ماهان شبکه ایرانیان

«تام کروز» از کار‌ها و رویاهایش می‌گوید

تام کروز در سیراکیوز از شهرهای مرکزی ایالت نیویورک آمریکا به دنیا آمد. نام کامل وی توماس کروز ماپوتر چهارم است. پدرش مهندس برق و مادرش معلم بود.

روزنامه شهروند - پولاد امین: تام کروز در سیراکیوز از شهرهای مرکزی ایالت نیویورک آمریکا به دنیا آمد. نام کامل وی توماس کروز ماپوتر چهارم است. پدرش مهندس برق و مادرش معلم بود. خانواده آنها در اصل ریشه‌ای آلمانی، انگلیسی و ولزی دارند. تام دارای سه خواهر است که ماریان، لی‌آن و کاس نام دارند. لی‌آن کار تبلیغات تام کروز را بر عهده دارد.

زندگی آنها در مکان ثابتی نبود و خانواده آنها به شهرهای گوناگونی مهاجرت کردند. بنابر گفته تام کروز، وی تا به پایان رساندن دوره دبیرستان، در ١٥ مدرسه مختلف درس خواند. تام دوازده‌ساله بود که والدینش از هم جدا شدند. وی و خواهرش تحت سرپرستی مادرشان قرار گرفتند و در سال‌های بعد در شهرهای گوناگونی ساکن شدند. تام مدتی آموزش مذهبی دید و قصد داشت کشیش شود اما از این کار رویگردان و درنهایت در ‌سال 1980 از دبیرستانی در نیوجرسی فارغ‌التحصیل شد.
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا... 

تام کروز در‌ سال 1987 با میمی راجرز، هنرپیشه آمریکایی ازدواج کرد. میمی باعث آشنایی او با آیین مذهبی ساینتولوژی شد. این زوج در ‌سال 1990 از هم جدا شدند. در همین‌ سال هنگام بازی در فیلم «روزهای تندر» با نیکول کیدمن، بازیگر استرالیایی آشنا شد و مدتی بعد با وی ازدواج کرد. این ازدواج ١١‌سال دوام یافت. این زوج سرشناس، جذاب و محبوب، تا سال‌ها از سرشناس‌ترین زوج‌های‌ هالیوود به شمار می‌آمدند. آنها دو کودک را به فرزندی پذیرفتند. در‌ سال 2001 درحالی‌که نیکول سه ماهه باردار بود از یکدیگر جدا شدند که موجب شد نیکول کودک مذکور را سقط کند.
 
برخی نیز معتقدند دلیل جدایی وی از نیکول، ناتوانی نیکول کیدمن در بچه‌دار شدن بوده است. وی تا‌ سال 2004 با پنه‌لوپه کروز، بازیگر اسپانیایی ارتباط داشت. در ‌سال 2005 با کیتی هولمز، بازیگر آمریکایی آشنا شد و مدتی بعد بر فراز برج ایفل به وی پیشنهاد ازدواج داد. مراسم عروسی آنها در دسامبر 2006 در براچیانو ایتالیا برگزار شد. این زوج هنری به اختصار با عنوان تام کت نیز شناخته می‌شوند. پیش از آن در ماه آوریل همان ‌سال نخستین فرزند آنها به دنیا آمد که نام سوری را برای وی برگزیدند. سوری نخستین فرزند تنی تام و کیتی است و سومین فرزند تام کروز به حساب می‌آید. این زوج بالاخره چند ‌سال پیش از هم جدا شدند.

تام کروز در سال‌های دبیرستان در فیلم موزیکالی از طرف مدرسه شرکت کرد و مورد تحسین قرار گرفت. همین مسأله باعث شد وی به بازیگری به‌طور جدی علاقه‌مند شود. نخستین بازی جدی وی، تنها یک‌سال پس از به پایان بردن دوره دبیرستان، در فیلم «عشق بی‌پایان» به ‌سال 1981 اتفاق افتاد. تا ‌سال 1986 در چندین فیلم بازی کرد که چندان شهرتی برایش نداشت. اما در این ‌سال وی به‌عنوان بازیگر اصلی فیلم تاپ‌گان برگزیده شد. داستان این فیلم حادثه‌ای در مورد آموزش خلبانان هواپیماهای شکاری در ارتش ایالات متحده بود. این فیلم پرفروش‌ترین فیلم‌ سال آمریکا شد و برای تام کروز شهرت فراوانی به همراه آورد. سال‌ها بعد، حضور تام کروز در فیلم‌های مشهور نمایان‌تر شد.
 
در ‌سال 1989 به همراه داستین‌ هافمن در فیلم مرد بارانی بازی کرد که این فیلم نامزد هشت جایزه اسکار شد، اما وی یک‌سال بعد توانست نخستین‌بار نامزد جایزه اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد برای بازی در فیلم «متولد چهارم ژوئیه» شود. در همین ‌سال با بازی در فیلم «روزهای تندر» با نیکول کیدمن آشنا شد و بعدها با وی ازدواج کرد.
 
تام کروز در‌ سال 1996 به‌عنوان تهیه‌کننده و بازیگر نقش اول در فیلم ماموریت غیرممکن حاضر شد که با اقبال فراوان مواجه شد. چشمان کاملا بسته به کارگردانی استنلی کوبریک با حضور تام کروز و نیکول کیدمن در نقش یک زوج ثروتمند نقطه عطف دیگری در آثار هنری تام کروز به حساب می‌آید. این فیلم در ‌سال 1999 اکران شد. قسمت دوم فیلم ماموریت غیرممکن در‌ سال 2000 اکران شد و سومین فیلم پرفروش‌ سال شد. از آن به بعد تاکنون ٦ فیلم از این مجموعه به اکران درآمده است.
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا...

علاوه بر بازیگری، تام کروز از ‌سال 1996 به‌عنوان تهیه‌کننده در تعدادی از فیلم‌های سینمایی مشارکت کرده است. وی از ‌سال 2006 همراه با پائولا واگنر صاحب شرکت فیلمسازی یونایتد آرتیستز شد.  شهرت و محبوبیت تام کروز باعث شده تا همواره در فهرست بازیگران برگزیده در مجلات گوناگون بدرخشد. وی در ‌سال 1997 از سوی مجله امپایر به‌عنوان یکی از پنج بازیگر برتر تاریخ سینما برگزیده شد. دو‌سال قبل همین مجله وی را در فهرست یک‌صد بازیگر جذاب برتر سینما جای داد. در سال‌های 1990، 1991 و 1997 در فهرست ٥٠ انسان زیبای هفته‌نامه مردم قرار گرفت. در‌ سال 2006 از سوی مجله فوربس برترین چهره سرشناس‌ سال شناخته شد. در همان‌ سال از سوی مجله پرمیر چهاردهمین چهره سرشناس قدرتمند جهان لقب گرفت.

او تاکنون سه بار نامزد جایزه اسکار شده و ده‌ها جایزه مهم دیگر ازجمله سه جایزه گلدن گلوب را به دست آورده است. وی با بازی در فیلم تاپ‌گان (1986) به شهرت جهانی رسید و از آن پس، نزدیک سه دهه است که همچنان فعالانه در فیلم‌های گوناگون حاضر می‌شود. همچنین تام کروز دو بار برنده جوایز سینمایی ام‌تی‌وی و یک‌بار برنده جایزه ساترن و جالب‌تر این‌که هفت بار هم نامزد دریافت جایزه ساترن شده است.

نویسنده ‌هالیوود ریپورتر درباره تام کروز می‌نویسد: وقتی قرار گفت‌وگو را با تام کروز گذاشتم، فکر می‌کردم با آدمی با ادا و اطوار سوپراستاری روبه‌رو خواهم شد. این طرز فکر خیلی‌ها در مورد اوست. خیلی از آنها که «تام کروز» را از نزدیک نمی‌شناسند، فکر می‌کنند که فقط به فکر پول درآوردن است.
 
این را خود کروز در یکی از مصاحبه‌هایش گفته بود. ولی ماجرا اصلا این‌طور نیست و تام کروز بخشی از درآمدش را همیشه صرف کارهای خیر می‌کند. ظاهرا به کمک همین پول‌ها بوده که مدرسه‌ای در یکی از کشورهای آفریقایی ساخته شده است. با این همه، خودش دوست ندارد که راجع به قضیه حرف بزند. قرارمان در یک رستوران چینی کوچک بود که قبلا هم به آن سر زده بودیم. به پیشنهاد کروز، خورش چینی خوردیم با پائوستو غنوعی نان بخارپز و بعد از تمام شدن غذا حرف زدن را از سر گرفتیم.

تام کروز از کارگردانان بزرگ زندگی‌اش می‌گوید

یا رفیق می‌شویم یا اخراج می‌کنم

در گفت‌وگویی که چند وقت پیش با هم داشتیم به شما گفتم که خیلی از کارگردان‌ها از شما دفاع می‌کنند و کافی است کسی بخواهد پشت سر شما چیزی بگوید تا حسابی از شما دفاع کنند. آیا رابطه خوبی با کارگردان‌ها دارید؟ یادم می‌آید در گفت‌وگویی با «پل تامس اندرسن»، او طوری از شما دفاع کرد که فکر کردم سرمایه فیلمش مال شما است.

بله، حق با شماست. به نظر می‌رسد رابطه خوبی با کارگردان‌های فیلم‌هایم دارم. البته این موضوع بستگی دارد که آن کارگردان چه کسی است و همکاری‌مان چگونه پیش رفته است. اگر مقابل من کارگردانی باشد که یا متوجه نشود یا تحت‌تأثیر قرار گیرد و رویش نشود به من بگوید دارم بد بازی می‌کنم، به احتمال زیاد قراردادم را فسخ می‌کنم و حتی از آن هم بدتر؛ اگر سهمی در تهیه فیلم داشته باشم، قطعا کارگردان دیگری را استخدام می‌کنم. این همان چیزی است که ظاهرا به مذاق بعضی کارگردان‌ها خوش نمی‌آید.

سابقه هم دارد این کار؟

ترجیح می‌دهم به اسم افراد اشاره نکنم. اما باید بگویم هیچ‌وقت بازیگر پرکاری نبوده‌ام؛ از آنها که سالی هفت، هشت فیلم بازی می‌کنند. برای من سالی یکی، دوتا فیلم کافی است، بنابراین همیشه حق انتخاب داشته‌ام. یعنی این امکان را داشته‌ام که فیلم‌ها و کارگردان‌ها را انتخاب کنم. دفتر ایجنتم پر است از فیلمنامه‌ها یا درخواست‌هایی که به نتیجه نرسیده و بایگانی شده‌ است.

خیلی سختگیرید؟

فقط این را می‌دانم که از هر هشتاد درخواست، یکی‌شان به درد می‌خورد و تازه آن یکی هم تام و تمام نیست و بستگی به چیزهای دیگر دارد. مثلا برای من این نکته خیلی مهم است که فیلمبرداری کی شروع می‌شود و کی به پایان می‌رسد. باید این را توضیح دهم که سینما را دوست دارم، اما این کار تمام زندگی من نیست. این درست است که سینما بخش مهمی از زندگی من است، ولی همه آن نیست و حاضر نیستم به خاطر سینما بقیه جوانب و بخش‌های زندگیم را کنار بگذارم.
 
به این دلیل هم خیلی  منعطف هستم. بارها پیش آمده که برای شرکت در یک مراسم خیریه، یا جلسه‌ای که در کلیسا دارم، از کارگردان خواسته‌ام فیلمبرداری را یک روز تعطیل کند. البته بارها این هم پیش آمده که حس کرده‌ام کار به مشکل خورده و در نتیجه بدون دستمزد اضافه در صحنه‌هایی جدید بازی کرده‌ام.
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا... 

دوست دارم بپرسم که رابطه‌تان با «استنلی کوبریک» کجای این قضیه قرار دارد. می‌گویند کوبریک سر فیلم چشمان کاملا بسته یک صحنه را ٨٩بار تکرار کرد تا به صحنه مطلوبش برسد و شما هم بعد از این همه تکرار از هوش رفتید و نیم‌ساعتی کار تعطیل شد. آیا این رابطه‌تان را خراب نکرد؟

کوبریک آدم عجیبی بود، اما نه این‌که دیوانه باشد. ببینید، شایعه‌سازی‌ها درباره فیلم «چشمان کاملا بسته» چند دلیل داشت. نخستین دلیل این بود که کوبریک سال‌ها بود فیلم جدیدی نساخته بود. دلیل دوم این بود که داستان فیلم اقتباسی از یک رمان عجیب و جنجالی بود. دلیل سوم هم این بود که بازیگرهای فیلم یعنی من و نیکول، زن و شوهر بودیم. خبرنگاران و شایعه‌سازها این سه نکته را کنار هم می‌گذاشتند و بی‌نهایت نتیجه می‌گرفتند.

آیا می‌دانستی کوبریک چگونه آدمی است؟

خودش گفته بود. دقیقا روز اولی بود که با او قرار داشتیم و وقتی به دیدن کوبریک رفتیم، همان اول کار به ما توضیح داد که سبک سینمایی خاص خودش را دارد. همچنین این را هم گفت که اصولا آدمی وسواسی است و تا به چیزی که در ذهن دارد، نرسد از گرفتنش دست برنمی‌دارد. حتی تا این حد واضح و رک بود که به خودمان گفت بعید نیست یک صحنه را تا ١٢٠ بار تکرار کند. درست است که آن لحظه خنده‌ام گرفته بود، ولی بعدها زمان فیلمبرداری دیدم که او کاملا مصمم است و همه چیز را راست گفته است.

در چه مواردی اصرار داشت؟

همه چیز. در جزیی‌ترین موارد هم باید به خواسته‌اش می‌رسید. بارها و بارها درباره راه رفتن کاراکتر با هم حرف زدیم. کوبریک نوع خاصی از راه رفتن را در ذهن داشت و با اصرار تمام می‌گفت باید همان‌جور راه بروی و تا لحظه‌ای که به این راه رفتن نرسی، برداشت‌ها ادامه خواهد داشت. گاهی بدتر هم می‌شد و حتی از این هم فراتر می‌رفت و حتی نوع نگاه کردن، به هم ساییدن دست‌ها یا چگونگی بازکردن در و همه چیز را آن‌جور که در ذهن داشت، می‌خواست.
 
این‌گونه خلاصه می‌کنم که توقع داشت من همان‌جور باشم که او در ذهنش دیده است. تا آن زمان من با کارگردان‌های زیادی کار کرده بودم، ولی باید اعتراف کنم که با وجود دشواری‌های فراوان و چالش‌های بی‌شمار، کارکردن با او فرصت بی‌نظیری بود تا بازیگر بهتری شوم و خودم را چند پله بالاتر ببرم. فراموش نباید کرد که این فیلم، پخته‌ترین کار کوبریک است و انگار خودش هم می‌دانست که این فیلم آخرین کارش است، پس ظاهرا طبیعی بود که این قدر وسواسی و دقیق کار کند.

ظاهرا یکی از صمیمی‌ترین دوستان‌تان «کامرون کرو» است. آیا شما به‌عنوان بازیگر و البته رفیق حاضرید در هر فیلمی که بگوید بازی کنید؟

حتما. بله، حتما. ما با هم گاهی اوقات می‌رویم سفر یا قرار گردش‌های دیگری بیرون شهر می‌گذاریم. کامرون کرو یک فیلمساز سرشار از خلاقیت است. این پسر شیفته سینماست و وقتی درباره سینما یا مثلا از فیلم‌های محبوبش حرف می‌زند، چنان با عشق این کار را می‌کند که دیوانه‌تان می‌کند. ضمنا مشاور خوبی هم هست. پیشنهاد می‌کند کدام فیلم را تماشا کنم، یا چه کتابی را بخوانم. ماهی یک‌بار هم می‌رویم برای خرید آلبوم‌های موسیقی. در موسیقی هم سلیقه خوبی دارد. موسیقی متن فیلم‌هایش که معمولا انتخابی است، آدم را دیوانه می‌کند.
 
با کلی از خواننده‌ها و نوازنده‌ها آشناست و خبر دارد که مشغول چه کاری هستند. بعد از «جری مگوآیر» فرصتی پیش نیامد تا دوباره همکاری کنیم تا اینکه به او پیشنهاد کردم از روی «چشم‌هایت را باز کن» الخاندرو آمه نابارف فیلمی بسازد. او هم «آسمان وانیلی» را ساخت که به نظرم فیلم خوبی است.
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا... 

به نظر می‌رسد که ترجیح می‌دهید در فیلم‌های پرتحرک بازی کنید و هنوز هم به این نوع فیلم‌ها روی خوش نشان می‌دهید؛ مثلا مجموعه ماموریت غیرممکن...

داستان این‌سری فیلم‌های «ماموریت: غیرممکن» با بقیه فیلم‌های اکشن فرق می‌کند. یعنی منظورم این است که بازی در این مجموعه به این معنا نیست که هر فیلم اکشنی به من پیشنهاد شود، می‌خواهم بازی در آن را قبول کنم. من فیلم‌های پرتحرکی که بتواند تماشاگر را سرگرم کند و داستان جذابی هم داشته باشد، دوست دارم و از این‌جور فیلم‌ها حمایت می‌کنم. برای همین هم هست که علاوه بر بازی در این مجموعه فیلم، یکی از تهیه‌کننده‌ها هستم.

چرا از «برایان دی پالما» دعوت نکردید که بقیه قسمت‌ها را بسازد؟

این درست است که دوست داشتیم با دی پالما ادامه دهیم و حتی با او در این مورد صحبت کردم، ولی به این نتیجه رسیدیم که او دیگر علاقه‌ای به کارگردانی فیلم‌های سریالی ندارد.

کارهای خیریه

وظیفه انسانی آمریکایی‌ها

ظاهرا دوست دارید بخشی از درآمدتان را صرف کارهای خیر کنید. می‌دانم که هزینه ساخت مدرسه‌ای را در آفریقا پرداخته‌اید و می‌خواهید بیمارستانی هم در افغانستان یا عراق بسازید.
باید بگویم که دوست دارم به آدم‌هایی که در محرومیت زندگی می‌کنند، کمک کنم. من پیش از این بارها به آفریقا رفته و دیده بودم که با چه مشکلات زیادی روبه‌رو هستند. البته این قضیه در مورد عراق یا افغانستان تا حد زیادی فرق می‌کند. این را همه‌مان می‌دانیم که بخش زیادی از ویرانی آن کشور، به دست آمریکایی‌ها انجام شده و فکر می‌کنم باید دوباره آن کشورها را به صورت اولش بازسازی کنیم. این درواقع یک وظیفه انسانی است.

آخرین سامورایی
 
عمیق‌ترین 

من در آخرین سامورایی بازی کردم، چون فیلم درجه یکی بود. یعنی که چیزهای دیگر و عمیق‌تری نسبت به داستان فیلم در آن پیدا بود. ببینید این همه فیلم ساخته می‌شود، اما در سینمای این سال‌ها از این نوع فیلم‌ها کم داریم. آخرین سامورایی، فیلمی در ستایش انسانیت و دوست داشتن است. مطمئنم که خود زوئیک بر همین اساس فیلمش را ساخته است.

اسپیلبرگ
 
او پاسخ هر سوالی را دارد...
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا...

اسپیلبرگ یک ویژگی فوق‌العاده دارد: سر صحنه کاملا آرام است. عصبی نیست و دستورهای الکی نمی‌دهد. قبل از شروع فیلمبرداری، چند جلسه درباره فیلمی که می‌خواهد بسازد، حرف می‌زند. تقریبا جواب همه سوال‌هایی که در ذهن من است، در حرف‌های او پیدا می‌شود. فکر می‌کنم یکی از نقطه‌های اوج کارنامه‌ام، همکاری با استیون اسپیلبرگ است.

مایکل مان

من اعتراف می‌کنم...

بازی کردن در یکی از فیلم‌های‌ مان آرزوی من بود. اعتراف می‌کنم که دلم می‌خواست در فیلم «مخمصه» بازی می‌کردم. از دیدن آن فیلم مو به تنم سیخ شد. «افشاگر» هم همین‌طور بود و همه اینها به کنار، او همان کارگردانی است که براساس زندگی یکی از محبوب‌ترین شخصیت‌های زندگی‌ام، «محمدعلی کلی» فیلم ساخته است. خبرهای مربوط به فیلمنامه هم‌دست را از زبان آشناها و تهیه‌کننده‌ها می‌شنیدم. می‌دانستم که «مارتین اسکورسیزی» هم قصد ساختنش را داشته است. وقتی کارگزارم تماس گرفت و گفت که فیلمنامه را فرستاده‌اند، خیلی خوشحال شدم.
 
در نخستین دیدار با مان، شیفته‌اش شدم. به نظرم رسید که این آدم همه چیز را درباره سینما می‌داند. بعد، راجع به فیلمنامه صحبت کردیم و مان از من پرسید دلت می‌خواهد در کدام نقش بازی کنی؟ شوکه شدم. هر دوتا نقش به یک معنا اصلی بودند. خود مان اصرار داشت که «وینسنت» بیشتر به من می‌خورد. احتمالا این منفی‌ترین نقشی است که تا حالا بازی کرده‌ام. شروع کردیم درباره شخصیت وینسنت صحبت کردن و هرچه مان بیشتر درباره‌اش گفت، اشتیاق من برای بازی در این نقش بیشتر شد.
 
فکر کردم مان فقط این شخصیت را تا این اندازه شکافته است، برای همین راجع به شخصیت‌های فرعی‌تر با او حرف زدم و دیدم که آنها هم به همین اندازه مورد توجهش هستند. بعد از چشمان کاملا بسته، این دومین فیلمی بود که فکر می‌کنم مسیرم را کاملا مشخص کرد. از آن به بعد، می‌توانم نقش‌های منفی را هم با آرامش کامل بازی کنم.

«الیور استون» و «مارتین اسکورسیزی»

آنها جایی برای من ندارند...

هیچ‌گاه فرصت دوباره‌ای برای بازی در فیلم‌های این دو کارگردان بزرگ پیش نیامده است. گاهی که اسکورسیزی و استون را می‌بینم، به یاد آن سال‌ها که متولد چهارم جولای یا رنگ پول را می‌ساختیم خوش می‌گذرانیم. البته نوع فیلمسازی استون تغییر کرده است و او طور دیگری فیلم می‌سازد و در این نوع تازه، فعلا جایی برای من پیدا نمی‌شود. شاید یک موقعی دوباره فیلم‌هایی بسازد که من در آنها بازی کنم. اما در مورد اسکورسیزی باید بگویم که آماده همکاری‌ام.
 
رویای آرامش در یک جزیره ژاپنی یا کشتیرانی دور دنیا... 
 
او هنوز هم فیلم‌هایی می‌سازد که می‌توانم کمکش کنم. شاید حتی می‌شد زمان ساخت فیلم «دار و دسته نیویورکی» نقشی هم به من می‌داد یا حتی در «هوانورد». اما به‌هرحال سال‌هاست دی کاپریو را دارد که با هم راحت کار می‌کنند. او هم یکی از معدود کارگردان‌هایی است که می‌تواند با بازیگر سر و کله بزند. آن‌قدر فیلم دیده که می‌تواند بگوید داری ادای کدام بازیگر را درمی‌آوری. همیشه به من می‌گفت وقتی شبیه خودت رفتار می‌کنی، بازیگر بهتری هستی.

بازنشستگی

سال‌ها تا بازنشستگی شما باقی است، اما به‌هرحال در کل به این روز فکر می‌کنید که دست از بازیگری بکشید؟

بازیگری بازنشستگی ندارد. وقتی پل نیومن را در «جاده‌ای به سوی پردیشن» ساخته سم مندیز می‌بینید، می‌فهمید که بازیگرهای خوب هیچ‌وقت بازنشسته نمی‌شوند. بازیگران بزرگ تا مرگ‌شان بازی می‌کنند. البته خودم را با نیومن مقایسه نمی‌کنم، منظورم این است که می‌شود همیشه بازی کرد و از کارافتاده به نظر نرسید. حقیقتش این است که من هیچ‌وقت دلم نخواسته سلطان بازیگری باشم، دوست دارم بازیگر باشم. به همین دلیل شاید هم روزی تصمیم گرفتم بازیگری را رها کنم. اما آن روز قطعا زمانی خواهد بود که حس کنم به اوج بازیگری رسیده‌ام و هنوز تا رسیدن به این اوج، کلی راه مانده است.

آن روز چه می‌کنید؟

یکی از دلایلی که به هر فیلمی جواب مثبت نمی‌دهم، این است که دارم استراحت می‌کنم. دلم نمی‌خواهد خسته به نظر برسم. برای سال‌های دور آینده هم برنامه‌هایی دارم؛ مثلا این که سوار کشتی دور دنیا را بگردم یا خانه‌ای در یک جزیره ژاپنی بخرم و در آرامش زندگی کنم. بله، ماهیگیری را هم دوست دارم. این هم از آن کارهایی است که همین حالا انجام می‌دهم و درواقع دارم تمرین می‌کنم تا سال‌ها بعد یک حرفه‌ای واقعی باشم.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان