گرد یتیمی به چهره اش نشست، برای تحصیل و رشد و ترقی کمر همت بست.

کتابخانه پدربزرگ گنجینه ای بود در دست سیدمرتضای 10 ساله تا حیات حوزوی خود را عالمانه آغاز کند. ذکاوت، تحصیل و تهذیب، او را بدان مرحله رساند که شاگردی بزرگانی چون امام خمینی رحمةالله علیه، شوشتری مرعشی و... را فرصتی برای پروراندن مروارید حقیقت و هدایت در صدف جان و عقل بداند و در این راه نه تنها برای خود سعی بلیغ کرد، بلکه در فکر اصلاح روند آموزش حوزه نیز برآمد. هرچند طرح فراتر از زمان این عالم آگاه به زمان و دلسوز حوزه آن روز با موافقت روبرو نشد و سید بار دیگر قم را به قصد سامرا ترک کرد، اما آرزوهایش را فدای کوتاهی ها نکرد و مصمم شد در کاظمین، مدرسه ویژه شیعیان تأسیس کند. این بار هم دستی برآمد و رخصت نداد! تا این که پیشنهاد راه اندازی مدرسه نوین علوم دینی با استقبال زعیم عالی قدر جهان تشیع، آیةالله العظمی بروجردی رحمةالله علیه مواجه شد. این طرح هم با جریان ملی شدن صنعت نفت هم زمان شد. این بود که علامه سیدمرتضی عسکری، این عالم خستگی ناپذیر به عنوان نماینده آیةالله حکیم رحمةالله علیه رهسپار بغداد شد و فعالیت های گسترده ای آغاز نمود. مبارزه با تهاجم فرهنگی و مکاتب غربی ادامه یافت، حاکمیت حزب بعث که نمی توانست این گونه فعالیت ها را تحمل کند، فعالان سیاسی- مذهبی را تحت فشار قرار داد. از همین رو آیةالله عسکری به بیروت رفت و از آن جا به ایران مراجعت کرد، اما از عمل به وظیفه شرعی باز نایستاد و پیش از انقلاب با همکاری برخی دوستان، مجمعی علمی را تأسیس نمود که علاوه بر فعالیت های علمی و فرهنگی، کتاب های درسی علوم اسلامی را منتشر می کرد، در سال 1375 نیز دانشکده اصول الدین را برای مقطع کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث در قم و تهران تأسیس کرد، ده سال بعد نیز شعبه ای از ان در دزفول راه اندازی شد.

علامه عسکری اکنون یکی از استوانه های علمی حوزه و مکتب جعفری است که شاید آن طور که باید برای حوزویان معرفی نشده باشد.

خبرگزاری حوزه گفت و گوی اختصاصی هفته نامه افق حوزه با مرحوم علامه عسگری(ره) را بازنشر می کند.

با تشکر از این که وقت ارزشمندتان را به این مصاحبه اختصاص دادید، به عنوان اولین سؤال، بفرمایید با توجه به نیازهای حوزه به رشته های مختلف درسی اعم از تفسیر، کلام، حقوق، فلسفه، فقه، اصول، حضرت عالی برای طلاب جوان چه رشته ای را در اولویت می بینید؟

به نظر من رشته های حوزه مانعةالجمع نیست، چه آن که طلاب عزیز می توانند در عین حالی که فقه می خوانند، رشته های دیگر را نیز به فراخور علاقه و نیاز حوزه ها انتخاب کرده و کار کنند.

آیا روحانیت فعلی از تمام ظرفیت های خود برای امر تبلیغ و تحقیق استفاده کرده است؟

روحانیت بیشتر از این می تواند از ظرفیت خود استفاده کند. توجه ما کم است. ما به متخصص در رشته های گوناگون نیاز داریم و بیش از این باید به دانش روز و عقاید و کیفیت تبلیغ توجه شود و افرادی چون آیةالله سبحانی و آیةالله مکارم، درس خارج عقاید بگویند، حوزه های ما هشام بن حکم می خواهد، یعنی مثل حوزه امام صادق علیه السلام که هم فقیه داشت، هم دانشمند شیمی دان و هم هشام بن حکم که مبلغ کلامی بود و عقاید اسلامی را نشر می داد. اما الان حوزه ما بیشتر زراره تربت می کند نه هشام بن حکم و این نقیصه باید جبران شود.

