تاثیر قیام های علویان بر ولایتعهدی امام رضا علیه السلام

پس از پیروزی عباسیان، برخورد سفاح با عـلویان خوب بود. اما بعد از سفاح، علویان آزار و شکنجه -ای را که در دوران حکومت منصور دیدند، در زمـان امویان ندیده بودند و مـحمد بـا تعدادی از اعضای خانواده اش به دست منصور عباسی کشته شدند

تاثیر قیام های علویان بر ولایتعهدی امام رضا علیه السلام

مقدمه

پس از پیروزی عباسیان، برخورد سفاح با عـلویان خوب بود. اما بعد از سفاح، علویان آزار و شکنجه -ای را که در دوران حکومت منصور دیدند، در زمـان امویان ندیده بودند و مـحمد بـا تعدادی از اعضای خانواده اش به دست منصور عباسی کشته شدند. بعد از منصور نیز نه علویان آرام نشستند و نه خلفای عباسی از کشتار و شکنجه دست کشیدند. در طول قرن دوم هجری، قیام های علویان بیشتر بر اسـاس ایدئولوژی زیدی با هم مرتبط بود. در این دوره از تاریخ، جنبش ها و نهضت های متعددی از سوی علویان ادامه داشت تا زمان درگیری امین و مأمون درسال 193ق-197قمری که ضعف حکومت عباسی را سبب گردید و سـلسله قـیام ها در مناطق مختلف کشور پهناور اسلامی شدت گرفتند.

بیشتر حکومت های به استقلال رسیده و عموم قیام کنندگان و رهبران آنها در این عصر، از خاندان پیامبر(ص) بودند؛ در قیام «ابوالسرایا»، دو تن از برادران امام رضـا(ع) ولایـت یمن و اهواز را به دست گرفتند. آنان هرگاه فرصت می یافتند و اوضاع را آماده می دیدند، پرچم مخالفت علیه نظام حاکم برافراشته، با آن به ستیز بر می خاستند. به هر حـال ایـن قیام ها تا ولایت عهدی امام رضا (ع) و حتی بعد از آن ادامه داشت. و قیام های علویان در ابتدای دوره حکومت مأمون، برای حکومت نوپای او دردسر بسیار درست کرده بود. علویان در بیشتر قلمرو حـکومت اسـلامی، دعـوت به «الرضا من آل محمد» را مـطرح کـردند. ایـن قیام ها با وسعت زیادی که داشت، خطر اصلی برای حکومت عباسی به شمار می رفت و مأمون که دولت عباسی را در خطر انـقراض دیـد، چـاره ای نداشت جز این که امام رضا(ع) را به خـراسان دعـوت کند وی به امام لقب «الرضا» داد و ولی عهد خود ساخت تا قیام های علویان را آرام کند.

قیام های علویان و چگونگی آنها

بـعد از درگـیری امـین و مأمون، هرج و مرج، بیشتر شهرهای اسلامی را فرا گرفت و ناامنی و اضـطراب بر جامعه حاکم شد. این نابه سامانی اوضاع، زمینه را برای تحرک دیگر مخالفان فراهم ساخت؛ به طوری کـه در نـقاط مـختلف قلمرو حکومت اسلامی، سخن از برچیده شدن نظام مأمونی در میان بود. مـهم تـرین قیام -های علویان عبارتند از:

الف) قیام محمدبن ابراهیم بن طباطبا:

یکی از قیام هایی که در دوره مأمون و از پیش ولایـت عـهدی امـام(ع) در سال 199قمری صورت گرفت، قیام محمد بن ابراهیم، از نوادگان امام علی(ع) بـه هـم راهـی ابوالسرایا در کوفه بود. گروهی از اعراب و علویان، از تمایلات ایرانی مأمون و کارگزاران ایرانی اش ناراضی بودند، لذا بـه مـحمدبن ابـراهیم علوی، معروف به ابن طباطبا پیوستند. وی دعوتش را با شعار «الرضا من آل محمد » و عمل بـه کـتاب و سنت در کوفه آغاز نمود و رهبری نظامی شورشیان را به سری بن منصوربن منصور شـیبانی مـشهور بـه ابوالسرایا واگذار کرد. وی در کوفه از چنان اقتداری برخوردار شد که سکه رایج را به اسم خـودش زد. ایـن مسأله، تبعیت نکردن او از امام را نشان می دهد؛ چون می خواست خودش حکومت را بـه دسـت بـگیرد. اقتدار ابوالسرایا روز به روز بیشتر شد، به گونه ای که تمام مناطق اطراف کوفه را تصرف کـرد. عـلویان از بی ثباتی سیاسی خلافت عباسی به سبب درگیری میان امین و مأمون، اسـتفاده کـردند و بـه حرکت های مخالف آمیز در عراق، حجاز و یمن دست زدند. شاید خطرناک ترین آنها حرکت ابـوالسرایا بـاشد.

از سـوی دیگر، قیام علویان در بصره نیز مسأله دیگری بود که همه روزه اخبار نـگران کـننده ای برای مأمون به هم راه داشت تا جایی که هر نوع تصمیم گیری را از وی سلب کرده بود. در نـواحی مـکه و حجاز، قیام محمدبن جعفر معروف به «دیباج » که حمایت بسیاری از آل ابی طـالب را هـم راه داشت، به بیعت مردم با وی انـجامید و در نـتیجه، نـواحی حجاز در اختیار او در آمد. ناحیه یمن نیز بـه دسـت ابراهیم بن موسی بن جعفر (ع) سقوط کرد و فرار عاملان و کارگزاران حکومت مأمون، ایـن مـنطقه وسیع را تا حدودی از اختیار خـلیفه خـارج ساخت. در مـدینه نـیز هـم زمان با قیام ابراهیم، محمدبن سـلیمان بـن داوود بن حسن بن حسین بن علی(ع) خروج کرد که حمایت اهل حـجاز و مـدینه را به هم-راه داشت و پیروزی چشم گـیری نصیب او شد. در «واسط»، بـا آن کـه بسیاری از مردم گرایش عثمانی داشـتند، دو تـن از علویان به نام های جعفربن محمد و حسین بن ابراهیم قیام کردند و شهر را بـه تـصرف خود درآوردند. در شهرهایی چون شـام، بـیشتر مـردم از امویان و مروانیان بـودند و بـا اولاد علی سازش چندانی نـداشتند، ولی بـرای براندازی حکومت عباسی با علویان کنار آمدند و در یک جبهه علیه مأمون جنگیدند. محمدبن ابـراهیم، زیـدبن موسی بن جعفر (ع) را به بصره فـرستاد تـا مردم را بـه سـوی او خـواند، اما پس از چهار ماه کـه از قیامش می گذشت، جان سپرد.

این قیام های شیعیان، حرکتی زیدی به حساب می آیـد. نـفوذ ابوالسرایا بعد از تسلط بر بصره، حـجاز و یـمن، گـسترش یـافت و سـپاهیان عباسی را که حـسن بـن سهل برای مقابله با وی اعزام کرد، شکست داد و مشکلات بسیار برای حسن بن سهل فراهم آورد. حـسن در آغـاز، هـرثمه بن اعین را برای نبرد با او فرستاد، امـا هـرثمه پس از جـنگ هـای مـتعدد، بـه ناچار عقب نشینی کرد و کار ابوالسرایا هر چه بیشتر بالا گرفت. در نتیجه، حسن بار دیگر هرثمه را با سپاهی بزرگ و تجهیزات بسیار به دفع وی فرستاد. هرثمه این بـار کوفه را محاصره کرد و نبرد سختی در گرفت که در نتیجه، یاران ابوالسرایا پراکنده شدند و کوفه تصرف گشت و ابوالسرایا کشته شد. این قیام پیکره حکومت عباسی را لرزاند و جبهه های مختلفی در شهرهای متعدد ایـجاد کـرد؛ جبهه هایی که پیوسته حکومت عباسی را به زانو در آورد. از این رو، می توان این قیام را بزرگ ترین قیام علیه حکومت عباسی دانست؛ چه آن که بیشترین نیروی خود را در جهت نابودی این حـکومت بـه کار گرفت.

محمدبن محمد علوی یکی از نوادگان امام سجاد (ع) نیز به تشکیلات کشوری پرداخت و اداره کار را به آل علی سپرد و توانست حکام ولایاتی را در آن هنگام تـحت اخـتیار و اراده خود در آورد. در حقیقت قیام کنندگان در دیـگر مـناطق، از والیان ابن طباطبا و جانشین او محمدبن محمدبن زید بوده اند؛ بدین گونه که مکه را در اختیار حسین بن حسن بن علی بن حسین بن علی(ع) قـرار داد و او را امـیر حاج کرد؛ اهواز و بـصره را در اخـتیار زید بن موسی، برادر امام رضا(ع) قرار داد؛ یمن را به ابراهیم بن موسی و فارس را به اسماعیل بن موسی برادران دیگر امام رضا(ع) سپرد؛ مدائن را نیز در اختیار محمدبن سلیمان بن داوود بن حـسن بـن حسن بن علی (ع) قرار داد.

اهداف مشترک قیام کننده ها براندازی نظام حکومتی و در اختیار گرفتن حکومت بود. در سال 199قمری، مرکز حکومت علویان در کوفه قرار داشت که نزدیک یک سال حکومت کـردند و سـرانجام در سال 200 قـمری تسلیم شدند. آنان یمن را هم در دست گرفتند. قیام بزرگ ابن طباطبا زمینه ظهور قیام-های دیگر در زمـان مأمون بود.

ب) قیام زیدبن موسی (زیدالنار)

شورش زیدبن موسی یکی از قـیام هـای مـهمی بود که در زمان مأمون صورت گرفت. پس از خاموش شدن قیام ابن طباطبا، برخی از علویان که در واقع عمال او بـودند، دسـت به قیام زدند و در مناطقی که مستقر بودند، اعلام خودمختاری نمودند. زید در بصره قـیام کـرد و عـده ای از خاندانش نیز هم راه او بودند. به گزارش اصفهانی، زیدبن موسی علوی را «زیدالنار» می خواندند این نـام بدان سبب بود که «بسیاری از خانه های عباسیان و هوادارانشان را در بصره آتش زد و چون مـردی از سیاه جامگان را به نـزدش مـی آوردند، کیفرش آن بود که او را به آتش بسوزاند».

ج)قیام ابراهیم بن موسی بن جعفر

وقتی خبر ابوالسرایا و علویانی که در عراق بودند، به ابراهیم رسید، با عده ای از خاندانش از مکه بیرون آمد و در سال 200 قـمری به سوی یمن رفت. در آن زمان اسحاق بن موسی، از سوی مأمون، حاکم یمن بود. مأمون پس از مدتی، حمدوه بن علی بن عیسی بن ماهان را به یمن فرستاد و نبرد شدیدی میان آنان روی داد که شـماری از دو طـرف کشته شدند؛ زیرا ابراهیم بن موسی بر آن جا مستولی شده بود. ابراهیم در حکومت داری، رفتار بدی پیش گرفت و به مردم یمن ستم کرد تا آن حد که او را «قصاب» خواندند . مأمون وی را از آن کـار بـاز داشت. به ویژه آن که این جنبش شیعی در یمن، ادامه جنبش ابن طباطبا و ابوالسرایا بود و از خطرناک ترین جنبش های شیعی به شمار می آمد که مأمون ناچار شد تا برای رویـارویی و غـلبه بر آن، همه همت خود را به کار گیرد. سرانجام وی با فرمان مأمون عزل گشت و او هم تسلیم شد. گفته شده که او به مکه گریخت و یک سال پنهان بود تا جلودی، تـوانست کـسی را روانـه کند و او را دستگیر سازد و بـه زنـدان افـکند. برخی نوشته اند که مأمون او را بخشید. از این قیام نیز به دست می آید که هدف مشترک بیشتر قیام کنندگان علوی، بـراندازی حـکومت عـباسیان و انتقال خلافت به دودمان علوی بوده است.

د. ظـهور ابـن افطس در مدینه

در روزگار مأمون، سال 199 قمری حسین بن حسن بن علی بن حسین بن علی(ع) معروف به ابن افـطس در مـدینه ظـهور کرد. او در آغاز، دعوت ابن طباطبا را گسترش داد؛ اما چون ابن طـباطبا وفات یافت، در سال 200 قمری، افراد را به امامت خویش خواند. این دلیلی بر تبعیت نکردن وی از امام رضا (ع) است. وی سـپس بـه سـوی مکه رفت و هنگامی که مردم در منی بودند، به آنها پیوست. بـعد وارد مـکه شد و سپس پرده خانه را درآورد و به جای آن دو جامه ابریشمی نازک که ابوالسرایا هم راه آنها فرستاده بود، بر خـانه کـعبه پوشـانید؛ پارچه ای که بر آن نوشته بود: «اصفر بن اصفر، ابوالسرایا، دعوتگـر آل مـحمد ایـن را سفارش داد این که پوشش ستمگران بنی عباس را از آن بردارند و از پوشش آنها پاک شود، بـه سـال صـد و نود و نهم. » ابن افطس هر کس را که می شنید سپرده ای (پولی ) از فرزندان عـباس و پیـروانشان به نزد وی هست، به خانه اش هجوم می برد و شکنجه و اذیت می کـرد تـا بـه اندازه توانش از او فدیه بگیرد.

ه) قیام محمد بن جعفر صادق (ع)

دوران مأمون شاهد قیام عـلوی دیـگری بود که طبیعت و منشأ آن با دیگر قیام ها تفاوت داشت. این قـیام را مـحمد دیـباج فرزند امام جعفر صادق (ع) در سال200قمری در حجاز رهبری کرد. در مکه با عنوان امیرالمؤمنین با او بیعت کـردند کـه این دلیلی بر تبعیت نکردن از امام (ع) است. در آن زمان، حکومت عباسی در مشکلات فـرو رفـته بـود و به این حرکت توجه جدی نشان نداد و حرکتی خطرناک توصیف نشد؛ زیرا فقط به مـکه مـنحصر بـود لذا به آسانی بر آن چیره شد و محمد دیباج به ناچار در انظار مردم در هـمان سـال، خودش را از حکومت خلع کرد.  ابوالفرج درباره چگونگی بیعت با محمد مطالبی آورده؛ از جمله می گوید: در ایام ابـوالسرایا، مـردی نامه ای در مدینه نوشت و در آن به فاطمه، دختر رسول الله و همه خاندان آن حضرت دشـنام داد. مـحمد مردی گوشه نشین بود که در امور سـیاسی دخـالت نـمی کرد. برخی از طالبیان، آن نامه را نزد او آوردند و بـرای او خـواندند. محمد بدانها جوابی نداد، اما خودش را به خانه رساند و هنگامی بیرون آمد کـه زره پوشـیده و شمشیر به گردن آویخته بـود و مـردم را به سـوی خـود خـواند و چنین گفت: «خدا می داند مـن از کـسانی نبودم که دست بدین کار بزنم، ولی امروز از آتشش می سوزم.  در ادامه آمـده اسـت: سرانجام گروهی از طالبیان، به همراهـی محمد بن جعفر بـه جـنگ هارون بن مسیب در مکه رفـتند و حـسین بن حسن افطس، محمد بن سلیمان بن داوود بن حسن بن حسن، محمد بـن حـسن معروف به سلیق، علی بـن حـسین بـن زید، علی بـن حـسین بن عیسی بن زیـد و عـلی بن جعفر بن محمد در میان آنها بودند که جنگ سختی کردند و گروه بسیاری از هـمراهـان هارون بن مسیب را کشتند.

به گـفته بـرخی تاریخ نـگاران، در ابـتدا هـارون را شکست دادند. حاکم عـباسی به حضرت علی بن موسی(ع) متوسل شد؛ ولی محمد قبول نکرد. این کار، نشان دهـنده نـافرمانی از امام است. از این رو، هارون بن مـسیب لشـکر زیـادی جـمع کـرد و به علت مـحاصره و نـرسیدن آذوقه به محمد، او ناچار شد با جمعی از سادات در همان سال 200 قمری به امان هارون تن در دهـد. هـارون او را بـه خراسان فرستاد که در راه قبیله صحرانشین بر عـمال هـارون تـاختند و عـلویان را رهـا کـردند ولی آنان خودشان نزد والی بغداد حسن بن سهل رفتند.

تاریخ نگاران در مورد فوت او اختلاف نظر دارند. برخی می نویسند: پس از آن که حسن بن سهل، محمد بن جعفر را نزد مـأمون فرستاد، او در همان خراسان از دنیا رفت و مأمون در تشییع جنازه او شرکت کرد. برخی می نویسند: محمد بن جعفر دیباج در جرجان وفات یافت و مأمون بر او نماز گزارد و وی را در همان محل دفن کردند.

از این قـیام هـا روشن می شود که عباسیان و علویان، از همان اوایل دوره بنی عباس به ویژه از زمان منصور به بعد، عداوتی آشکار داشتند. عباسیان به اشکال مختلف، درصدد بودند تا از نفوذ علویان بـکاهند. آنـان گاه با حیله گری، از در دوستی و گذشت و احترام نسبت به آنها وارد می شدند. از این رو، مأمون گاه شورشیان علوی را می بخشید. این بخشش به مـعنای سـازش نبود، بلکه در حقیقت می خـواست اوضـاع سیاسی و اجتماعی قلمرو حکومتش را آرام کند. به همین دلیل، به دوستی با علویان تظاهر می کرد تا از شورش های دیگر جلوگیری کند.

علت و سرانجام قـیام هـا

علت و سرانجام این قـیام هـا، به سبب تفاوت روش آنها، جداگانه بررسی می شود. درباره علت و سرانجام قیام ابن طباطبا و ابوالسرایا، با وجود نفوذ گسترده وی و پیروزی او، به چهار مسأله می توان اشاره کرد:

1-وابسته نبودن ابـوالسرایا بـه خاندان علوی: با وجود این که او برای علویان تبلیغ می کرد، علویان رهبری محمد دیباج را پذیرفتند و اطراف ابوالسرایا را خالی کردند که به ضعف او انجامید؛ زیرا مردی غیر از خاندان پیامبر(ص) هـدایت آ ن را بـه دست داشـت.

2-تأثیر شبهات درباره گذشته ابوالسرایا: چون او در ابتدای کار تحت امر فرمانده عباسی، هرثمه بن اعین بود و بـه علت تأخیر در مقرری خویش او را ترک کرد.

3.اتصاف حرکت ابوالسرایا به خـشونت و بـی رحـمی: این مسأله موجب شد تا بسیاری از تأیید وی خودداری کنند و شور و هیجان حرکتش را محدود و تضعیف نمایند؛ مانند مـسمومیت ابـن طباطبا به دست ابوالسرایا و یا برداشتن پرده خانه کعبه.

4-کارهای علویان پیرو ابوالسرایا در مـکه، هـنگامی کـه پرده کعبه را برداشت و پرده ای دیگر به آن پوشاند.

علت قیام ابن طباطبا، تحریک نصر بن شبیب بـود. وی ستم های حاکمان به آل علی را به گوش ابن طباطبا رساند و او را آماده کـرد که در بلاد جزیره یـک دیـگر را دیدار کنند. کسی نصر را تحریک کرد که نمی تواند این تصمیم را محقق سازد و معذرت خواست. محمد از آن جا به سوی حجاز برگشت و با ابوالسرایا ملاقات کرد. وی از دوستان اهل بیت و طرفدار علویان بـود و بر ضد حکومت عباسی بود و ابن طباطبا را تحریک کرد. علت خروج او این بود که ابوالسرایا از مردان هرثمه به شمار می آمد و در کارهایی که به وی محول می شد تعلل می کرد و آن را بـه تأخیر می انداخت. ابوالسرایا سرانجام با حالت خشم به سوی کوفه رفت و با محمد بن ابراهیم بیعت کرد. ابن طباطبا بعد از چهار ماه از دنیا رفت و محمد بن محمد را جانشین خـود کـرد. ابوالسرایا فرمانده ابن طباطبا بود. در آن زمان هرثمه کوفه را محاصره کرد و نبرد سختی درگرفت که در نتیجه، یاران ابوالسرایا پراکنده شدند و او سرانجام در سال 200 قمری کشته شد. محمد بن ابراهیم او را سرزنش مـی کـرد که هدف ما چیزی جز حق نیست و نمی توانیم مرتکب اعمالی شویم که با باطل آمیختگی داشته باشد.

تاریخ نگاران درباره سرانجام قیام زید النار، اختلاف نظر دارند. بـر اسـاس نـقلی، یکی از سرداران عباسی به نـام عـلی بـن سعید، زید را اسیر کرد و به نقلی دیگر، زید امان خواست و امانش دادند . در جای دیگر نیز آمده: عیسی بن یزید جلودی یـکی از سـرداران عـلی بن سعید، نزدیک بصره رسید و با زید و یـارانش جـنگید و سپاهیان زید شکست خوردند و خود او نیز فرار کرد، اما پس از مدتی، عیسی او را دست گیر کرد و به نزد مأمون فـرستاد. مـأمون نـیز بر او منت نهاد و او را رها کرد.

درباره ابراهیم بن موسی(ع) گـفته شده که پس از مدتی ابراهیم و همراهانش به جنگ با حمدویه پرداختند شماری از دو طرف کشته شدند. اما مدتی بـعد ابـراهیم شـکست خورد و به عراق رفت و مأمون نیز از گناه او درگذشت. درباره علت قـیام مـحمد بن جعفر نیز همان طور که اشاره شد مردی در مدینه نامه ای نوشت و در آن به حضرت فاطمه، و خـاندان آن حـضرت دشـنام داد و این مسأله، زمینه جنگ را فراهم ساخت. سرانجام هارون بن مسیب، برادرزاده مـحمد، عـلی بـن موسی(ع) را به نزد محمد فرستاد تا از جنگ دست بردارد. این حادثه در سال 200 قمری اتـفاق افـتاد. در گـزارشی آمده که حاکم عباسی به حضرت علی بن موسی(ع) برای اصلاح متوسل شد؛ ولی مـحمد قـبول نکرد. سر انجام هارون بن مسیب، وی و یارانش را محاصره کرد و او از هارون امان خواست و بـه او امـان دادنـد.

مهم ترین عوامل شکست محمد عبارت بودند از:

- ناتوانی در سازمان دهی دقیق و نبود پایگاه مـردمی؛

- تـردید محمد در تبلیغ به نفع خودش و نفرت از آن که پذیرش این کار، با اصرار آل عـلی(ع) بـود؛ و اعـتماد او به یاران بدکردار که باعث روی گردانی آنان شد.

- تردید برخی از مردم مکه در بیعت با وی و نـبود پایبـندی بیعت کنندگان به دوستی و تأیید او.

پی آمدهای قیام ها

این قیام ها بـیش از دو مـاه طـول نکشید، اما بازتاب آن چنان بود که قیام های دیگری را نیز در سرزمین-های مختلف به دنـبال داشـت و بـعدها بعضی از علویان به حکومت دست یافتند و در دل مردم جای گاه خاصی یافتند. پی آمـدهای ایـن قیام ها عبارتند از:

1-نفوذ بسیار زیاد علویان در مناطق مختلف و از سویی هدایت مردم و نیز اعلام بیزاری از حـکومت عـباسیان: علویان در اهواز، واسط، یمن، بصره و مکه نفوذ کامل یافتند؛ به گونه ای کـه تـوانستند این مناطق را تحت کنترل خود درآوردند و دامـنة فـتوحات را روز بـه روز بیشتر کنند.

2-زیاد شدن طرفداران علویان؛ چـنان کـه مردم شام و جزیره، به محمد بن محمد بن زید علوی که بعد از ابـن طـباطبا رهبری علویان را به عهده گـرفت، در سـال 199 قمری نـامه نـوشتند کـه ما منتظر شما هستیم تا از شـما اطـاعت کنیم.

3-مأمون دریافت که نه تنها در میان فرزندان پدر، بلکه در میان اعراب و عـلویان نـیز پایگاهی ندارد و آنها از عمل کرد وی خـشنود نیستند؛ به ویژه اعـراب کـه او را اصیل نمی دانستند.

4-در دراز مدت شـکل‏گـیری و تأسیس سلسله هایی مانند زیدیان در یمن و علویان در طبرستان، از پی آمدهای فکری و سیاسی مستقیم و غـیرمستقیم ایـن جنبش ها به شمار مـی آیـند.

4. تـأثیر قیام ها بـر مـسأله ولایت عهدی

وقتی امـین، در سـال 194قمری، مأمون را از ولایت عهدی خلع کرد، درگیری بین دو برادر و ضعف حکومت عباسی آغاز شـد. عـلویان فرصت های به دست آمده را غـنیمت شـمردند و قیام کـردند. حـال، آیـا علویان می توانستند بـعد از شهادت امام کاظم(ع)، وقتی امین و مأمون با هم درگیر بودند، قیام کنند و زمینه زیادی بـرای قـیام وجود داشت؟ برخی تاریخ نگاران نوشته انـد، هـارون پس از شـهادت امـام کـاظم(ع) از پی آمدهای قتل امـام هـراسناک بود. به نظر می رسید علویان بعد از شهادت آن حضرت بیدار شده اند و خود را بـرای آیـنده مـنسجم کرده اند؛ در این صورت، قیام های عـلویان بـیشتر شـدت مـی یـافت و مـوجی از نارضایتی در مردم پدید می آمد که برای دستگاه حکومت مخاطره آمیز بود. بنابراین، هارون با توجه به ملاحظات سیاسی و برای حفظ حاکمیت خود، از روش سابق دست کشید و از فـشار سیاسی و اجتماعی علیه امام کاست. به همین علت، امام مبارزه خود را به گونه ای دیگر ادامه داد. در این دوران، سادات به شورش هایی علیه حکومت دست زدند که گاه شخصیت امام نـیز پشـتوانه آنان بود به سفارش امام، از ریختن خون شورشیان جلوگیری می‏شد.

از سوی دیگر، آن حضرت به نشر بیشتر فرهنگ اسلامی و پرورش شیعیان می پرداختند. پس از این دوره، در زمان حکومت مأمون، شورش و نافرمانی سـراسر قـلمرو عباسی را فراگرفت؛ در حالی که امین تنها بر بغداد مسلط بود و مأمون بر خراسان. همان طور که درباره علویان توضیح داده شد، علویان با دعـوت «الرضـا من آل محمد» به زودی بر حـجاز، یـمن، کوفه، بصره، واسط و اهواز مسلط شدند و دعوتشان در تمام این مناطق گسترده شد. مهم ترین این شورش ها قیام ابوالسرایا به رهبری ابن طباطبا بـود.

پس از مـوفقیت مأمون در از میان برداشتن امـین، تـنها خطر جدی که خلافت عباسی را تهدید می کرد قیام های علویان بود؛ زیرا مردم به ویژه در عراق و خراسان، دوستدار و علاقه مند به خاندان پیامبر بودند و در هر جا و هر زمان کـه یـکی از آنان بر ضد عباسیان شورش می کرد به سرعت گروهی از مردم با وی هم راه می شدند. عشق ایرانیان به اهل بیت (ع) را می توان از حوادث مربوط به زید بن علی و یـحیی بـن زید بـه دست آورد. به نوشته مسعودی، در آن سال که زید شهید شد، در خراسان فرزندی به به دنیا نیامد مگر ایـن که اسم او را یحیی یا زید نهادند و برای یحیی یک هفته عـزاداری کـردند. مـأمون به خوبی با روحیه خراسانیان آشنا بود و می دانست که اگر بخواهد بر این منطقه حکومت کـند، بـاید به مردم نشان دهد که طرفدار اهل بیت (ع) است. البته اشکال اساسی عـلویان، مـانع مـوفقیت آنها می شد. آنها با هم اتحاد نداشتند. به هر حال، اوضاع قلمرو خلافت ایـن گونه آشفته بود و مرو (خراسان)، از حجاز و عراق که مرکز شورش های علویان بـود، فاصله زیادی داشت و مـأمون بـرای رفع خطر علویان در پی چاره ای اساسی و همیشگی بود. لذا تصمیم گرفت که برای فرو نشاندن قیام های پی در پی علویان، امام رضا(ع) را از مدینه به مرو احضار کند و به اجبار او را ولیعهد خود سازد و به امـام لقب «الرضا» دهد. مردم با حضرت بیعت کردند و مأمون سکه به نام امام زد و رنگ سبز را که نماد علویان بود رسمی نمود و فرمان داد تا لباس سیاه که شعار بنی عباس بود، بـه لبـاس سبز تبدیل شود. با توجه به این که پوشیدن لباس سیاه در عزاداری، شعار شیعه و آل علی بود، عباسیان از این شعار سوء استفاده کردند و با این شیوه، خود را از طرفداران و خونخواهان شـهدای آل عـلی(ع) نشان دادند تا حمایت خراسانیان را که به شدت شیفته آل علی بودند، جلب کنند.

با وجود این، در دوره ای مأمون احساس کرد که لباس سیاه دیگر نمی تواند نشانه همدردی با شـیعیان در عـزاداری آنان برای آل علی(ع) باشد؛ زیرا عباسیان چهره واقعی خود را نشان دادند و شیعیان پی بردند که دشمنی عباسیان با آل علی(ع) کمتر از دشمنی بنی امیه با آنان نیست. مأمون به سپاهیانش دسـتور داد تـا لبـاس سیاه را کنار بگذارند و به سـراسر کـشور بـخش‏نامه کرد که باید چنین کنند. این اقدام مأمون دلیلی است برای تثبیت حکومت خودش و شاهدی بر این که تغییر لبـاس سـیاه بـه سبز، برای جلب خراسانیان بود. مأمون بعد از چـند سـال وقتی به اهدافش رسید، هنگام ورود به بغداد در منطقه نهروان، مورد استقبال عباسیان قرار گرفت و آنان از او خواستند که لباس سـبز را کـنار بـگذارد. او نیز چنین کرد و به تبع او همه لباس سیاه پوشیدند.

عـرضه خلافت به امام رضا(ع)، معنایش این نبود که مأمون از هرگونه امتیازی چشم پوشیده بود و دیگر هیچ گونه سـهمی در حـکومت نـمی طلبید. بلکه بر عکس می خواست بر مسند حکومت، مقامی ظـاهری و صـوری بنشاند و در باطن، همه کارها به دست او باشد؛ در این صورت، نه تنها ذره ای از قدرتش کاسته نمی شد بـلکه مـوقعیتی قـوی تر می یافت. مأمون با تفویض خلافت به امام، در پی این نبود کـه خـلافت خـود را از دست بدهد، بلکه می خواست از علویان اعتراف بگیرد که حکومتش قانونی است. لذا درصدد بـود تـا بـزرگ ترین شخصیت درمیان آنان را به این بازی وارد سازد. مأمون باید تصمیمش را با جدیت اجـرا مـی کرد در غیر این صورت، سرنوشت بدی برای حکومتش رقم می خورد. او با اجـرای ایـن سـیاست، موفق شد تا شورش های علویان را کم کند و با ولی عهدی امام(ع)، علویان را ساکت سـازد. در حـقیقت مأمون با «الرضا» نامیدن امام(ع)، به شیعیان این گونه وانمود کرد، «رضای آل مـحمد کـه شـما، مردم را به او دعوت می کنید، اکنون ولی عهد است و به حکومت دست دارد.» بنابراین، دیگر دلیلی وجـود نـداشت که آنها شورش کنند و اگر هم قیام می کردند، مردم به دعـوت آنـان پاسـخ مثبت نمی دادند؛ زیرا بهترین شخصی که شایستگی داشت و مصداق «الرضا» بود، در کنار مأمون قـرار داشـت.

مـأمون در میان شاهان عباسی از همه زرنگ تر و در سیاست بسیار آگاه بود و طوری نـقشه کـشید که شورش علویان را آرام کرد. حال، چرا تنها امام رضا(ع) را برای این کار انتخاب کرد؟ در بحث قبل اشـاره شـد که علویان به دنبال امام(ع) نبودند و هر کس برای خودش دعوت مـی کـرد، مانند ابن طباطبا که در کوفه، مردم را بـه بـیعت بـا فرد مورد رضایت از آل محمد(ص) خواند که بـه کـتاب خدا و سنت پیامبر و امر به معروف و نهی از منکر عمل کند و به امام رضـا(ع) نـامه نوشت تا دعوتش را قبول کـند. هـمین طور مـحمدبن جـعفر صادق(ع) در حـجاز، مردم را به امامت خویش خواند و خـود را امـیرالمؤمنین معرفی کرد. به نظر می رسد که مأمون چون می دانست کـه اغـلب علویان به برتری و شایستگی آن حضرت ایـمان دارند، در نخستین ملاقات بـا امـام (ع)، این مطلب را اظهار کرد کـه مـی خواهد از خلافت و حکومت دست بردارد و این کار را به آن حضرت بسپارد. که از نظر فـضل و بـرتری از او سزاوارتر است.

یکی از شواهدی کـه جـایگاه امـام را در نزد مردم کـوفه اثـبات می کند این اسـت کـه وقتی عباس، برادر امام رضا(ع)، نزد آنها رفت و می خواست برای مأمون و امام(ع) بـیعت بـگیرد، برخی او را پاسخ مساعد گفتند، ولی بقیه او را چـنین خـطاب کردند: اگـرآمده ای مـا را برای دعوت مأمون فـراخوانی و سپس برای برادرت رضا (ع) بیعت بگیری، ما هرگز به این دعوت نیاز نداریم و اگر مـا را بـه سوی برادرت فرا می خوانی، تـو را اجـابت خـواهیم کـرد. بـا ولی عهدی امام رضـا(ع)، مـأمون از طرف علویان آسوده خاطر شد؛ زیرا دیگر کسی از علویان قیام نکرد؛ حتی برخی از آنها را که بـر حـجاز و یـمن مسلط شده بودند، به امارت آن جا گـماشت و تـمام هـواداران آنـان را بـه خـود جذب کرد. هم چنین با ولی عهد شدن امام، سلسله هجرت سادات به ایران شروع شد و علویان بعد از سال ها احساس راحتی کردند. این بزرگ ترین تأثیر ولایـت عهدی امام بود؛ گرچه سادات حسنی و حسینی شهید شدند و بعضی فرار کردند.  معلوم می شود که مأمون برای حفظ حکومت، چاره ای جز این کار نداشت و ولایت عهدی امام، در نظر او، یـک نـماد بوده تا به علویان نشان دهد که سهم خودشان را به شکل ولایت عهدی گرفته اند. لذا در دوران ولایت عهدی امام، به علویان هیچ آسیب و اذیتی نرساند، اما بعد از شهادت امام، شـروع کـرد به کشتن علویان؛ زیرا می دانست که اگر آنها به خراسان برسند، شورش خواهند کرد و برای حکومت خطر ایجاد می شود، بعد از آن کـه حکومت به ثبات رسید، بـه دفـع دیگر شورشیانی پرداخت که خطر چندانی نداشتند.

تعداد قیام ها پیش از ولایت عهدی

تعداد این قیام ها از نظر کمیت بیشتر بودند قیام ابن طـباطبا کـه مهم ترین آنها بـود و بـیشتر قیام ها، به نوعی با این قیام ارتباط داشتند. هم چنین قیام «زید النار» در زمان مأمون صورت گرفت، تا زمان ولی‏عهدی امام رضا(ع) ادامه یافت. پس از خاموش شدن قیام ابن طـباطبا، بـعضی از علویان که در واقع عمال او بودند، دست به قیام زدند و در مناطقی که مستقر بودند، اعلام خود مختاری نمودند. زید در بصره قیام کرد و عده ای از خاندانش نیز هم راه او بودند.  قیام بـعد بـه ابراهیم بـن موسی مربوط می شود که درباره آن توضیح داده شد. هم زمان با قیام ابراهیم، محمد بن سلیمان بـن داوود بن حسن بن حسین بن علی بن ابی طالب خروج کـرد و اهـل حـجاز و مدینه از او حمایت کردند و پیروزی چشم گیری نصیب او شد. هم چنین در روزگار مأمون، ابن افطس در مدینه، دعوت ابـن طـباطبا را گسترش داد، اما چون ابن طباطبا وفات یافت، افراد را به امامت خویش خواند. ایـن قـیام قـبل از ولایتعهدی یعنی در سال 199 -200 قمری رخ داد. قیام محمد بن جعفر صادق(ع) نیز در دوران مأمون و قبل از ولیعهد شـدن امام رضا (ع) صورت گرفت که محمد دیباج فرزند امام جعفر صادق (ع) در سال 200 قـمری در حجاز رهبری کرد. هـمین طـور عبدالله بن جعفر بر ضد حکومت جور عباسی خروج کرد. وی در دوران مأمون، بر نواحی فارس حاکم بود و قومی از خوارج در همان حدود او را شهید کردند که شرح آن تا کنون در دست نیست.

یکی از دغدغه های فـکری مأمون، مخالفت و شورش علویان بود که از دیرباز جریان داشت و ارکان حکومت او را متزلزل ساخته بود. نمی توانست این قیام ها را با سیاست خشن و سرکوب گرانه از میان بردارد. از طرفی به این نکته پی بـرده بـود که اکثر جامعه، به دوستی علویان اصرار دارند. به علاوه اندیشه تشیع، در برخی از بزرگان و فرماندهان نظامی نیز نفوذ کرده بود. در ظاهر امام در زمینه قیام با علویان ارتباط نداشت، ولی مـأمون احـتمال می داد که شخصیت برجسته ای که دور از مرکز حکومت است، اقدامی علیه حکومت انجام دهد و قیام های علویان، زمینه را برای امام فراهم سازد. لذا برای جلوگیری به فکر پایداری حکومت افتاد. به هـرحال، قـیام هایی که ذکر شد بسیار مهم بودند و از لحاظ تعداد، در مقایسه با قیام‏هایی که بعد از ولایتعهدی رخ دادند بیشتر بودند. لذا مأمون مجبور شد علی بن موسی الرضا(ع) را به دسـتگاه خـلافت بـیاورد و ولیعهد خود کند.

جدول قـیام کـنندگان

قـیام های علویان پیش از ولایت عهدی امام رضا (ع)

(ردیف) - (نام قیام کننده)- (سال قیام)- (محل قیام)- (نسبت با امام)-(علت قیام) –(سـرانجام)

1ابـن طـباطبا و ابوالسرایا -199-200قمری -کوفه و اطراف حسنی- تحریک نـصربـن شبیب وابوالسرایا، سرنگونی عباسیان -  قتل توسط ابن سهل و هرثمه، شکست

2زیدالنار- 199-200 قمری–بصره-برادرامام -همراه ابوالسرایا، سرنگونی عـباسی- امـان مـأمون به خاطر امام(ع)

3ابراهیم بن موسی- 200قمری - مکه و یمن- بـرادر امام (حسینی)- سرنگونی عباسیان و رسیدن به حکومت - پس از ولایت عهدی دست از قیام کشید،

4محمدبن سلیمان - 199-200قمری– مدائن -حسنی - سـرنگونی عـباسیان هـمراه ابوالسرایا، تسلیم شد

5ابن افطس-  199-200قمری-  مدینه – حسینی -  گرفتن حکومت - شـکست خـورد و سرکوب شد

6محمد دیباج – 200 قمری- حجاز و مکه- عموی امام و حسینی-دشنام به اهل بیت(ع) و فاطمه(س) - دسـت گـیر شـد و خودش را خلع کرد

7عبدالله بن جعفر- نواحی فارس- حسنی- مخالفت با عـباسیان - تـوسط خـوارج کشته شد

دیدگاه امام درباره قیام ها

با توجه به جای گاه ائمه اطـهار(ع) در مـیان شـیعیان، موضع و دیدگاه آنها در قبال این قیام ها برای معتقدان به عترت و شیعیان، معنایی فـراتر از یـک پژوهش تاریخی دارد؛ زیرا واکنش مثبت و منفی یا بی طرفی امام در چنین اموری، از یـک سـو، مـحور داوری دینی برای آنان خواهد بود و از سوی دیگر، مبنای آرای سیاسی و فقهی در زندگی دیـنی و اجـتماعی آنان قرار خواهد گرفت. بعد از امام سجاد (ع) اوضاع جامعه اسلامی از نظر سیاسی و فـرهنگی بـه تـدریج تغییر کرد؛ زیرا بعد از حادثه کربلا، جامعه شیعه دچار ضعف شدیدی شد و اوضاع مناسبی نـداشت. بـه طور کلی ائمه اطهار(ع) برای مبارزه با ظلم و استبداد و فساد حکومت وقـت، در هـر زمـان روش خاصی را در پیش می گرفتند. با توجه به این نکات، امام رضا(ع) انقلاب های علویان را نـه کـاملاً تـأیید می فرمود و نه آنها را رد می‏کرد، امام قیامی را که در جهت آگاهی بـخشیدن بـه توده ها، برای مخالفت با خلفا و رژیم های ستم گر بود، به طور ضمنی تأیید مـی کـردند، در عمل، دیدگاه امام با سران نهضت ها تفاوت داشت. برای مثال امـام، اصـل نهضت برادرش زید را نمی کوبیدند و جایی هـم اشـاره کـه فرموده باشند: چرا بر ضد حکومت جـور قـیام می کنید! بلکه آن حضرت شیوه های نادرست او را نکوهش می کردند. اصفهانی گزارش کـرده کـه زید بن موسی علوی را بـدان سـبب «زید النـار» مـی خـواندند که «بسیاری از خانه های عباسیان و هـوادارانشان را در بـصره آتش زد و چون مردی از سیاه جامگان را به نزدش می آوردند، کیفرش آن بود کـه او را بـه آتش بسوزاند». هنگامی هم که ابـوالسرایا شکست خورد و به طـرف کـوفه عقب نشست، محمد بن مـحمد عـلوی و کسانی که هم راه او بودند، به خانه های بنی عباس و هوادارانشان در کوفه یورش بـردند و بـا غارت و ویران کردن خانه هـا، آنـان را از کـوفه بیرون راندند. آنـها در ایـن برخوردها، به رفتارهای زشـتی دسـت زدند و حتی سپرده هایی را که عباسیان نزد مردم داشتند، بیرون کشیدند و به تصرف خـویش در آوردنـد. همچنین ابن افطس در مدینه، امـوال عـباسیان را مصادره کـرد و بـه شـکنجه آنها پرداخت؛ لذا امام بـه این علت با آنها همکاری نمی کردند؛ چون از سرانجام آنها آگاهی داشتند. گرچه امـام هـفتم در مورد شهید فخ، با این کـه شـکست نـهضت را پیـش بـینی می کردند، هـنگامی کـه احساس نمودند حسین در تصمیم خود استوار است، به او فرمودند: گرچه تو شهید خواهی شد، باز در جـهاد و پیـکار کـوشا باش! این گروه مردمی پلید و بدکارند کـه اظـهار ایـمان مـی کـنند ولی در باطن ایمان و اعتقادی ندارند. من در این راه، اجر و پاداش شما را از خدای بزرگ می خواهم.

امامان(ع) بیشتر به کارهای فرهنگی و علمی توجه داشتند نه به قیام و حرکات مسلحانه. از ایـن جهت، نه تنها در حرکت های ضد حکومتی شرکت نمی کردند، بلکه یاران خود را نیز از از پیوستن به صفوف قیام کنندگان منع می فرمودند. زیرا چنین حرکاتی را در کوتاه مدت و بلندمدت، به ضـرر شـیعیان می دانستند. در کوتاه مدت به این دلیل که شیعیان و پیروان واقعی و مخلص آنان شناسایی می شدند و به شهادت می رسیدند و در بلندمدت نیز به این دلیل که رشد و باروری شـیعیان، حـداقل برای چند قرن متوقف می شد و فرصت کار فرهنگی برای ائمه اطهار(ع) از میان می رفت.  حوادث سیاسی مربوط به امام، بیشتر در دورانی رخ داد کـه ولایـتعهدی آن حضرت مطرح گردید و پیـش از آن، مـوارد بسیار کمی در زمینه برخوردهای سیاسی ایشان نقل شده که یک نمونه از آنها درباره حمله جلودی، برای سرکوبی قیام محمد بن جعفر به مدینه اسـت . ابـوالفرج، از نوفلی، خبری درباره وسـاطت امـام رضا (ع) در جریان قیام محمد بن جعفر نقل کرده که در صحت آن تردید وجود دارد: این که علی بن موسی الرضا (ع) در قزوین بودند و اسحاق بن محمد و علی بن مهرویه نقل کرده اند کـه فـرزندی از آن حضرت که دو سال یا کمتر داشته، در قزوین مدفون شده که این همان امام زاده حسین است.

گزارش های موجود درباره هویت عقیدتی قیام کنندگان مبهم است. علی بن مـوسی الرضـا (ع) به طـور مستقیم با آنها هم کاری نداشتند قیام کنندگان از حمایت مردم اطراف کوفه و بدویان برخوردار بودند. آنها تـحت رهبری برادران امام رضا (ع) و بستگان آن حضرت، به منظور گسترش اقتدار خـویش در عـراق، اهـواز، فارس، حجاز و یمن، مبارزات موفقی داشتند. آنها وظایف خود را به انجام رساندند و به حکومت این نواحی رسـیدند. البـته اقوال و روایات متفاوتی در مدح و یا ذم این قیام ها خصوصاً درباره رهبران آنها نـقل شـده اسـت.

امامان حکومت جور و ظالم را قبول نداشتند و از طرف دیگر، حامی مظلومان بودند، اما با روش نامناسب آنـان مانند سوزاندن، غارت گری و غیره مخالف بودند نه اصل قیام، برای مثال، امـام رضا (ع) از قول پدرش و او از امام صـادق(ع) نـقل کرده که فرمود: خدا رحمت کند عمویم زید را! او به « الرضا من آل محمد صلی علیه و آله» دعوت کرد و چنان که پیروز می شد، به وعده خود وفا می کرد. او درباره قیامش با مـن مشورت کرد من به او گفتم: «عمو جان! اگر بدین خشنودی که همان کشته شده و به دار آویخته کناسه باشی، مانعی ندارد و راه تو همین است.»  همین طور امام رضا(ع) درباره قیام شـهید فـخ فرمودند: «بعد از حادثه کربلا مصیبتی عظیم تر از فخ نبود». از این جمله استفاده می شود که امام رضا(ع) از این مصیبت اظهار ناراحتی کرده اند و مخالف نبوده اند.

اکنون به دیدگاه امـام دربـاره نهضت ابن طباطبا که پیش از این به فرماندهی ابوالسرایا واقع شده بود می پردازیم. محمد بن اثرم که در زمان ابوالسرایا از جانب محمد بن سلیمان علوی سردسته نگهبانان مدینه بـود، چـنین نقل می کند: همه افراد خاندان ابن طباطبا و دیگر افراد و مردم از قریش به گرد او آمدند و با وی بیعت کردند و به او گفتند: «خوب است به سوی ابوالحسن پیغام فرستی که بـه جـمع مـا درآید؛ زیرا دعوت ما یـکی اسـت». سـلیمان به من گفت: «به سوی او برو و سلام برسان و به او بگو، افراد خاندان تو گرد هم آمده اند و دوست دارند که شـما هـم بـا آنان باشی؛ اگر مصلحت می دانی قدم رنـجه فـرما » من در الحمراء نزد آن حضرت آمدم سلام و پیام را به او رسانیدم. آن حضرت فرمود: «سلام مرا برسان و به او بگو: پس از گذشت بیست روز نـزد تـو خـواهم آمد ». من آمدم و پاسخ آن حضرت را ابلاغ کردم و پیام را رساندم. چـند روزی گذشت. چون روز هیجدهم شد، ورقا، فرمانده جلودی وارد شد. من از مدینه خارج شدم و به طرف صورین فرار کردم. در آن هـنگام نـاگهان کـسی مرا آواز داد: ای اثرم، چون صورتم را به طرف او کردم، دیدم ابوالحسن است و مـی فـرماید: «بیست روز گذشت یا نه؟» با وجود این که قیام موردنظر سرکوب شد، خطرناک ترین قیام در این دوران اسـت؛ زیـرا هـرج و مرج بیشتر شهرهای اسلامی را فراگرفت و این نابسامانی اوضاع، زمینه را برای تـحرک دیـگر مـخالفان فراهم ساخت؛ به طوری که در جاهای مختلف قلمرو حکومت اسلامی، سخن از برچیده شدن نـظام مـأمونی در مـیان بود. در کوفه ابوالسرایا با قیام خود، ضربه سختی بر لشکریان مأمون وارد آورد و بنا بر گـزارشی تـاریخی، در طول کمتر از ده ماه، دویست هزار نفر از هواداران خلیفه به قتل رسیدند.

در ایـن وضـعیت، ادامـه فرمان روایی کار آسانی نبود. مأمون چنین اندیشید که با طرح ولایت عهدی امـام، مـی تواند از شدت این قیام ها بکاهد و اوضاع را به نفع خویش متحول سازد؛ چـون سـرکوبی نـهضت ها و آرام ساختن قیام ها از طریق جنگ میسر و یا دست کم مطلوب نبود، زیرا در درازمدت نـتیجه عـکس می داد. امامان شیعه به دلیل برخورداری از علم و فضایل اخلاقی و انتساب به پیـامبر اکـرم (ص) هـمواره در میان جامعه شخصیت هایی درخشان، ممتاز و مورد احترام و دارای نفوذ به شمار می آمدند و ایـن نـفوذ اجـتماعی خلفای هر عصر را نگران می ساخت. در حکومت مأمون نیز نفوذ اجتماعی امـام رضـا (ع) کاملاً مشهود بود. مأمون برای حل مشکلات خود به ایشان پناه می برد و از آن حضرت استدعا مـی کـرد تا به شیعیان خود ابلاغ فرماید که علیه وی حرفی نگویند و ساکت بـاشند، زیـرا آنان در همه جا از حکومت مأمون اظهار نـاخشنودی مـی کـردند.

نتیجه

به روش ائمه اطهار (ع) از نظر خودداری آنـان از قـیام بر ضد حکومت های ستمکار زمان، انتقاد و اعتراضی وارد نیست؛ زیرا آنان وضـعیت مـوجود را ارزیابی می کردند و می دانـستند کـه شورش و قـیام بـر ضـد حکومت، جز شکست چیز دیگری نـصیب شـیعیان نمی کند؛ ائمه کوشش می کردند که جامعه را آگاه سازند و برای هـدایت و تـربیت آنها می کوشیدند. امام رضا (ع) انـقلاب های علویان را نه کـاملاً تـأیید می‏کرد و نه آنها را رد مـی نـمود. این نهضت ها از آن روی که گامی در جهت آگاهی بخشیدن به توده ها برای مـخالفت بـا خلفا و رژیم های ستمگـر بـه شـمار می آمد، بـود، مـورد تأیید ضمنی امام بـود امـا در مرحله عمل، دیدگاه امام با سران این نهضت ها تفاوت داشت. قیام های عـلویان در دوره امـام رضا (ع) تأثیر به‏سزایی در تصمیم مـأمون داشـت و مأمون هـم مـجبور شـد تا علی بن مـوسی الرضا (ع) را به دستگاه خلافت بیاورد و به عنوان ولیعهد خود انتخاب کند. بنابراین یکی از پی‏آمـدهای قـیام علویان، تغییر جهت خلافت عباسی در مـورد جـایگاه امـامان (ع) بـود و ایـن که آنان نـیز در امـر خلافت دارای حق هستند.

منابع

1- ابن واضح، تاریخ یعقوبی، قم، منشورات الشریف رضی و انتشارات المکتبه الحیدریه، چـاپ اول، 1425قـمری 1383ش.

2- ابـن کثیر، ابوالفدا اسماعیل، البدایه والنهایه، بیروت، داراحـیا التـراث العـربی طـبع اول، 1422قـمری.

3- اصـفهانی، ابوالفرج، مقاتل الطالبیین، ترجمه سید هاشم رسولی محلاتی، نشر صدوق؛ و منشورات الشریف الرضی.

4- اصفهانی، عمادالدین، مجموعه زندگانی چهارده معصوم، چاپ هفتم، ناشر نشر طلوع،1364.

5- ابن اثـیر، ابوالحسن علی بن ابی الکرم شیبانی، الکامل فی التاریخ، تحقیق علی شیری، چاپ اول، بیروت، داراحیا التراث العربی، 1408قمری بیروت، دارالفکر، 1979میلادی.

6- الاشعری، ابوالحسن علی بن اسماعیل، مقالات اسلامیین و اختلاف المـصلین.

7- ابـن العبری، مختصرتاریخ الدول، ترجمه عبدالحمید آیتی، تهران، شرکت علمی- فرهنگی، چاپ اول، 1377 شمسی.

8- الله اکبری، محمد، عباسیان از بعثت تا خلافت، قم، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامی، 1381.

9- پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، قم، مؤسسه امـام صـادق(ع)، انتشارات توحید، چاپ یازدهم، 1379شمسی.

10- تاریخ اسلام در آثار استاد مطهری، انتشارات صدرا.

11- ترابی، احمد و محمد جواد معینی، امام علی بن موسی الرضا، مـنادی تـوحید و امامت، (گروه تاریخ) مشهد، بـنیاد پژوهـش های اسلامی، چاپ دهم، 1385 ش.

12- تقی زاده، محمود، تصویر امام شیعه در دائره المعارف اسلام(ترجمه ونقد)، انتشارات شیعه-شناسی، 1385ش

13- تشیّد، علی اکبر، هدیه اسماعیل یـا قـیام سادات علوی برای تـصاحب خـلافت، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1385.

14- جعفریان، رسول، حیات فکری و سیاسی امامان شیعه، قم، انتشارات انصاریان، 1386.

15- ------------- تاریخ تشیع در ایران، قم، انتشارات انصاریان،1375 ش.

16- ------------- از پیدایش اسلام تا ایران، قم، انتشارات انصاریان.

17- جاسم حسین، تاریخ سـیاسی غـیبت امام دوازدهم،سیدمحمدتقی آیت اللهی،انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم1377.

18- حسینیان، روح الله، چهاده قرن تلاش شیعه(ماندن و توسعه)، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، چاپ سوم، 1384ش.

19- حسینی، جعفر مرتضی، زندگی سیاسی هـشتمین امـام، ترجمه، دکـتر خلیل خلیلیان، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ بیستم، 1377ش

20- حر، سیدحسین، امام رضا و ایران، قم، نـاشر دفتر نشر معارف، 1386.

21- خیاط، ابی عمرو خلیفه اللیثی(ملقب به شـباب)، تـاریخ خـلیفه بن خیاط، بیروت،دارالکتب العلمیه، لبنان. چاپ اول، 1415قمری.

22- خضری، احمدرضا، تاریخ خلافت عباسی ازآغاز تا پایان آل بـویه، تـهران، انتشارات وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، 1378.

23- خضری، محمد، دولت العباسیه، بیروت، دارالمعرفه، چاپ پنجم،1420قمری.

24- سـولا اصـغری، اسـد، نگرشی بر حکومت مأمون، انتشارات شیخ صفی الدین، چاپ اول، 1380.

  1. صدوق، عیون اخبار الرضا، بیروت، مـؤسسة الاعلمی للمطبوعات، چاپ اول، 1404قمری.

26- طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ترجمه قاسم پایـنده، تهران، انتشارات اساطیر، چـاپ دوم، 1363.

27- عـادل ادیب، زندگانی تحلیلی پیشوایان ما (ائمه دوازده گانه)، ترجمه دکتر اسدالله مبشری.

28- طقوش، محمدسهیل، دولت عباسیان، ترجمه حجت الله جودکی قم، پژوهشگاه حوزه و دانشگاه، 1385.

29- فرمانیان، مهدی و سیدعلی مـوسوی، زیدیه تاریخ و عقاید، قم، نشر ادیان، چاپ اول، 1386.

30- فضل الله، محمدجواد، تحلیلی از زندگانی امام رضا؛ مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ دوازدهم،1385.

31- قزوینی، زکریابن محمد؛ آثار البلاد و اخـبار العـباد.

32- قمی، شیخ عباس، منتهی الامال، تهران، کتاب فروشی اسلامیه،1371قمری.

33- اللیثی، سمیره مختار، جهاد الشیعه، فی العصرالاول العباسی، هیأت انصار اهل بیت(ع)، 1364.

34- ------------- جهاد شیعه در دوره اول عباسی، ترجمه، محمد حاجی تقی، ضـمیمه گـفتار سیدعلی خامنه ای.

35- مجلسی، محمد باقر، بحارالأنوار، تصحیح محمد باقر بهبودی، تهران، المکتبة الاسلامیه، 1385قمری.

36- مسکویه، ابو علی الرازی، تجارب الامم، تحقیق دکتر ابوالقاسم امامی، تهران، دارالسروش للطباعه چاپ اول، 1376.

37- مـسعودی، عـلی بن حسین بن علی، مروج الذهب، قم، منشورات دارالهجره ایران، طبع الثانی1363شمسی.

38- مفید، محمد بن محمد، الارشاد فی معرفه حجج الله علی العباد، تهران، ترجمه و شرح هاشم رسولی مـحلاتی، دفـتر نـشر فرهنگ اسلامی، چاپ هفتم، 1378.

39- مـحدثی، جـواد، تـاریخ سیاسی ائمه، تهران، انتشارات مدرسه، چاپ دوم، 1378.

40- مدرسی، علامه محمد تقی، امامان شیعه و جنبش های مکتبی، ترجمه حمید رضا آژیر.

41- مرعشی نـجفی، شـهاب الدیـن، سراج الانساب، بی تا، بی چا.

42- مرتضوی، سـیدمحمد، ولایـت عهدی امام رضا، مشهد، بنیاد پژوهش های اسلامی، چاپ اول 1385.

43- مطهری، مرتضی، سیری در سیره ائمه اطهار، قم، انتشارات صدرا، چـاپ بـیستم، 1380.

قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان