ژنها، هم در ایجاد سرطان نقش دارند و هم در پایان دادن به آن. برت ووگلستاین توانست با زدن یک کلید مناسب ژنی، رشد تومورها را در لولهی آزمایش متوقف سازد. او در چهاردیواری محقر دفتر خود در مرکز سرطان جانز هاپکینز در بالتیمور امریکا نشسته بود و برای لحظهای گذشتههای دورتر را به خاطر میآورد: «یادم میآید وقتی پسر بچهای بودم، اگر کسی سرطان داشت مردم دربارهاش حرفی نمیزدند؛ این کار در نظرشان ممنوع بود. انگار اگر اسمش را میبردید به آن مبتلا میشدید.» اکنون او در هفتمین دههی عمر خویش است و آن قدر از عصر تاریک سرطان گذشته است که با حیرت به آن دوران مینگرد. با این حال اگرچه سرطان را دیگر مانند گذشته پنهان نمیکنند اما سرطان هنوز هم یکی از فاجعهآمیزترین و مخوفترین بیماریهای انسان – و تا همین اواخر ناشناختهترین آنها – بوده است. با وجود آن که قرائن فزایندهای به دست آمدهاند که به نقش عوامل مستعد کنندهای همچون استعمال دخانیات ، و نیز عوامل تغذیهای و محیطی متعددی اشاره دارند، اما هنوز این مطلب که دقیقاً چگونه یاختهای به تدریج از حالت طبیعی رو به بدخیمی میگذارد در پس پردهای از ابهام باقی مانده است. تنها در همین اواخر بوده است که پژوهشگران کمکم به سازوکارهای ایجاد کنندهی سرطان پی بردهاند و دریافتهاند که ریشههای این بیماری در ژنهای خود انسان نهفته است.
ووگلستاین، متخصص زیست شناسی مولکولی، یکی از کسانی بود که تهاجم اخیر علیه سرطان را رهبری میکردند. او و همکارانش منشأ سرطان کولون (رودهی بزرگ)، که تنها در امریکا هر سال بیش از صد و ده هزار نفر را مبتلا میکند و منجر به مرگ بیش از پنجاه و سه هزار نفر میشود و بدین ترتیب یکی از مرگبارترین سرطانها به حساب میآید، را ردیابی کردند. پژوهشهای آنان نوید میدهد که روزی بتوان زمان بروز بیماری را پیشبینی کرد. ووگلستاین و همکارانش همچنین با استفاده از ژندرمانی توانستند سرطان را دستکم در لولهی آزمایش در نطفه خفه کنند، و این امید را برانگیختند که این کار در بدن انسان انجام گیرد.
وقتی ووگلستاین تصمیم گرفت تا به طرز ایجاد تومورهای کولون پی ببرد، دانش بشر دربارهی رابطهی بین ژنها و سرطان، دوران طفولیت خود را میگذراند. ژنهای سرکشی که اونکوژن نام داشتند (مشتق از واژهی یونانی اونکوس به معنی «توده»)، در دلِ انواعی از سرطانهای جانوری کشف شده بودند. این ژنها که زمانی حالتی طبیعی داشتند، بر اثر جهش تغییر پیدا کرده بودند – چه به طور تصادفی و چه بر اثر قرارگیری در معرض عوامل سرطانزا یا ویروسها – و به نحوی باعث میشدند که یاختهها رشدی افسارگسیخته پیدا کنند. نتیجهی چنین رشد فزایندهای، ظهور تودهی آشوبزدهای به شکل تومور بود. پرسشی که در آن هنگام توجه ووگلستاین را به خود جلب میکرد این بود که آیا اونکوژنها سرچشمهی تومورهای شایع در انسان نیز هستند، و اگر هستند در سوق دادن یاختهها به این رشد مهار نشده، دقیقاً چه نقشی بازی میکنند.
نخستین مسألهای که در برابرش قرار داشت این بود که اصلاً چگونه برای این پرسشها پاسخی بیابد. مجموعهی مادهی ژنتیکی (ژنوم) انسان آن قدر وسیع است که جستجو برای آن جهش غیرطبیعی بیشتر به یک کابوس شباهت داشت. درنظر بگیرید که هر یک از یاختههای بدن ما بیست و سه جفت کروموزوم دارد که در آنها DNA بارها در هم پیچیده شده است. (اگر در هم پیچیده نبود، طول مجموع DNA هر یاخته حدود دو متر میشد.) حلقههای ریز این زنجیرهای نامرئی حدود صد هزار تا دویست هزار ژن هستند که هر یک از آنها از آجرهای ساختمانی کوچکتری به نام نوکلئوتید تشکیل شده است. ووگلستاین بیان داشت: «مثل این بود که بخواهم در کوهی به دنبال کاهی بگردم. ژنهای ما از میلیاردها نوکلئوتید ساخته شدهاند، و به احتمال زیاد در هر سرطان تنها تعداد انگشتشماری از آنها جهش پیدا میکنند.»
با وجود این، ووگلستاین، در حالی که سرطان کولون را مد نظر داشت، جستجو را آغاز کرد. جالب اینجاست که ووگلستاین به تلاشهای اولیهی خودش هم میخندید چون در ابتدا ثمرهی چندانی نداشتند. او سپس با تبسمی به یاد میآورد: «هر کاری که به فکرمان میرسید کردیم.» او با شور و شوقِ جوانی، ژنهایی را که در سرطانهای جانوری جهش پیدا کرده بودند انتخاب میکرد، و سپس میکوشید ژنهای تغییر یافتهی مشابهی را در قطعات DNA تومورهای انسان بیابد. تیری در تاریکی بود. از آنجا که هیچ نمیدانست در کجای زنجیرهی بلند DNA به جستجو بپردازد، بخشهایی از آن را به تصادف مورد آزمایش قرار میداد. او گفت: «در رسیدن به این هدف، کاملاً شکست خوردیم.» بنابراین راه دیگری را در پیش گرفت. به جای آنکه کورمال کورمال به جستجوی اونکوژنها برود، سعی کرد آنها را وادار کند تا خود را نشان دهند. این بار قسمتهایی از DNA بیماران مبتلا به تومورهای کولون را برداشت و به یاختههای طبیعی که در محیطهای کشت آزمایشگاهی میروییدند وارد کرد. اگر یاختهها سرطانی میشدند، نشان دهندهی این بود که اونکوژنها در آن بخش از DNA بودند و به یاختهها فرمان میدادند که بیمهابا رشد کنند. در آن هنگام چنین آزمایشهایی در چندین آزمایشگاه انجام گرفته بودند و نتیجهی درخشانی به بار آورده بودند – برای نخستین بار نقش اونکوژنی به نام H-ras در نوعی سرطان مثانهی انسان شناسایی شده بود. ووگلستاین امیدوار بود در مورد سرطان شایعتری که مطالعه میکرد به همین موفقیت دست یابد.
س با تبسمی به یاد میآورد: «هر کاری که به فکرمان میرسید کردیم.» او با شور و شوقِ جوانی، ژنهایی را که در سرطانهای جانوری جهش پیدا کرده بودند انتخاب میکرد، و سپس میکوشید ژنهای تغییر یافتهی مشابهی را در قطعات DNA تومورهای انسان بیابد. تیری در تاریکی بود. از آنجا که هیچ نمیدانست در کجای زنجیرهی بلند DNA به جستجو بپردازد، بخشهایی از آن را به تصادف مورد آزمایش قرار میداد. او گفت: «در رسیدن به این هدف، کاملاً شکست خوردیم.» بنابراین راه دیگری را در پیش گرفت. به جای آنکه کورمال کورمال به جستجوی اونکوژنها برود، سعی کرد آنها را وادار کند تا خود را نشان دهند. این بار قسمتهایی از DNA بیماران مبتلا به تومورهای کولون را برداشت و به یاختههای طبیعی که در محیطهای کشت آزمایشگاهی میروییدند وارد کرد. اگر یاختهها سرطانی میشدند، نشان دهندهی این بود که اونکوژنها در آن بخش از DNA بودند و به یاختهها فرمان میدادند که بیمهابا رشد کنند. در آن هنگام چنین آزمایشهایی در چندین آزمایشگاه انجام گرفته بودند و نتیجهی درخشانی به بار آورده بودند – برای نخستین بار نقش اونکوژنی به نام H-ras در نوعی سرطان مثانهی انسان شناسایی شده بود. ووگلستاین امیدوار بود در مورد سرطان شایعتری که مطالعه میکرد به همین موفقیت دست یابد.
ووگلستاین بیان کرد: «باز هم شکست مفتضحانهای خوردیم.» با وجود آنکه او DNA تومورها را به یاختههای آزمایشگاهیاش اضافه کرده بود، اما آنها به حالت طبیعی باقی میماندند. شاید در سرطان کولون هیچ اونکوژنی دخالت نداشت، یا شاید به این علت که روش جستجویش صحیح نبود آنها را پیدا نمیکرد. ووگلستاین حدس زد که شاید مشکل در DNAی نهفته باشد که با آن کار میکرد: اگرچه آن را از تومورها استخراج کرده بود، اما بخش اعظم آن از یاختههای توموری به دست نیامده بود. او توضیح داد: «تومورها فقط از یاختههای توموری تشکیل نشدهاند، بلکه مخلوطی از یاختههای توموری ، نسبتهای گوناگونی از گویچههای طبیعی خون، یاختههای دستگاه ایمنی، و غیرهاند. معلوم بود که اگر میخواستیم جهشهای ژنی مختصر را بیابیم باید راهی ابداع میکردیم تا یاختههای توموری را از دیگر یاختههای نمونههایمان جدا کنیم.»
دانشمندانی که کارهای پژوهشی دشوار انجام میدهند، عملاً پیه زندگی در آزمایشگاه را به تن خود میمالند، اما ووگلستاین و همکارانش مجبور شدند بیش از آنچه پیشبینی میکردند در آزمایشگاه خود وقت بگذارند. آزمایشگاه آنان قبلاً یک سوپرمارکت بود (ووگلستاین در دوران دانشجویی در جانز هاپکینز، در خوابگاهی که آن طرف خیابان قرار داشت زندگی میکرد، و خواروبار خود را از همین مغازه میخرید). این آزمایشگاه، جادار و خوشطرح بود، اما یک چیز مهم نداشت: پنجره. ووگلستاین با خنده میگفت: «شاید همان بهتر که پنجره ندارد. ممکن بود حواسمان را پرت کند! اینطوری دیگر نمیدانستیم چه چیزی را داریم از دست میدهیم – روز یا شب، سرما یا گرما. برایمان فرقی نمیکرد.»
گروه ووگلستاین کار طاقتفرسای جداسازی تکتک یاختههای توموری را از یاختههای طبیعی مجاورشان شروع کرد. او گفت: «دستکم چند ساعت طول میکشید تا هر تومور از هم باز شود. باید پشت میکروسکوپ مینشستیم، نگاه میکردیم، میگشتیم، و میبریدیم. وقتی کسی این کار را روی صدها تومور تکرار کند....»، و جملهاش با به خاطر آوردن آن دوران، ناتمام ماند. سرانجام پس از چند ماه، آنقدر یاختههای خالص توموری به دست آوردند که میتوانستند DNA آنها را برای دور بعدیِ جستجو استخراج کنند. این بار، پیشرفتهای فنی جدید، کار جستجو به دنبال اونکوژنها را ساده کرد. به عنوان نمونه، هنر تهیهی کاوندههای ژنی (یعنی قطعات کوتاهی از DNAی نشاندار شده با مواد پرتوزا که برای یافتن و اتصال به ژنهای مورد نظر طراحی میشوند) بسیار دقیقتر شده بود. هدف آن بود که مجموعهای از کاوندههای اونکوژنهای شناخته شده، به DNAی خالص توموری اضافه شود. اگر ژنهای جهش یافتهی مشابهی در DNA وجود داشتند، کاوندهها به آنها متصل میشدند. آنگاه پژوهشگران میتوانستند از یکی دیگر از ابتکارات آزمایشگاهی جدید به نام واکنش زنجیرهای پلیمراز استفاده کنند تا میلیونها نسخه از ژن مورد مطالعه تهیه شود.
ووگلستاین با سربلندی به خاطر میآورد که این روش چقدر موفق بود، به ویژه یکی از اونکوژنها کراراً در DNAی توموری یافت میشد. این ژن ras بود که به اونکوژنی که پیش از آن در تومور مثانهی انسان یافت شده بود شباهت داشت. بیش از نیمی از تومورهای کولونی که ووگلستاین بررسی کرد، دچار جهش ras در کروموزوم دوازده بودند. بالاخره پس از چهار سال ناکامی، ووگلستاین نشان داده بود که ژن جهش یافتهای در سرطان کولون نقش دارد. اما چه نقشی؟ او میدانست که ظهور یک سرطان تمام عیار کولون معمولاً دهها سال طول میکشد. پس این اونکوژن در کدام مرحله از سفر طولانی یاختهی کولونی به سوی سرطانی شدن وارد صحنه میشد؟
در وهلهی اول هم یکی از دلایلی که ووگلستاین بررسی تومورهای کولون را انتخاب کرده بود دقیقاً همین بود که به نظر میرسید بتواند تنها با مطالعهی این نوع تومورها به چنین پرسشهایی پاسخ دهد. او توضیح داد: «ویژگی منحصر به فرد سرطان کولون این است که میتوان در مراحل مختلف تکامل تومورها، از آنها نمونهبرداری کرد.» از آنجا که کولون عضوی است که نسبتاً در دسترس قرار دارد، به طور معمول معاینه میشود، و به راحتی میتوان بر آن عمل جراحی انجام داد. پزشکان دانشگاه جانز هاپکینز میتوانستند تومورهایی را از مراحل مختلف چرخهی سی سالهی بیماری در اختیار ووگلستاین بگذارند. بدین ترتیب او میتوانست سرطان را در ابتدایش به صورت پولیپی ریز و خوشخیم، در بلوغش به شکل توموری درشت و بدخیم، و در تمام مراحل بین این دو تجزیه و تحلیل کند. مهمتر آن که میتوانست تعیین کند هر جهش ژنی خاص برای اولین بار در کدام مرحله بروز میکند و ببیند که رفتار یاخته را چگونه تغییر میدهد. ووگلستاین گفت: «با بررسی کولون میشد تاریخ طبیعی توموری را به طور کامل دنبال کرد. باید میدیدیم اول چه اتفاقی میافتد، بعد از آن چه اتفاقی، و الی آخر.»
وقتی ووگلستاین زمان ظهور جهش ژن ras را با سوابق جراحی مقایسه کرد، به مسألهی جالبی پی برد. نسخهی جهش یافتهی ژن نه در پولیپهای جوان رو به رشد ظاهر میشد و نه در تومورهای پیشرفتهی کهنهتر. ژن ras تقریباً بدون استثنا در مراحل میانی رشد تومور به انکوژنی جهش مییافت. ووگلستاین بیان کرد: «چندی نگذشت که معلوم شد ras پایان قصه نیست. باید تغییرات ژنی دیگری میبودند که قبلاً اتفاق بیافتند و فرایند سرطانی شدن را آغاز کنند، و تغییراتی هم بعداً ایجاد شوند که باعث پیشرفتش شوند. اما این تغییرات چه بودند؟» ووگلستاین تصمیم گرفت بر اساس حدسی که در ذهنش بود عمل کند. به گمان او شاید این تغییرات ناشی از وجود قرینهای برای اونکوژنها بود – یعنی ژن سرکوبگر.
وقتی ووگلستاین برای نخستین بار به جستجویشان پرداخت، ژنهای سرکوبگر تومور هنوز فرضیهای بیش نبودند که عمدتاً در ذهن یکی از معروفترین متخصصان اطفال و ژنتیک فیلادلفیا، آلفرد نادسون، پرورانده شده بودند. پژوهشگران سالها پیش از آن متوجه شده بودند که در یاختههایی که از یک سرطان چشمی نادر دوران کودکی به نام رتینوبلاستوم به دست میآمدند، همواره قطعاتی از کروموزومها آسیب دیده یا مفقود شده بودند. نظر نادسون این بود که شاید رتینوبلاستوم نتیجهی از کار افتادن ژنها باشد – شاید در قطعات آسیب دیده ژنهایی بود که در حالت طبیعی با سرکوب رشد نامناسب یاختهها، آنها را به نظم در میآوردند.
با توجه به ویژگیهای سرطان کولون، به نظر ووگلستاین میآمد که این نظریه صحیح باشد. او گفت: «شاید فقدان چنین ژنهایی به ارث میرسید، یا این که تصادفاً اتفاق میافتاد. چون وقتی یاختهها تقسیم میشوند گاهی اوقات اشتباه میکنند. شاید هم این آسیب ناشی از برهم کنش با عوامل سرطانزا بود. هرچه باشد کولون از طریق غذایی که میخوریم با بسیاری از عوامل سرطانزای دنیای خارج تماس پیدا میکند.» به تدریج تصویر روشنی درحال ظهور بود. شاید رشد مهار نشدهی تومورهای کولون نه تنها ناشی از فرمان حرکت یک اونکوژن بود، بلکه برداشته شدن تابلوهای ایست ژنهای سرکوبگر نیز در آن دخالت داشت.
بدین ترتیب ووگلستاین و همکارانش برای یافتن نشانههای آسیب دیدگی با حذف قسمتهایی از کروموزومها، در یاختههای توموری کولون به جستجو پرداختند. آنها مدارک کافی را به دست آوردند: سه کروموزوم بیش از همه آسیب دیده بودند – کروموزومهای پنج، هفده، و هجده – و باز هم به نظر میرسید که این آسیبها در مراحل خاصی از رشد تومورها ظاهر میشدند. همهی اینها به نتیجهی جالبی اشاره داشتند، و آن این که سرطان کولون تنها ناشی از تغییر یک ژن نبود، بلکه نتیجهی مجموعهای از حوادث ژنی بود که به احتمال زیاد گرچه هر یک از آنها لازم بودند اما به تنهایی کافی نبودند.
به طور کلی، ترتیب وقایع به قرار زیر است:
مرحلهی اول: ژنی در قسمتی از کروموزوم پنج از کار میافتد و باعث میشود یاختههای دیوارهی کولون تکثیر پیدا کنند و مقدمهای برای تجمع به صورت یک پولیپ را فراهم آورند.
مرحلهی دوم: ژن ras در کروموزوم دوازده جهش مییابد و باعث میشود آن برآمدگی ریز به شکل پولیپی متوسط، اما باز هم خوشخیم، رشد کند.
مرحلهی سوم: ژنی در کروموزوم هجده غیرفعال میشود. پولیپ بزرگتر میشود و سریعتر رشد میکند، تا به توموری تبدیل شود که به زودی گسترش پیدا خواهد کرد.
مرحلهی چهارم: ژنی واقع بر قسمتی از کروموزوم هفده آسیب میبیند و باعث میشود که تومور به دیوارهی کولون نفوذ کند و به نقاط دیگر بدن گسترش یابد. اکنون تومور به یک سرطان تمام عیار تبدیل شده است.
وقتی خبر این یافتهها به جامعهی پژوهشی رسید، واکنش شورانگیزی از خود نشان دادند. در دیگر آزمایشگاههای سرطان امریکا پیشرفتهای سریعی درحال انجام گرفتن بود و جواب مسأله کمکم داشت سروسامان پیدا میکرد. به عنوان نمونه، دیگر شکی نبود که ژنهای سرکوبگر تومور که نادسون پیشنهاد کرده بود، واقعاً وجود دارند. پژوهشگران چندین آزمایشگاه بدون هیچ تردیدی نشان داده بودند که از دست رفتن چنین ژنهایی موجب رتینوبلاستوم میشود. وقتی محققان محل ژن سالم را در کروموزومها یافتند، ثابت کردند که در کروموزومهای ناقص مبتلایان وجود ندارد. حال ووگلستاین مصمم بود که محل دقیق ژنهای سرکوبگری را که در سرطان کولون دخالت داشتند بیابد.
گروه ووگلستاین با جستجو در کروموزوم هفده شروع کردند که آسیبدیدگی آن در مبتلایان به سرطان کولون از همه فراوانتر بود. محققان نسخههایی از کروموزوم آسیبدیده تهیه کردند و آنها را ژن به ژن با نسخههای طبیعی مقایسه کردند به این امید که تغییر ثابتی در آنها بیابند. متعاقباً آنها توانستند جستجو را به ژنی به نام P53 (مخفف وزن مولکولی 53 کیلودالتون) محدود کنند. ووگلستاین به خاطر میآورد: «ژن را تکثیر کردیم، و با تعیین توالی نوکلئوتیدهای آن، به ترتیب آجرهای ساختمانیاش پی بردیم. در کمال شگفتی دریافتیم که تنها یک جهش نقطهای در ژن وجود داشت.» به عبارت دیگر تنها اختلافی که بین نسخهی سرطانآفرین ژن P53 و همتای طبیعیاش وجود داشت فقط یک آجر ساختمانی بود. اگر دقت نمیکردند، هیچ بعید نبود که آن را تشخیص ندهند.
س با تبسمی به یاد میآورد: «هر کاری که به فکرمان میرسید کردیم.» او با شور و شوقِ جوانی، ژنهایی را که در سرطانهای جانوری جهش پیدا کرده بودند انتخاب میکرد، و سپس میکوشید ژنهای تغییر یافتهی مشابهی را در قطعات DNA تومورهای انسان بیابد. تیری در تاریکی بود. از آنجا که هیچ نمیدانست در کجای زنجیرهی بلند DNA به جستجو بپردازد، بخشهایی از آن را به تصادف مورد آزمایش قرار میداد. او گفت: «در رسیدن به این هدف، کاملاً شکست خوردیم.» بنابراین راه دیگری را در پیش گرفت. به جای آنکه کورمال کورمال به جستجوی اونکوژنها برود، سعی کرد آنها را وادار کند تا خود را نشان دهند. این بار قسمتهایی از DNA بیماران مبتلا به تومورهای کولون را برداشت و به یاختههای طبیعی که در محیطهای کشت آزمایشگاهی میروییدند وارد کرد. اگر یاختهها سرطانی میشدند، نشان دهندهی این بود که اونکوژنها در آن بخش از DNA بودند و به یاختهها فرمان میدادند که بیمهابا رشد کنند. در آن هنگام چنین آزمایشهایی در چندین آزمایشگاه انجام گرفته بودند و نتیجهی درخشانی به بار آورده بودند – برای نخستین بار نقش اونکوژنی به نام H-ras در نوعی سرطان مثانهی انسان شناسایی شده بود. ووگلستاین امیدوار بود در مورد سرطان شایعتری که مطالعه میکرد به همین موفقیت دست یابد.
حیرتآور بود. آیا امکان داشت که چنین تغییر کوچکی برای مختل کردن کار آن ژن کافی باشد، و منجر به بیماری وحشتناکی همچون سرطان شود؟ تنها از یک طریق میتوانستند از این مطلب مطمئن شوند – نسخهی سالمی از P53 را به یاختههای سرطانی که در آزمایشگاه رشد میکردند وارد کنند و ببینند که آیا رشد لجام گسیختهاشان را کندتر میسازد یا نه. نتایج این آزمایش که منتشر شد چشمگیرتر از آن بود که کسی بتواند تصور کند. ووگلستاین گفت: «هرچه باشد این ژن، تنها یکی از چندین ژنی است که در سرطان کولون جهش پیدا میکند. بنابراین تصور ما این بود که اگر نسخهی سالمی را در جایش بگذاریم، تنها اثر اندکی خواهد داشت. اما اثر عظیمی داشت. رشد تومور را کاملاً متوقف کرد.»
پژوهشگران دیگری جهش P53 را در انواعی از تومورهای دیگر نیز از جمله در سرطانهای ریه، پستان، تخمدانها، گردن، رحِم، مغز، استخوان، و مثانه یافتند. ووگلستاین گفت: «ظاهراً در حال حاضر P53 ژنی است که جهش آن بیش از همه در سرطانهای مختلف دیده شده است. احتمالاً این ژن در نیمی از تمام انواع سرطانها جهش پیدا میکند.» ووگلستاین و همکارانش ژنهای سرکوبگر کروموزومهای پنج و هجده را نیز کشف کردند. وقتی خبر کشف ژن کروموزوم پنج به نام MCC، مخفف اصطلاح «جهش یافته در سرطان کولون و راست روده» انتشار یافت از آن استقبال بینظیری شد. به نظر میرسد احتمال این که جهش این ژن سرآغاز چرخهی سرطان باشد از همه بیشتر است. ژن کروموزوم هجده هم احتمالاً پروتئینی میسازد که مانند چسب عمل میکند و با به هم نگهداشتن یاختهها در مدت تکثیر، رشدشان را محدود میسازد. ووگلستاین گفت: «در نبود این ژن، امکان دارد یاختهها به خوبی به هم نچسبند و همین باعث شود که فضای کافی برای رشد و ایجاد تومور به دست آورند. درحال حاضر سعی میکنیم با وارد کردن نسخهی سالم این ژن به یاختههای سرطانی، آزمایشی را که در مورد P53 انجام دادیم تکرار کنیم.»
ووگلستاین در پاسخ به پرسشی ناپرسیده گفت: «بله این چیزی جز ژندرمانی نیست، اما ژندرمانی در لولهی آزمایش است. تا استفاده از این روش در درمان سرطان انسان راه درازی در پیش داریم.» او تأکید کرد که قبل از این که بتوان چنین کاری را در انسان آزمایش کرد باید اطلاعات بیشتری دربارهی طرز کار P53 و دیگر ژنهای مشابه آن کسب شود: «شاید آن وقت با وارد کردن ژن سالم به یاخته – اگرچه کار بسیار مشکلی است – یا با تجویز دارویی که فعالیت آن ژن را تقلید کند یا آنزیمی را که به اجرای دستورهای ژن جهش یافته کمک میکند از کار بیاندازد، بتوانیم راهی برای مختل کردن سازوکار رشد تومور بیابیم.»
اما یکی از نتایج مستقیم این پژوهش، احتمالاً آزمونی خواهد بود که بر اساس آن بتوان درمان را برای افراد مبتلا به سرطان کولون تعیین کرد. ووگلستاین بیان کرد: «میتوان سیر بیماریشان را فقط با تحلیل تغییرات ژنی تومورهایشان پیشبینی کرد. امکان دارد همین به پزشکان کمک کند تا تصمیم بگیرند چه کسی را تنها با جراحی درمان کنند، و چه کسی بیشتر احتیاج به شیمیدرمانی دارد. از آنجا که داروهای ضدسرطان معمولاً سمیاند و همیشه هم مؤثر نیستند، خیلی خوب میشد اگر میدانستیم که چه کسی بدون شیمیدرمانی بهبود پیدا خواهد کرد، و چه کسی باید از هرچه در دسترس است استفاده کند.» ووگلستاین مشغول ابداع چنین آزمونهایی بود.
شاید برای مردمی که پس از دهها سال نومیدی در جنگ علیه سرطان، دیگر خسته شدهاند، دشوار باشد باور کنند که پژوهشگران چقدر در شکست دادن حریفشان پیشرفت کردهاند. وقتی ووگلستاین به سیر وقایع اخیر مینگریست بیان داشت: «در سالهای اخیر شناخت ما از سرطان دچار دگرگونی خارقالعادهای شده است. تا قبل از این، سرطان معمایی ناشناخته بود. تلاشهایی که برای درمان آن صورت میگرفت بیشتر مبتنی بر آزمون و خطا بودند تا شناخت علل به وجود آورندهی آن. اما بالاخره داریم بر این لعنتی غلبه پیدا میکنیم.»
شاید تا وقتی که نخستین درمانهای مبتنی بر ریشههای ژنتیکی سرطان عرضه نشدهاند، این دگرگونی نتواند جای پای خود را محکم کند. با این حال ووگلستاین بر این باور بود که گرچه اقدامات پیشگیری کننده و درمانی مؤثر هنوز عملی نشدهاند، اما به زودی تحقق مییابند. او گفت: «حالا که راه باز شده است معلوم نیست چه اتفاقاتی که نخواهد افتاد.»