ماهان شبکه ایرانیان

شرح مناجات شعبانیه - فقره ۱۹

ظرافت در گفتار و کردار از نعمتهای بزرگ الهی است که کمتر کسی را به این موهبت عظمی مخصوص می گرداند، گاهی ظرافت در لباس وقار و ابهت، و گاهی در فروتنی و افتادگی، و گاهی در پوشش فخامت و صلابت و دیگر گه در زی مقابل آنها تجلّی می کند و در هر حال، مغناطیس جانهاست.

شرح مناجات شعبانیه - فقره 19

ظرافت در گفتار و کردار

ظرافت در گفتار و کردار از نعمتهای بزرگ الهی است که کمتر کسی را به این موهبت عظمی مخصوص می گرداند، گاهی ظرافت در لباس وقار و ابهت، و گاهی در فروتنی و افتادگی، و گاهی در پوشش فخامت و صلابت و دیگر گه در زی مقابل آنها تجلّی می کند و در هر حال، مغناطیس جانهاست.

دعاهایی که از رسول اللّه صلّی اللّه علیه و آله و از عترت معصومین آن حضرت علیهم السّلام در دست ماست در عین عذوبت معانی و روانی اسلوب، در اوج ظرافت در ابعاد گوناگون می باشند و حتی دیده می شود که بسیاری از مسألتهای معمولی را در بیانی آن چنان ظریف می ریزند که انگار خواسته های ابتکاری و تازه اند، و با استعاره های لطیف و به کارگیری کلماتی نغز و کنایت ن آمیز و اجتناب از القاء معنی مقصود به طور مستقیم و بازاری، خواسته های مزبور را در سطح عالی جلوه می دهند.

هر فردی از عامّه مؤمنین، خشوع برای عظمت خدای تعالی را از صمیم قلب مسألت دارد، و هر مؤمنی خواستار دیده گریان از هیبت و خشیت الهی است ولی ظرافت بیان در این مسألت را از امیر المؤمنین علیه السّلام در دعای صباح مشاهده کن:

اغرس اللهم بعظمتک فی شرب جنانی ینابیع الخشوع و أجر اللهم لهیبتک من آماقی زفرات الدموع.

که حقا ترجمه و برگرداندن آن به فارسی با حفظ جذالت و عذوبت و صنعت، کاری است متعسّر بلکه متعذّر.

و گاهی برای بیان مطلوب، ترکیبی از کلمات انشا می کند که در عین عذوبت و رقّت انگیزی به همراه تعبیر صریح و مستقیم، سایه مطلوب و خواسته عالیتری جلب توجه می کند و احیانا همچون برقی از افق تعبیر ضریح می درخشد و صاحبدل را به وادی ایمن و طور سینا رهنمون می گردد که مقصود عمده در این بحث توضیح همین ظرافت در مسألت و دعا است که به قدر مجال و مقام بیان می کنیم:

«واو» در جمله مورد شرح: «الهی و اجعلنی» از مناجات، واو عاطفه است که ما بعد خود را به محذوفی عطف می کند که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده است و قرینه بر تعیین تقریبی محذوف در این گونه موارد سیاق تعبیرات مجاور است مثلا در آیه:

و کذلک نری إبراهیم ملکوت السموات و الأرض و لیکون من الموقنین 6: 75.«» ضمنا چنین بوده که می بایستی ملکوت و قیومیت خود را بر آسمان ها و زمین به إبراهیم ارائه دهیم - تا متمکن از احتجاج بر توحید - و به مقام اهل یقین نائل گردد.

ملاحظه می کنید که «واو» در «و لیکون» ما بعد خود را به محذوفی عطف می کند که به طور تقریب از آیاتی که بعد از آیه مذکور است و استدلال حضرت خلیل الرحمن را بر توحید خدای تعالی از طریق حرکات کواکب و ماه و خورشید و افول آنها بیان می کنند، خصوصا آیه 83 که می فرماید:«و تلک حجتنا آتیناها إبراهیم علی قومه» می توان استفاده نمود که در ترجمه آیه شریفه به آن اشاره کردیم و گفتیم: «تا متمکن از احتجاج بر توحید... گردد».

ظرافت در کلمه «الهی»

و اما قرینه بر تعیین تقریبی محذوف که مسئول عنه و مطلوب دعا کننده در این فقره از دعاست، تعبیر «الهی» است که منادا می باشد

و دعا کننده با ندا و فریاد، اله خویش و قبلة الحاجات همه موجودات را می خواند ولی از مسئول عنه و مطلوب خود دم نمی زند و اظهار نمی کند که نیازش از آستان حضرت اله و قبلة الحوائج چیست، و انگار با دم بستن از اظهار حاجات بعد از ترنّم به «الهی» با ندا وجدآمیز می خواهد بگوید که مسئول عنه من، پیش تو ای قبله حاجات روشن است و آن این است که من از «اله» اله می خواهم و نه غیر او، من از «اله من» می خواهم که مرا مظهر الهیت خود گرداند که برای همینم آفریده و مرا آفریده که خلیفه و مظهر وی شوم.

حضرت سید المشایخ استادنا الاجل و والدنا المکمّل الاکمل الامام الخمینی قدّس سرّه را می دیدم که در سجده آخر صلوات بعد از ذکر سجده، غالبا با ندا به این دو اسم مبارک الهی: «یا کریم و یا لطیف» بسنده می کردند و از مسئول عنه و مطلوب خویش دم نمی زدند و می انگارم که آن اسوه حسنه و امام معرفت و سیاست، از دم بستن از اظهار حاجت بعد از ترنّم به این دو نام شریف الهی با نداء آمیخته به وجد با زبان حال می گوید که مسئلتم از «کریم و لطیف» کریم و لطیف است و مسئول عنه من همانا متحقق گردیدن به این اسمای الهی است و نه غیر آن، و بدین وسیله ادب محضر ربوبی را مراعات می کنند.

ادب توحیدی

و از این باب است ماجرای دعای حضرت شیخ الانبیا نوح - علی نبینا و آله و علیه السّلام - برای پسرش که قرآن مجید حکایت

می کند و ادب توحیدی آن حضرت را که حقا توحید در ادب ربوبی است اجهار می نماید:

«وَ هِی تَجْری بِهِمْ فی مَوْجٍ کالْجِبالِ وَ نادی نُوحٌ ابْنَهُ وَ کان فی مَعْزلٍ یا بُنَی ارْکبْ مَعَنا وَ لا تَکنْ مَعَ الکافِرین، قالَ سَآوی الی جَبَلٍ یعصمُنی مَنَ الماءِ قالَ لا عاصِمَ الیوْمُ مِنْ امْرِ اللّهِ الا مَنْ رَّحِمَ وَ حالَ بَینَهُما المُوْجُ فَکانَ مِنَ المُغْرَقین الی قوله تعالی:و نادی نُوحٌ رَبَّهُ فَقالَ رَبَّ انّ ابْنی مِنْ اهْلی وَ انّ وَعْدَک الحَقُّ وَ انْتَ احْکمُ الحاکمینَ. کشتی، آنها را در میان موجی چون کوهای بلند می برد و نوح پسرش را که در کناره ای بوده بانک زد که پسر جان با ما سوار شو و با کافران مباش. در پاسخ پدر گفت: همین زودی به کوهی پناهنده می شوم که از آب توفنده نگاهم می دارد. حضرتش فرمود: نگهدارنده ای امروز از عذاب خدای تعالی نیست مگر آن را که او رحم کند، و بین پدر و پسر موج پیاپی سهمگین حائل شد، پس فرزندش از زمره غرق شدگان بوده است - تا آنجا که می فرماید: و نوح با ندای حزن آمیز، پروردگارش را خواند، پس عرض نمود: پروردگارم پسرم از اهل من است، و وعده ات حق است و این تویی که احکم الحاکمینی.

چه آن حضرت از جانب خداوند متعال مأمور شد که خود و اهلش و مؤمنان بر کشتی سوار شوند:

قلنا احمل فیها من کلّ زوجین اثنین و اهلک الا من سبق علیه القول و من آمن و ما آمن معه الا قلیل. و گفتیم: در کشتی در آور از هر جفتی از حیوان، نر و ماده ای را، و اهل خود را، مگر آن کس که قضای حق به هلاکت آن سبقت گرفته، و همین مؤمنان را، و ایمان نیاورده بودند همراه او جز تعداد اندکی.

چنانکه مدلول آیه شریفه است، نجات اهلش به وی داده شده بود و فقط«من سبق علیه القول»از اهلش مستثنی گردیده، و زوجه کافره حضرت در این زمره بوده است و امّا پسرش، کفری نسبت به دعوت نوح ظاهرا نورزیده و آنچه که از وی به ظهور رسیده همانا نافرمانی نسبت به امر پدر در سوار شدن به کشتی بوده که کفر بودن آن روشن نیست، و از این رو، بسیار بجا بوده که آن حضرت، گمان برد پسرش از زمره اهل نجات باشد و وعده حقتعالی به نجات اهلش، شامل این فرزند نیز گردیده باشد و بنابراین، بعد از فرو نشستن طوفان و استقرار کشتی بر جودی، با فریاد و نداء وجدآمیز به پروردگار متعال عرضه می دارد، آنچه را که عرضه داشت، ولی از مطلوب و مسئول عنه خود که مآل کار پسرش باشد دم نزد، گویی که همه سخنها را همین سکوت ادب آمیز، گویا بود، گویا بود که ای مالکم ای مدبّر امورم، مقتضای نجات اهل من از عذاب طوفان که وعده ای از جانبت به من بوده، نجات فرزندم هست زیرا از اهل من است، و وعده تو حق است و نتیجه آن صغری و این کبری رهایی پسرم از غرقاب طوفان است، پس کو پسرم و مآل کارش چه شد؟

ولی این مقصد را با وجد و حزنی که لفظ «نادی» بر آن دلالت دارد القا و عرضه داشت و به«انّ ابنی من اهلی و انّ وعدک الحق و أنت احکم الحاکمین» بسنده کرد و چیزی بر آن نیفزود و نیازی را از خدای - عزّ و جلّ - نکرد و بدین وسیله ادب محضر و حاضر تبارک و تعالی را مراعات نمود.

ظرافت تعبیر در دعای حضرت آدم (ع)

ظرافت تعبیر در دعا و ادب بیان در مقام سؤال از خدای تعالی پرتوی است از توحید ساطع از روح دعا کننده موحّد که در صدر همه، پیمبران علیهم السّلام قرار دارند، و توحید نه فقط در دعا و مناجاتشان ساطع است که در همه گفتار و کردارشان می درخشد. چنانکه دعای نوح به عنوان نمونه مدّعا بیان گردید و قبل از آن جناب، آدم علیه السّلام و زوجه اش، چنین ظرافتی را در ابتهال به خداوند متعال، برای آیندگان به ارث نهادند، آن هنگامی که به بدفرجامی معصیت خویش واقف شدند و خویشتن را در محنت و بلا یافتند با کمال حزن و تضرع نالیدند و عرض کردند:

ربّنا ظلمنا انفسنا و ان لم تغفر لنا و ترحمنا لنکوننّ من الخاسرین  پروردگارا ما به خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما مغفرت و رحمت نیاری حتما از زیانکارانیم.

با ابتدا نمودن به «ربّنا» و التجا با حالت عویل و آه، به مرتبه ربوبیت خدای رحیم و رحمن از تصریح به سؤال اینکه ما را بیامرز و به ما رحمت آر، دم فرو بستند، زیرا التجاء و ابتهال به مرتبه ربوبیت که مالک و مدبّر همه امور و متمّم نقصها و عیبها و جابر شکستگیها است، خود رساترین بیان برای مسألت و فصیحترین زبان تمنّا و استدعای برخورداری از فیض آن مرتبه است و روشن است که با چنین حالی از ذلّت و مسکنت و اعتراف به ظلم به نفس، در این درگاه از پی حشمت و جاه نیامده اند، بلکه از بدفرجامی گناه در این درگاه به پناه آمده اند، و نفس این التجا با رساترین آهنگ ناله سر می دهد که:

 آبرو می رود ای ابر خطاپوش ببار

 که بدیوان عمل نامه سیاه آمده ایم

 لنگر حلم تو ای کشتی توفیق کجاست

 که در این بحر کرم غرق گناه آمده ایم

بیان مشحون از ادب ایوب

مرادف همین ظرافت است ادب بیان ایوب علیه السّلام که همه اولاد و اموال را از دست داده و بیماری مزمن زمین گیرش کرده و روانش را در توحید مصفّاتر ساخته، آنجا که با انین و آه آتشین به ندا و فریاد پروردگارش را می خواند:«و ایوب اذ نادی ربّه انّی مسنی الضرّ و أنت ارحم الراحمین.» یادآور ایوب را هنگامی که به ندا و فریاد، پروردگارش را خواند که ای پروردگارم به بلا و گرفتاری دچار گشته ام و فقط تویی که ارحم الراحمینی. سوء حال خویش را در ظریفترین بیان مشحون از ادب عرضه داشته و از ابراز و تصریح به حاجت، لب فرو بسته و فقط به ذکر سبب باعث بر این آه آتش آلود که همان ضرّ و پریشان حالی است و اعتماد به صفت ارحم الراحمینی پروردگار متعال، رساترین بیان کنائی است از اینکه حاجت، روشنتر از این است که ذکر شود، بلکه ذکر آن موهم خلاف ادب محضر، و منافی با حفظ حضور است زیرا ارحم الراحمین بودن خداوند متعال مضافا به اینکه مختصّ به آن حضرت است، صفتی است مطلق یعنی از هر رحم کننده ای بهر مرحومی رحیمتر است حتی رحیمتر از هر کسی به خویشتن است و یقینا رحیمتر از ایوب علیه السّلام به ایوب است پس چه حاجت به بیان است، و بدین منوال است ناله جانگذاز و زاری اخگرین یونس علیه السّلام در ظلمات زندان بطن حوت:

و ذا النّون اذ ذهب مغاضبا فظنّ ان لن نقدر علیه فنادی فی الظلمات ان لا اله الا أنت سبحانک انی کنت من الظالمین. یادآور صاحب ماهی یونس را هنگامی که با خشم بر قوم خویش، از میانشان رفت و می پنداشت ما او را در تنگنا نمی اندازیم - زندانیش کردیم - پس در تاریکیها «تاریکی شب، تاریکی ژرفای دریا، تاریکی شکم ماهی» به زاری و افغان فریاد برآورد که معبود و الهی جز تو نیست ای منزّه از هر نقصانی، این منم که از زمره ستمکارانم.

این تنها دعا از ادعیه پیمبران علیهم السّلام است که مصدر به اسم «ربّ» پروردگار نشده بلکه ابتدا به«لا اله الا أنت»کلمه توحید کرده و در وسط به تنزیه حق تعالی از هر نقصی و در خاتمه به ظلم و تجاوز از حدّ الهی اعتراف نموده، و در این ندامتگاه بطن حوت که مدرسه تأدیب الهی بوده، همین مور مقصود بوده است، تا روشن شود که فقط «اله» قبله حاجات همه آفریدگان است و بدون هیچ تبعیض و استثنایی، جملگی مجذوب اویند همان گونه که کودک بدون هیچ تبعیض و استثنایی، جملگی مجذوب اویند همان گونه که کودک اگر چه بدخو باشد به پناه مادرش طبعا مجذوب است و از این رو است که گفته اند:

الشفقة علی عباد اللّه احقّ بالرّعایة من الغیرة فی اللّه.

شفقت و مهر آوردن بر بندگان خدای تعالی سزاوارتر از خشونت بر آنها به غیرت فی اللّه تعالی است. چه خدای تعالی عمران زمین را به دست بنی آدم خواسته است:«هو انشأکم من الأرض و استعمرکم فیها» نه ویرانی آن را به نابودی بنی آدم که در این صورت، تجاوز از حدّ الهی و دخول در زمره ستمکاران است.

آن جناب با ابتدا کردن به وحدانیت «اله» یعنی قبله گاه و ملجأ همه مخلوقات حتی عاصیان و متمرّدان، سپس تنزیه حضرتش از هر نقصان و عیبی، آنگاه شکوه از خویشتن و اعتراف به تجاوز از حدّ الهی نمودن، لب از نجات خود بست، انگار که خویش را لایق عطا و مستحقّ موهبت نمی دید، و همین ابراز عجز و نالایق دیدن خویش، منطق بلیغتری است که با کنایت، مطلوب خود را عرضه داشت: خدایا تو که اله همه و از آن جمله «اله العاصین» و قبله حاجات متمرّدانی، چگونه یونس را تهی دست بر می گردانی؟«ما هکذا الظنّ بک.»

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان