این شاعر در یادداشتی که در اختیار ایسنا قرار داده نوشته است: ناامیدیِ جمعی و خلأ اخلاق، به بیرحمی عمومی نسبت به یکدیگر بدل شده است. مرتب میشنویم: «مردم چقدر بیانصاف شدهاند!» خاصیتِ خطرخیزی که حتی دانایان و مصلحان را به سوی شتاب در دلالت منحرف میکند.
حیرتا... دردها به هنگام و شفا دور...! دلالت و داوری بر هر کس و بر هر چیزی و بر هر هوایی، به تفرج در تاریکی و نشخوار هلاهل تبدیل شده است، هلاهلِ هفتسری که شیرین میآید و تلخ درمینشیند. زیستن در چنین شرایطی، شقاوت را تقویت میکند. حیرتا... محکوم کردن، تفریح و تفرج در تاریکی شده است؛ تصویرِ موحشی است!
در مصافِ مرام و معرفت و انصاف با داوریِ بیدلیل و شتابزده و ظلمتزا، هر سه مضمونِ نخست شکست خورده است. یکی همین تکرار تکلم کوری است که بسیار شنیده و خواندهایم: «تو اگر میتوانی دیگ خود را هم بزن»!
چه شعارِ شنیع و نابجایی! یعنی اگر من اجازه ورود به کوچه خود را ندارم، نباید به یاریِ دردمندانِ دو کوچه بالاتر بروم!؟ من اگر اجازه سخن گفتن از معماری میدان الف را ندارم یا نمیتوانم، اما میشود از شعاعِ میدانِ ب حرفی به میان آورد، باید به بهانه اول، حقیقت دوم را نادیده بگیرم!؟ این یعنی استیلای بیانصافیِ محض بر داوری. بیشتر درد است تا داوری. شکلی از حماقتِ هولانگیز است با نقابی حق به جانب که سادهلوحان را به گول و گزند میاندازد. چنین دلالتی عینِ خاکسپاریِ امید، اخلاق و انصاف است. تهی شدنِ این واژهها از معانیِ لازم و سنت تاریخی به همان خلأ بزرگ رضایت داده است.
چرا چنین کلماتی از دایره ذهن و زبان و جان و جهانِ ما رخت بربسته و ظلمتپذیرِ انزوا شدهاند؟! پُر پیداست که در ادامه آن خلأ، ما یکدیگر را مقصر اعلام میکنیم. چیست این بیچراغی!؟ چیست این تلقیِ تاریک!؟ چیست این دردِ بیدرمان!؟ مرتب مهیای قضاوت بر هر چیز و هر هوا...!؟ خشونتِ ذهنی و تروریسم زبانی در مقام درشتخویی و درشتگویی، جذامی فراگیر شده است. کودکان و نوجوانان ما میخواهند در چنین فضایی به فهم و فرزانگی برسند؟
در این همه هلهله هلاهلآور، هم هستند که میگویند تو وقتی نمیتوانی در خانه خود از واژههای لازم به معنای مورد نظر برسی، پس کتابِ مردمان و جوامع دیگر را نیز نخوان! این دیگر عینِ بلاهتِ پیچیده در نفرت، علیه «انسان» است. این دیگر عینِ دامن زدن به ناامیدی جمعی است. نمک به رایگان میآورند برای این همه زخمِ کهن...! دریغا این ماخولیایِ داوری، این لذتِ محکوم کردن، این شتاب و شقاوت، این تفریح و تفرج در تاریکی، به گونهای غمانگیز مشغول قلع و قمعِ انصاف و شفقت است.