با توجه به نیازهای جامعه ما و جهان، توصیه جناب عالی به طلاب و فضلای جوان چیست؟

درس فقه با تمام خصوصیاتش باید باشد. سال 1351 تا 1353 در قم با آیةالله صافی [برادر حضرت آیةالله لطف الله صافی] هم حجره بودم و طی بررسی هایی که کردیم، متوجه شدیم که در حوزه نیازهایی داریم و درباره قرآن کم تر کار شده است، مرحوم آیةالله طالقانی هم با ما همکاری کرده و چند نفر شدیم و درس تفسیر آیةالله کوه کمره ای را در شب های تحصیلی به راه انداختیم که دانشگاه اصول دین هم دنباله همان است. بنده دنیا را دیده ام، نیازها را بهتر می فهمم، به کشورهایی چون کشمیر، هند و چین سفر کرده ام. با شیخ الازهر، مفتی مصر و بن باز مفتی سابق عربستان، مباحثه کرده ام. نیازها را خوب فهمیده ام، به عنوان جلودار می گویم، تمام دروس فقه و اصول و سایر دروس حوزوی باید باشد، اما در کنار آن به علوم قرآن وحدیث نیز توجه داشته باشیم و به تبلیغ و راه های آن هم توجه ویژه شود، باید به صاحبان این علوم احترام شود تا تشویق شوند. بنده خودم به دانشگاه می روم و تبلیغ می کنم، باید برای تبلیغ به دانشگاه ها رفت؛ باید معارف را در حد تخصصی به دانشگاه ها عرضه کنیم.

مرحوم جد من آقا میرزامحمد دارانی، شاگرد میرزا حسن شیرازی رحمةالله علیه برایم نقل کرد؛ در زمان میرزای شیرازی رحمةالله علیه، صاحب عبقات به سامراء آمد، مرحوم میرزای شیرازی رحمةالله علیه ده روز حوزه را جهت احترام به ایشان تعطیل کرد تا طلاب به دیدار ایشان بروند، اکنون این احترامات برای صاحبان علوم نیست و باید احیاء شود، احترامی که مرحوم آیةالله عبدالکریم حائری رحمةالله علیه، به یک طلبه مبلغ کرده، امروز باید وجود داشته باشد، باید این احترامات زنده شود، واجب است امروز برای این علوم تلاش کرد و عالمان را تکریم ویژه نمود.

جناب استاد، چند کتاب در دست تألیف دارید؟

دو کتاب در دست تألیف است، نوشته اول در جواب کتابی است که یک وهابی به نام عثمان خمیس نوشته است و خود را سیدحسن موسوی نامیده و کتاب دیگری نیز در دست تألیف است که در جواب کتاب وهابی ها است. اصولاً در کتب وهابی ها فردی را به عنوان صحابی ساخته اند برای این که بگویند این یهودی بود که رجعت را آورده، این وصایت را آورده، این جنگ را آورده، این عثمان را کشت! الان به این کتاب ها جواب می دهم و خوب است دیگران نیز در جواب این شبهات کتاب بنویسند و به یک کتاب و دو کتاب قانع نشوند.

خود را بیشتر مدیون چه عواملی می دانید؟

دو مغازه دار را در نظر بگیرید، یکی مشتری زیادتری جلب کرده و روزی بیشتری دارد و دیگری کمتر، مسلماً این امر علتی دارد، صله رحم، خدمت گزاری به مردم و کمک به آن ها و رد ظلم از مظلوم و احسان به والدین چه در قید حیات باشند یا نباشند، اثر داشته توفیقات انسان را زیاد می کند، بنده الان نیز هر روز برای والدین خود هدیه می فرستم. همان طور که صله رحم روزی را زیاد کرده و بر توفیقات طلبگی می افزاید، طلبه ای که در علم و تحقیق تلاش می کند نیز مورد عنایت واقع می شود. اجازه بدهید یکی از عنایاتی را بیان کنم که برای خودم اتفاق افتاد.

بنده قبلاً کتابی درباره صحابیان رسول الله صلی الله علیه وآله وسلم نوشته ام، در این زمینه زحمت زیادی کشیده ام، دو ماه رجب و شعبان، اول شب که نماز می خواندم و شام می خوردم، حدوداً یک ساعت و نیم می خوابیدم، سپس بیدار شده و تاصبح مطالعه می کردم، روزها هم بعد از صبحانه تا ظهر و از ظهر تا شب تحقیق می کردم، پژوهش پیرامون صدوپنجاه صحابی را شروع کردم، در این اثناء نیاز به یک کتاب پیدا کردم که کم یاب بود، خواستم نزد علامه شیخ آقابزرگ رحمةالله علیه رفته و از ایشان درباره کتاب بپرسم. کسی درب منزل را زد. درب را که گشودم، دیدم دکتر حسین علی محفوظ است، پرسید، کجا می روید، گفتم دنبال یک کتاب می گردم که نایاب است. می خواهم از استاد بپرسم این کتاب کجا پیدا می شود. او کتابی از کیف خود درآورد و نشانم داد. خیلی تعجب کردم وقتی فهمیدم همان کتابی است که من دنبال آنم! گفتم این کتاب را از کجا آوردی؟ گفت هزاره ای برای شاعری روسی که در بغداد زندگی می کرده، گرفته بودند، دولت وقت بغداد مرا برای شرکت در هزاره به روسیه اعزام کرد، بعد از ایراد سخنرانی در همایش، فردی این کتاب را به من اهداء کرد. هر طلبه ای به عنایات الهی نیازمند است، علامه امینی رحمةالله علیه وقتی که کتاب شریف الغدیر را تألیف کرد، هیچ گاه فکر نمی کرد آن قدر مفید واقع شود؛ اما با عنایات خداوند متعال الغدیر جهانی شد یا سید شرف الدین که با رئیس جامعةالازهر مصر نامه نگاری می فرمود، فکر نمی کرد نامه هایش جمع آوری شده و به صورت کتاب مفیدی درآید، این ها از عنایات الهی است. طلبه ای که با خلوص کار کند، خدا به کارش ارزش می دهد، کتاب های من به زبان های مختلف ترجمه و چاپ شده است، به زبان های کردی، ترکی استامبولی، اردو، انگلسی. من درباره چاپ کتاب هایم گفته ام هرگونه می خواهید چاپ کنید از نظر من مانعی ندارد، کویتی ها و لبنانی ها الان چاپ می کنند، از همه نظر راضی هستم که کتاب هایم را هرگونه صلاح می دانید چاپ کنید تا معارف شیعه منتشر شود و توقعی وجود ندارد.

جنگ در عراق را از دیدگاه فرهنگی چگونه ارزیابی می کنید و در شرایط فعلی چه پیامی دارید؟

