گفتوگو با جوانی 38 ساله که سینما را با جان و دل دوست دارد و به جای اینکه دیپلم فنی – حرفهایاش را با معدل بالا بگیرد و از مشاغل پردرآمدِ رشتههای مهندسی سر دربیاورد، راهش را با دشواری به سوی سینما کج کرده، خالی از لطف نیست.
سینماسینما، شادی حاجی مشهدی: پیگیری و پایداری آشکاری که از رگ و ریشههای اقوام ترک و کردش در او موروثی و نهادینه شده است، همراه با شخصیت ریزبین و تیزبینی که جزء به جزء کلمات شما را بهخوبی به خاطر میسپارد، از او فیلمسازی با جدیت و مشتاق برای ورود به عرصه تجربههای نو ساخته است.
محسن خانجهانی، کارگردان مستند «انتهای خیابان پاستور»، بهواقع، عاشق سینماست. جوان پرشور اهل شهرری، که در آغاز راه با بضاعتی اندک، اما با قلبی سرشار از عشق و امید، قدم به دنیای هنر هفتم گذاشته است. انرژی مثالزدنی و پشتکار بسیارش، او را در مسیری قرار داد تا بتواند در اندک زمانی بیش از 10 عنوان فیلم کوتاه، تله فیلم و چندین فیلم مستند بسازد. خانجهانی پس از آزمودن توان و ذوقش در ساخت فیلمهایی با بنمایههای اجتماعی، دینی، ورزشی و سیاسی، در سال 92 به سراغ سوژهای سیاسی، اجتماعی میرود تا از فیلمش سندی بسازد برای ثبت بخشی از حافظه تاریخی و سیاسی یک ملت.
مستند «انتهای خیابان پاستور» ازجمله مستندهای سیاسی این فیلمساز، بعد از فیلمهای «یک میخ و چند کت» و «صندلی 257» است و به روزهای پرهیاهوی انتخابات دوره دهم ریاست جمهوری ایران در سال 1392 میپردازد. این فیلم با مشارکت و همراهی جعفر محمدی ساخته شده است که به زَعمِ این فیلمساز، اگر همدلی و تلاشهای بیدریغ او نبود، هرگز این فیلم به این شکل ساخته و پرداخته نمیشد.
پیش از اینکه از تجربه ساخت این فیلم بگویید، میخواهم بدانم این شور و شوق فیلمسازی بدون داشتن دانش اولیه آکادمیک یا شرکت در دورههای تخصصی فیلمسازی، چطور به شما جسارت ورود به عرصههای مختلف سینما را داده است؟
باید بگویم واقعیت این است که من از دوران دبیرستان در کلاسهای دانشگاه سوره و به صورت مهمان در محضر اساتیدی مثل آقای کریمی حکاک، دکتر الستی و جناب ضابطی جهرمی بودم و افتخار این را داشتم که در رشته کارگردانی در کلاسهای دروس تخصصی این اساتید مینشستم و وقتی دکتر الستی فیلم نشان میدادند، با علاقه فیلمها را میدیدم. در آن زمان با خیلی از کسانی که بعدها فیلمساز شدند، دوست شدم، مثل پناهبرخدا رضایی، تورج اصلانی و…
بعد از این دوره من به کلاسهای بازیگری امین تارخ رفتم و آنجا بازیگری خواندم و بعد به تئاتر رفتم و اولین تئاترم را با خانم پری صابری شروع کردم. با نمایش «رستم و سهراب» (74) و به همین ترتیب با تیم خانم صابری، «شمس پرنده» و «آنتیگونه» و… را کار کردیم. این پروسه حدود چهار، پنج سال طول کشید. تا اینکه در سال گفتوگوی تمدنها، گروه ایشان قصد داشتند تا در بنای کولوسئومِ ایتالیا تئاتر اجرا کنند و من بهخاطر اینکه سرباز شده بودم، نتوانستم گروه را همراهی کنم و به ایتالیا بروم.
چطور از دنیای پرکشش تئاتر به سینما و فیلمسازی روی آوردید؟
آن موقع زیاد مجله گزارش فیلم میخواندم و خب سینما را میانبر میرفتم و با چیزهایی که یاد گرفته بودم، تصمیم گرفتم اولین فیلمم را بسازم که اسم آن «توپ من» بود. ایده هم از اینجا پیدا شد که چون من در گروه خانم صابری همزمان دستیار کارگردان و همسُرا بودم و کارهای نشر کتاب را هم میکردم، یک روز وقتی برای پیگیری کارهای اعضای گروه به سفارت ایتالیا رفته بودم، این ایده به فکرم رسید. از دیدن اینکه توپ پسربچهای هنگام بازی در داخل محوطه سفارتخانه میافتاد و سرباز نگهبان اجازه نمیداد پسربچه برود و توپش را بردارد. همین ماجرا دستمایه ساخت یک فیلم شد.
با سرمایه بسیار اندک این فیلم را ساختم و به یاد دارم آنقدر بیپول بودم که وقتی در سال 84 از سوی جشنواره رشد برای جشن اختتامیه دعوت شده بودم، مجبور شدم با یک اسکناس 50 تومانی خودم را از سعادتآباد به تالار برسانم. تصور بفرمایید که در اواخر مراسم وقتی سه وزیر ارشاد، علوم و آموزش و پرورش، برای اعلام جایزه بزرگ جشنواره به روی سن آمدند و به مناسبت سال گفتوگوی تمدنها جایزه بهترین فیلم را به فیلم «توپِ من» اهدا کردند، من چه حالی داشتم!
شما باید قاعدتا خوشحال و شگفتزده میشدید…
برخلاف تصور شما و بقیه، من غمگینترین آدم آن جشن بودم، برای اینکه پس از اتمام مراسم با داشتن40 سکه طلا در جیبم بیپولترین آدم دنیا بودم و دمِ درِ خروجی تالار وحدت در سرما ایستاده بودم و پولی نداشتم تا به خانه برگردم…
این خودش میتواند سوژه یک فیلم باشد، با این عنوان: «پیروزِ بیپول» (با خنده)، کنجکاو شدم که چگونه در آن اوضاع به خانه برگشتید؟
ساعت 12 شب و هوا سرد بود و من واقعا نمیدانستم چه کنم، تا اینکه از شانس خوبم دو سه نفر از حاضران در مراسم هنگام خروج احوالپرسی کردند و من را تصادفی تا منزل رساندند. انگار دنیا را به من داده بودند. وقتی به منزل رسیدم، تازه فهمیدم چه بر من گذشته است و برنده جایزه ارزشمندی شدهام. اینگونه شد که فیلم اولم را ساختم و پس از این اتفاق برای ساختن فیلمهای کوتاه بعدی نیز انگیزه پیدا کردم.
برای شما فراگرفتن اصول تکنیکی سینما و آشنایی با قواعد فیلمسازی چطور پیش رفت؟
به لحاظ تئوریک، در مجله گزارش فیلم یک بخش آموزشی تخصصی و تکنیکی بود که من از آنجا و در ادامه مباحثی که از شرکت در کلاسهای دانشگاه سوره آموخته بودم، کمکم با کتابها و مجلاتی که در مورد تکنیکهای فیلمسازی و اصطلاحات سینمایی بود، آشنا شدم. سریع یاد میگرفتم و علاقه زیادی داشتم تا فیلم بسازم.
سوژهها و داستانهای فیلمهایتان از کجا میآمد؟ چطور فیلمنامه مینوشتید و با متن ارتباط برقرار میکردید؟
در خانه روزنامهنگاران جوان عضو بودم و به روزنامهنگاری هم علاقه داشتم و در آن زمان هر کس که عضو این موسسه میشد، باید با مشارکت پنج نفر دیگر، مجلهای راه میانداخت. خب ما هم در آن زمان مجله مژده را داشتیم. من و رضا درمیشیان و چند نفر دیگر محتوای آن را تهیه و منتشر میکردیم. بعدها متوجه شدم که رضا در هفته نامه سینما فعالیت میکند. من تازهکار بودم و عشق سینما… خبرنگاری یا فیلمسازی یا روزنامهنگاری هم جزو سینما محسوب میشد. در فیلمنامههای کوتاهم خیلی حرفهای نمینوشتم و چون فیلمها بیشتر تجربی و شخصی بود، با نوشته خودم پیش میرفتم. اما در پروژههای بزرگتر مثل تله فیلمها، ایده اولیه را میدادم تا تیم حرفهایتری از نویسندگان آن را بنویسند و پرورش دهند.
چطور از ساخت فیلمهای کوتاه با تمهای اجتماعی و مذهبی به مستندسازی، آن هم در حوزه مستند سیاسی، علاقهمند شدید؟
این بهواقع یک استحاله درونی و بخشی از روند تجربی فیلمسازی من بود. فیلمهای «نماز آخر»، «یک روز تعطیل» و «آخرین مرد روستا» را در قالب فیلمهای کوتاه بین 15 تا 30 دقیقهای ساختم. بهخاطر دارم که جایزه بهترین فیلم سینمای دینی را برای فیلم «نماز آخر» گرفتم و وقتی برای دریافت جایزه بالای سن رفتم، هم عصبانی بودم و هم طبق معمول بیپول و بدهکار، که جملهای به زبانم آمد و گفتم: «امیدوارم جایزهای که میدهید، خوب باشد، چون من این جایزه را باید از دست شما بگیرم و بدهم به نفر بغل دستیام که به او بدهکارم و این فیلم را با قرض و قوله ساختم.»
جالب است که آقای عماد افروغ، رئیس کمیسیون فرهنگیِ وقت، بالای سن رفتند و گفتند: «ما جایزهای از طرف کمیسیون فرهنگی مجلس به این جوان میدهیم و هزینه ساخت فیلم بعدی ایشان را نیز تامین میکنیم.» و خب این حرفشان خیلی برای من غافلگیرکننده و در عین حال خوشحالکننده بود. فردا صبحش آقا محمد آفریده با من تماس گرفت و گفت که این موضوع را جدی بگیرم و برای فیلم بعدیام از این فرصت استفاده کنم.
تا اینجا باید بگویم علاوه بر استفاده از هوش و پشتکار، فرد خوششانسی هم هستید…
راستش بله، من خودم را آدم خوششانسی میدانم. با پولی که از مجلس گرفته بودم، یک تله فیلم به نام «اجیر» با بازی مجید مظفری، مهران رجبی و… ساختم، که چند بار از تلویزیون پخش شد و فکر میکنم جزو اولین کسانی بودم که تله فیلم ساختم. شاید اگر ساختن تله فیلم را ادامه داده بودم، حالا کارگردان یک یا چند فیلم بلند سینمایی بودم.
گویا اولین مستند شما سروصدای زیادی در بین جماعت ورزشدوست کشور به پا کرد. از حالوهوای آن برایمان بگویید.
پس از ساختن آن تله فیلم تصمیم گرفتم یک مستند بسازم، چون شنیده بودم مستند ساختن خیلی سخت است و دلم میخواست توان خودم را محک بزنم و آن را نیز تجربه کنم. میخواستم ببینم آیا میتوانم فیلم مستند بسازم یا نه. اسم اولین مستندم که در سال84 ساختم، این بود: «من لیدرهستم» و در مورد لیدرهای تیمهای فوتبال بود و اینکه لیدرها چه کسانی هستند و به چه درد میخورند. اگر بهخاطر داشته باشید، در آن زمان دو یا سه روزنامه ورزشی بیشتر نداشتیم، مثل ابرار ورزشی و… که خیلی به این فیلم پرداختند. مثلا تیتر زده بودند: «دیدار پروین با برانکو در سینما فلسطین» یا «در سینما فلسطین چه میگذرد؟» که خب باعث شد هنگام اکران این مستند، سینماها شلوغ شود. هم فیلمش هم عکسش را به یادگار نگه داشتم که در جشنواره فیلم کوتاه تهران خیابان فلسطین را بستند و سینما فلسطین مملو بود از هواداران فوتبالی؛ برانکو آمد و کلی از مردم فوتبالدوست. سالن های شماره 1 و 2 و 3 فلسطین پر بود و همزمان هر سه سالن با هم، فیلم من را نمایش دادند. درواقع اینجا هم من به شخصه، بانی این توجهات نبودم، مجموعه مطبوعات و شاید یک شانس دوباره، این فضا را به وجود آورده بود. از آن پس میگفتند که اگر فلانی مستند بسازد، فیلمهایش شلوغ میشود.
معروف شده بودید به مستندساز ورزشی؟ چرا تغییر ژانر دادید؟
راستش یک جورهایی بله! در فیلم اولم به من هشدار داده بودند و میگفتند نباید به جایگاه 36 بروی و اتفاقات بدی برایت میافتد. اما من با جسارت تمام و با دوربین آنجا رفتم و با هواداران دوآتیشه فوتبال دوست شدم و از طریق رفاقت و حمایت آنها فیلمم را ساختم. در حین ساختن فیلم «من لیدر هستم» با مسعود مرادی آشنا شده بودم و ایشان در آن سال میخواستند به جام جهانی بروند، که من «خاطرات یک قاضی» و بعد از آن «کلاه شیشهای» و پس از آن فیلم «کلید» را ساختم. خب بعد از این سه، چهار فیلم هر کجا از من یاد میشد، میگفتند: همان پسری که فیلمهای ورزشی میسازد؟ نمیخواستم برچسب بخورم، چون پیش از آن هم شنیده بودم میگفتند همان پسری که فیلم دینی میسازد و من دوست نداشتم در تمِ خاصی گیر کنم. تجربههای جدید و تنوع ژانر را در کار فیلمسازیام ارجح میدانستم. سپس تصمیم گرفتم از حالوهوای ورزش بیرون بیایم و «سند آزادی» را ساختم در مورد زندانیهایی که محکوم به حبس ابد و اعدام بودند و فقط یک راه وجود داشت که به زندگی برگردند؛ اینکه باید حافظ کل قرآن شوند. به همین دلیل باید وارد فضای زندانها میشدم. کمتر کسی توانسته بود در آن زمان اینقدر به زندانیها نزدیک شود و در میانشان زندگی کند و بعد از این فیلم خیلی کمتر به فیلمسازان اجازه داده شد تا از نزدیک و بهطور مستند از داخل زندانها فیلم بسازند.
برای ورود به چنین فضاهایی از روابط خاصی استفاده میکردید، یا اغلب سماجت به خرج میدادید؟
جوان بودم و عشق کار و شهرت… خودم را به آب و آتش میزدم تا فیلمم را آنطور که میخواهم بسازم و بسیار پرانرژیتر از حالا. وقتی فیلم «شهر پولکی» را که راجع به نظام بانکی ایران بود، ساختم، از اینجا بود که کمکم با مقامات و سازمانها و افراد خاص آشنا شدم و توانستم در تجربههای بعدی از این روابط استفاده کنم.
اکران عمومی این قبیل فیلمها فقط از طریق جشنوارهها ممکن بود. برای جذب سرمایهگذاران چه میکردید؟ چون عملا بازگشت سرمایه از طریق فروش فیلم مستند حاصل نمیشد.
بله، تا اینجا فیلمهایم فقط از طریق فستیوالها دعوت و اکران میشدند. اما خب سرمایههای واقعی من روابطی بود که پیدا کرده بودم و تجربیات فیلمسازیام، که به کارم میآمدند. نوع برخورد من با مدیران دولتی و مدیران درجه یک بانکها فرق کرده بود؛ هم آنها، من و کارم را میشناختند و هم من گاهی با یک اساماس مشکلاتم را حل میکردم و این روابط را به پشتوانه فیلمهای قبلیام به دست آورده بودم. مثلا فیلم «کلاه شیشهای»، که در سال 88 ساخته شده بود، در مورد یکی از این سربازانِ یگانِ ضدشورش شکل گرفت که عشق فوتبال بود و میبایست در یک قدمی زمین فوتبال، رو به جمعیت هوادارِ داخل استادیوم و پشت به زمین فوتبال، تمام مدت، در حسرت دیدن بازی تیم مورد علاقهاش زمان را سپری میکرد و فیلم از دریچه کلاهخود این سرباز بود. من در این فیلم از امکانات و ظرفیتهای یک گردان از نیروهای ویژه امنیتی استفاده کردم که در زمان خودش بینظیر و ناممکن به نظر میرسید.
جرقههای داستانهای فیلمهای شما از کجا میآمدند؟ مثلا پرداختن به مستند انتخاباتی بعد از فیلم «صندلی 257 » در ذهن شما قوت گرفت؟
من شخصا علاقه زیادی به سوژه و ایدهیابی دارم. سال 91 در هنگامه انتخابات ریاست جمهوری، حس کردم لازم است فیلمی در مورد روند انتخابات ساخته شود. اینطور شد که مصمم شدم به سراغ ساختن فیلم «انتهای خیابان پاستور» بروم. با خودم فکر کردم بعد از «صندلی 257» همانطور که به نمایندگان مجلس نزدیک شدم و داستان نماینده شدن یکی از آنها را که باید از مردم روستاها رأی جمع میکرد، به تصویر کشیدم، حالا در سطح کلان نشان دهم که برای انتخابات ریاست جمهوری در کشور چه اتفاقاتی میافتد. باید به کاندیداهای ریاست جمهوری نزدیک میشدم و خب رفتهرفته بر من آشکار شد که این امر بسیار دشوارتر از تجربههای قبلی است.
شما ادعا میکنید که فیلمساز سیاسی نیستید، اما فیلمهای اخیر شما تِم سیاسی دارند.
من کماکان محسن خانجهانی، با نگاهی بیطرفانه و فیلمساز مستندهایی هستم که دوست دارم بدون سانسور و محافظهکاری حرفهایشان را بزنند. این حرفها گاهی اجتماعیاند، در بعضی دورهها تم ورزشی یا مذهبی دارند و گاهی هم سیاسی…
از همکاری با آقای محمدی بگویید. ایشان مدیر سایت عصر ایران هستند و با سیاستمردان کشور آشنایی دارند…
باید بگویم یکی از اتفاقات خوب و مهم زندگیام آشنایی با ایشان است. درواقع بدون کمکهای جعفر محمدی این فیلم به این شیوه ساخته نمیشد. با سابقه شناختی که از من و فیلمهایم داشتند، پیشنهادم را برای ساخت این فیلم پذیرفتند و بنده هم شرایطم را برایشان توضیح دادم و ایشان با علاقه قلبی که به این کار داشتند، تهیهکنندگی فیلم را به عهده گرفتند و همهجانبه پشت این فیلم ایستادند و شاید باور نکنید که اخبار کاندیداها و نشستها و سفرهایشان را در سریعترین زمان ممکن اطلاع میدادند و با هم تصمیم میگرفتیم که تیم انتخاباتی را در کدام محل و زمانها مشایعت کنیم و تصاویر را بگیریم. ایشان با روابط دوستانه و تواناییهای خوبشان در همه تیمهای انتخاباتی برای ما موقعیتهای خوبی را برای ضبط تصاویر فراهم میکردند. علاوه بر این، امتیاز مثبتشان این است که سینما را خوب میفهمند.
نام فیلم از کجا به ذهنتان رسید؟ چرا «انتهای خیابان پاستور»؟
یک بار کنجکاو شدم که بروم و خیابان پاستور و نهاد ریاست جمهوری را از نزدیک ببینم. فقط میدانستم این نهاد در این خیابان واقع است. پیاده به آنجا رفتم و تا انتهای خیابان، پیادهروی نسبتا طولانیای کردم و دیدم خیابان بنبست است. وقتی تابلوی آن را در بالای سرم دیدم، با خود گفتم چه جالب که من تا انتهای این خیابان را پیاده رفتم، و از آنجا اسم فیلمم را انتخاب کردم.
توجیه حضور شما در تیمهای انتخاباتی نامزدهای مختلف چه بود؟ مثلا اگر بهطور همزمان در دو یا سه تیم انتخاباتی که رقیب هم بودند، دیده میشدید، روند فیلم دچار اختلال نمیشد؟
ما از ابتدا میگفتیم که یک گروه مستندساز و در حال ساخت فیلم برای انتخابات ریاست جمهوری هستیم و سعی میکردیم با روابط خوب و بعضا دوستانه اعتماد افراد را جلب کنیم و در بسیاری از موارد از آقای محمدی و روابطشان کمک میگرفتیم.
بیشترین زمان پیشتولید چنین فیلمهای مستندی صرف برنامهریزی و اعزام تیمهای مختلف با گروههای انتخاباتی میشود. چطور تنظیم میکردید که همزمان با همه کاندیداها همراه باشید؟
واقعا سخت بود. مثالی عرض میکنم که شرایط را بهخوبی درک کنید. سفرهای آقای روحانی حدود هفت، هشت روز طول کشید و دشواریاش در این بود که مثلا صبح پرواز داشتیم به کرمان یا شیراز و بعد دوباره فردا صبح میرفتیم سنندج، بعد باید به ارومیه و تبریز میرفتیم و شب به تهران برمیگشتیم.
چند روز اینطور بود، سپس باید با کاندیدای بعدی تنظیم میکردیم تا چند روز را با او و تیم انتخاباتیاش بگذرانیم. جالب است بدانید گاهی پیش میآمد که همزمان باید با دو نامزد سفر میکردیم و چون بیشتر هواپیماها از قبل بهطور کامل بلیتهایشان رزو میشدند و ما هم شماره صندلی مختص به خود نداشتیم، باید با هماهنگی مستقیم مدیران روابط عمومی، پرواز میکردیم و آنها در دقایق پایانی برنامهها را با ما هماهنگ میکردند و خب باید برای بعضی سفرها هم، دو یا سه تیم مختلف اعزام میکردیم.
مقوله تخریب میتواند جزو ماهیت هر رقابتی باشد. هدفدار بودن سوالهای شما چطور زوایای پنهان رقابتها را عریان میکرد؟
همینطور است که میگویید. ما آگاهانه یکسری سوال طرح کرده بودیم؛ ازجمله در مورد تخریب، که من در موقعیتهای مناسب این مسئله را مطرح میکردم و کاندیداها را با این چالش مواجه میکردم و میدانستم در تدوین این پاسخها باید کنار هم چیده شود و به هم بخورد. گاهی هم کات به کات صورتها تدوین میکردم، مثلا صورت آقای روحانی به صورت آقای قالیباف و… چون در تیمهای انتخاباتی بودیم، معمولا اولین خبرها و زمزمهها را میفهمیدیم و مثلا زمانی که آقای عارف به نفع آقای روحانی کنار رفتند و ما این را متوجه شدیم، این قسمت از حرفهای آقای روحانی را که در شهرِ آیتالله رفسنجانی (کرمان) و با آن سخنرانی زیبا در مورد برادرشان عارف میگویند، در فیلم گنجاندیم. چون خودم صدای آقای روحانی را از بیرون میشنیدم که از بلندگو پخش میشد. هم صدای ایشان و هم مردی را که روی چمنهای محوطه بیرون ورزشگاه نشسته است و صدای آقای روحانی را میشنود، در تدوین آوردم. اینجاست که متوجه این نکته میشویم که سیاستمداران چقدر خوب با هم برادرانه عمل میکنند و در صورت لزوم بهموقع نیز، رودرروی هم میایستند و گاهی این وحدت و هماهنگی بین آدمهای سیاسی را میتوان بنمایه ساختن یک فیلم کرد.
تدوین چنین مستندی که اغلب بر پایه هدفمندی و چینش تصاویر و گفتوگوها شکل میگیرد، کار دشواری است، چراکه از میان صدها ساعت راش و تصاویر نشستهای تبلیغاتی و مصاحبههای نامزدها، باید مواردی را که قابلیت مقایسه و تحلیل دارند، جدا و دوباره کنار هم تدوین کنید.
سخنرانیها را کامل با دو سه دوربین فیلمبرداری میکردیم و جزء به جزء گوش میدادیم و با مونتور مینشستیم و ساعتها انتخاب میکردیم. قبل از ورود به سکانسی که سوال خاصی پرسیده میشود، همان طرح مبحث را از زبان یک هوادار یا نامزد مطرح میکردم و بقیه را با چینش مورد نظرم کات میزدم. تجربه فیلم «صندلی 257» به من کمک کرده بود تا بدانم دقیقا دنبال چه چیزی باید باشم و دیگر200 ساعت راش من را گیج و کلافه نمیکرد و میدانستم باید چه کنم و به کمک آقای محمدی نظم و نظامش را دنبال کردیم و فیلم را ساختیم.
کل مدت فیلمبرداری چقدر طول کشید؟
20 روز سفر تا روز رأیگیری داشتیم و بدون فوت وقت برای پیشتولید در بحبوحه روزهای داغ انتخابات مستقیم در دل رقابتها پیش رفتیم. یک روز هم روز اعلام نتایج بود و یک روز هم مراسم تحلیف در مجلس را فیلمبرداری کردیم و یک روز هم بعد از مراسم تحلیف دولت و انتقال آن به رئیس جمهور جدید، 23 جلسه فیلمبرداری و دو ماه و نیم طول کشید.
طبعا در میزانسنها محدودیت داشتید، در آن آشفتگی و شلوغی جمعیت زوایای دوربین را چگونه انتخاب کردید؟
در شلوغی من اصلا نمیتوانستم زاویه خاصی را طراحی کنم و باید مراقب بودم تا از تیم انتخاباتی و اتوبوس یا پروازها جا نمانیم. اغلب با انتخاب من، دکوپاژها شکل میگرفت، ولی جایی که دستمان بسته بود، چارهای نداشتیم که شرایط را همانطور که هست، ثبت کنیم و چون آکسسوار خاصی هم به جز یک دوربین و یک میکروفون همراه نداشتیم، باید با همانها میدویدیم.
درحقیقت باید از بهترین کیفیت نور و فضا استفاده میکردید. اینجاست که تصاویر آرشیوی به کار میآیند.
بله، حتی ما نماهایی در سالنهای تاریک داریم و مجبوریم در آن نور تصویربرداری کنیم و خب خوبیِ فیلم مستند این است که همه چیز در آن واقعی و مستند است… البته همانطور که اشاره کردید، بسیاری از قطعات ما و مناظرات استفادهشده در فیلم، آرشیوی است و آرم شبکههای صدا و سیما را دارد و حتی به احترام فیلمسازانشان از راش فیلم استفاده نکردم، بلکه از تصاویر پخششده تلویزیونی مونتاژ کردیم.
اساسا برای چنین پروژهای نمیتوانستید تصویربردار خیلی حرفهای سینما را دعوت به کار کنید، چون لحن و جنس این فیلم مستند میطلبد که تیم فیلمبرداری در عین کاربلدی، فرز و چابک عمل کند و بدون آکسسوار اضافی همه جا حضور داشته باشد. انتخاب تیم فنی شما چگونه بود؟
همینطور است که میفرمایید. من نمیخواستم حین کار چیزی بگویم که فیلمبردار حرفهای با من همسو و همنظر نباشد و در روند تولید دچار وقفه شوم. انتخاب من بیشتر از روی تجربههای قبلی و با شناخت از همکاریهای دوستانهام بود. تصاویر فیلم را با دوربین حرفهای Z7 گرفتیم و صدابرداری را با HF انجام دادیم. ما دو سه گروه فیلمبرداری داشتیم و من هر روز میگفتم که دقیقا چه تصاویری لازم دارم و آقای محمدی نیز همزمان به گروههای انتخاباتی دیگر میرفتند و پلانهایی را که میخواستیم، میگرفتند.
آیا پیش آمد که در حین فیلمبرداری با اعضای تیمهای انتخاباتی درگیر یا وارد بحث و جدل شوید؟
هیچوقت. صادقانه بگویم هرگز اینقدر راحت فیلم نساخته بودم و اینقدر راحت با فضای فیلمم، ارتباط برقرار نکرده بودم.
در تدوین نهایی چطور فکر کردید که ریتم افت نکند و در هیاهوی دیالوگ و کاتهای زیاد پیگیری روند مستند گم نشود؟
تمام اینها را فکر کرده بودم، حتی میدانستم که در ارومیه از استادیوم که بیرون آمدم، صحنه همعرضش را در تهران دیدهام؛ کاغذهای روی زمین که آسفالت هم دیده نمیشد. با اپراتور مینشستیم و اینها را به هم پیوند میزدیم. چون میدانستم در تدوین دقیقا چه میخواهم، موسیقیای را هم که با فضای کار همخوانی داشت، انتخاب کردیم. البته همانطور که در فیلم میبینید، از ابتدا تصمیم داشتم یکسری پلان بگیرم که از چاپخانه و روزنامهها باشد و بعدا در مونتاژ از آنها به همراه ضرباهنگ مناسبی از موسیقی استفاده کنم.
در میانه ساخت چنین مستندی که ممکن است فیلمساز را به درون بازیهای سیاسی فرو ببرد، آیا جایی بود که خودسانسوری کنید، یا مجبور شوید حرفی را ناگفته باقی بگذارید، یا پلانی را از فیلم حذف کنید؟
خوشبختانه خیر. من به هیچ عنوان خودسانسور نبوده و نیستم و علاقهای هم به این مسئله ندارم و معتقدم حرفی که صادقانه و بدون عداوت گفته شود، ضرورتی برای جرح و تعدیل نخواهد داشت. نیازی نیست ما فیلممان را خودمان سانسور کنیم، برای اینکه فلان شخص یا مدیر خوشش بیاید و اجازه اکران بگیریم. حتی اگر دقت کنید، من نارضایتی و عکسالعملهای مردم را هم از برخی کاندیداها نشان دادم و دیالوگهای کاملا مستند و واقعی مردم را بدون تغییر، در فیلمم گنجاندم و خوشبختانه تیم بازبین، حتی یک ثانیه از فیلم من را هم ممیزی نکردند.
پس چرا بعد از انتخابات سال 92 و یک ماه پس از تولید، به این فیلم اجازه اکران ندادند؟
پاسخی که به من دادند، این بود که دلیلی ندارد پس از برگزاری جریان انتخابات و پایان آن و روشن شدنِ نتیجه، دوباره به این موضوع پرداخته شود و طرح مجدد آن مناسبتی با حال و احوال این زمان ندارد و طرح دوباره آن جایز نیست. اگرچه در سال جدید، با ارتباط خوب و دوستانی که پیدا کردیم، در سطح بینالمللی اکرانهای خوبی، بهویژه در تورنتو و مونتریال و سایر شهرهای آمریکا و کانادا داشتیم که خوشبختانه با استقبال خوبی هم همراه بود.
برای انتخابات سال 96 احساس نیاز نکردید تا دوباره به حافظه تاریخی سیاسی مردم تلنگری بزنید و فیلمی شبیه «انتهای خیابان پاستور» برای انتخابات امسال بسازید؟
من درخواست کردم و از وزارت ارشاد خواستم تا مجوزی برای ساخت مستند انتخاباتی مشابهی، برای سال 96 و کاندیداهای امسال بدهند، که متاسفانه موافقت نشد. البته من این تیزهوشی و پیشبینی را داشتم که پیش از انتخابات در اردیبهشت ماه فیلمم را اکران کنم و این درخواست را برای فیلم بعدی مطرح کنم. چون میدانستم معمولا با نزدیک شدن به انتخابات فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور باز میشود و اتفاقاتی که بهطور معمول در کل سال نمیافتد، در این ایام امکان وقوع پیدا میکند. اولین اکران این فیلم در اردیبهشت ماه امسال و در گروه هنر و تجربه بود، که خیلی اکران پرتعداد و گستردهای هم بود. فکر میکنم از ابتدای اردیبهشت ماه سال 96 این فیلم 20 اکران داشته.
فکر میکنید انتخاب آقای روحانی بهعنوان رئیس جمهور چقدر در سرنوشت فرهنگی و هنری جامعه ما نقش داشته و شما بهعنوان سینماگر چقدر این تغییر را حس میکنید؟
خیلی زیاد، من فکر میکنم حتی اکران فیلم بنده نیز تحت تاثیر این انتخاب صورت گرفته و همینطور که شعار این دولت هم بوده و هست، ما واقعا به عقب برنمیگردیم. این مسئله نه فقط در مورد سینما، بلکه در همه ارکان جامعه ما مشهود است، و این ضرورتی است برای جامعه ایران که رو به جلو برود و پیشرفت کند.
فکر میکنید بهعنوان یک فیلمساز، بیطرفی را در حین تولید فیلم، در نوع نگاه و پرداختن به شخصیت نامزدهای انتخاباتی رعایت کردهاید؟
من سعیام را کردهام و معتقدم بیطرفانه این مستند را ساختم. اما جالب است بدانید که در اولین برنامه سینما تک و درواقع اولین اکران فیلم «انتهای خیابان پاستور»، آقای صادق زیباکلام که برای نقد و بررسی دعوت شده بودند، بعد از نمایش فیلم، جمله جالبی گفتند. از قول ایشان میگویم: من نمیتوانم بپذیرم که آقای خانجهانی این فیلم را در مورد همه نامزدها ساخته است. به نظر من ایشان این فیلم را به طور خاص و برای شخص آقای روحانی ساخته است، و من نمیتوانم بپذیرم که وزنه سنگین این فیلم شخصی غیر از آقای روحانی باشند.
به نظر شما مخاطبانی که در اردیبهشت امسال فیلم شما را دیدند و آن یادآوری تاریخی و سیاسی برایشان به وجود آمد، چقدر در سرنوشت انتخابات دخیل بودند؟ بهتر بگویم، فکر میکنید چقدر فیلم شما به مخاطب تلنگر سیاسی زده است؟
نمیتوانم بگویم خیلی تاثیر داشته، اما خب در عین حال بیتاثیر هم نبوده. مگر چند نفر فیلم ما را دیدند؟ ولی خب با دیدنش هم به یاد آن دوران در سال 92 افتادند و این تلنگر سیاسی به حافظه تاریخی بسیاری زده شد. من میتوانم قاطعانه بگویم میزان مشارکتِ فعال و شور و حال انتخابات امسال خیلی زیاد بود و طیف وسیعی از مردم بهخاطر ترس از قطع شدن روند اصلاحات و از بین رفتن نتایج سودمند آن به پای صندوقها رفتند. حضور مردم نتایج خوبی داشت که هم برای ریاست جمهوری و هم برای شورای شهر امیدبخش است. ورود لیست امید به مجلس هم کمک میکند تا کشور بیشتر به سمت اصلاحات پیش برود و این اتفاق خوبی برای همه است.
چرا برای فیلم دو پوستر متفاوت اجرا شده است و کدامشان را با فضای ذهنی خودتان و فیلم نزدیکتر میبینید؟
خانم بنفشه جهانگیری طراح پوستر ما بودند و من به ایشان ایدهای را که برای نامگذاری فیلم در ذهنم آمده بود، توضیح دادم و ایشان هم با استفاده از المانهای ساده از تصاویر یک تابلوی شهرداری از خیابان پاستور و خطوط افقی خطکشی پیادهرو، این اتود را زدند.
برای چنین مستندی، ایده و لیاوت مینیمالیستی و خوبی دارد.
راستش نظر خود من هم روی این اتود اصلی و اولیه بود. بعدها ایشان یک اتود دیگر را هم با استفاده از چیدمان و عکاسی طراحی کردند که ما باز هم در موقعیتهایی از آن هم استفاده کردیم.
نظرتان درباره گروه هنر و تجربه که فیلمتان در آن اکران شده چیست؟
معتقدم که وجود گروه هنر و تجربه یک ضرورت است، یک نیاز است. اما همانطور که میدانید، رشد و تعالی یک سیستم و توسعه آن به واسطه تغییر و تحول مثبت و رو به جلو محقق میشود و نباید مدیران بعدی که میآیند، بدون در نظر گرفتن پیشینه و زحمات گروههای قبل، راه را بر ادامه حیات هنر و تجربه سد کنند. اگرچه دلیلی ندارد چون فیلمهای من در هنر و تجربه اکران شده است، من مجیزگویانه از آن تعریف کنم، یا بدون نقد مثبت چشمبسته توقع داشته باشم که همه چیز در مورد فیلم من بینظیر باشد، اما راستش یکی از ایراداتی که به این گروه وارد است، حجم زیاد فیلمهای ورودی و کثرت برنامههای اکران فیلمها، بدون در نظر گرفتن شرایط یکسان برای عرضه و نمایش آنهاست، بهخصوص در فصول اخیر که عدم هماهنگی در تعداد اکرانها و کمبود تبلیغات یکسان برای همه فیلمهای شرکتکننده، شرایط دلسردکنندهای را برای برخی از فیلمسازان ایجاد کرده است. سینمای مستند واقعا جایگاه محدودی برای نمایش و اکران دارد و باید از سوی خود ما و سینمادوستان و علاقهمندان به این سینما مورد حمایت واقع شود. بنده بهعنوان مستندساز، ضمن تقدیر از زحمات مسئولان و دستاندرکاران این گروه، یک گله کوچک دارم که دوست دارم صادقانه با شما در میان بگذارم، و آن این است که به نظرم باید فارغ از اسامی و روابط افراد، شرایط در مورد همه فیلمسازان و فیلمهایشان یکسان باشد. مثلا در تبلیغات برای اکران یک فیلم در فضای مجازی، سایت یا نشریات و بولتنهای مخصوص این گروه عادلانه برخوردی یکسان صورت پذیرد و تبعیضی وجود نداشته باشد. این امر یک برنامهریزی و پیشبینی هوشمندانه میطلبد که من احساس میکنم دوستان این گروه، با توجه به تعداد بالای فیلمها شاید ناخواسته دچار این آشفتگیها میشوند. نظاممند شدن مختصات و استانداردهای اکران برای فیلمهای فیلمسازان جوانی که با امید و انتظارات مثبت، در پشتِ درهای اکران هنر و تجربه ایستادهاند، باید با شرایط یکسان انجام شود. حرف من این است که این شرایط برای همه یکسان و عادلانه باشد و در همه حوزههای اطلاعرسانی ِ هنر و تجربه پوشش خبری فیلمها به شکل یکسان اتفاق بیفتد…
اکنون بهعنوان کارگردانِ فیلم «انتهای خیابان پاستور» در کجای راه ایستادهاید؟
دلم میخواهد فیلم بعدیام را بلند سینمایی بسازم و تا زمانی که به فیلمنامه خوبی برسم، صبر میکنم. میخواهم فیلمی جسورانه بسازم و معتقدم ساخته شدن مستند «انتهای خیابان پاستور» و آثار شبیه به آن، بصیرت و هوشیاری بیشتری به مخاطبان میبخشد. این فیلم، سندی زنده و ماندگار برای یادآوری در دورههای بعدی سیاسی، اجتماعی این کشور است و معتقدم که اینطور اسناد باید باقی بمانند. چند سال بعد، مثلا وقتی یک دانشجو بخواهد تحقیق کند، در جستوجوهایش با حجم زیادی راش و فیلم مواجه میشود و میتواند با دیدن دوباره این فیلم، متوجه اسناد تاریخی موجود و صحبتها و جریاناتی شود که بهطور اختصاصی از هر نامزد انتخاباتی باقی مانده است. ای کاش در سالهای قبلتر هم چنین فیلمی داشتیم که به صورت یک بسته سیاسی، تاریخی آماده از دورههای قبل عطش ما را برای دریافت جزئیات رفع میکرد. به گمانم لحظاتی وجود دارند که در زندگی سیاسی و تاریخی هر ملتی نقطه عطف محسوب و باعث میشوند تا هر موقعیت به فرصت یا تهدید تبدیل شود، و برای همین است که باید آگاه و مراقب بود.
ماهنامه هنر و تجربه