ماهان شبکه ایرانیان

نفی نصّ در باب امامت برای نفی وجود امام زمان (عج)

شماری از نویسندگان مزدور و نیمه روشنفکر و بی اطلاع از فرهنگ سیاسی اسلام با استفاده از اندیشه سیاسی نصّ و وصایت شیعه اثنا عشری، با نظریه مهدویت و این که مصداق حقیقی آن محمد بن حسن عسکری (ع) است به مقابله و مخالفت برخاسته اند

نفی نصّ در باب امامت برای نفی وجود امام زمان (عج)

شماری از نویسندگان مزدور و نیمه روشنفکر و بی اطلاع از فرهنگ سیاسی اسلام با استفاده از اندیشه سیاسی نصّ و وصایت شیعه اثنا عشری، با نظریه مهدویت و این که مصداق حقیقی آن محمد بن حسن عسکری (ع) است به مقابله و مخالفت برخاسته اند. آنچه موجب پیدایش چنین شبهه ای گردیده، این است که اولاً در میان این افراد کمتر محقق و پژوهشگری یافت می شود که در باب این مولود موعود و عدالت گستر جهانی تحقیقی صورت داده باشد و ثانیاً اختفا و رازداری درباره امام و ولادت و غیبت ایشان، که شرایط زمانه ایجاد می کرده، این شبهه را تقویت می کند. اینان چون دلیلی برای این شک و تردید نیافتند به یکی از عقاید سیاسی شیعه، یعنی نصّ و وصایت متوسل شده و گفتند: اعتقاد شیعیان به ولادت چنین مولودی، به این دلیل بوده تا امامت به حسن عسکری ختم نشود و بتواند اعتقاد به امامت را از خطر سقوط برهانند.
ما در این جا، بدون آن که به ولادت امام بپردازیم و بدون پرداختن به دلایلی که اینان از آن غافل مانده اند، برآنیم تا اصل نظریه سیاسی شیعیان و نظریه سیاسی دیگران را تشرح کنیم و در این کار از منابع هر دو طرف و بیشتر منابع اهل سنت کمک خواهیم گرفت. علاوه بر این ها، مواضع و افکار سیاسی دوران اولیه اسلامی و نیز اندیشه علویان را بررسی خواهیم کرد؛ چون اینان کوشیده اند تا نصّ و وصایت را درباره اهل بیت نفی کنند و اظهار نظر قطعی را به خواننده موکول کرده اند و هدفشان از این شبهه، نفی وجود منجی موعود از اذهان و عقاید مردم بوده است.

نظریه شورا

شورا در لغت به معنای هم اندیشی در کار و گفت و گو برای آشکار شدن حقیقت است یعنی به تنهایی اقدام به کاری نمی کنند و قبل از انجام کار با دیگران درباره آن مشورت می کنند. (1)
این لغت در زبان های مختلف معنایی بیش از این ندارد. اما بعضی کوشیده اند این لفظ را به عنوان یک نظریه سیاسی حکومتی بعد از پیامبر خدا (ص) بیندازند. ما این اصطلاح را در قران کریم که قانون اساسی اول مسلمین است، در سه جا می بینیم:
1. در آیه شریفته «و الوالدات یُرضعن اولادهن حولینِ کاملینِ لِمَن ارادَ اَن یُتِمَّ الرضاعةَ و على المولود له رِزقهنّ و کسوتُهنَّ بِالمعروف... فإِن ارادا فصالاً عن تراضٍ منهما وَتَشاوُرٍ فلا جناحَ علیهِما... » (2)، (مادران باید دو سال کامل فرزندان خود را شیر دهند، آن کس که بخواهد شیرخوارگی را تمام کند و بر پدر است که روزی و لباس زنان شیر دهنده را تأمین کنند... اگر زن و مرد با رضایت و مشورت با هم، تصمیم به گرفتن طفل از شیر کنند، گناهی متوجه آنان نیست... ).
2. در آیه شریفه «فبِما رحمةٍ مِنَ اللَّه لِنتَ لهم و لو کنتَ فَظاً غلیظ القلبِ لانْفضّوا مِن حولک فاعفُ عنهم واستغفر لهم وَ شاوِرهم فی الامرِ فإِذا عَزَمْتَ فتوکّل على اللَّه اِنَّ الله یُحبُّ المتوکلین» (3)، (ای پیامبر، تو به واسطه رحمت الهی با آنان نرم خو گردیده ای که اگر تندخو و سنگدل باشی، از تو کناره می گیرند. پس از آن ها درگذر و برایشان طلب آمرزش کن و در کارها با آنان مشورت کن و چون تصمیم بگیری، بر خدا توکل کن که خدا متوکلان را دوست دارد).
3. در آیات شریفه «... و ما عنداللَّه خیرٌ وَابقى لِلَّذینَ آمنوا و على ربّهِم یَتوکلون × و الّذین یَجْتَنِبُونَ کبائر الاثم و الفواحش و اِذا ما غضبوا هم یغفرون × و الذین استجابوا لربَّهم و اقاموا الصَّلاة و امرهم شورى بینهم و ممّا رزقناهم ینفقون × والذین اذا اصابهم البَغْیُ هم ینتصرون» (4)، (... آنچه نزد خداست برای مؤمنان و متوکلین بر خداوند بهتر و ماندنی تر است و برای کسانی که از گناهان بزرگ و زشت کاری ها کناره می گیرند و چون خشمگین شوند، در می گذرند و آنان که فرمان پروردگارشان را اجابت کردند و نماز می گزارند و در کارهایشان با یکدیگر مشورت می کنند و از آنچه روزی شان کرده ایم انفاق می کنند و کسانی که وقتی ستمی به آنان برسد انتقام می گیرند).
اینک به بحث در مواردی که ذکر شد می پردازیم:
آیه اول، در باب تنظیم خانواده ارتباط معنوی زن و مرد و کیفیت اداره زندگی فرزند جدید است. و کتب تفسیر از این فراتر نرفته اند. ابن کثیر می گوید: فرموده خدای متعال که « فَانِ ارادا فصالاً عن تراضٍ منهما و تشاور فلا جناحَ علیهما... »، به این معناست که اگر پدر و مادر طفل هر دو بخواهند قبل از دو سال او را از شیر باز گیرند، گناهی متوجه آنان نیست، از این آیه چنین استنباط می شود که تصمیم یکی بدون موافقت دیگری کافی و روا نیست و نباید بدون مشورت با دیگری به رأی خود عمل کند، ثوری و دیگران همین را گفته اند و این کار برای محافظت از طفل است. (5)
بنابراین، آیه فوق درباره مشورت زن و مرد برای تعیین مدت شیرخوارگی و نیز رعایت مصالح نوزاد و هم فکری زن و شوهر در اداره اوست و هیچ ارتباطی به مسائل و امور سیاسی ندارد. این چیزی است که مفسران شیعه و سنی در آن هم داستانند.
آیه دوم، درباره یکی از حوادث جنگ اُحُد است که چون مسلمین از میدان جنگ گریختند و رسول خدا (ص) را با چند تن از صحابه تنها گذاشتند؛ خدا متعال به پیامبر دستور داد که از تقصیر آنان درگذرد و برایشان طلب آمرزش کند و در کار جنگ با آنان مشورت نماید و «دل آن ها را به دست آورد تا نظر آن ها را بداند و نیاتشان را دریابد». (6)
برخی گفته اند: این مشاوره، در موضوعی رواست که درباره آن وحی نازل نشده باشد. حسن بصری و ضحاک گفته اند: دستور خدا به پیامبر دایر بر مشاوره با آنان، به سبب نیاز پیامبر به رأی آنان نبوده است. (7)
شوکانی می گوید: مراد از لفظ شورا در این آیه هر کاری است که در موارد مشابه آن مشورت می شده است یا چنان که از سیاق آیه بر می آید منحصراً، مربوط به جنگ باشد... و در این جا منظور از آن، مشورت در اموری است که به شرع مربوط است. (8)
وقتی ثابت شود که امامت و خلافت سیاسی بعد از رسول خدا (ص) جزو امور دینی و شرعی است که درباره آن وحی نازل شده و به خواسته مردم و مغالطه و ضد و نقیض های کلامی موکول نشده است، روشن می شود این آیه ارتباطی به موضوع امامت و خلافت ندارد.
آیه سوم، ویژگی های جامعه صالح از جمله ایمان، توکل، دوری از گناه و فحشا، مشورت در کارها، انفاق و نظایر آن را برشمرده است و شورا در این آیه مفهومی وسیع تر از آیه دوم ندارد و به معنای مشورت خاص در امور دنیوی است. اما درباره امور دینی و از جمله خلافت، خداوند می فرماید: «و ما کَانَ لمؤمن و لا مُؤمنةٍ إِذا قضى اللَّه و رسولهُ امراً أَن یکون لهم الخیرةُ مِن امرِهم و من یعض اللَّهَ و رسولهَ فقد ضَلَّ ضلالاً مبیناً» (9)، (هیچ زن و مرد مؤمن درباره کاری که خدا و رسولش درباره آن حکم کنند اختیاری ندارند، هر کس از خدا و رسولش نافرمانی کند، البته گمراه می شود). بنابراین، لازم است که هر یک از کلمات آن را به طور مفصل بررسی کنیم تا نظر اسلام درباره آن ها روشن شود و بدانیم آیا این مشورت جزء امور دنیوی است تا دستیابی به حق، به مردم واگذار شده است؟ یا جزو امور دینی است که درباره آن وحی نازل شده و کسی حق ندارد درباره آن اظهار نظر کند؟
بنابراین، از متن آیات قران نمی توان چنین مطلوبی را اثبات کرد. علاوه بر آن، واقعیت عینی خلافت بعد از پیامبر اسلام نیز این مدعا را اثبات نمی کند. چگونه است که عمر از بیعت ابوبکر به عنوان «فلته» یاد می کند؟ داودی در شرح معنی «فلته» می گوید: فلته امری است که بدون مشورت انجام گیرد. (10) مضافاً این که انتخاب خلیفه دوم بر اساس وصایت و نه شورا صورت گرفت. گذشته از این ها، انتخاب خلیفه سوم از میان شش نفر، آن هم در سایه شمشیر بود. افزون بر این، در سخنان خلیفه دوم درباره رهبری سیاسی بعد از خودش، هیچ نشانی از شورا و مشورت ندارد، او گفته بود: «اگر ابوعبیده زنده بود، خلافت را به وی می سپردم» (11) و یا «اگر معاذ بن جبل زنده بود، او را به این کار بر می داشتم» (12) و این که «اگر سالم، مولای خدیفه زنده بود، اور ا به خلافت می نشاندم». (13)
حال این سوال مطرح می شود که اگر کتب تاریخ و حدیث شیعه و سنّی در این باب هم سخنند، پس شورا به عنوان قانون و اصل انتخاب خلیفه از کجا آمده استک ما در این جا، این سوال را با عنوان سند مستند شورا پاسخ می دهیم.

سند مستند شورا

کتب تاریخ و حدیث، خطابه خلیفه دوم را این گونه ثبت کرده اند: «مبادا کسی فریب بخورد و بگوید بیعت ابوبکر فلته ای بود و گذشت، بدانید که همین طور بود اما خداوند شرّ آن را برداشت! هر کس بدون مشورت با مسلمانی بیعت کند، بیم آن می رود که هر دو نفر یعنی بیعت کننده و کسی که با او بیعت شده کشته شوند». (14)
در این سند به دو مسئله بسیار مهم اشاره شده است: اول آن که بیعت با ابوبکر بدون مشورت صورت گرفته است و چنان که قبلاً گفتیم، داودی «فلته» را کاری بدون مشورت معنا کرده است. (15)
دوم این که شورا در آن زمان به عنوان نظریه سیاسی شناخته شده و مطرح نبوده است وگرنه خلیفه دوم عباراتی از قبیل «اگر سالم یا معاذ یا ابوعبیده زنده بودند، خلافت را به آن ها می سپردم»، که مخالفت شورا است، بر زبان نمی آورد.
بنابراین، باید پرسید چه عاملی عمر را واداشت تا شورا را به عنوان قانون انتخاب خلیفه بعد از خود مطرح کند؟ ظاهر قضیه نشان می دهد که او مضطرب و از یک امر نامعلوم بیمناک بوده است. اما آن امر چه بوده است؟
ابن حجر عسقلانی به این سؤال ها پاسخ داده است، او می گوید: عبد الرحمن بن عوف در موسم حج نزد ابن عباس که به او قرآن می آموخت، آمد و گفت: آیا می دانی امیرالمؤمنین (عمر) وقتی شنیده که فلانی گفته است اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم و بیعت ابوبکر فلته ای (16) بیش نبوده است، تصمیم گرفته در مخالفت با این کلام با مردم حرف بزند ولی چون تمام مردم در حج اجتماع کرده بودند من او را از این کار منع کردم و گفتم: بگذار وقتی به مدینه برگردی در آن جا هر چه می خواهی بگو که این کار مانع از برپایی فتنه و آشوب می شود. وقتی مردم از حج بازگشتند، عمر برای ایراد خطبه برخاست و گفت: کسی فریب نخورد و بگوید: بیعت ابوبکر فلته ای بود و گذشت. آگاه باشید همین گونه بود، امام خدا شرّ آن را از سر ما برداشت. اگر کسی بدون مشورت با مسلمین با کسی بیعت نماید، بیم آن می رود که هر دو کشته شوند. (17)
بنابراین، شورا در مخالفت با «فلان کس» مذکور در این سخن که «اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت می کنم» وضع گردیده است.
سؤال دیگری که مطرح می شود این است که در سخن عبدالرحمن عوف، منظور از «فلان» یعنی راوی و نیز آن «فلانی» که اگر عمر بمیرد، با او بیعت خواهد کرد چه کسی است؟
در باب راوی این سخن که «اگر عمر بمیرد، با فلانی بیعت خواهم کرد» ابن حجر می گویدک در انساب بلاذری به سند قوی از ابن هشام بن یوسف و او از معمّر و معمّر از زهری با ذکر سلسله سند این سخن را این گونه دیدم که عمر گفت: شنیده ام زبیر گفته است: «اگر عمر بمیرد... الخ». (18)
آیا شخصی که زبیر در صورت مرگ عمر تصمیم داشته با او بیعت کند، می تواند امثال سالم و معاذ و ابوعبیده باشد؟ حال آن که شخص عمر به صراحت گفته است که اگر آن ها زنده می بودند، خلافت را به آن ها می سپردم، یا این که شخص مورد نظر زیبر فردی دیگر بوده و با این ها فرق داشته است؟
جواب این است که آن مرد اگر نظیر این افراد می بود، خلیفه دوم به سبب علاقه ای که به انتصاب آنان به مقام خلافت داشت، برای تعیین خلیفه بعد از خود به تشکیل شورا متوسل نمی شد، پس راه و روش آن مرد با خلفای گذشته کاملاً مغایر بوده است. متأسفانه برخی کوشیده اند تا نامی از آن شخص به میان نیاید و به ذکر لفظ «فلان» بسنده کرده اند و نخواسته اند او معرفی و شناخته شود، اما ابن حجر به رغم بعضی ها، به این حقیقت تلخ تصریح کرده و گفته است که منظور زبیر از آن مرد، علی بن ابی طالب (ع) بوده است و سخن زبیر را این گونه آورده است که: «اگر عمر بمیرد، با علی بیعت می کنم». (19)
پس هدف از تشکیل شورا، جلوگیری از تحقق نیّت زبیر بوده است. این نظریه (شورا) به تدریج در میان امت جا پیدا کرد، ولی با شکست مواجه گردید چون طرح آن در زمان خلیفه دوم در واقع توجیهی برای واقعیت شکل گرفته در آن روز بوده است و نظریه اصیل اسلامی به شمار نمی رود. دکتر احمد محمد صبحی بر شکست تئوری شورا تصریح کرده و می گوید: «اهل سنت در زمینه سیاسی، نظریه ای قابل دفاع ارائه نداده اند که بتواند مفاهیمی چون بیعت، شورا و اهل حلّ و عقد را تعریف و تبیین کند. علاوه بر آن، این گونه مفاهیم دایماً بین تئوری و مصداق عینی یا بین حکم شرعی و واقعیت موجود در تزلزل و نوسان بوده است». (20)
بنابراین، مبای تشکیل شورا به عنوان یک اصل شرعی و سیاسی، ترس از دستیابی امام علی (ع) به خلافت و حکومت بوده است.

نظریه نصّ و وصایت

هدف از این بحث ریشه یابی ادله عقلی و تاریخی نظریه وصایت و در حدّ پاسخ گویی به کسانی است که کوشیده اند نسبت به وجود مهدی منتظر (ع) و این که مهدی موعود همان محمد بن حسن عسکری (ع) است، از طریق تشکیک در نظریه نصّ و وصایت، تردید ایجاد کنند. وگرنه اصل نظریه مهدویت به پشتوانه ادله و اسنادی که شیعه و سنّی بر آن ها اتفاق نظر دارند، بسیار حجیم شده است مانند «حدیث الدار» که طبری، ابن اثیر، برهان الدین حلبی، ابن ابی الحدید، محمد بن ابراهیم مشهور به خازن و ابن عساکر و دیگران آن را نقل کرده اند که پیامبر با اشاره به علی (ع) فرمود: «اِنَّ هذا اخی و وصیّی و خلیفتی فیکم فاسمِعوا له و أطیعوا، (این، برادر، وصی و خلیفه من در بین شماست، به او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید). (21)
و نیز فمرود: «اِنَّ علیاً منّی و اَنَامِنه و هو ولیُّ کلّ مؤمن بعدی»، (علی از من است و من از اویم و او ولی هر مومنی بعد از من است). (22)
همچنین است حدیث غدیر که علامه امینی در کتاب الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب باب هر مناقشه ای را در این باره بسته و هیچ سخن دور و نزدیک را که به این بحث مربوط بوده، فروگذار نکرده و همه را ثبت و ضبط کرده است. درود خدا بر قلم هایی که دور از هر گونه تعصب، فقط با مباحثه علمی محض به اسلام و علم و تحقق خدمت می کنند.
این گونه احادیث که بر نظریه نصّ تصریح و شیعه و سنّی آن ها را نقل کرده اند، فراوان است. افزون بر این ها روایات تاریخی در دست است از جمله تبریک عمر به علی (ع) برای امامت و خلافت که به علی گفت: مبارک باد بر تو ای پس ابو طالب که مولای هر مرد و زن مؤمن شدی (23) و سایر صحابه هم، چنین تبریکی به علی گفته اند.
اینک اندیشه سیاسی دوران اسلامی را به اجمال مرور می کنیم و ابتدا به صحابه و تابعین، سپس اندیشه سیاسی بنی امیه و بنی عباس و پس از آن، به روایاتی که از اهل بیت درباه نصّ و وصایت در دست است خواهیم پرداخت تا از این طریق باب تردید را به روی کسانی که وقتی از انکار وجود امام مهدی درمانده اند، به انکار نظریه نصّ و وصایت روی آورده اند، ببندیم. همچنین به کسانی که می گویند ایمان به وجود مهدی یعنی محمد بن حسن عسکری (ع)، نظریه نصّ و وصایت را که شیعیان به آن اعتقاد کامل دارند، از نابودی نجات بخشیده پاسخ دهیم.

نصّ و وصایت از دیدگاه صحابه

مسئله نصّ در اندیشه صحابه متروک بوده است، لذا، وقتی امیرالمؤمنین (ع) خبر چاره اندیشی قریش را در سقیفه بنی ساعده شنید، فرمود: «آیا در میان آن ها کسی هست که حق ما را انکار کند؟»، این سخن امام یک تعجب ساده نبود، بلکه گواه شرایط حاکم آن روز است. اگر آن روز مسئله نصّ و وصایت اندیشه اصلی می بود، آن همه سر و صدا و اعتراض در سقیفه بالا نمی گرفت. چنان که عمر در گفت و گو با ابن عباس گفته بود‌ (24): ای ابن عباس، آیا می دانی چرا بعد از پیامبر، قوم شما از شما روی گردان شدند؟... چون آن ها خوش نداشتند که نبوت و خلافت یکجا و در خاندان شما باشد. (25)
معلوم نیست از چه زمانی پسند و اکراه عرب، مبنای وضع احکام الهی بوده است؟ آیا عرب، اسلام را با روی گشاده پذیرفت؟ و آیا آن ها نبودند که شکمبه گوسفند بر سر رسول خدا (ص) افکندند و او را با یارانش در شعب ابی طالب محاصره نکردند؟ و آیا در بدر و احزاب و سایر غزوات با پیامبر نجنگیدند؟ وقتی خلیفه دوم چنین بگوید، از سایر صحابه چه انتظاری می توان داشت؟ بنابراین از دیدگاه عمر، تنها مانع در برابر نصّ و وصایت این بوده که نبوّت و خلافت یکجا در بنی هاشم جمع شود. خلیفه سوم نیز به ابن عباس گفته بود: من می دانستم که این امر (خلافت) از آن شماست، ‌اما قومتان شما را از آن محروم کردند و آن را از شما باز گرفتند. (26)
ابن عباس بر آن بود که خلافت امیرالمؤمنین (ع) جزو امور شرعی و از جمله چیزهایی است که خدای متعال درباره آن وحی نازل کرده است از این رو، یک روز در جواب عمر که گفته بود: «قریش نمی خواست که نبوت و خلافت هر دو از آن شما باشد». گفت: این که می گویی قریش خوش نداشت که نبوت و خلافت از آن ما باشد، خداوند در قرآن درباره ناخشنودی قومی از فرمان الهی فرموده است: «ذلک بَاَنَّهم کرهوا ما اَنزَلَ اللهُ فاَحبط اعمالَهم» (27)، (چون آنان، آنچه را خداوند نازل کرده بود، خوش نداشتند، خداوند اعمالشان را تباه کرد».
سلمان - رضوان الله علیه - گفته است: از رسول خدا شنیدم که می فرمود: «وصی من و گنجنه اسرار من و بهترین کسی که بعد از خود به جا می گذارم و به وعده های من عمل می کند و دیون مرا می پردازد، علی بن ابی طالب است». (28)
بریده می گوید: از رسول خدا شنیدم که فرمود: «هر نبی، وصی و وارثی دارد و وصی و وارث من، علی بن ابی طالب است». (29)
علی (ع) در نامه ای به معاویه نوشته بود: «من وارث رسول الله و وصی او هستم». (30)
ابوذر و حذیفة بن یمان و حجر بن عدی و ابوالهیثم بن تیهان و دیگران علی را «وصی» لقب داده بودند. (31) از این رو یعقوبی می گوید: «مهاجران و انصار در وصی بودن علی تردید نداشتند». (32) به سبب همین وضوح در مسئله نصّ بود که صحابه نزد عمر می رفتند و از او می خواستند تا خلیفه بعد از خود را تعیین کند. (33)
این ها، ما را از ذکر اقوال متعدد صحابه و تابعین که بر نظریه نص و وصایت به عنوان قانونی بعد از پیامبر تصریح کرده اند، بی نیاز می کند.

اهل بیت و نظریه وصایت

برخی قلم به دستان مزدور کوشیده اند تا از طریق تحریف و دخل و تصرف در احادیث ائمه هدی، در نظریه وصایت تردید ایجاد کنند، اما هرگز موفق به این کار نشدند چون اهل بیت (ع) طلایه دار دفاع از این نظریه و اثبات آن بوده اند که به ترتیب از مظلوم اول، علی (ع) تا امام حسن عسکری (ع) و فرزندش حضرت قائم این مسئولیت را انجام داده اند.
امیرالمؤمنین خطاب به مردمی که عهد و پیمان پیامبر را پشت سر انداخته بودند، می فرماید: «اللهَ اللهَ، لا تنسوا عهدَ نبیکم الیکم فی امری»، (شما را به خدا، عهد پیامبر را درباره ولایت من بر خودتان فراموش نکنید). (34)
فرزندش حسن (ع) و دومین فرد از اهل بیت (ع) در معرفی خود به همین ترتیب عمل کرد و فرمود: «انا ابن النبی، و انا ابن الوصی» (35)، (من فرزند پیامبر و فرزند وصی او هستم).
امام حسن (ع) از امت اسلامی خواست تا از اهل بیت پیروی کنند چون اهل بیت رهبران و پیشوایان دینی بعد از رسول خدا (ص) هستند و خطاب به آنان فرمود: «اتقو الله فینا فإنّا اُمراؤُکم»، (درباره ما از خدا پروا کنید چون ما امیران شماییم).
امام حسن (ع) جایگاه خود و برادرش حسین (ع) را به مردم یادآور شد و فرمود: «و الله ما فیها و ما بینها حجةٌ لِلهِ عَلی خلقه غیری و غیر اخی الحسین» (36)، ( به خدا در میان اُمت جز من و برادرم حسین، حجتی الهی وجود ندارد).
در واقعه کربلا نیز بر نصّ و وصایت تصریح شده است. چنان که امام حسین (ع) خطاب به آن قوم فرمود: «ألَستُ اَنَا ابنُ نبیکم و ابنُ وصیه» (37)، (آیا من فرزند پیامبر شما و فرزند وصی او نیستم).
بنابراین، امام حسین (ع) وصایت پدرش را به امت متذکر شد و خطاب به ابن زیاد فرمود: «ما بالکم تناصرون عَلَیَّ... اما و اللهِ لئن قتلتمونی لتقتلنَّ حجةَ الله علیکم» (38)، (شما را چه شده که علیه من متحد شده اید... به خدا قسم اگر مرا بکشید، حجت خدا را در میان خود کشته اید).
این تأکیدات در حماسه کربلا درباره نظریه نصّ صورت گرفته است، با این حال کسانی ادعا می کنند که «هیچ اثری از این نظریه در ماجرای کربلا وجود ندارد». (39)
امام زین العابدین (ع) در دفاع از وصایت، به رغم شرایط زمانه، کوتاهی نکرده و در جهت آگاه کردن مردم فرموده است: «گروهی درباره حق ما کوتاهی کردند و به متشابهات قرآن استناد و آن ها را تفسیر به رأی کردند... آیندگان این امت به چه کسی پناه برند؟ در حالی که نشانه های دین از بین رفته و مردم دچار تفرقه و اختلاف شده اند، هر گروه دیگری را تکفیر می کند، خداوند می فرماید: "همچون کسانی نباشید که بعد از آمدن دلایل روشنگر و شانه های روشن، گرفتار تفرقه و اختلاف شدند". در این اوضاع جز هم ترازان قرآن و فرزندان ائمه هدی و چراغ های روشنی بخش به چه کسی می توان اعتماد کرد تا حجت الهی را ابلاغ و حکم خدا را تفسیر نماید؟ یعنی کسانی که خداوند به واسطه آنان با بندگانش احتجاج نموده و مردم را بی حجت رها نکرده است، آیا غیر از آن ها، شاخه شجره مبارکه و بازماندگان برگزید ای می شناسید که خداوند پلیدی را از آن ها برداشته و آن ها را پاک و خالص گردانیده باشد». (40)
ائمه اهل بیت (ع) برای دفاع از حق خود گاهی به استدلال متوسل شده و گاهی بخشش و دستگیری از بینوایان را پیش گرفته اند و کسی که در تاریخ حدیث اهل بیت پژوهش می کند، این امر را به وضوح درمی یابد. امام صادق (ع) می فرماید: «آیا گمان می کنید که وصی ما هر کس را بخواهد می تواند به عنوان وصی خود تعیین کند؟ هرگز چنین نیست، چون وصایت میثاقی از جانب پیامبر اسلام است که افراد آن یکایک و به ترتیب تعیین شده و به صاحب الامر ختم می گردد». (41)
در جای دیگر امام صادق (ع) در پاسخ سوالی درباره تفسیر آیه «و جَعَلَها کلمةً باقیةً فی عقبه» فرمود: «منظور از کلمه باقیه، امامت است که خدا تا قیامت در نسل حسین (ع) قرار داده است. سؤال کننده از این پاسخ قانع نشد و راز ادامه امامت را در نسل امام حسین جویا شد و پرسید چرا با آن که حسن و حسین هر دو سبط پیامبر و سرور جوانان بهشت اند، امامت فقط در ذریّه حسین قرار داده شده است؟ امام صادق (ع) در پاسخ فرمود: "موسی و هارون دو پیامبر مرسل و برادر بودند، اما خداوند با وجود موسی نبوت را در صُلب هارون قرار داد و از ذریه موسی پیامبری نیامد و هیچ کس را نرسد که بگوید: چرا خداوند چنین کرده است؟ امامت هم، خلافت خدای عزوجل است و کسی را نرسد که بگوید: چرا خداوند آن را در صُلب حسین قرار داده و در صلب حسن قرار نداده است؟ این از آن روست که خداوند بر کار خویش حاکم است و مردم می توانند او را بازخواست کنند بلکه خودشان بازخواست خواهند شد"». (42)
امام کاظم (ع) هم در دفاع از وصایت خطاب به هارون فرمود: «من امام دل ها هستم و تو بر بدن ها حکومت می کنی». (43)
امام علی بن موسی الرضا (ع) عبارت شریفه «لا اله الا الله» را دژ مستحکمی شمرده که هر کس بدان پناه برد در امان است اما این کار شروطی دارد، آن گاه فرمود: «من یکی از شروط آن هستم». (44) یکی از امام پرسید: ایا اطاعت شما واجب است؟ فرمود: بله، سؤال کننده که می خواست مبنای این اطاعت را بداند پرسید: مانند اطاعت از علی بن ابی طالب؟ فرمود: بله. (45)
ائمه اهل بیت؟ در دفاع از نص و وصایت به همین ترتیب عمل کرده اند که برای روشن شدن مطلب می توان به کتب حدیث و تاریخ مراجعه کرد.

اندیشه سیاسی اموی

با تحقیق در حوادث سیاسی بعد از خلفای راشدین می توان دریافت که اندیشه کلی سیاسی مبتنی بر اساس وصایت و نصّ و خلافت این بوده است: «الارضُ لِلهِ و انا خلیفةُ اللهِ» (46)، (زمین از آن خداست و من خلیفه خدا هستم).
این شعار تأثیر بسزایی در روحیه مردم و تثبیت اندیشه سیاسی به جای مانده از احادیث نبوی داشت و به همین دلیل بنی امیه مدّعی بودند، مقامی را که به زور و ستم از اهل بیت غصب کرده بودند خدا به آن ها داده است، چنان که حجاج بن یوسف گفته بود: خداوند امیرالمؤمنین عبد الملک مروان را در بلاد خود خلیفه قرار داده و از امامت او بر بندگانش خشنود است». (47)
از این مقدمه می توان احادیث دروغین و جعلی درباره حقانیت معاویه را شناخت که با هدف ایجاد منزلتی موهوم و دروغین برای او در احادیث پیامبر جعل و ساخته می شده است تا از آن طریق جلوس او را بر مسند خلافت مشروعیت بخشند.
از این رو امویان در ساختن این گونه احادیث به همان اصطلاحات نصّ و وصایت با نظایر آن متوسل شدند. چون این اصطلاحات در اندیشه اسلامی امتیازات خاصی داشت و برای کسی که حدیث برای او ساخته می شد، پشتوانه شرعی و ملی در زمینه های مختلف فراهم می آورد. به همین دلیل ولید بن یزید در مراسم بیعت خود گفته بود: «خداوند خلفای خود را به همان شیوه زمان رحلت پیامبر به خلافت می نشاند». (48)
این تصریحات نشان می دهد که بنی امیه مطلقاً به شورا، ایمان و اعتقادی نداشته اند. امویان مبلغان خود را به اطراف و اکناف می فرستادند تا این اصل صحیح اسلامی را، که مصداق های آن را تحریف کرده بودند، تبلیغ نمایند. وقتی مردم مدینه به بیعت با یزید تمایلی نشان ندادند، روح بن زنباع جذامی به آن ها گفت: «ما شما را به بیعت با بنی لخم و بنی جذام و بنی کلب دعوت نمی کنیم بلکه شما را به قریش و یزید بن معاویه که خداوند امر خلافت را به او عطا کرده است دعوت می کنیم». (49)
با این تصریح، خلافت به یزید انتقال یافت. اما به این هم بسنده نکردند و صفاتی چون امامت، عصمت و نظایر آن را اقتباس کردند و به خود بستند. این را می توان از نامه ای که حجاج بن یوسف به عبددالملک مروان نوشته و در آن به او لقب معصوم داده، دریافت، حجاج می نویسد: «به بنده خدا، عبدالملک امیرالمؤمنین و خلیفه رب العالمین که به ولایت، مؤیَّد و به واسطه کفالت خدا نسبت به کارگزارانش، از خطای گفتار و رفتار، مصون و معصوم است». (50)
می بینیم که اندیشه سیاسی بنی امیّه بر مفاهیمی چون وصایت، نص و عصمت الهی بنا شده است و این مفاهیم مشروعیت خود را از احادیث رسول خدا (ص) اقتباس کرده است.

اندیشه سیاسی بنی عباس

قبل از هر چیز باید شعارهای تفکر بنی عباس را که در جهت دستیابی به حکومت مطرح کردند، بشناسیم، شعار آنان چه بود؟ روایات تاریخی می گویند اولین شعاری که بنی عباس برای واداشتن مردم به قیام علیه بنی امیه مطرح کردند «الرضا مِن آل محمد» بود که شبکه های مقاومت ضد اموی، حول این شعار شکل گرفت. چون در آن زمان همه بر این باور بودند که مصادیق آل محمد، فرزندان علی، حسن و حسین (ع) هستند. این شعار به گونه ای بود که تمام گروه ها را متحد و برای تحقق هدف آماده می ساخت لفظ اهل بیت تأثیری سحر آمیز در دل ها به جای می نهاد و طبقات مختلف مردم را به هم می پیوست و همه را در زیر پرچم سیاه عباسیان گرد می آورد. (51)
از این رو ابو مسلم خراسانی، راه را برای حکومت عباسیان هموار کرد و پس از کشتن و آواره کردن آل رسول (ص)، اظهار تقصیر کرد و پوزش پیش گرفت و گفت: من این امر (خلافت) را از صاحبانش گرفتم و در غیر جایگاه آن قرار دادم. (52)
او مردم را با شعار «الرضا من آل محمد» به قیام واداشت اما همین که کارها سر و سامان یافت، با مصادیق آن شعار، راه فریب کاری پیش گرفت. اما او چگونه موفق شد این کار را تحقق بخشد؟
جواب این است که عباسیان از طریق ابوهاشم بن محمد بن حنفیه ادعای وصایت کردند. احمد امین می گوید: «این ادعا در بعضی بلاد اسلامی تا حدودی مقبولیت یافت». امام چون به مفاهیم نصّ و وصایت اعتقادی ندارد، نمی داند سبب این پذیرش و مقبولیت چه بوده است.
ابن ابی الحدید به نقل از ابوجعفر اسکافی می گوید: چون امیرالمؤمنین (ع) از دنیا رفت، محمد بن حنفیه از برادرانش حسن و حسین میراث علم طلبید و آن ها صحیفه ای به او دادند که اگر چیزی غیر از آن به او می آموختند هلاک می شد. در آن صحیفه از دولت بنی عباس یاد شده بود، ابن حنفیه این مطلب را برای عبدالله بن عباس بازگو و تشریح کرد. (53)
امام این صحیفه که میراث امام علی بود، چگونه به بنی عباس رسید و یکی از اسناد مهم و رسمی دولت آنان شد؟
جواب این است: این صحیفه از طریق ابوهاشم عبدالله بن محمد بن حنفیه که علیه امویان قیام کرده بود به دست بنی عباس رسیده است. می گویند: این عبدالله با محمد بن علی بن عبدالله بن عباس و معاویة بن عبدالله بن جعفر ابی طالب و عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبد المطلب ارتباط داشت. این ها همان کسانی هستند که در وفات ابوهاشم حاضر بودند و ابوهاشم آنان را از اهداف قیام خود مطلع کرد. (54)
بعد از مرگ ابوهاشم، دو نفر از آنان یعنی محمد بن علی و معاویة بن عبدالله بن جعفر، مدعی وصایت شدند. داود بن علی که از سوی برادش سفّاح والی مکه بود، از این صحیفه نام برده است. ابن داود، سفاح را بعد از علی (ع) امیرالمؤمنین خوانده و با اشاره به سفاح که بر سر مسجد کوفه و بالا تر از داود نشسته بود گفته بود: ای مردم، به خدا قسم بین شما و پیامبر خدا، خلیفه ای جز علی بن ابی طالب و این که پشت سر من است (یعنی سفاح) نیست. (55)
اگر چه این صحیفه، خبری از آینده بوده است، ولی عباسیان با فریب کاری به مسلمانان القا کردند که این وصایتی از جانب امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب به آنان است.
حال این سوال باقی می ماند که اگر این صحیفه وصیّت علی بوده، چرا در بین اصلاب حسن و حسین نمانده است؟ عباسیان جوابی برای این سؤال نیافتند و به تحریف اساس وصایت موهوم پرداختند.
هارون الرشید ابا معاویه ضریر را که از محدثان مرجئه بود تهدید کرد و گفت: «من تصمیم دارم هر کس را که وصایت و خلافت علی را ثابت کند، نابود کنم».
چون این تهدیدات را کافی ندیدند، مهدی خلیفه عباسی فرقه راوندیه را تأسیس کرد که یکی از معتقدات آن ها این بود که بعد از رسول خدا، عباس عموی پیامبر و بعد از او پسرش عبدالله و به ترتیب تا مهدی پدر هارون را امام می شمردند. (56)
این که عباس را سر سلسله بنی عباس می دانستند به سبب آن بود که مانع سؤال و مطالبه مردم درباره خلافت و وصایت امام حسن و امام حسین (ع) شوند. از این رو هر کس بر این وارونه جلوه دادن حقیقت در تشیع اشکال کرده است، اذعان می کند که عباسیان از اندیشه شیعی قدیم عقب نشستند و نظریه سیاسی خود را به انحراف کشاندند و این کار را با تغییر منشأ شرعی نظام سیاسی خود و استناد به اولویت جدشان عباس بن عبدالمطلب انجام دادند. (57)
تا این جا ثابت شد که شورا نظریه ای دخیل در جامعه اسلامی است و هیچ زمینه و مبنایی در اندیشه سیاسی اسلامی ندارد. هچنین ثابت شد کسانی که می گویند ایمان شیعه به وجود مهدی منتظر برای جلوگیری از سقوط نظریه وصایت بوده است، به خطا رفته اند و هدفشان از این سخن، ایجاد تردید در ایمان نسبت به مهدی (ع) است.

پی نوشت ها :

1- مجمع البحرین، ج2، ص 557 .
2- البقره، 233 .
3- آل عمران، 159.
4- الشوری، 36 - 39 .
5- تفسیر القرآن العظیم، ابن کثیر، ج1، ص 291 .
6- مجمع البحرین، ج2، ص 557 .
7- الجامع لاحکام القرآن، ج4، ص 250 .
8- فتح الغدیر (الجامع بین فنی الروایة و الدرایة من علم التفسیر)، ج1، ص 393.
9- الاحزاب، 36.
10- فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج14، ص 117 .
11- الکامل فی التاریخ، ج3، ص 65 .
12- صفوة الصفوة، ج1، ص 494 .
13- طبقات ابن سعد، ج3، ص 343 .
14- صحیح بخاری، «کتاب المارقین، باب رجم الحبلی من الزنا»، حدیث 6698؛ مسند احمد، ج1، ص 393؛ سیرة النبویة، ج4، ص 308 - 309؛ تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج2، ص 446 .
15- فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج14، ص 117 .
16- همان، ج14، باب 31، ص 109، ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری، ج14، باب 30، ص 339 .
17- صحیح بخاری، «کتاب المارقین من اهل الردة، باب رجم الحبلی مِن الزنا»، حدیث 6698؛ تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج2، ص 446 .
18- فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج14، باب 31، ص 109 .
19- ارشاد الساری لشرح صحیح البخاری، ج14، باب 30، ص 339 .
20- الزیدیه، ص 31-32 .
21- تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج2، ص 63؛ الکامل فی التاریخ، ج2، ص 63 - 64؛ السیرة الحلبیة فی سیره الأمین و المأمون، ج1، ص 461؛ شرح نهج البلاغه، ج13، ص 244؛ تفسیر الخازن موسوم به باب التأویل فی معانی التنزیل، ج3، ص 333؛ مختصر تاریخ دمشق، ج17، ص 310 - 311 .
22- مسند احمد، ج4، حدیث 19426؛ سنن النسائی، ج 5، حدیث 8146؛ المصنّف فی الاحادیث و الآثار معروف به مصنف ابن ابی شیبة، ج7، ص 504 .
23- تفسیر الکبیر یا مفاتیح الغیب، ج12، ص 42؛ تذکره الخواص، ص 36 .
24- فتح الباری بشرح صحیح البخاری، ج14، ص 111 .
25- تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج3، ص 288.
26- شرح نهج البلاغه، ج9، ص 9 .
27- تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج3، ص 288.
28- مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج، ص 113؛ کنز العمال فی سنن الاقوال و الافعال، ج11، ص 610، حدیث 32952 .
29- میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج2، ص 273؛ مناقب، المغازلی، ص 141، حدیث 238 .
30- مروج الذهب و عادل الجوهر، ج3، ص 2111؛ وقعة صفین، ص 118 .
31- وقعة صفین، ص 94 - 119 .
32- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 124 .
33- الکامل فی التاریخ، ج3، ص 65 .
34- الاحتجاج، ج1، ص 183 .
35- ذخائر العقبی فی مناقب ذوی القربی، ص 239 .
36- الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، ج2، ص 29 .
37- همان، ج2، ص 97 .
38- همان، ج2، ص 29 .
39- تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایة الفقیه، ص 27 .
40- الصواعق المحرقة علی اهل الرفض و الضلال و الزندقة، ج2، ص 443 - 444، در تفسیر آیه «واعتصموا بحبل الله حمیعاً... ».
41- اصول کافی، ج1، ص 334 - 337 .
42- بحار اللانوار، ج12، باب 3، ص 66 ، حدیث 12 .
43- الصواعق المحرقة علی اهل الرفض و الضلال و الزندقة، ج2، ص 592 .
44- عیون اخبار الرضا (ع)، ج1، ص 145 .
45- مسند الامام الرضا (ع)، ج1، ص 103، حدیث 39 .
46- انساب الاشراف، ج4، ص 117 .
47- الامامة و السیاسة، ج2، ص 25 .
48- تاریخ الامم و الملوک (تاریخ طبری)، ج5، ص 529 .
49- البیان و التبیین، ج1، ص 392 .
50- العقدالفرید، ج5، ص 25 .
51- الامام الصادق و المذاهب الاربعة، ج1، ص 532 .
52- تاریخ بغداد، ج10، ص 206 - 207 .
53- شرح نهج البلاغه، ج7، ص 149 - 150 .
54- الحیاة السیاسیة للامام الارضا (ع)، ص 29 .
55- مروج الذهب و معادن الجوهر، ج3، ص 282؛ تاریخ الامم و الملولک (تاریخ طبری)، ج6، ص 84؛ تاریخ یعقوبی، ج3، ص 97 .
56- تاریخ ابن خلدون، ج3، ص 218؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، ج4، ص 236؛ فرق الشیعه، ص 62.
57- تطور الفکر السیاسی الشیعی من الشوری الی ولایة الفقیه، ص 42. سفاح در خطبه خود با استناد به آیه «تطهیر» و «مودة القربی» و آیه خمس، بنی عباس را از مصادیق اهل بیت و ذوی القربی می شمارد و می گوید: خداوند ما را اهل بیت و خویشاوند پیامبر و از شجره او قرار داد و رعایت حق ما را بر مسلمین واجب گردانید. (طبری، ج7، ص 425). آن ها معتقد بودند که خلافت تا نزول عیسی از سمان در خاندان بنی عباس خواهد ماند و آن را به او تسلیم خواهند کرد (طبری، ج7، ص 428). – م.

منبع :الحسنی، سید نذیر یحیی، 1389،مصلح جهانی، ابراهیم خاکپور و سید محمد صالحی، تهران، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول.
قیمت بک لینک و رپورتاژ
نظرات خوانندگان نظر شما در مورد این مطلب؟
اولین فردی باشید که در مورد این مطلب نظر می دهید
ارسال نظر
پیشخوان