امر به معروف و نهی از منکر نقش دارد و باید بدان بیشتر پرداخت. در روایت آمده است: اذا ترکتم الامر بالامعروف والنهی عن المنکر یسلط الله علیکم شرارکم فیدعوا خیارکم فلایستجاب لکم، بنده با چهار نفر از علمای دیگر در کاظمین و بغداد علیه صدام قیام کردیم، اما آن چنان که باید، حمایت نشدیم و مجبور به فرار از عراق گشتیم، بنده به شهید محمدباقر صدر رحمةالله علیه پیغام دادم: اخرج من العراق. چند بار پیغام دادم، دفعه سوم که پیک من خدمت ایشان رسید، فرموده بودند: الحق مع العسکری، ولی علت اصلی عدم خروج آیةالله شهید صدر این بود که می فرمودند: اگر من از عراق خارج شوم نهضت شکست می خورد. حقیقتاً راست می گفت، اواخر منزل او را نظامیان محاصره نمودند و بعداز آن، او را شهید کردند. امر به معروف و نهی از منکر نقش اساسی در به ثمررسیدن نهضت های اسلامی دارد. در عراق امر به معروف و نهی از منکر به خوبی انجام نگرفت و وضعیت این گونه شده است که می بینید. بنده به عنوان نماینده آیةالله العظمی حکیم رحمةالله علیه عرض می کنم، در عراق عیناً مشاهده کردم، ایشان مبارزه کرد و تنها ماند و شد آن چه نباید می شد؛ در شرایط فعلی به نظر من باید حوزه نجف را محافظت کنیم و علمایی که متولد عراق هستند به حوزه نجف برگردند. حوزه نجف بسیار پراهمیت است. اگرچه حوزه علمیه قم خوب کار کرده است، اما حوزه نجف از این جهت که سراسر دنیا به آن توجه می کند، اهمیت بسزایی دارد.

ارزیابی شما از روش های تبلیغی چیست؟ آیا همین مقدار کافیست؟

باید روش های تبلیغ را شناخت. به طور مثال بنده خودم با یک نمونه از روش های تبلیغ مواجه شدم؛ در یکی از سفرهایم به خاورمیانه، در سالن انتظار فرودگار فلسطین اشغالی نشسته بودم، وقت نماز شد، خواستیم نماز جماعت بخوانیم، یک عالم سنی بغل دست من نشسته بود. به من گفت: عروسک تان کجاست؟ منظورش مهر نماز بود، من رو کردم به یکی از دوستان و گفتم تربت داری؟ مهری را از جیبش درآورد و به من داد، مهر را از وی گرفته و جلوی عالم سنی به زمین زدم، چنان که مهر کاملاً خورد شد، با این عمل شبهه را از ذهن او زدودم. وی تأملی کرده و پرسید، پس داستان این مهر چیست؟ برای او توضیح دادم که ما برای مهر سجده نمی کنیم، بلکه برای خدا بر چیزی که سجده بر آن صحیح است، سجده می کنیم. ما حدیثی در این زمینه داریم، پیامبر عزیز ما فرموده است: جعل لی الرض مسجداً و طهوراً، از او پرسیدم شما می توانید روی فرش تیمم کنید؟ گفت: نه. گفتم: خوب ما هم فرش را مصداق ارض نمی دانیم و سجده بر آن را کافی نمی شمریم.

طلاب اگر محسنات احکام را بیان کنند، خیلی خوب است، احکام شرع حکمت دارد، این حکمت ها را باید جمع آوری، شناسایی و بیان کنیم.

چه توصیه ای به طلاب دارید تاراهگشای آینده باشد.

به نظر من ما باید بیشتر کار کنیم، هرکس توانی دارد، بایستی در کنار فقه و اصول به سایر علوم که در حوزه ها مرسوم است، نیز بپردازد. وهابی ها زیاد کار می کنند، اما ما کم کاری داریم. بعضی از علما مانند حضرت آیةالله سبحانی در این جهت فعالیت های خوبی دارند در رشته هایی غیر از فقه و اصول هم باید درس خارج داشته باشیم، رشته کلام و سایر رشته ها نیز باید تقویت شوند، واجب است طلبه ها و فضلا و حوزه به علم عقاید و کلام بیش از پیش توجه کنند؛ زیرا امروزه حملات سنگینی در جهان به عقاید شیعه می شود.

آشنایی حضرت عالی با شهید صدر به چه زمانی برمی گردد؟ در مورد ایشان و خاطرات تان از مدت حضور در عراق بفرمایید.

