خواجه محمد حافظ، آن لسان الغیب پر آزرم، الحق هنرمندی، هنرشناس ودردمندی دردآشنا ست.وشعر، درثمین گنجخانه ی هنر وری وهنر پروری او و وسیله ای برای بازگویی احوال درون ، آن هم به سیر آفاق وانفس است وحافظ هر چند کنار آب رکن آباد رابه اتراق درساحل سیحون وجیحون وفرات ودجله و.. ارجح دانست با این حال، هم چون جان شیفتگان اهل معرفت به یک نظر از غرب (هم به معنای مغرب جغرافیایی وهم به مفهوم دور افتادن از آفتاب اشراق وشرق) به شرق (اشراق وجایگاه انوار اسپهبدی وکارگاه جام جم جمشیدی) توسن همت گسیل داشت وبیاری محمل وکجاوه وعماری شعر تا اقصی نقاط عرصه ی جان تاختن آغاز کرد وبه سماع جانانه درسماع خانه ی" هنر" گوی سبقت ازبسیاری از اهل زمان بربود:
تیر عاشق کش ندانم بردل حافظ که زد؟
این قدر دانم که از شعر ترش خون می چکد
هر چند روح حساس حافظ، دربرابر تخیل انفعالی وحقد و حسد و ریا وتنگ نظری سخن نشناسان ، به درد می آمد وسبکباران کالانعام را مذمت ها می کرد:
شب تاریک وبیم موج گردابی چنین هایل
کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها؟
حافظ همچون روان شناس وروانکاو خبره، به رمز آشنایی و موشکافی، از حساسیت روح دیگران با خبر است وبه مهربانی، احوال ناز کدلان را می پرسد ودر شنیدن حال آزرده جانان صبور است وبه دیگران هم شکیبایی وتحمل دربرابر شداید را در پرده باز می گوید:
ای دل، صبورباش وغم مخور که عاقبت
این شام صبح گردد واین شب سحر شود.
دوری از دورنگی وتکیه به مهر وعشق ویکرنگی را به درمانجویان از لسان حافظ بسیار شنیده ایم واندیشه ی جانفرای این درمانگر درد شناس همواره تحسین کرده ایم:
حافظ اندشه کن از نازکی خاطر یار
برو، از در گهش این ناله وفریاد ببر
از دیدگاه روان شناسی اجتماعی از دیدگاه روان شناسی اجتماعی(1) ، حافظ ضمن مخالفت با نااهلان، با حسرت از محفل انس یاران سخن می گوید:
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر رفت
باقی همه بی حاصلی وبی خبری بود.
حافظ، دل آگاه است تا دردمندی نبیند ودر درمانش نکوشد، آسوده جان نمی شود .امااز نااهلان سخن نشناس همواره، دوری می گزیند:
به مستوران مگو اسرار مستی
حدیث جان مگو بانقش دیوار
او گاهی از درون آشفته ی خویش وفغان وغوغای اندرونش در عجب است:
در اندرون من خسته دل ندانم کیست؟
که من خموشم واو د رفعان ودر غوغاست
بلافاصله دلیل این شوریدگی خود را در می یابد وآرام می گیرد:
ندای عشق تو دیشب دراندرون دادند
فضای سینه ی حافظ هنوز پر زصداست
اگر به زلف دراز تودست ما نرسد
گناه بخت پریشان ودست کوته ماست.
نیک آگاهیم ومی دانیم که هر بیتی از حافظ به گلبرگ رمزور از آمیخته است.اوبه جهان مینوی ومعنوی وطی طریق وسلوک می اندیشد و خیال روی حبیب ودوست را در هر طریق، همراه جان خسته ی خود می داند و "روانکاوی " و " عرفان" درحرمخانه ی سینه ی او درهم آمیخته است مقوله ی "اخلاق" نیز از بحث روانکاوی در گلوژه های حافظ، جدانیست.
واستغفای او از منظر بیریایی ومتکی بودن به خود وپرهیز از آلودن نان خود به کاسه ی روغن نابخردان کاملا درگفته های او متجلی است.
گرچه گرد آلود فقرم شرم باد از همتم
گربه آب چشمه ی خورشید، دامن ترکنم
آواز استهزای صاحب نظران وبه سخره گرفتن نیکدلان سخت بر می آشوید.
جامه داران او دراین مورد تماشایی وپاسخ گوییش، شنیدنی است:
درسفالین کاسه ی رندان به خواری منگرید.
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند
حافظ به ژرفانگری تمام به کاوش درون می پردازدواین دنیا را جای مجال وآرام وهمیشه با نشاط بودن ودل به هر سنگین دل سپردن ، نمی داند.
مشقت "آدم" بودن وتحمل بار گران جهل دیگران را به دقت تا عمق استخوان در می یابد.
توگویی "آسان زیستن وآسان نگریستن" رقم خط پیشنانی نوشته ی انسان نیست. عاشق باید تاوان عشق حقیقی (= رسیدن به حق الیقین و دوری از قاذورات دنیوی ...) را درنظر بگیرد و از ساده دلی وخام خیالی به مهر حقیقی دست یازد. او می داند که برای رسیدن به هدف باید کوشا بود ودراین کوشایی شکیبا ، پس فریاد می زند:
چو عاشق می شدم گفتم که بردم گوهر مقصود
ندانستم که این دریا، چه موج خون فشان دارد.
اما این درمانگر ماهر، نه خود را افسرده می سازد نه درمانجویان خود را به پریشانی می کشاند واین صفت یک روانکاو ماهر النقش است.زاویه ی دید ما باید گسترده تر وقوت قلب ما باید در برابر حوادث برآمده از فریبخانه ی نادانان همیشه ایام موجب آرامش مابه شود. حافظ در بیتی زیبا از منظر" سخن درمانی" (2) هم خود وهم درمانجوی خود را به طریق پالایش وتزکیه وتهذیب سوق می دهد:
مطرب کجاست تا همه محصول زهد وعلم
درکار چنگ وبربط وآواز نی کنم
پاسخ خرده گیران بر خد ودرمانجویانش را نیز در آستین دارد:
من ارچه عاشقم ورند ونامه سیاه
هزار شکر که یاران شهر بی گنهند؟!
عرصه ی همت حافظ درمقام یک درمانگر ومیدان غیرت او وبخشیدن امید وسرافرازی وسکینه ی خاطر به درمانجویش تماشایی است:
زمانه گربزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که برمن به برگ کاهی نیست.
البته نه پنداریم که او به همان زبان ساده، درمانجوی خود را مرخص می سازد ودرحیطه ی دردمندی اووارد نمی شود وکار را آسان می گیرد.... بلکه از رخ زعفرانی وشفا خواه مخاطب خود می داند که اندرونی خسته دارد وبه امید آرامش دل دل ودوری از پریشان خیالی به درگاه این حکیم دردشناس آمده است:
مبتالیی به غم محنت واندوه فراق
ای دل این ناله وافغان توبی چیزی نیست.
درد عشق ارچه دل از خلق نهان می دارد
حافظ، این دیده ی گریان تو بی چیزی نیست.
امیدوار بودن به نتیجه مشاوره وهمدلی واندیشیدن به فرجام نیکو و پایان خوش باعث دلگرمی درمانجوی خسته از "خود" و "دیگران" است.اما حافظ نسخه ای می نویسد پر از امید و دلداریش می دهد واو را به صبوری فرا می خواند:
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت:
با درد صبر کن که دوامی فرستمت
وما...آگاه هستیم که این گفت وشنود در دایره ی استعاره و تمثیل ورمز وعرفان قار دارد. اما رفتن از آگاه به دل آگاهی، راهی است که درمانگر جان ما، حافظ رمز آشنا در پیش روی ما می گذرد.
امروز قدرپند عزیزان شناختم.
یا رب روان ناصح ما از توشاد باد
حافظ، لمحه ای درنگکردن در باره ی "خود" وتوسل به آن و آنات، وخلوت کردن با خویشتن جهت یافتن گزیده ترین راه در حل مشکلات ودور بودن از لحاظ غفلت و بیکاری را وظیفه ی خود می داند:
شاهد آن نیست که مویی ومیایی دارد
بنده ی طلعت آن باش که آنی دارد
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد.
حافظ، درهنر شناسی خبره ودر پیچیدن نسخه ی مباحث درمانی براوراق زرنشان صحیفه ی
عشق، چیره دست ودر رساندن مقصود ، ژرفانگر ودر درمان گری، حاذق است.اودر شناخت:
"هارمونی" وانسجام وهماهنگی وارتفاع صوت و طنین صوت وشدت صوت وبر شمردن ردیف های موسیقیایی و پیوند موسیقی با کلام، زبر دستی با قلمی زبر جد ناشن وزبانی خوش بیان است ودر قلمرو هنرهای سمعی وصوتی وارسال پیام او ا زاین طریق در آواشناسی وآهنگ شناسی کم نظیر است واگر در معالجه ی درمانجوی خود سفارش های پیشنهادی را نتیجه بخش نمی داند، به دنبال راه حل دیگری می گردد تا درمانجورا مایوس ودلزده از محضر خود دور نسازد:
مطربا، پرده بگردان وبزن راه عراق
که بدین راه بشد یار وزما یاد نکرد.
او، تفرج وتمدد اعصاب ورفع کسالت وآشفته حالی وپرهیز در تکرار زندگی را به درنانجوی خود سفارش می نماید وتنها به دارو درمانی (3) بسنده نمی کند:
تونیز باده به چنگ آرو راه صحرا گیر
که مرغ نغمه سرا، ساز خوش نوا دارد
حافظ لحن شناس است والحان نیکو را ، در دفتر سینه دارد ودر انتقال این موهبت هنری به درمانجویان خود، کوتاهی نمی ورزد. صوت چنگ را در درمان نیکوتر از هر وسیله ای می شناسد ودر روایت از گذشته ها وآوردن شاهد مثالها ، بهتر از هر طبیبی ، به بندبند جسم انسان آسایش می بخشد و روان نژند دلخستگان رابه پالایش می کشاند:
به صوت چنگ بگوییم آن حکایت ها
که از نهفتن آن، دیگ سینه می زد جوش
گاهی هم زبان به شکوه می گشاید ودلشوره ی خود را عیان می سازد:
ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم
توگویی درمانجویان شیدا نیز که از مرحمت جان داروی حافظ به سکینه ی خاطر وطمانینه رسیده اند می خواهند درمانگر خود را هم دراین شادمانی انباز نمایند:
دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست؟
تا به قول وغزلش ساز نوایی بکنیم.
حافظ درگلچینی از گلستان سخن، به شوق وذوق بی پایان دست می یازد.صفیر بلبل ونفیرهزار را، آرام بخش ترین داروها می شناسد ودمیدن نفس امید بخش در جان وروان خستگان را وظیفه ی خود می داند:
صفیر بلبل شوریده ونفیر هزار
برای وصل گل آمد برون زبیت حزن
پس حافظ، شیفته ی کلام موسیقیایی وآهنگین وامدادگر درمانجویان از طریق موسیقی درمانی است وما امیدواریم که:
حافظ که ساز مطرب عشاق ساز کرد
خالی مباد عرصه ی این بزمگاه از او
او در سخن درمانی، کمتر رقیب ونظیر دارد. او از محرمان خلوت انس است.دهانش به عطر کلام آغشته است.صدایش روح نواز است وگفتارش دلپسند:
ما محرمان خلوت انسیم غم مخور
با یار آشنا، سخن آشنا بگو
اومحرم اسرار درمانجوی پناه آورده به آستان این حکیم است وپرونده ی دل هر کسی را در مد نظرم نا محرم قرار نمی دهد.اوبه این شیوه از رفتار پای بند است ودر حفظ راز هر کسی سوگندان گران خورده است:
به شمشیرم زد وبا کس نگفتم
که راز دوست از دشمن نهان به
درشاه بیتی دیگر می گوید:
پیش زاهد از رندی دم مزن که نتوان گفت
با طبیب نامحرم حال درد پنهانی
مومیایی درحریم دارو درمانی سنتی ، جانمایه ی هر بیمار وشفا بخش بسیاری از دردهاست ودر عرصه ی سخن حافظ هر چند رمز وراز سیطره ی گستره ای برگفته های این شاعر دارد اما به هر حال ورد زبان همگان است واین مساله خود نمایانگر قدرت سخن لسان الغیب است که عارف و عامی و..همه دلبسته ی سخن اوهستند. حافظ برای درمان خود ودیگران ، از سنگین دلان هرگز حتی طلب مومیایی هم نمی کند:
دل خسته ی من گرش همتی هست
نخواهد ز سنگین دلان مومیایی
همو، افزون بردرمان دیگران از طریق بیان، به نوعی "خویش درمانی" نیز می پردازد:
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان، ره بی همتان بخود ندهند
حافظ ، به خوب دیدن، مثبت اندیشیدن ، جمال وکمال را در کنار هم ستودن طراوت ودقایق زیبایی شناسی را درمد نظر داشتن و... می نازد:
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم وملامت کشیم وخوش باشیم
که در طریقت ما، کافریست رنجیدن
به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات؟
بخواست جام می و گفت: عیب پوشیدن
حافظ ، عزیز دیر مغان است و درمعراج سخن براق ودلدل عشق را به هفتم آسمان سخنوری می رساند.و گزیده ترین بیت را در اختتمام این نوشته ی مجمل به بیاد صاحب این قلم می اندازد:
منم آن شاعر ساحر که به افسون سخن
از نی کلک همه قند وشکر می بارم
پینوشتها:
* استاد روان شناسی هنری تهران
1- روانشناسی اجتماعی Social Psychology
2- سخن درمانی Speech Therapy
3- دارو درمانی Medicine Therapy
منبع:فصلنامه بهداشت و روان شماره 30