مقدمه - مردم و مراحل تمدن ژاپن
نگاهى کلى به مردم ژاپن
همانگونه که سرنوشت هر انسانى براى او معماست، سرنوشتیک ملت نیز همین گونه است. روزگارى که نیاکان ژاپنىها در گذشتهاى به یادنیامدنى در طول ساحل اقیانوس آرام در سرزمین «رو به خورشید» (1) مىزیستند و از دادههاى بىدریغ طبیعتبهره مىبردند، نه چندان خیالى از جنگ و جدالهاى فرزندانشان، که مىبایست در طى حیات ملىشان از میان آن بگذرند، در سر داشتند و نه پندارى از نتایجى که حاصل مىشد. بار دیگر، در قرنهاى هفتم و هشتم، موقعى که بشیران بودایى تمدن قاره آسیا را به این جزایر آوردند، چگونه مىتوانستند پیشگویى کنند که دینشان، که کمابیش در خانه اصلىاش از هم پاشیده بود، در آینده در امپراتورى جزیرهاى حفظ مىشود و به شکل یک نیروى حیاتى ژاپن نو باقى مىماند؟ اقیانوس آرام، که روزگارى سنگ راه مهاجرت و ماجراجویى بود، اکنون دیگر شاهراه بزرگى بود که این ملت را به جهان پهناور متصل مىکرد. دریاى ژاپن و دریاى زرد، که روزگارى مانع راه مهاجمان از سوى قاره بودند و به این مجمعالجزایر ایمنى مىبخشیدند، امروزه راه ارتباطى این ملتبا همسایگان آن سوى آبها هستند.چگونه باید به فراز و فرودها و دستاوردهاى ملتبه چشم کار سرنوشت نابینا یا کار الوهیت هوشمند نگاه کرد؟
بگذریم. ژاپنىها همیشه مردمى توانمند بودند و مىدانستند چگونه بیشترین بهره را از نیروهاى بومى و یارمندىهاى بیگانه ببرند. سیماى متمایزشان تلاش همسازشان بود. بدین معنا که در گذشتههاى دور ایلات و عشایر بىشمارى عملا زیر فرمانروایى یک خاندان نیرومند متحد شده بودند و به این صورت شالودهاى براى پیشرفت منظم پدید آمده بود. اما پیشرفت تمدن عمدتا با دین جهانى بودا، همراه با هنرها و ادبیات آن، و از طریق اخلاقمدارى (2) شهرى اخلاق کنفوسیوسى، همراه با روشهاى آموزشى و نهادهاى قانونى آن امکانپذیر شد، و اینها همه از قاره آسیا آمدهبودند. شاید بخت هم در آمدن این تاثیرات الهامبخش و تمدنساز از بیرون بسیار یارشان بوده است، اما به همین نسبت، و شاید هم بیش از آن، مهم نقش خود مردم بود که این واردات را با جانى گشاده پذیرفتند، آنها را به هم آمیختند و بیختند و سپس مهر نبوغ خود را بر آن نشاندند. این ملت نه به شکل تسلیم چشمبسته به بختیا سرنوشت، بلکه با اشتیاقى الهامبخش و با بینشى هوشمندانه از فراز و فرودهاى تاریخش گذشت. بلندپروازى و آرمانخواهى رهبران ملى و نقشپذیرى مردم بود که گزارش دراز دامن تلاش و دستاوردهاى ملى را ممکن کرد.
مردمى که اکنون به ژاپنى معروفند، از همان سپیدهدم تاریخشان، ساکن آن گروه از جزایرى شده بودند که در دامنه شرقى آسیا قرار دارند. وقتى که اولین بار در صحنه تاریخ نمودار شدند کمابیش به شکل مردمى در یک گروه همگن نبودند. بومیان، یعنى آینوهاى پشمالو و با چشمان گودرفته، گویا روزگارى تقریبا در سراسر این مجمعالجزایر پراکنده بودند، اما مهاجران و مهاجمان مدام آنها را به شرق و شمال پس مىراندند. خاستگاه این مهاجمان هنوز تاریک است: احتمالا از یک نژاد نبودند. اول یک گروه نیرومندشان در جزیره تسوکوشى (3) (کیوشوى کنونى) و در طول سواحل شمالى جزیره اصلى تختهقاپو شدند. مقدر بود که این گروه، فرمانروایان کل این سرزمین و نژاد اصیل این مردم شوند. آنها از بومیان بالا بلندتر بودند. بومیان میانهبالا بودند و درازچهره، سیهچشم و سیهمو، و غالبا هم بینىعقابى. به جز اینها مهاجمانى هم، که احتمالا مالایایى بودند، از جنوب از طریق جریان سیاه (4) یا در راستاى زنجیره جزایر کوچک از راه رسیدند. این مردم تختچهره چابکمنش، خود را در میان اشغالگران قدیمىتر این مجمعالجزایر جازدند و سرانجام هم توانستند در نقاط گوناگون طول سواحل جنوبى مستقر شوند.
این دوره انقیاد بومیان و جنگ و جدالهاى جنوب، مهاجمان و مهاجران دیگرى را به سراسر این جزایر کشاند که عوامل آن، فشار مهاجرت در آسیاى شمالى و دیگرگونىهاى در سلسلههاى چینى و کرهاى بود. مهاجران، چینىها و کرهاىهاى صلحجویى بودند که در کار تمدنسازى نژاد اصلى ابزارهاى مفیدى شدند. مهاجمانى که بعدها آمدند بربرهایى از جنگلها و سواحل سیبرى بودند که به جزایر دریاى شمال و سواحل شمالى حمله مىکردند، اما رانده یا سرانجام جذب مىشدند.
مردم ژاپن، به رغم این عناصر چندگونه و تزریق مدام خون نو، توانستند به نسبت در همان آغاز تاریخشان به وحدت ملى برسند، و یک حقیقتشایان ذکر این است که کم پیش آمده که در میان آنها حس تقسیم نژادى تا تخاصم نژادى پدید آمده باشد (5) و این تا حدى برخاسته از سیماى جغرافیایى این کشور است، که دریاهاى ناآرام پیرامونش را گرفته، و شکل دراز و باریکش را زنجیره کوهها به درهها و دشتهاى بىشمار تقسیم کرده است.
نوآمدگان براى اینکه بتوانند در گروههاى بزرگ به آنجا برسند مىبایست دریانوردى کنند که این کار بسیار سختى بود; گروه اندکى که هر بار مىآمدند بهسادگى جذب مىشدند; و فرمانروایان جزیره اصلى توانستند قبایل گردنکش را در طول جزیره دورتر و دورتر برانند، و از اینرو بهتدریج توانستند قلمروى متحد بسازند.
اما تا اینجا در دستیابى به وحدت ملى عامل مهمترى نقش داشت که همان منش و توانش نژاد اصلى بود. آنان نیرومند و دلیر و متحد بودند، با این باور که از نسل خدایان آسمانىاند، که برترینشان هم بانوخداى خورشید بود، که او را حافظ نیاکان خاندان شاهى و ملت مىدانستند. جهت مهاجرت مردم گویا همیشه رو به شرق بوده است، و مىگویند از این که به هنگام نبرد رو به خورشید باشند پرهیز مىکردند. نژاد پیروز، در پیشروىشان، کیش خدایان خود را در میان مغلوبان بر تخت نشاندند و اینان را هم در آیین نیایششان پذیرفتند. شوق و شور و توانایى، روح دلیر و خوى متغیر، دلیرى در جنگاورى و شوق دینى، اینها صفاتى است که مىتوان در سراسر تاریخشان به چشم دید و کمابیش به شکل میراث این مردم باقى مانده است.
همدلى مردم را در احساسشان به طبیعت و در عشقشان به نظم در زندگى مشترک اجتماعى (یاکومونى) (6) مىتوان دید. بستگى تنگاتنگشان با طبیعت در زندگى و شعرشان نمودار مىشود. این شاید تا حدى، هم ناشى از تاثیر بوم و اقلیم باشد و هم ناشى از زود رسیدنشان به تمدن کشاورزى اسکانیافته. این سرزمین که از راه سلسله کوههاى قابل عبور به همه جاى آن مىتوان رفت، سرشار از رودها و دریاچههاست، مطلوب خانه و کاشانه و توسعه زندگى مشترک اجتماعى بود. اقلیمش معتدل، چشماندازهایش گوناگون، گیایش (فلور) پربار و محصولات دریایىاش غنى بود و فقدان چشمگیر جانوران درنده، به توسعه کامل گرایش صلحدوستى و به توانایى برقرارى نظم و رسیدن به همبستگى یارى مىکرد.
در کهنترین دوره تاریخ ژاپن، صحنه اصلى رخداد، ساحل اقیانوس آرام بود، که همیشه بهار است. گرچه این سوى کشور دستخوش توفانهاى گوناگون است و دریا گاهى خشن است، زندگى مردم بیشتر در هواى آزاد مىگذرد و کشتزارها در سراسر سال از علفها و گلها مىدرخشند. هر کس که به کشتکارانى نگاه مىکند که در میان شکوفههاى زرد شلغم روغنى کار مىکنند، یا ترانههاى ماهیگیرانى را مىشنود که بر آب آرام دریا پارو مىکشند - آبى که ارغوان زرین غروب آفتاب را باز مىتابد - یک احساس آرامش ساده و شاد در او پیدا مىشود. امروزه هم همین چشماندازها را داریم، که بىگمان چندان فرقى با روزگاران کهن ندارند. از چشماندازهاى تماشایى آبهاى نیلگون خلیجها و شاخابههاى بسیار، شیبهاى آرام کوهها، انحناهاى زیباى آتشفشانها و سنگپوزهاى تند پوشیده از درختان رؤیایى، نمىشود که در یک دل حساس، عشق ظریف به طبیعتبیدار نشود. این نعمتهاى طبیعى همیشه به شکل تاثیرى مهربانانه بر حیات احساسى این ملتباقى مىماند.
پاسخ همدلانه دل، حرکت پذیرنده اندیشه و انعطاف جان پرورده تاثیر محیط طبیعى بود و با تماس مکرر با تمدنهاى دیگر شتاب مىگرفت. آنگاه مسیر و سرنوشت تمدن ژاپنىها با منش نهادین مردم، که به تاثیرات بیرونى آمیخته بود، تعیین مىشد. مردم مىتوانستند نورسیدگان را جذب کنند و جریانهاى گوناگون تمدن و دین را هم، که یکى پس از دیگرى از قاره آسیا مىرسیدند، با هم سازگار کنند. این مردم که نه تنها از این واردات و تاثیرات برنمىآشفتند، بلکه همیشه آنها را به سود خود مىگرداندند، در راه پیشرفت تلاشهاى پرتوش و توان مىکردند. گاهى جانهایشان مبهوت اثر مداوم نفوذهاى نو بود، اما زود تعادلشان را به دست مىآوردند; ژاپنىها ثابت کردند که مىتوانند مشکلات تازه را حل کنند و تمدن بیگانه را با نبوغ و نیازهاى پیرامونشان سازگار کنند.
به این طریق امپراتورى جزیرهاى مخزنى شد براى هنرها، دینها و ادبیات گوناگون قاره آسیا، و بسا چیزها در خود حفظ کرده است که دیگر در خانههایشان در قاره از دست رفتهاند. در تاریخ ژاپن بخش بزرگى از این دلبستگى در تنوع این واردات و در وجوه واکنش مردم به آنها نهفته است. کل تاریخ ژاپن گزارشى است از این کنشها و واکنشها، که گوناگونىهاى فرهنگ را پدید آوردند، و پر است از جنگ و جدالها و سازشها، کشاکشها و ترکیبها. امروزه امکانش خیلى کم است که بتوان بهدقتباز شناخت که چه چیزى اصیل است و چه چیزى بیگانه. با این همه، به نظر مىرسد که منش بنیادى این مردم نسبتا دستنخورده مانده، یعنى بسیار حساس اما خیلى کم نافذ است، کنشگر و بهندرت متفکر است. از طرف دیگر، هرچند گاهى نفوذهاى قدرتمند بیگانه راه یک توسعه کاملا آزاد و مستقل ایمان و اندیشههاى مردم را مىبستند، اما همینها خود همیشه سبب مىشدند که صفات بومى نیرو و والایى بگیرد. حتى امروزه هم بر همین روال است، یعنى حالا که ژاپن دیگر یک ملت گوشهگرفته خاور دور نیستبلکه یک قدرت جهانى است که از راههاى گوناگون نقشهاى سیاسى و فرهنگى خود را ایفا مىکند، باز میراث تمدن باستانى او در تمام مراحلش روبهروى تاثیر نیروهاى عظیم تمدن جدید مىایستد.
دینهاى ژاپن
اگر بخواهیم کلى بگوییم، شینتو که دین بومى مردم و حاصل زندگى و خوى آنان بود، بستگى تنگاتنگى با سنتهاى ملى و نهادهاى اجتماعى داشت. شینتو در اصل یک دین سازماننیافته بود، که دشوار بشود گفت داراى یک نظام اعتقادى است; اما کیش آن در اندیشهها و احساسهاى این ملتخوب تجسم یافته است و نفوذ آن در سراسر فراز و فرودهاى تاریخ ملت پایدار مانده است. وحدت ملى و همبستگى اجتماعى همیشه با احترام به خاندان فرمانروا حفظ مىشد و باور به خاستگاه آسمانى اورنگ پادشاهى از پرستش بانوخداى خورشید جدایىناپذیر بود. با آن که فکر شان آسمانى اورنگ پادشاهى در تاریخ توسعه یافته و با کیش وابسته خدایان نیاکانى و پهلوانان ملى همراه بوده، اما همیشه در نهادهاى سیاسى و اجتماعى یک نقش اصلى ایفا کرده است. نقش فکر ماندگارى خانواده و اهمیت زندگى مشترک اجتماعى کمتر از چیزهاى دیگر نبود; هنرهاى دلاورى و وفادارى، همچنین رعایت وفادارانه سنتهاى خانوادگى، همیشه عوامل اصلى دین بومى بودند. [چند و چون] سرنوشت این دین نیاکانى در یک رژیم صنعتى مثل امروز مسئله خطیرى است، بااینهمه باید به طور کامل به نقشى که هنوز شینتو در اندیشهها و حیات این ملت دارد اشاره کرد.
آیین کنفوسیوس، که نظام اخلاقى چینیان شمالى بود، به ژاپن رسید و انگیزهاى براى توسعه بیشتر حیات ملى شد. آموزهاش مصالح و موادى براى نهادهاى اجتماعى، سازمان سیاسى و نظامدهى احکام اخلاقى فراهم آورد. شینتو آغازین مفهوم روشنى از وفادارى یا حرمتبه والدین نداشت، و اینها فضایلى است که نقش بسیار مهمى در حیات اخلاقى این مردم داشت. خود همین نام این فضایل را آیین کنفوسیوس آورد، که به آموزه اخلاقمدارى، نظاممندى مىبخشد و روشهاى آموزش آن را به دست مىدهد. اینجا متافیزیک چینى و اعمال دینى هم نقشى داشتند، اما به روشهاى غیبگویى بدل شدند. اخلاق کنفوسیوسى، که به زمینهاى متافیزیکى آراسته بود، و بعدها به ژاپن رسید، شکل اندیشههایى چینى را داشت که تفکر هندو در آن دستبرده بود. نفوذ اندیشه کنفوسیوسى در ژاپن، همیشه در حوزه نهادهاى حقوقى و آموزشى، مشخصتر از قلمرو احساس دینى بود; نهادهاى شهرى و آموزه اخلاقى، یارمندىهاى چینیان به ژاپن بود.
علاوه بر این تاثیرات، آیین بودا در خدمت آن بود که حیات دینى ژاپنىها را به اوج برساند و نیروى زیستبه آن بدهد و این کار را از راه برانگیختن آرمانهاى کلى و پالودن احساسهاى دینى و زیبایىشناختى آنها کرد. دین بودا را مردم اول براى این پذیرفتند که اشتیاقهایشان را براى رسیدن به یک فراسو ارضا کنند، و این دین مصالح فراوانى براى نظر فرارونده یا متعالى فراهم آورد و جان مردم را به بینشهایى گستردهتر و اسرارى عمیقتر از آنچه تاکنون در خیالشان بود هدایت کرد. هنرها و ادبیات قویا برانگیخته شد; روشهاى تربیت روحى به گونهاى دقیق و سنجیده ساخته و پرداخته شد; نهادهاى مذهبى سازمان یافت; یک نظام کیهانشناسى و آخرتشناسى آموخته شد، با صحنههایى از حیات آینده که به طور گرافیکى ترسیم شده بود، و نیز آن اعمال رازورانه (7) که آیین بودا با خود آورده بود.
آیین بودایى که به ژاپن آورده شد مهایانه (8) بود، یعنى گردونه یا طریقتبزرگ، همراه با کیشهاى بسیارسویه و نظامهاى فلسفىاش. این شکل از آیین بودا که اندیشهها و اعمال گوناگون را جذب کرده بود و با آسیاى میانه و چین تماس داشت، تمام آن عناصر بسیارگونه را به ژاپن آورد. اما ژاپنىها همیشه آمادهاند که زیادهروىها و گزافهگویىهاى آن را خنثى کنند و مراحل گوناگون آیین بودا را با نیازهاى خود سازگار کنند. به این ترتیب آیین بوداى ژاپنى شاخهاى کاملا متمایز از آیین بوداست که با همه گونههاى قارهاى آن فرق دارد. به نکته دیگرى هم باید اشاره کرد، به این معنى که نه فقط مقدارى از کتابها و سنتهایى که در هند و چین از میان رفتهاند در ژاپن نگهدارى مىشوند، بلکه از طریق آنها مىتوان رد توسعه مستمرى از شکلهاى مختلف آیین بودا را دنبال کرد.
به این طریق، تاریخ دینها و اصول اخلاقى ژاپن برهمکنش نیروهاى گوناگونى را نشان مىدهد که حیاتشان بیشتر در ترکیب نمودار مىشود تا در تضاد. مىگویند شاهزاده شوتوکو (9) بنیادگذار تمدن ژاپنى، سه نظام دینى و اخلاقى موجود ژاپن را به ریشه، ساقهها و شاخهها، و گلها و میوههاى درخت مانند کرده است. شینتو آن ریشه است که در خاک منش مردم و سنتهاى ملى نشانده شده; آیین کنفوسیوس در ساقه و شاخههاى نهادهاى آموزشى دیده مىشود; آیین بودا گلهاى احساس دینى را شکوفا کرد و میوههایش زندگانى روحى بود. این سه نظام را اوضاع و احوال آن زمانهها و نبوغ مردم در یک کل مرکب حیات روحى و اخلاقى ملت قالب زده و ترکیب کرده بود. اما در قرن پانزدهم خط فاصل میان آیین بودا و نظامهاى دیگر مشخص شد، و سرانجام آن ترکیب در سیر قرون بعد تجزیه شد. بااینهمه، این سه نظام چنان از درون و باظرافت در جان و دل مردم عجین شدهاند که حتى ژاپنىهاى امروزى هم، دانسته یا ندانسته، در آن واحد پیروان این آموزههاى گوناگونند، و هیچ نظامى را به طور مطلق کنار نگذاشتهاند.
باید در این فرآیند امتزاج به یک نکته اشاره کرد و آن تساهلى است که در آن مىبینیم. در سراسر این تاریخ تماس و ترکیب، فقط نمونههایى استثنایى از اذیت و آزار و جنگهاى دینى به چشم مىخورد و این تا حد زیادى ناشى از طبیعت عملگراى این مردم بود که آنها را از دویدن به سوى کرانهها یا زیادهروىها و تعصب باز مىداشت. علت دیگر را باید در سرشتخود دینهاى وارداتى جست. آیین کنفوسیوس یک نظام اخلاقى عملى بود که چندان توجهى به اعتقاد و عقیده جزمى نداشت، در حالى که آیین بودا دینى بود که به طور چشمگیرى ایدهالیستى و تساهلگرا بود. این دو نظام هرگز گرفتار کشاکش نشدند، مگر موقعى که کنفوسیوسىهاى متعصب قرن هفدهم، شروع کردند به حمله کردن به آیین بودا، براى انگیزهاى که صرفا دینى نبود. (10) اما به طور کلى مىتوان گفت که تساهل رواج یافت، و این هنگامى بود که این تماس هرگز نه به هماهنگى کامل منجر شد و نه به جذب کامل یکى در دیگرى. نبود چنین تخاصمى شاید تا حدى ناشى از میل به جدا نگهداشتن جنبههاى فرارونده یا متعالى آرمان دینى از اخلاق عملى زندگى روزمره باشد، چنان که گویى تقسیمى میان این دو مرحله از زندگى وجود داشت. همیشه راهحل را در مصالحه عملى مىجستند نه در جستوجوى نظرى یا عقلى پیامدها.
نکته دیگرى را که باید در زمینه تساهل مطرح کرد رابطه میان دین و دولت است. شینتو همیشه از سوى حکومت و اجتماع حمایت مىشده، در هر محلى ایزدکدهاى داشته است، اما هرگز به سطح یک سازمان کلیساى دولتى نرسید. از طرف دیگر، آیین بودا هم که مدتى به مقام قدرت کلیساى دولتى رسید و اسقفهایش همپایه مقامات دولتى شدند، باز هرگز سعى نکرد دینهاى دیگر را سرکوب کند، بلکه همیشه تلاش مىکرد آنها را جذب کند. آیین کنفوسیوس در ستحکومت نقش یک ابزار مفید را بازى مىکرد، اما بهندرت مدعى اقتدار انحصارى شد. به این ترتیب کومتشاهرگهاى مهار نهادهاى دینى را در دست داشت، در حالى که مردم، هم دینپیشگان و هم مؤمنان، از رهبرى طبقات حاکم پیروى مىکردند. این وضع تا موقعى رواج داشت که ملت را یک حکومت مرکزى اداره مىکرد و لطنتبالاترین مرجع دین و اخلاق به شمار مىآمد. اما موقعى که کشور به دولتهاى خانخانى یا ملوکالطوایفى (فئودالیسم) تقسیم شد، پیکرهها یا هیئتهاى دینى به نفع قلمروهاى فئودالى شروع کردند به جنگ و جدال با یکدیگر. به این ترتیب، در عصر جنگها که از قرن پانزدهم تا شانزدهم طول کشید، نبردهاى خونینى در میان فرقههاى بودایى درگرفت، در همان حال آشوب زمانه دامنگیر میسیونها یا دستگاههاى تبلیغاتى کاتولیکها هم شد و سرانجام هم آنان را از ژاپن بیرون راندند.
به این طریق، نظر و منافع حکومت مرکزى در مرحله اول، و همین طور هم نظر و منافع طوایف مسلط یا امیران فئودال در مرحله بعدى، سرنوشت نهادهاى دینى و نهضتهاى تبلیغى را تعیین مىکرد. کنترل حکومت، که نجبا از آن حمایت مىکردند، یا رهبرى آن، که به دست طبقات بالا بود، تقریبا همیشه احساسات و وجدان بیشتر مردم را هدایت مىکرد. البته نمونههاى استثنایى هم وجود داشت، مثل موقعى که یک شخصیت قوى اظهار وجود مىکرد یا توده مردم صدایشان را بلند مىکردند، چنانکه در قرن سیزدهم مىبینیم. وانگهى، حالا دیگر زمانه بهسرعت در حال دیگرگونى است و زندگى اخلاقى و دینى ملت وارد مرحله تازهاى از آزادى شخصى و انتخاب فردى مىشود. این تنازع براى آزادى و اظهار وجود از سوى مردم نتیجه اوضاع جدیدى است که خود ناشى از تاثیر یک تمدن نو است، خصوصا در رژیم صنعتى; هر چند پیامد آن را بعدا باید دید، اما این جریان هرگز به سوى رژیم قدیمى فرمانبردارى صرف نخواهد رفت. هنوز یک سؤال باقى است: مسیحیتى که بهتازگى به ژاپن آورده شده بود - که در نتیجه مشکلات تمدنجدید در خانه خودش با بحران دستبه گریبان بود - چه نقشى بازى خواهد کرد؟
دورههاى تاریخ دین
(1) دین آغازین ژاپنىها پرستش سازماننیافته خدایان و ارواح طبیعت و نیز ارواح مردگان بود. این دین، که به شینتو معروف است، در سپیدهدم تاریخ شروع کرد کمابیش به توسعه دادن تجلیات روشن قهرمانپرستى و نیاپرستى، با یک زمینه طبیعتپرستى. این دین بخش تفکیکناپذیر سنت اجتماعى بود، و ایل یا زندگى مشترک اجتماعى مردم تایید و همبستگى خود را از پرستش آن خدایان مىگرفت. وقتى ایلات و طوایف بهتدریج تحت قدرت و اعتبار یک خاندان فرمانروا، که باور مىداشتند از بانوخداى خورشید آمدهاند، به هم آمیختند، به این بانوخدا به مثابه برترین خداى شینتو حرمت مىگذاشتند و پرستش او سیماى محورى آیین ملى شد. این دو جنبه از دین شینتو، یعنى اجتماعى و ملى بودن، در سپیدهدم عصر تاریخى قدرت گرفتند، و آن سنتحتى امروزه هم نقش قابل ملاحظهاى در زندگى اجتماعى و روحى ملتبر عهده دارد.
(2) معرفى تدریجى تمدن چینى، که تاریخش به حدود قرن سوم میلادى مىرسد، و معرفى آیین بودا در قرن ششم، با رشد نیرومند اجتماعى و پیشرفت وحدت ملى همراه بود. ملتشروع کرده بود به آموختن چیزهاى نو و فرهنگ شکوفاى آن زمان قاره آسیا، و آیین بودا از راه الهام بخشیدن به آرمانهاى والاتر و ترغیب هنرها و ادبیات، انگیزهاى حیاتى به توسعه تمدن بخشید. دین نو هنرها و علم، ادب و فلسفه را وارد کرد، و اینها همه به مثابه ابزارهاى تبلیغ عمل مىکردند و از طریق پیشرفتحیرتانگیز کار تبلیغىشان، کل کشور در قرن هفتم به یک سرزمین بودایى بدل شد. میان سلطنت و دین اتحاد تنگاتنگى برقرار شد، و از آنجا که دین وارداتى سخت از وفادارى به حکومتحمایت مىکرد، همین امر تحکیم ملت را تحت فرمانروایى پادشاه ممکن کرد، و این در حالى بود که به ترغیب طبقات حاکم، کارهاى تبلیغاتى بودایى گسترش مىیافت و تسهیل مىشد. به این ترتیب آیین بودا در حدود سیصد سال پس از معرفىاش به ژاپن، در مسیرى محکم و استوار در حیات ملى ژاپن پا گرفت و به راههاى بسیار، شکوههاى فرهنگش تجلى یافت.
(3) در آغاز قرن هشتم و نهم میلادى، وحدت ملى مشخص و حکومت مرکزیتیافته به دست آمد. یارى متقابل سلسله مراتب بودایى و دیوانسالارى دربارى، در سراسر سه قرن بعد، سیماى هدایتگر زندگى اجتماعى و دینى و سیاسى بود. این دوره، که فرمانروایى «صلح و آسایش» خوانده مىشد، در واقع دوره کلاسیک فرهنگ ژاپنى بود. الهام عمیق برگرفته از آیین بودا احساسات و زندگى مردم را مشخص مىکرد، به طورى که مىتوان تاریخ شکوفایى ادبیات ملى را، که عمیقا رنگ و بوى احساس بودایى داشت، از قرن دهم دانست. تعلیم بیش از حد پالایشیافته آیین بودا، با اسرار و جلوههاى هنرىاش، اشراف را که حامیان عمده این دین و مراتب آن بودند به احساساتىهاى زنصفت و تباه بدل کرد. با این انحطاط نجباى دربارى، حکومت مرکزى به ضعف گرایید و پایان رژیم دیوانسالار مقارن بود با واکنش شدید سپاهىها، که در ایالات مىزیستند و کمتر تحت تاثیر احساساتىگرى بودند. این دیگرگونى، که در بخش آخر قرن دوازدهم به اوج رسید، اعلام یک نوزایى نیروى بومى مردم شهرستانها بود، که به تاسیس یک رژیم فئودالى تحتیک خودکامگى نظامى منجر شد.
(4) قرن سیزدهم دوره مهمى را در تاریخ ژاپن مشخص مىکند. همراه با دیگرگونىهاى سیاسى و اجتماعى که در آن قرن رخ داد، دینهاى نو یا شکلهاى نوى از آیین بودا در پاسخ به تقاضاهاى روحى بیشتر مردم پدید آمدند. آیین بودا دیگر یک امر حکومت ملى نبود و مسئله تقواى فردى شد. روح جنگباره آن عصر بازتابش را در دین نیز یافت و رهبران مبارز آیین بودا دوشبهدوش استادان تربیت روحى پیدا شدند که با زندگى نظامیان همساز بودند. نهادها راه را براى منش فردى باز کردند و مردان نیرومند کار تبلیغى را نه فقط جدا از مراجع قدرت، بلکه غالبا در ستیز با آنان انجام مىدادند. از این نظر قرن سیزدهم نشان نوى در جنبش دینى با خود دارد، و نیروى این روح نو در جنبشهاى هنرى و ادبى نیز تجلى کرد.
دیگرگونىهاى بیشتر در قرن چهاردهم صورت گرفت. یک انقلاب سیاسى و جنگهاى داخلى رخ داد که به تقسیم دودمانى انجامید. این بحران اعتبار شاهى انگیزهاى بود براى نوزایى اندیشههاى شینتو ملى که برخى میهنپرستان سخنگویانش بودند. اینان تلاش مىکردند که تمام اندیشههاى اخلاقى و آموزههاى دینى موجود ژاپن را در تجلیل اورنگ شاهى متمرکز کنند. اما روند زمانه مخالف اخلاقگرایان میهنپرستبود، و این زمانهاى بود که نشانههاى انحطاط اخلاقى و تجزیه اجتماعى بیش از پیش در آن نمودار مىشد. در کنار جنگهاى فئودالى آتش جنگ و جدال دینى هم بالا گرفت، و این آشفتگى دویستسال به درازا کشید، تا میانه قرن شانزدهم، که کمکم آفتاب صلح دمید. با آمدن مبلغان یسوعى، در اواسط قرن پانزدهم، آشفتگى بالا گرفت; به دنبال پیشرفتسریع تبلیغاتشان زجر و آزار خونین نودینان رخ داد; و سرانجام هم کار به آنجا کشید که آنان را از ژاپن بیرون راندند.
(5) در آغاز قرن هفدهم، به دنبال بازگشت صلح و وحدت سیاسى، تبلیغات کاتولیکها و مناسبات خارجى یکسره برچیده شد. این سیاست انزوا در طى سه قرن بعد پیامدهاى بسیارى در حیات سیاسى، اجتماعى، عقلى، اخلاقى و دینى ملت داشت. آیین بودا، که در آن دوره ابزار مفیدى در ستیز با مسیحیتبود، از حیثیت و اعتبار گوناگونى برخوردار شد، و روحانیان آن زندگى پرناز و نعمتى داشتند. حکومت نظامى یک درستپندارى (11) یا بهدینى دولتى آموزه اخلاقى را بنا نهاد، و نظم اجتماعى را نیروى ترکیبى این اخلاق درستپندار و حکومت فئودالى قدرتمند، بهاستوارى تاسیس و حفظ کردند. فرمانروایى ملوک الطوایفى در مدت انزواى ملى این امکان را یافت که قواعد و آداب شدید و غلیظى در زمینه امتیاز طبقاتى بیاورد و قوانین صلح را سفت و سخت اعمال کند، و این صلحى بود که در همه مراحل حیات عمومى به سوى یک صورتگرایى (فورمالیسم) راکد گرایش داشت. نتیجه این کارها پالایش افراطى زندگى و احساسات در داخل محدودههاى مجاز بود. همین امر سرانجام در جانهاى نیرومند، روح شورش و آرزوى دیگرگونى برانگیخت. در این میان، نزدیک به اواخر قرن هجدهم، نیروهاى غربى، که در آن موقع هدفشان اقیانوس آرام بود، شروع کردند به کوبیدن دروازه این ملت منزوى، و این فشار بیرونى در شتاب دادن به جنبشهاى انقلابى که در داخل آن پیدا شده بودند مؤثر بود، و سرانجام هم این نیروهاى ترکیبى رژیم فئودالى را در میانه قرن نوزدهم سرنگون کردند و اقتدار پادشاهى را بازگرداندند، چرا که مىپنداشتند این اقتدار شرط اساسى وحدت ملى در عصر مناسبات و رقابتبینالمللى است.
(6) بازکردن دروازه ژاپن به روى مناسبات با بیگانگان در 1859، و بازگشت رژیم امپراتورى در 1868، منجر به کنار گذاشتن تمام بازدارندههایى شد که سنگ راه صلح و آرامش بود. حکومت و مردم، در هیجان شدید ورود به یک عصر نو، بى آن که زشت و زیبا کنند، به تمدن غربى خوشامد گفتند. بنیادگذارى نهادهاى نو، رشد صنعت و تجارت، تاسیس حکومت مبتنى بر قانون اساسى، میزان توفیق و مشکلات ناشى از دو جنگ با بیگانگان، همه دستبه دست هم دادند و مشکلات فراوانى پدید آوردند که در تجربه این ملت تازگى داشت. زندگى اجتماعى سرشار از نیرو بود، اما همه چیز از میان مشکلات انتقال مىگذشت - مشکلاتى که ناشى از میراث دیرینه سال احترامآمیز فرهنگ شرقى بود و با تمدن جدید از غرب آمده تعارض داشت. تماس و واکنش میان دینهاى گوناگون، از کهنه و نو، گیجکننده بود، و جدال میان واکنش محافظهکارانه و زیادهروىهاى رادیکال بسیار خشونتبار بود. درست همان طور که مد این مشکلات بهشومى بالا مىآمد، مرگ فرمانرواى بزرگ در 1912 رخ داد و به دنبال آن هم جنگ جهانى درگرفت. جریانهاى متغیر و متعارض بهناگزیر بر تمام مراحل زندگى ملت تاثیر مىگذارند. به نظر مىرسد که مشکلات درونى ناشى از موقعیتهاى اجتماعى و سیاسى، تعارضات میان سرمایه و کار، شکاف میان نسلهاى قدیم و جدید در زمینه نگرشهایشان به زندگى، اکنون مسائل دیندارى یا آرمانهاى اخلاقى را تحتشعاع قرار مىدهد. ژاپن با مشکلات مضاعفى روبهرو بود، یعنى هم مشکلات گذار از رژیم فئودالى به رژیم صنعتى تمدن مدرن - و رژیم فئودالى با آرا و نیروهایش کمابیش همچنان مقاومت مىکرد - و هم مشکلات حل تمام مسائل ناشى از ناهنجارىهاى برخاسته از جذب سریع فرهنگ وارداتى - فرهنگى که سرنوشتش فىنفسه دستخوش تردید بود. طبعا دین هم درگیر این وضع آشفته بود، و هیچ کس جرات نمىکرد که نتیجه را پیشگویى کند; بااینهمه، تجربهها و دستاوردهاى گذشته ملت ژاپن شاید امکان یک راه معین برقرارى هماهنگى را نشان دهد.
دین شینتو و نظام اجتماعى - مراحل آغازین و بقا
سیماهاى عمومى شینتو
«در آن بوم، خدایان (یا ارواح) بودند بىشمار، که با تابش شبتابان مىدرخشیدند، وخدایان بدسگال بودند که به کردار مگسان وزوز مىکردند، و نیز درختان و گیاهان بودند که مىتوانستند سخن بگویند.» (12) این را درباره مجمعالجزایر ژاپن گفتهاند هنگامىکه بنیادگذار ملت اندیشید که از آسمان بدین کشور فرود آید. و در جاى دیگرگفتهاند که «آن خدایى که در آغاز این دولت را بنیاد نهاد، از آسمان فرود آمد وایندولت را در دورهاى که آسمان و زمین از یکدیگر جدا شدند، و هنگامى که درختان و گیاهان سخن مىگفتند، بنیاد نهاد.» دینى را مجسم کنید که تا پرستش این خدایان یا ارواح مىرسد و تقریبا هیچ آموزه اخلاقى یا نظرات متافیزیکى ندارد. این دین را نمىتوان جز به صفت «ابتدایى» نامید، هر چند این اصطلاح دقیقا در معناى مردمشناسى آن نیست. نظامهاى معینى، گهگاه، بر شالوده آن اندیشههاى ابتدایى بنانهاده شدهاند، و در واقع تلاشهاى کمابیش موفقى صورت گرفته است که یک زندگى ملى بر پایه پرستش آن خدایى گذاشته شود «که در آغاز این دولت را بنیاد نهاد.» باورها و اعمال وابسته به آن خدایانوارواح حتى در این روزهاى قرن بیستم هم به شکل یک نیروى زنده در میان مردم باقى مانده و نشاندهنده عناصر بنیادى زندگى دینى و اجتماعى است، عناصرى کهشاید از آنها شاخههاى نو دین یا شبهدین پدید آید و مىآید. کل مجموعه باورها وپرستش به شینتو معروف است که به معناى «راه خدایان (یا ارواح)» است و شاید بتوان آن را دین ملى یا عامیانه ژاپنىها نامید، همانطور که دین باستانى و بومى آنان بود.
اما نام شینتو در قرن ششم میلادى پیدا شد، به این قصد که فرقى بگذارند میان دین بومى و آیین بودا، و «راه» خواندهشدنش شاید ناشى از تاثیر آیین دائو باشد، که دین چینى «راه» بود (13) آیین دائو دینى است که یافتهاى فراهنجارى (14) را به مثابه هدف آرمانى یا امکان فرجامین انسانها در حیات جسمانى مىداند، و این با آموزههاى اجتماعى واخلاقى آیین کنفوسیوس در تقابل است - که دین ترکیبىاى بود از طبیعتگرایى وفراطبیعتگرایى که تاثیر زیادى در باورهاى عام مردم چین و کره داشت، و تعجبى نداشت که نظریهپردازان شینتو سیماهاى مشابهى در آن یافتند و برخى اندیشهها و اعمال دائوى را پذیرفتند. (15) به هر حال، شینتو در اساس بیشتر یک مجموعه باورها و آداب باستانى است، نه یک نظام دینى. این باورها بهرغم تاثیرات نظامهاى بیگانه، مثلآیین بودا و آیین کنفوسیوس، در طى فراز و فرودهاى تاریخ بهنسبت دستنخورده ماندهاند. به این ترتیب چندان غیرطبیعى نیست که هواخواهان شینتو حتى امروزه هم دینشان را چنین مىخوانند: «راهى به دنبال شیوه خدایان» یا «آن گونه که خدایان بداندست مىیازیدند» (کامى ناگارا نو میچى). اما از سوى دیگر نباید فراموش کرد کهتلاشهایى که مکررا براى سازمان دادن این باورهاى ابتدایى به صورت دین ملى یادولتى صورت گرفته، حول ستایش پادشاه به مثابه خلف «خدایى که دولت را بنیاد نهاد»، خصوصا بانوخداى خورشید، مستقر شده است. این بانوخدا برترین خداى دینشینتو است. گرچه هرگز نمىتوان میان این دو جنبه از شینتو یک خط روشن متمایز کشید، یعنى که ابتدایى و عامیانه در یک طرف باشد و ملى و رسمى در آن طرف،اما تمایز و بستگى میان آنها را مىتوان همانند تمایزاتى دانست که میان خدایانسر و راز و خدایان المپى یونانیان هست، همان طور که خانم هریسون در ثمیس (16) نشان دادهاند. تاریخ شینتو، اگر به گونه گستردهاى به آن نگاه کنیم، یک سلسله واکنشمیان این دو عامل است، یعنى هم تحت تاثیر توسعه زندگى ملى در سازماندهى اجتماعى و سیاسى است، و هم پاسخى استبه نفوذ غالب دو آیین بودا وکنفوسیوس.
بارى، این خدا یا روح، کامى (17) خوانده مىشود، به معناى «برتر» یا «مقدس» یا «معجزهآسا»، هرچند که باب بحثبر سر اشتقاق این کلمه باز است. شاید بتوان هر چیزى یا هر باشندهاى را که هیجانى یا عاطفهاى مهرآمیز یا هیبتانگیز برمىانگیزد، و براى حس سر جاذبه داشته باشد، کامى به شمار آورد و سزاوار حرمت دانست. برخى از کامىها را ساکنان آسمانها مىپنداشتند و برخى دیگر را مقیم موقت هوا یا جنگلها مىدانستند یا ساکن در سنگها و چشمهها، یا آن که خود را در جانوران و انسانها نشان مىدادند. شاهزادگان و پهلوانان کامىهایى بودند متجلى در شکل انسان، یا هر شخص مىتوانستبا نشاندادن نیروهاى فراهنجارى خود کامى شود. این خدایان، چنانکه یک نظریهپرداز متاخر شینتو مىگوید، انسانهایى بودند به سن و سال خدایان، حال آنکه انسانها خدایانى هستند به سن و سال انسانها. در حقیقت، فقط یک خط ساختگى مىتوان میان عصر خدایان و عصر انسانها کشید، و خدایان، ارواح، انسانها و هر چیز یا هر پدیده طبیعى، حتى در عصر بعدى انسانها، بهآسانى از یک قلمرو گذشته به قلمرو دیگر مىروند. «در آغاز» انسانها و جانوران خدا بودند و گیاهان و سنگهازبان داشتند; اما حتى حالا هم، بنا بر تصور شینتو، چندان فرقى نکرده است. به این ترتیب تعجبى ندارد که از این خمیرمایه هر گونه خدایى را بتوان به کرسى نشاند و گرامى داشت، و آن اسرار خام، که غالبا در حالت پدید آمدنشان نیرومندند، میزان معینى از نفوذ اعمال مىکنند.
این خدایان یا ارواح کمابیش انسانواره شدند و چنین و چنان میکوتو (18) (شکوهمند)، یا نوشى (19) (خداوندگار، مولا)، هیکو (20) (سرور) یا هیمه (21) (بانو) خوانده شدند، بااینهمه فردیتشان همیشه متمایز نبود. در برخى موارد یک شخص یا یک شىء را کامى فىنفسه مىدانستند، اما در بسیارى موارد دیگر انسانها یا اشیا را، به دلیل آن که داراى الوهیتیا روحى خاص بودند، به مثابه کامى حرمت مىگذاشتند. اینجا هم باز نمىتوان نه هیچ تمایز روشنى میان این دو مقوله از موجودات مقدس کشید و نه در پرستش یک خدا انسانوارگى او ضرورى است. همچنین باید یادآور شد که نه در پرستش و نه در اساطیر تمایز جنسى هرگز نقش چندان مهمى نداشت، و صفات و کنشهاى خدایان بهآسانى متغیر و قابل جایگزینى بود. (22)
خلاصه، شینتو به مثابه دین، پرستش سازمان نیافته ارواح بود که ریشه در هستى فطرى انسان داشت، که او احساس مىکرد با نیروهاى زنده جهان انباز است و نیروى حیاتىاش را در آیین مشترک اجتماعى (کومونى) نشان مىداد. زیرا که این پرستش غالبابا افسانههاى محلى و آداب مشترک اجتماعى پیوند داشت، و بیشتر خدایانى کهبدینگونه پرستیده مىشدند ارواح نیاکانى یا قیم جوامع (کومونها) به شمار مىآمدند. بدینگونه آیین مشترک اجتماعى محورى بود که سنتها و زندگى مردم حول آن مىگشت، و بر این باور بود که آنجا خدایان یا ارواح، جانوران و درختان، حتى سنگها ورودها، با انسانها پیوندى زنده دارند. اما گاهى داستانهایى از کامىهایى مىگفتند کهصرفا داستان یا خیالات شاعرانهاى بود درباره رویدادهاى طبیعت که به شیوه رویدادهاى انسانى نقل مىشد. همپاى با عناصر بازیگوش این اسطورهها، اسرارهیبتآمیزى هم در این پرستش وجود داشت; نقش سنتها و آداب همان قدر بزرگ بود که که نقش تجلیات بنیادى امیال و غرایز، و تمام این عوامل غالبا چنان به همآمیخته بود که شینتو دربردارنده دین و رسوم، شعر و فرهنگ تودهها، سیاست و جادو بود.
اما در پایان باید به نکته خاصى اشاره کرد: شینتو بهطور چشمگیرى دین یک مردم کشاورز است. تجلى مکرر ارواح گیاهان و غله، رابطه نزدیک موجود میان مردم و خدایان مشترک اجتماعى، بندهاى تنگاتنگى که خدایان را به اشیاى طبیعت مىبندد، تمام اینها زندگى مردمى کشاورز و اسکانیافته را در اجتماعات نزدیک به هم نشان مىدهد. موقعى که این دین در طى چند قرن تا قرن هشتم کمابیش سازمان یافت، در آن بر برترى بانوخداى خورشید تاکید مىشد، و او طبعا به مثابه نگهدارنده کشاورزى و به مثابه نیابانوى خاندان فرمانروا ستایش مىشد. به این ترتیب دین شینتو یک دین ابتدایى به معناى دقیق کلمه نیست، بلکه نشانههاى دین ملى را دارد که وحدت ملت را تحت فرمانروایى امپراتور، که آن [فرمانروایى] را با نگهبانى آن بانوخداى بزرگ مىدانستند، شکوه مىبخشد.
اسطورهشناسى شینتو
بىنظمى آغازین و نمو حیات
یزدانشناخت (23) مشخصى در شینتو نبود، اما، چرخه معینى از اسطورههاى کیهانشناختى را مىتوان در آن بازشناخت. مىگویند که از آن بىنظمى آغازین (24) که به دریاى گل و لاى فروپوشیده در تاریکى مىمانست، سه خدا بیرون آمدند. سر این سه سرور مرکز آسمان (آمه - نو - میناکه - نوشى) (25) ،یا فرمانرواى سرزمین جاودانه (کونى - توکو - تاچى) (26) بود، و آن دو تابع وى بودند، و یکى پدیدآورنده والا (تاکا - مى - موسوبى) (27) بود و آن دیگرى خدا یا پدیدآورنده اسرارآمیز (28) یا خدایى (کامى مى - موسوبى). این زوج آخرى به نظر مىرسد که رمز اصول نر و ماده تولید و زایش باشند و گاهى آنها را همان نرینهخدا یا نرخدا (کامى روگى) (29) و مادینه خدا (کامى رومى) (30) دانستهاند; یعنى همان پدرخدا و مادر خدا که مدام آنها را در آیینها به نیایش طلب کردهاند. (31) اما این سهگانه اول بدون فرزند از میان رفتند و پس از آنها یک سلسله خدایان همانند آمدند که خودانگیخته یا خلقالساعه و مستقل از یکدیگر پدید آمده بودند. همه آنها از بىنظمى آغازین پدید آمدند و بى هیچ نشان ناپدید شدند. اما لقبهاشان نشان مىدهد که غرض از آنها این بود که نیروهاى تولید یا زایش خودانگیخته را، مثل لجن، بخار و جرمها، که فکر مىکردند آنها چنیناند، انسانواره کنند.
به اینها مىگویند خدایان آسمانى در هفت نسل، و از خدایان خاکى که مىگفتند روى زمین کار مىکنند متمایزند. سؤال جالب این است که آیا اولى به آن گروه از خدایانى تعلق داشت که دیگر پرستیده نمىشدند، یعنى خدایان فراموش شده بودند، یا فقط انتزاعاتىوام گرفته از بیرونبودند. هرچند شاید هرگز نتوانمنتظر جوابنهایى این مسئله بود، اما نگارنده تمایل به گزینه اول دارد، به خاطر برخى همانندىها در دینهاى دیگر.
آخرین زوج این سلسله، نرى که دعوت مىکند (ایزانا - گى) و مادهاى که دعوت مىکند (ایزانا - مى) است. مىگویند که این دو به فرمان خدایان آسمانى به زمین آمدند تا جهان خاکى را پدید آورند. به احتمال زیاد آنها را تجلیات خاکى اصول نر و ماده سهگانه آغازین مىدانستند. آنها چیزهاى بسیارى را یگانه کردند و به زایش پرداختند: اول از همه مجمعالجزایر ژاپن را پدید آوردند و سپس چیزها یا ارواح را مثل آبها، بادها، کوهها، کشتزارها، مهها، غذاها، آتش و مانند اینها. این را آشکارا تولید و زایش جنسى مىدانستند، در حالى که از طرف دیگر، باور به زایش خودانگیخته و دگردیسى حتى در داستانهاى تولد فرزندانشان نیز دیده مىشود; عقیده بر این بود که این دو وجه زایش در کنار هم وجود دارند. هر چیز زاده یا تولید شده را کامى، یا خدایان و ارواح مىخواندند، گرچه در عمل فقط چند تا از آنان پرستیده مىشدند. میانشان تمایز جنسى برقرار بود، اما هیچ نقش مهمى در اساطیر و آیین نداشت، شاید به این دلیل که جان ژاپنى هنوز به حالت انسانوارگى قطعى نرسیده بود.
سرانجام، زوج خدایى، فرمانروایان جهان را پدید آوردند، مثل بانوخداى آسمانافروز (آما - تهراسو اومى - کامى) (32) فرمانرواى ماه (تسوکى - یومى) (33) و پهلوان تیزتک دلیر [بىباک خشمگین] (تاکههایا سوسانوو (34) ) (35) . قلمرو نور، از جمله آسمان و زمین، به بانوخداى خورشید [آماتهراسو] منسوب بود، قلمرو شب به خداى ماه، اما اقیانوس، همراه با قلمرو چیزهاى پنهان، به فرمانروایى تیزتک [سوسانوئو] سپرده شده بود. خداى ماه هرگز نقش برجستهاى بازى نمىکرد; فرمانروایى عالم میان دوتاى دیگر تقسیم شده بود، تقسیمى بود که مىبایست اهمیت زیادى در روایتهاى اسطورهاى داشته باشد، چون امکانش هست که بازتاب برخى رویدادهاى سیاسى و اجتماعى در آنها باز شناخته شود، همانطور که پس از این خواهیم دید.
به این ترتیب، زوج خدایى پدیدآورندگان حیات روى زمین بودند، اما زندگى با لنگه ضرورىاش، یعنى مرگ، همراه بود. اسطورهشناسى به ما مىگوید که چگونه خداى مادینه، که بعدا روح شر و مرگ شد، به هنگام پدیدآوردن آتش، گرفتار مرگ شد و به مقام زیرین خاک رفت که آنجا را مرگ و تاریکى فراگرفتهاند. در این مورد مرگ را ظاهرا چیزى از طریق تب تصور مىکردند و آن را اولین نمونه نیستى و فنا مىشمردند. خداى نرینه، مثل اورفه، همسر درگذشتهاش را تا جایگاه تاریکش دنبال کرد، سعى کرد که با روشن کردن مشعل به او نگاه کند، در حالى که مادینه در هراس بود، چون که بدنش داشت تجزبه مىشد. ماده از این بىشرمى خشمگین شد و سپاه ارواح خبیث و زنان خشمگین را واداشت که نر را دنبال کرده، او را در قلمرو مرگ و تاریکى زندانى کنند. نر چون تعقیبکنندگان را پس راند به مرز میان جهان ظلمت و قلمرو نور رسید و آنجا گذرگاه را با سنگى عظیم بست و آن دو خدا روى این حصار کلماتى رد و بدل کردند. ماده تهدید کرد که هزار نفر را در قلمرو او خواهد کشت، و از آن طرف هم نر در جوابش گفت که او هم هر روز پانصد نفر بیش از این تعداد خواهد زایید. بهروشنى پیداست که غرض از این داستان، تبیین نسبت زاد و مرگها در جهان انسانى است. به این ترتیب، مرگ نمىتوانست جاى زندگانى را بگیرد، اما هراس مرگ در این داستان بیان شده، و در آن بیمارىها و خطرات با آلودگى یکى دانسته شده، که باید با تطهیر از میان برود. گفتهاند که عمل تطهیر را خداى نر آنگاه باب کرد که پس از گریختن از دام مرگ، خود را در دریا شسته بود. از آن پلیدى و آلودگى صورتهاى گوناگون ارواح خبیث پیدا شدند که آنها را از قلمرو ظلمتبا خود آورده بود. بر آنند که این ارواح خبیثیا شر هنوز در میان انسانها مىپلکند و همه جور شر و دردسر درست مىکنند.
دو فرمانرواى جهان
ما در باب پایان کار پدیدآورنده نر هیچ چیز قطعى و روشن نمىشنویم، مگر این که او سرانجام خود را پنهان کرد، یا در کاخ خورشیدى جوانى (هى - نو - واکا - میا) (36) منزل دارد. پس از ناپیدایى زوج آغازین، جهان به فرمانروایى دو نفرى بانوخداى خورشید و تیزتک منتقل شد. تیزتک نشانههاى بسیارى از یک توفانخدا با خود دارد. بانوخداى خورشید، یا بانوى آسمانافروز، (37) جلوههاى درخشان و زیبا داشت; در نشان و مهر و نجابت و نرمخویى بىهمتا بود; فرزانهوار و هوشمندانه بر قلمرو خویش فرمان مىراند; به همه نور زندگانى مىبخشید و با ساختن آبراهها از کشتزاران هم حفاظت مىکرد. علاوه بر این، او را به شکل سازماندهنده آداب و آیینهاى دینى نشان مىدهند، خصوصا آدابى که در رعایت قواعد پاکى است. خلاصه، او خداى فرمانرواى صلح و نظم، کشاورزى و تهیه غذا بود. اینجا مىتوان تصویرى از نقش زنانگى را در آغاز پیدایش نظم اجتماعى صلحآمیز و کار و پیشههاى کشاورزى دید. از سوى دیگر، برادر او، تیزتک، وحشى و خودخواه و سرکش بود; با هیاهوى دیوانهوار فریاد مىکرد; تمام وظایفش را پشت گوش مىانداخت و در هواى میان آسمان و زمان یکهتازى مىکرد. جزئیات ستمگرىهاى او در حق خواهرش در آسمان یادآور خدایان توفان در اسطورهشناسىهاى دیگر است. مىگویند که فریاد و خشم و هیاهوى او برانگیخته از اشتیاق او به جایگاه مادرش است، که او روح مرگ و ظلمتشده بود. از این نظر، توفانخدا غالبا با روح خبیث قدرتمندى، که بر جهان نامرئى فرمانرواست، یکى دانسته مىشود - این سیما، چنان که دیدیم، به فرزندانش هم ارث رسیده است.
کشاکش این دو خدا در دو صحنه تصویر مىشود; یکى در رودکناران آسمانى صلح (آما - نو - یاسو - گاوارا) (38) و دیگرى در سایهگاهى که بانوخداى خورشید آن را براى میهمانى بزرگ خرمن آماده مىکرد، که نخستین جشنوارههاى شینتو است. صحنه اول را مىتوان رمز کشاکش خورشید و ماه دانست; اما مىگویند که هر یک از خدایان به «دم زدن» آن دیگرى، یا با بده بستان دم و بازدم و گوهر فرزندانى پدید آوردند. داستان دوم، که توهین به مقدسات است، آشکارا تعارضى را در نظم اجتماعى نشان مىدهد، اما داستان در صحنهاى اوج مىگیرد که یادآور خورشیدگرفتگى است. حکایت چنین است:
تیزتک قلمرو خواهرش را با نابودکردن برنجزارها، و آلودن آداب مقدسى که خواهرش بنیاد نهاده بود نابود کرد. بانوخداى خورشید، از کارهاى بىانگیزه برادرش سخت غمگین شده بود، اما با او به جنگ برنخاست، خود را در غارى پنهان کرد و بدین وسیله تمام جهان از نور محروم شد و بىنظمى به پا شد. هشت میلیون خدا در برابر غار گرد آمدند و سرانجام موفق شدند با به کار بستن افسونها و یک رقص آیینى او را ترغیب کنند که از آنجا بیرون بیاید. وقتى نور و نظم با ظهور مجدد بانوخدا بازگشت، تمام آن جمع فریاد شادى برآوردند، که از انعکاس آن آسمان و زمین لرزیدند. این اوج روایت اسطورهاى است که در آن پیروزى نور را برظلمت، و صلح و نظم را بر درندهخویى و نابودى مىبینیم. این پیروزى بانوخداى خورشید بر توفانخدا فرمانروایى او را بر جهان تضمین کرد و اعتقاد به او به مثابه برترین خدا با این سنت که خاندان فرمانروا از بانوخداى خورشید پدید آمدند همراه شد.
پیروزى نور بر ظلمت را سپاهیان کامى کامل کردند; اینان در ایستادگى بانوخداى خورشید در برابر نیروى مخالف، وفادارانه در کنارش ماندند. این روایت از نظر تاثیرش بر عقیده و زندگى مردم دو جنبه دارد: به عنوان یک اسطوره پدیدههاى خورشیدى، هم نشاندهنده باورهاى مردمى کشاورز و حرمت آنان به خورشید، به مثابه سرچشمه زندگانى، است و هم مبین کار جادوگرى آنان است در مورد خورشیدگرفتگى. از نظر سیاسى که نگاه کنیم، همین باورها به تسلط یک خاندان یا طایفه معین، یعنى ایلى که این بانوخدا را به عنوان نیابانو مىپرستیدند، و نیز به سرسپارى ایلات دیگر به آن خاندان منتهى شد. به این ترتیب، بانوخداى خورشید در عین حال هم تجسم یک نیروى زندگىبخش است و هم تجسم یک فرمانرواى فرزانه. از نظر جنبه اول، او یک همتاى نر به همراه دارد، یعنى خداى پدیدآورنده والا، که او به مثابه وجود نهان و والاتر او را همراهى مىکند. اما یک شریک ماده هم هست، یعنى بانوخداى فراوانى - بخشندگى (تویو - اوکه نو کامى) (39) که حتى امروزه در کنار او در ایسه، که مقدسترین ایزدکدهها است، پرستیده مىشود. اهمیت نقش سیاسى منسوب به بانوخداى خورشید کمتر نیست. اعتقاد به خاستگاه خدایى خاندان فرمانروا با رمز اقتدار اورنگ شاهى، یک آینه، یک شمشیر و یک تسبیح نمادین مىشود، و همه اینها را بانوخداى خورشید به پسینیانش سپرده است. پس از این مىبینیم که این سه گنج چگونه خداشناسان شینتو را به بحثهاى اخلاقى و کیهانشناختى کشاند. شاید بانوخداى خورشید را بتوان برترین خداى دین شینتو دانست، و پرستش او گهگاه راه نوعى یکخدایى را در تاریخ شینتو بازمىکند.
از طرف دیگر، سپاهیانى که در برابر آن «غار آسمانى» گرد آمده بودند، خداى بداندیش توفان را به ناحیه دورافتادهاى تبعید کردند. تبعیدگاه در استان ایزومو در ساحل شمالى ژاپن قرار دارد، رو به جانب شرقى شبهجزیره کره. در واقع، آنجا یک قبیله مدعى شدند که از اخلاف توفانخدا هستند، و آنجا تختهقاپو شدند و چندى در برابر فرمانروایى نژاد خورشیدى مقاومت کردند. تیزتک، به عنوان نیاى قبیله ایزومو نقش پیشگام و مستعمرهگر را به عهده داشت، و در یک داستان آمده که او از موى سر و ریش خود کوهها را در استان کىیى در سمت جنوب ژاپن کاشت. (40)
توفانخدا و پسرش را فرمانروایان ایزومو و همچنین عاملان چیزهاى اسرارآمیز، از جمله حتى کردارهاى شر، به شمار مىآورند. این پیامد طبیعى این مفهوم است که توفانخدا ندیم یا بزرگ ارواحى است که ساکن جهان زیرین خاکند; کاملا طبیعى است که جان ابتدایى روح خبیث را به منظور دفع بیمارى و بلایا به دعا بخواند. یکى از پسران توفانخدا، بدکار بزرگ (ئو - ماگاتسومى) (41) بود، که سرچشمه هر گونه شر و بداندیشى بود، حال آن که پسر دیگر، زمیندار بزرگ (ئو - کونى نوشى) (42) به همراه شریکش شاهزاده کوچک نامآور (سوکونا - بیکو) (43) ،که او را سر جادوگران پزشک مىدانند، براى بهروزى مردم کار مىکردند. به این دلیل خدایان وابسته به گروه ایزومو را هنگامى مىپرستیدند که آفتى یا بلایى نازل مىشد.
شاید همانطور که انتظارش مىرفت، تضاد میان نیروهاى متخاصم به دوآلیسمى مثل دین ایران باستان، که شینتو همانندىهایى با آن دارد، توسعه نیافت. برعکس، مصالحهاى ترتیب داده شد که سپهرها میان دو خدا و اخلافشان تقسیم شود. فرمانروایى جهان واقعى در یک حکومتخداسالارانه به پسینیان بانوخداى خورشید سپرده شد وجانب اسرارآمیز دین، شامل جادو و پیشگویى، به مراقبت توفانخدا و فرزندانشان واگذاشته شد. مىگویند که این پیمان تقسیم میان فرزندان توفانخدا و سردارانى که فرستاده بانوخداى خورشید بودند بسته شد. مطابق این پیمان، «قلمرو مرئىها» باید به بانوخداى خورشید تعلق گیرد و «قلمرو نامرئىها» به توفانخدا. به این ترتیب، براى همیشه بین خدایان المپى و خدایان سر و راز - با وام گرفتن یک تمثیل از دین یونانى - تقسیمى برقرار شد که مقرر بود طبیعت و وظیفه دین رسمى شینتو را به مثابه پرستش بانوخداى خورشید تعیین کند، و عقیده بر این بود که خدایان دیگر از بهروزى مردم در امور دنیایى مراقبت کنند. این وظیفه کیش رسمى، ملى و اجتماعى (کومونى)، هم یک قوت بود در این معنا که پرستش شینتویى همیشه با زندگى سیاسى و اجتماعى ملت رابطه تنگاتنگى داشت، و هم در عین حال یک ضعف به شمار مىآمد، چرا که شینتو رسمى بیش از پیش از اسرار زندگى دینى جدا و بیگانه مىشد. پیامد این امر آن بود که شینتو عموما همیشه گرایش به فورمالیسم (صورتگرایى) و رسمیتگرایى داشت، و هرگاه واکنشى در برابر این صورتگرایى صورت مىگرفت، شینتو به جانب رازورانه دین برمىگشت، و رو مىآورد به پندارها و کردارهاى خرافى مردم.
پی نوشتها:
1.« هویى موکایى»، که امروزه به هیوگا معروف است، استانى است در جزیره کیوشو که رو به اقیانوس آرام است. تلهاى بىشمارى در اینجاست که نشان دهنده کاشانه باستانى این مردم است.
2. morality
3. Tsukushi
4. Black Stream یا جریان ژاپن، (Japan Current) که به ژاپنى کوروشیو، (Kuroshio) گفته مىشود، شاخهاى است از جریان استوایى اقیانوس آرام که از ساحل شرقى تایوان، و از آنجا در طول شمال شرقى، در طول ساحل شرقى هونشو، در ژاپن، مىگذرد و آنگاه به اقیانوس منجمد شمالى مىپیوندد. رنگ آبى سیر آن سبب شده که آن را جریان سیاه بنامند. (به نقل از وبستر جغرافیایى). م.
5. یک استثنا هست و آن گروهى است موسوم به ئهتا Eta که به طور پراکنده در مرکز و غرب ژاپن زندگى مىکنند. خاستگاه و تاریخشان نامعلوم است. در زمانهاى اخیر جنبشى را در سطح کشور سازمان دادند و رفتار برابر را مطالبه مىکنند.
6. communal
7. occult
8. Mahayana
9. Shotoku
10. همین طور زجر و آزار کاتولیکها در قرن هفدهم که با قدرت نیرویى درنده نابودى آنان را در عمل دنبال مىکرد انگیزهاش آنقدرها که سیاسى و اجتماعى بود ملاحظات دینى نبود.
11. orthodoxy
12. نیهون گى، گاهنگارههاى ژاپن (برگردان W. G. Aston ،لندن، 1896) ج 1، ص 64، و ج 2، ص 77.
13. در واژه شینتو، جزء تو یا دو همان دائو است، به معناى راه و طریقت. م.
،در این معنا: چیزى که تاحد زیادى از هنجار، (norm) یا متوسط بالاتر است اما همچنان تابع قوانین طبیعى است، یا فراتر از نیروهاى طبیعى انسان است که به طور طبیعى نمودنى نیست; مثلا مىگوییم: «نیروهاى فراهنجارى جان انسان» یا «تجربه فراهنجارى» یا «تجلیات فراهنجارى». براى این واژه paranormal هم به کار برده مىشود. این اصطلاح را غالبا با supernatural یا فراطبیعى یا فوق طبیعى اشتباه مىکنند. فراطبیعى اشاره استبه یک نظم وجود که فراتر از عالم قابل مشاهده فیزیکى یا عالمى است که مىتوان آن را با ابزارهاى معمولى تجربه کرد; از نظر درجه و نوع از طبیعت فراتر است، یا بسته به چیزى است که از طبیعت فراتر مىرود. مثلا «منش فراطبیعى روح». و معانى دیگر در همین راستا. (نقل خلاصه از فرهنگ وبستر). م.
15. در واقع نشانههاى مشترک فراوانى در باورهاى عامه ملتهاى خاور دور وجود داشت. هنوز جاى آن دارد پژوهش شود که آیا این امر ناشى از تاثیر متقابل بود یا رواج همگانى باورهاى ابتدایى، یا ناشى از یک خاستگاه مشترک دینهاى آنان.
16. Themis
17 . Kami
18. Mikoto
19 . Nushi
20 . Hiko
21. Hime
22.در این باره و نکته بعدى، قیاس کنید با: آنهساکى، اسطورهشناسى ژاپنى، در ج 3 از اسطورهشناسى همه نژادها (بوستون، 1928).
23. theogony
24. chaos
25.Ama-no-minaka-nushi
26.Kuni-toko-tacho
27. Taka-mi-musubi
28.Kami-mi-musubi
29. Kami-rogi
30. Kami-romi
31. قیاس کنید با: آستون، شینتو، ص 35. او فکر مىکند که دین سهگانه آغازین یک پذیرش سهگانه چینى واقعیت نهایى و دو اصل آن است، یعنى یین و یانگ. همچنین بحث دانشمندان ژاپنى سر این است که آیا آمه نو میناکا نوشى و کونى توکو تاچى دو خدا بودند یا یک خدا.
32. Ama-terasu Omi-kami
33. Tsuki-yomi
34. Takehaya Susanoo
35. سنت دیگرى مىگوید که این خدایان را فقط خداى نر زایید، و این هنگامى بود که او داشت لکههایى را که در دیدارش از جهان زیرین خاک به آنها آلوده شده بود مىشست. این تفاوت تاثیر چندان زیادى بر کل چرخه اسطورهها ندارد، اما دانستن این نکته نیز جالب است که در این نسخه دوم، خورشید و ماه از چشمها زاییده شدهاند و توفانخدا از منخرین.
36. Hi-no-waka-miya .ایزدکده تاگا در استان اومى، پرستشگاه اصلى اوست. وظیفه او آنجا نگهبانى از پاکدامنى زنانه است، چنانکه این را در جشنواره کنجکاوى برانگیزى که آنجا برگزار مىشود مىبینیم.
37. او را ئو هیرو مه موچى O-hiru-me-muchi یا بانوى بزرگ روز نیز خواندهاند.
38.Ama-yasu-gawara
39. Toyo-uke no Kami . در این اساطیر هیچ داستانى درباره او گفته نشدهاست. خاستگاه او محل بحث است.
40. به افتخار توفانخدا یک جشنواره گل در کىیى برگزار مىشود. همچنین مىگویند که او کره را مستعمره کرد، و این داستان، که شاید زمینه تاریخى داشته باشد، نشان دهنده بستگى میان کره و ایزومو است. قس. آنهساکى، اسطورهشناسى ژاپنى، ص 248.
41. O-mi Magatsumi
42. O-Kuninushi
43. Sukuna-biko
منبع: سایت حوزه – فصلنامه هفت آسمان/خ