آشنایی من با شهید صدر، از زمان تأسیس اولین مدرسه رسمی بود که در ایام جنگ جهانی دوم در کاظمین با آقای احمد امین تأسیس نمودیم، مدرسه مخصوصی بود و برنامه ویژه ای هم داشت. نظیر مدارس علامه امین در شام و مرحوم شرف الدین در لبنان، جمع می کردیم بین برنامه های دولتی برنامه های فرهنگی که برای جامعه لازم بود. آن زمان، در عراق، سوریه، مصر و حتی ایران، برنامه ریزی آموزشی، استعماری بود. من در عراق می دیدم قبله یک جوان که وارد این مدارس می گردید، لندن می شد. در مدراسی هم که در مستعمرات فرانسه بود، قبله شان پاریس؛ خلاصه نوکر بار می آوردند، مثل حالا که فیزیک، ریاضی و علوم مختلفی داریم، نبود. آن موقع یک جوان به اندازه ای آموزش می دید که بیاید بیرون و در ادارات دولتی نوکری کند؛ جای دیگر هم کار نمی توانست بکند. یعنی بچه نجار، دیگر نجار نمی شد. لذا اسم این مدارس را گذاشته بودم کارخانه های موظف سازی، نوکر برای استعمارگران درست می کرد؛ فرق هم نمی کرد. منتهی در مناطق تحت استعمار انگلیس قبله شان لندن بود و در مناطقی که تحت سلطه فرانسه بود، قبله اش پاریس. یک چنین وضعی را من مشاهده کردم. احتمال می دهم در مناطقی که مرحوم شرف الدین و سیدمحسن امین زندگی می کردند، این مسایل بیشتر از این بوده است، برای این که وجود حوزه های علمیه نجف، سامرا و کربلا در عراق بر جامعه اثر می گذاشت، اما آن ها در آن جا حوزه علمیه هم نداشتند. البته حوزه های علمیه ما هم تا حدودی از جامعه جدا بودند. مثل حوزه های علمیه بعد از انقلاب نبودند. آن زمان حوزه های علمیه ما فقط نظرشان این بود، کسی که وارد حوزه می شود، مجتهد گردد؛ در فکر جامعه مسلمانان نبودند. البته این کار، فی نفسه مسئولیت بزرگی است و من با بحث علمی ثابت کردم اگر کسی به احکامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آورده دست پیدا کند، می بایست رجوع کند به رساله های فقهای شیعه؛ ولی چرا فقط علم فقه باشد و دیگر علوم ممانند علوم قرآن، سیره و عقاید تدریس نشود؟ البته خوب شده، آن وقتی که من می گویم غیر از الان است؛ الان برنامه های حوزه خیلی خوب است. من زمان خودم را دارم می گویم، آن زمان من حدود سه سال بود که به قم آمده بودم و از سهم امام هم خرج نمی کردم، املاکی در تهران و ساوه داشتیم. من آمدم به حوزه علمیه قم و بین سال های 1350 تا 53 ه ق درس آیةالله مرعشی می رفتم و با آیةالله حاج آقا مرتضی حایری و یکی از ارحام، هم بحث بودیم. حجره من اول در مدرسه رضوی بود و بعد به مدرسه فیضیه منتقل شدم؛ وضع جوری بود که متوجه شدم، ما تدریس علوم قرآن نداریم و سیره را به معنای تام آن نداریم و محتاج تربیت مبلغ هستیم.

با استاد احمد امین یک مدرسه ای باز کردیم در اوایل جنگ جهانی دوم، همان سال اول مرحوم سیداسماعیل صدر، برادر شهید صدر، ایشان را به مدرسه آورد؛ 7ساله بود، یک عمامه سبزی بر سرداشت و به کلاس اول آمد؛ آن مدرسه، دولتی نبود بلکه مدرسه ویژه ای بود که تربیت مخصوصی می کرد و هر کلاسی یک مربی خاص داشت. 6ماه که از آغاز سال تحصیلی گذشت، مسئول کلاس آمد و گفت: سیدباقر، برنامه کلاس را تمام کرده است، او را به کلاس دوم بردند و تا آخر سال، کلاس دوم را هم تمام کرد. سال دوم که آمد، رفت کلاس سوم، باز هم وسط سال مسئول کلاس گفت: او را ببرید چهارم و تا آخر سال، چهارم را تمام کرد؛ پس از آن هم کلاسی های کلاس چهارم خود را می برد خانه و به آن ها درس می داد.

پشت صحن موسی بن جعفر علیه السلام یک جایی بود که عصرهای عاشورا، بهترین منبری عراق در آن جا منبر می رفت و از بغداد و کاظمین همه آن جا جمع می شدند. ما هم شاگردهای ممتاز را با نوشته ای می فرستادیم و قبل از منبری، سخنرانی می کردند؛ آن وقت هدایایی به ممتازین می دادیم، شهید صدر هم از جمله شاگردانی بود که مورد تقدیر قرار گرفت. بعد از آن هم خاندان صدر جشنی گرفتند، من و سیدمحمد صدر، رئیس مجلس اعیان عراق هم نشسته بودیم؛ شهید صدر یک سخنرانی کرد که سیدمحمد به او گفت: انت عقادالعراق، عقاد در مصر نویسنده و سخنران مشهوری بود. سپس شهید صدر با برادرش جهت ادامه تحصیل به نجف رفتند؛ اوایل تکلیفش بود که کفایه می خواند؛ کفایه را تمام کرد و به درس آیةالله خویی و دائی اش شیخ محمدرضا آل یاسین می رفت؛ یادم نیست چقدر گذشته بود که درس این دوتا می رفت؛ از آیةالله خویی شنیدم که ایشان مجتهد بود؛ ظاهراً سنش مقتضی نبود که به او اجازه اجتهاد دهند و تقریباً اوایل تکلیفش از ایشان برای او اجازه اجتهاد گرفتم. اولین کتابی هم که نوشت در مورد ماجرای فدک بود.

اوضاع سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن روز عراق چگونه بود؟

در آن زمان احزاب متعددی در عراق فعالیت می کردند، احزاب عربی گرا و سوسیالیستی و دو حزب کمونیستی هم وجود داشت، اما واکنش مردم در مقابل این ها متفاوت بود؛ مثلاً یک موقع کمونیست ها اعلان می کردند که کربلا تظاهرات داریم، همه احزاب مخالف جمع می شدند در کاظمین و تظاهرات می کردند. اوضاع خطرناکی بود؛ من از حوزه سامرا که آمدم کاظمین، مدرسه تأسیس کردم، برای این که جوان ها را نگه دارم. عصر یک روز ماه رمضان بود در هوای گرم تابستان، جوانی از سادات که نامش را در مدرسه کمونیستی نوشته بود دیدم، به او گفتم: ای شفت من الاسلام ترکت الاسلام: یعنی از اسلام چه نقصی دیدی که اسلام را ترک کردی؟! با ناراحتی گفت: انا مسلم! والان صائم غیر ان الاسلام ما فیه حکومة والناس بحاجة الی حکومة فارجح عندی الحکم الاشتراکی علی الحکم الرأس المالی».

هدف شما از تأسیس آن مدرسه چه بود و چه فعالیت های دیگری در این زمینه داشتید؟

من می خواستم جوان ها را نگه دارم، جوان ها برای این رفتند که خیال می کردند اسلام حکومت ندارد. لذا در مدارس اسلامی شرکت نمی کردند؛ من فکر می کردم چه کار باید کرد. آقای سیدمهدی حکیم از نجف به کاظمین آمد در همان مدرسه ای که ساخته بودم که الان هم هست، نامه ای از شهید صدر آورده بود و می گفت: ما فکر می کنیم باید برای اسلام حکومت تشکیل شود، ولی نمی دانستیم که امام خمینی هم درس ولایت فقیه را شروع کرده است؛ اصلاً خبر نداشتیم. بعد به نجف رفته برای کارهای سیاسی برنامه ریزی کردیم، برای رسیدن به حکومت؛ سپس در کربلا جمع شدیم و با یک سری از رفقایی که به آن ها اطمینان داشتیم، برای تشکیل حکومت اسلامی، حزب الدعوة را تأسیس کردیم. در قسم خوردن مدتی معطم شدیم؛ شهید صدر می خواست من قسم بخورم، من هم می خواستم او قسم بخورد! من فکرم این بود که هرکس قسم بخورد، مسئولیت تأسیس با او است؛ او مرا احترام می کرد و بالاخره هم موفق شد و من اولین قسم را خوردم؛ سپس دومین قسم را او خورد و حزب الدعوة را تأسیس کردیم. این حزب، اساس نامه ای دارد که آن را ایشان نوشت و بعد هیئت مؤسس جمع شدیم و تصویب کردیم. اساس نامه حزب الدعوة به قلم ایشان است، البته من هم در آن رأی و نظر دادم ولی اصل اساس نامه به قلم اوست. سپس روزنامه ای نیز منتشر کردیم. دو شماره نخست این روزنامه را من و شهید صدر نوشتیم، یادم نیست ایشان چه نوشت، من سیره و استفاده ای را که از آن برای حکومت می کنیم، می نوشتم. در آن وقت، شهید صدر دو کتاب نوشت. شاید دیگر درس می داد یعنی در حوزه مشهور شده بود؛ نامه ای برای من نوشت جهت استعفا از مسئولیت حزب الدعوة و می گفت: می خواهم مجتهد شوم و کاری بکنم که با یک فتوای من دومیلیون نفر حرکت کنند، معنایش این بود، احساس کرده بود باید حوزه تحرک بیشتری پیدا کند، البته تا آخر هم با حزب الدعوة بود و کمک می کرد. اختلافاتی هم که احیاناً پیش می آمد، او حل می کرد؛ شاگردهای او نیز در حزب الدعوة بودند، فقط می خواست که مسئولیت نداشته باشد. بعد هم که من مجبور شدم به ایران آمدم که قضیه اش خیلی مفصل است.

در مورد خصوصیات اخلاقی شهید صدر بفرمایید، آن فعالیت های عظیمی را که انجام دادند و موفقیت های خوبی را که به دست آوردند شما مدیون چه نوع عواملی می دانید؟

شهید صدر اخلاصش به درجه کمال رسیده بود؛ مخلص بود و هرچه معتقد بود عمل می کرد؛ شجاعت هم داشت، اما شجاعتش زیادتر از اندازه بود؛ یعنی من لم یفکر فی العواقب بود، چیزی را که احساس می کرد لازم است، اقدام می کرد؛ من این جور می دانم. درس آیةالله خویی و درس همگان رفته بود، اما زیاد نرفته بود و بیشتر از ابتکارات خودش بود، علم اصول را نوشت. من در بغداد دانشکده اصول الدین تأسیس کرده بودم و از ایشان خواستم که علوم قرآن بنویسد و من خودم سیره درس می دادم، علوم قرآن را هم ایشان نوشت و بیشتر تألیف آن را برای دانشکده اصول الدین انجام داد. یک معالم نوشت به نام «المعالم الجدیدة» که این دو را برای دانشکده اصول الدین بغداد نوشت. این خاطراتی بود که حالا من در مورد ایشان یادم می آید.

ظاهراً در عصر آیةالله العظمی حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم نیز شما در قم حضور داشتید؛ از ایشان و آن دوره چه خاطره ای دارید؟

زمان حاج شیخ عبدالکریم من این جا بودم و با آقازاده ایشان هم بحث بودم، گاهی منزل ایشان می رفتم. من، آقای سجادی و ایشان، سه نفری هم بحث بودیم، یعنی آقازادگی بکلی نداشت؛ گویی حاج شیخ عبدالکریم آقازاده نداشت، بسیار متواضع بودند. فرش خانه ایشان با فرش خانه من که یک طلبه بودم یکی بود؛ به عبارت دیگر فرق زندگی شیخ عبدالکریم با یک طلبه، داشتن یک خادم بود؛ به کلی ساده زیست بودند. من در آن وقت به همراه گروهی از دوستان برنامه ریزی کردیم که در کنار درس های حوزوی، درس هایی بخوانیم که مبلغ شویم؛ گفتیم باید یک زبان خارجه بخوانیم. مدیر حوزه حاج میرزامهدی بود و خوب هم اداره می کرد. در آن زمان ظاهراً زبان فرانسه را با دوستان جهت یادگیری و افزایش اطلاعات مان اختیار کرده بودیم.

از بازگشت به ایران و آشنایی تان با مهندس بازرگان و برخوردی که با دکتر شریعتی داشتید بفرمایید.

منهدس بازرگان برای من یک اسم بزرگی داشت؛ آمدم این جا دیدم علمای تهران به فعالیت های حسینیه ارشاد اعتراض دارند؛ با آن ها شوخی کردم و گفتم: شماها نمی توانید جوان ها را جمع کنید، آن ها جمع می کنند! مهندس بازرگان را بسیار احترام می کردند؛ من منزلی را اجاره کرده بودم که 2000 متر مساحت داشت. هرکس می آمد دیدن من تا درب ساختمان می رساندم، دو نفر را تا درب خانه رساندم، یکی آیةالله خوانساری و دیگری مهندس بازرگان بود. آن موقع با وضع ایران آشنایی نداشتم و مهندس بارزگان را خوب نمی شناختم. وقتی به ایران آمدم، علما می خواستند مرا متوجه کنند. یک شب کتابی آوردند به نام «نقش پیامبران در تمدن جهان» که مقدمه اش برای مهندس بازرگان است، بعد از خواندن آن بود که مهندس بازرگان را شناختم، اما هنوز شریعتی را نشناخته بودم.

روز بیست وچهارم ماه رمضان آقای آخوندی نوار شریعتی را برای من آورد، (سه چهار قرن) پدر، مادر ما متهمیم، این را که چاپ کرده بود ظاهراً علمای تهران گفته بودند همه احکام اسلامی را خراب می کند.

بعد از شنیدن این نوار، شروع کردم به خواندن کتاب های شریعتی و در چهار صفحه خلاصه کردم و برای امام خمینی در عراق فرستادم و در روز اربعین در کربلا به ایشان دادند.

ارتباط حضرت عالی با شهید مطهری در این جریان چگونه بود؟

شهید مطهری، داستان حسینیه ارشاد را فهمیده بود؛ دیگران نمی فهمیدند که شهید مطهری می خواهد اصلاح کند. شهید مطهری به آیةالله خویی هم گفته بود که بنویسید عسگری با من همکاری کند؛ آیةالله خویی به دامادش آقای فقیه ایمانی، فرموده بودند که اختلاف مرا با شهید مطهری در این زمینه حل کنند. خطایی که من در عمرم کردم این بود که نمی دانستم شهید مطهری متوجه انحرافات موجود شده و می خواهد با هم در اصلاح این جریان اعتقادی همکاری کنیم؛ که بالاخره هم سیدحسن امین را آورد و من تنها خطای عمرم این است که با شهید مطهری همراه نشدم؛ اگر با شهید مطهری همراه شده بودم، تأثیر بسیار خوبی داشت؛ هم من پیش می بردم و هم او پیش می برد، چون ما از جمله کسانی بودیم که همیشه در فکر برنامه ریزی و ارائه طرح های متناسب بودیم و می توانستیم با هم، کارهای بزرگی انجام دهیم. بالاخره ایشان پسر سیدمحسن امین را آورد و سه شب در حسینیه ارشاد سخنرانی کرد، ولی آن طوری که شهید مطهری می خواست نشد.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان