معجزات و شواهد صدق آن حضرت
بدان که هر کس شاهد احوال پیامبر صلى اللّه علیه و اله بوده و یا به اخبارى درباره اخلاق ، عادات ، سجایا، تمشیت امور توده هاى خلق و حفظ و انسجام آنان و نزدیک کردنشان به یکدیگر و رهبرى ایشان به فرمانبرى خود، به دقت گوش فرا داده و پاسخهاى شگفت آور آن بزرگوار را به مسائل دشوار و تدبیرات جالبش را در زمینه مصالح خلق و اشارات زیبایش را درباره تفصیل شریعت که فقیهان و خردمندان از دریافت نخستین مراتب از دقایق آنها در طول عمرشان عاجزند شنیده باشد، هیچ شک و تردیدى به خود راه نخواهد داد که هیچ کدام از اینها با نیروى بشرى حاصل نگردیده است و جز به استمداد از تاءییدات آسمانى و نیروى الهى تحقق چنین امورى قابل تصور نیست و این همه از فردى دروغگو و دغلباز نمى تواند سر بزند بلکه شمایل و حالات آن حضرت گواهى قطعى بر راستگویى اوست ، تا آن جا که هرگاه عربى اصیل و خالص آن حضرت را مى دید مى گفت : به خدا سوگند که این سیماى شخص دروغگو نیست و به صرف دیدن شمائل آن حضرت به راستگویى او گواهى مى داد تا چه رسد به کسى که شاهد اخلاق آن بزرگوار بوده و در همه جا و با هر شرایطى سر و کار با احوال او داشته است . ما برخى از اخلاقیات او را نقل کردیم تا اخلاق نیکوى آن حضرت را بشناسند و به صداقت و ارج و عظمت مقام والایش در پیشگاه خدا توجه پیدا کنند. همه اینها را خداوند به او داده در حالى که او مردى امّى بوده و سر و کارى با علم و دانش نداشته و هیچ کتابى را نخوانده و هرگز در طلب علم و دانش مسافرت نکرده است و همواره در چشم نادانان عرب ، به عنوان فردى یتیم ، ناتوان و ضعیف جلوه مى نمود. این همه اخلاق و آداب نیکو و - به طور مثال ، گذشته از علوم دیگر، آگاهى به مصالح فقهى ، - تا چه رسد به شناخت خدا، فرشتگان ، کتابهاى آسمانى و فرستادگان خدا و دیگرى چیزهایى که از ویژگیهاى نبوتند، اگر صریح وحى نبود، از کجا براى او میسر است ؟ و از کجا بشرى از پیش خود به این همه کمالات مى رسید؟
مى گویم :
این سخن غزالى مبتنى بر این که پیامبر ما امّى بود آنچنان که میان عامه مشهور است ، به این معنى است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله خواندن و نوشتن را نمى دانست در حالى که از اهل بیت علیهم السلام خلاف آن روایت شده است : در کتاب (( بصائر الدرجات )) از محمّد بن حسن صفار - خدایش بیامرزد - به اسناد وى از عبدالرحمن بن حجاج نقل شده که مى گوید: امام صادق علیه السلام فرمود: ((همانا پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى خواند و مى نوشت و هر نانوشته اى را نیز مى خواند.))(1)
و به اسناد خود از جعفر بن محمّد صوفى نقل کرده ، مى گوید: از ابوجعفر محمّد بن على الرضا علیه السلام پرسیدم : یابن رسول اللّه ! چرا پیامبر را امّى مى گفته اند؟ فرمود: مردم چه مى گویند؟ عرض کردم : مردم گمان مى کنند که پیامبر را از جهت امى گفته اند که چیزى ننوشت . فرمود: دروغ گفته اند، لعنت خدا بر ایشان باد! کجا چنین چیزى ممکن است در حالى که خداى تبارک و تعالى در کتاب استوارش مى فرماید: (( هو الذى بعث فى الا مین رسولا منهم یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة ، )) (2) چگونه ممکن است چیزى را که خوب نمى دانست به مردم تعلیم دهد؟ به خدا سوگند که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله به هفتاد و دو یا هفتاد و سه زیان مى خواند و مى نوشت و به این جهت او را امى گفته اند (3) که از مردم مکه - از مراکز بزرگ اجتماع - بوده است و این همان فرموده خدا در قرآن است : (( لتنذر ام القرى و من حولها. )) (4)
غزالى گوید: اگر هیچ چیز براى پیامبر صلى اللّه علیه و اله جز همین امور ظاهرى نبود، هر آینه کفایت مى کرد، در حالى که آن قدر آیات و معجزات از آن حضرت پدید آمده که جاى هیچ شک و تردیدى را براى کسى که جویا باشد باقى نمى گذارد، اینک به برخى از آنها که در اخبار بسیارى وارد شده و در کتب (( صحاح )) موجود است با نظرى کلى به مجموعه آنها و بدون آن که سخن را به درازا کشیم اشاره مى کنیم :
خداوند به دست آن حضرت بارها و بارها خرق عادت کرد: از آن جمله ، چون قریش از آن حضرت معجزه اى خواستند، در مکه (( شق القمر )) کرد (5) و در منزل جابر (6) و در سراى ابن طلحه و روز خندق (7) افراد زیادى را با (اندک طعامى ) غذا داد و یک بار هشتاد نفر را با چهار مد جو و گوشت بزغاله اى که کمتر از یک سال داشت غذا داد.(8)
و یک بار بیش از هشتاد مرد را با چند قرص نان جوى که انس روى دستش حمل مى کرد، اطعام کرد (9) و یک مرتبه هم تمام سپاهیان را از اندک خرمایى که بنت بشیر، روى دست گرفته بود و خدمت آن حضرت آورد، عطا فرمود، همه آنها بقدرى خوردند که سیر شدند و زیاد آمد.(10)
از میان انگشتانش آب جوشیده و تمام لشکر که تشنه بودند از آن سیراب شدند.(11)
همه سپاهیان از قدح کوچکى که به زحمت ، دست پیامبر صلى اللّه علیه و اله در آن جا مى گرفت ، وضو گرفتند.(12)
یک بار آب وضویش را به چشمه تبوک ریخت که آب نداشت و یک بار هم به چاه حدیبیه که باعث جوشش آب در هر دو جا شد و سربازان سپاه که هزاران تن بودند از چشمه تبوک نوشیدند تا سیراب شدند و از چاه حدیبیه نیز هزار و پانصد تن آب خوردند در حالى که قبلا آب نداشت .(13)
به عمر بن خطاب دستور داد از خرماهایى که در جایى همانند اسطبل شتران گرد آمده بود به چهارصد سوار توشه راه بدهد و او به همگى از آن خرماها داد و مقدارى که باقى ماند، اندوخته کرد.(14)
به روى سپاه دشمن مشتى خاک پاشید که چشمهایشان کور شد و این آیه شریفه در آن باره نازل گردید: (( و ما رمیت اذ رمیت و لکن اللّه رمى . )) (15)
با بعثت آن حضرت خداوند کهانت را باطل کرد که براى همیشه از میان رفت هیچ اثرى از آن موجود نیست .(16)
ستونى که در وقت خطابه به آن تکیه مى داد، چون منبر ساخته شد، آنچنان به نالیدن افتاد که تمام اصحاب پیامبر صلى اللّه علیه و اله از آن فریادى مانند صداى شتر مى شنیدند، آن حضرت آن را در بغل گرفت تا آرام شد.(17)
یهود را دعوت کرد که (اگر راست مى گویند) آرزوى مرگ کنند و به آنها اطلاع داد که آنها چنین آرزویى را نخواهند کرد و در حقیقت از بیان چنین آرزویى آنها را باز داشت و آنها ناتوان شدند، و این آیه در قرآن آمده است ، مسلمانان از مشرق تا مغرب زمین در تمام اجتماعات روز جمعه با صداى بلند، به خاطر بزرگداشت معجزه اى که در آیه است ، آن را تلاوت مى کنند.(18)
و از امور غیبى خبر داد و از این که عمار را گروه ستمگران مى کشند (19) و به وسیله امام حسن علیه السلام بین دو گروه بزرگ از مسلمانان ، خداوند صلح ایجاد مى کند.(20) و از مردى خبر داد که در راه خدا جهاد کرده ولى از اهل دوزخ است بعد معلوم شد که آن مرد خودکشى کرده است .(21)
البته این مطالب چیزهایى هستند که به هیچ طریق از قبل ، اطلاعى از آنها نبود، نه از راه نجوم و نه کهانت و نه نوشته اى در استخوان شانه و نه فالگیرى با خط کشى و پرنده بلکه از طریق اعلام خداوند بر پیامبر و وحى به آن حضرت بود.
سراقة بن جعشم آن حضرت را دنبال کرد، پاهاى اسبش به زمین فرو رفت و به دنبال آن دودى برخاست او کمک طلبید، پیامبر صلى اللّه علیه و اله دعا کرد و اسبش رها شد ولى او را بیم داد که دیرى نخواهید پایید که به دستهایش دستبند کسرى زده خواهد شد و همان طور شد.(22)
و از کشته شدن اسود عنسى کذاب در شب قتلش خبر داد در حالى که او در صنعاى یمن بود و همچنین خبر داد که کشنده او کیست .(23)
روى در روى صد تن از قریش که منتظر او بودند بیرون آمد و مشتى خاک بر فرق آنها پاشید و آنها او را ندیدند.(24)
شترى در حضور اصحاب آن حضرت شکایت کرد و تواضع نمود.(25)
و به گروهى از اصحابش که اجتماع کرده بودند، فرمود: ((یکى از شما در آتش دوزخ دندانش مانند کوه احد مى باشد)) همه آنها را در راه درست از دنیا رفتند جز یکى که مرتد کشته شد.(26)
و به دیگر افراد آن گروه فرمود: ((آخرین فرد شما به علت افتادن در میان آتش در دنیا مى رود))، آخرین فرد آنها میان آتش افتاد و در آن سوخت و مرد.(27)
دو درخت را طلبید، آمدند و کنار هم قرار گرفتند و آنگاه دستور داد از هم جدا شدند.(28)
پیامبر صلى اللّه علیه و اله نصارى را به مباهله خواند و آنها خوددارى کردند و خبر داد که اگر مباهله مى کردند هلاک مى شدند، و آنها با توجه به درستى گفته پیامبر صلى اللّه علیه و اله خوددارى کردند.(29)
عامر بن طفیل و اربد بن قیس که دو تن از دلاوران و جنگجویان عرب بودند خدمت آن حضرت آمدند و قصد کشتن آن حضرت را داشتند و موفق نشدند پیامبر صلى اللّه علیه و اله نفرین کرد، در نتیجه عامر وسیله اى غده اى از پا در آمد و اربد را صاعقه اى سوزاند.(30)
آن حضرت خبر داد که شخصا ابّى بن خلف جمحى علیه اللعنه را مى کشد و در جنگ احد، مختصر جراحتى به وى وارد کرد که سرانجام به مرگ او انجامید.(31)
به آن حضرت زهر دادند و کسى که هم خوراک او بود از پا در آمد ولى پیامبر صلى اللّه علیه و اله چهار سال بعد از آن زندگى کرد و سر دست زهر آلوده گوسفند با او سخن گفت .(32)
روز جنگ بدر از موضع به خاک افتادن بزرگان قریش خبر داد و یک یک آنان را بر قتلگاه آنها مطلع ساخت و هیچکدام از آنها از محل تعیین شده فراتر نرفتند.(33)
هشدار داد که گروه هایى از امتش جنگ دریایى خواهند داشت و همان طور شد.(34)
زمین براى آن حضرت جمع شد و مشرقها و مغربهایش را بر او نمایاندند. خبر داد که سیطره امتش بزودى بر مجموعه آنها گسترده خواهد شد، (35) و همان طورى که که خبر داده بود، واقع شد؛ سیطره آنها از اول خاور یعنى بلاد ترک تا آخر باختر یعنى بحر اندلس و بلاد بربر رسید ولى در جنوب و شمال همان طورى که فرموده بود بدون کم و زیاد، نتوانستند گسترش دهند.
به دخترش فاطمه علیهاالسلام خبر داد که او نخستین فرد اهل بیتش است که به او ملحق خواهد شد، و همان طور شد.(36)
به زنانش اطلاع داد، آن که از همه بخشنده تر است ، زودتر از همه به او ملحق خواهد شد، در نتیجه زینب بنت جحش اسدى که دستش بیش از همه به دادن صدقه باز بود زودتر از همه به پیامبر صلى اللّه علیه و اله ملحق شد.(37)
دست مبارکش را به پستان گوسفند نازاى بى شیر کشید، شیر جارى شد و همین باعث مسلمان شدن ابن مسعود گشت و یک بار دیگر در خیمه ام معبد خزاعى این عمل را انجام داد.(38)
چشم یکى از اصحاب از جا کنده شد و افتاد آن حضرت با دست مبارکش آن را به جاى اول برگرداند در حالى که او از چشم دیگرش سالمتر و بهتر بود.(39)
در روز جنگ خیبر که على علیه السلام چشم درد بود، آب دهان بر چشم او مالید، فورى بهبود یافت و پرچم را به دست وى داد.(40)
تسبیح گفتن غذاى جلو حضرت را دیگران مى شنیدند.(41)
پاى یکى از اصحاب صدمه دید، آن حضرت دست کشید، فورى خوب شد.(42)
توشه سپاهى که همراه او بود، کم شد، دستور داد تا باقیمانده را جمع آورى کنند پس مقدار اندکى جمع شد و دعا کرد تا خداوند به همان اندک برکت دهد، آنگاه دستور داد سپاهیان از آن توشه برگیرند، هیچ ظرفى میان لشکر نماند مگر از آن پر شد.(43)
حکم بن عاص به مسخره اداى راه رفتن پیامبر را در آورد، فرمود: ((همان طور باش ))، همچنان در حال ارتعاش ماند تا از دنیا رفت .(44)
دست طلحه و زبیر که مدتها شل بود، در روز جنگ احد موقعى که پیامبر صلى اللّه علیه و اله دست کشید، براى همیشه بهبود یافت .(45)
پیامبر صلى اللّه علیه و اله از زنى خواستگارى کرد، پدرش به خاطر این که جواب رد بدهد، بهانه گرفت و با این که پیس نبود، گفت : پیس است ، پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: پس بگذار همچنان باشد! آن زن مبتلا به پیسى شد و او همان ام شبیب معروف به ابن البرصاى شاعر است .(46)
و آیات و معجزات بسیارى دیگرى را آن حضرت نقل است ، که تنها به روایات مستفیض بسنده کردیم .
مى گویم :
از جمله مطالبى که از طریق اهل بیت علیهم السلام نقل شده ، خبر دادن پیامبر صلى اللّه علیه و اله از شهادت مولایمان امیر مؤ منان علیه السلام است و این که در ماه رمضان بر سر مبارکش ضربت مى زنند و محاسن شریفش از خون سرش رنگین مى شود، (47) و خبر از شهادت نوادگانش ، حسن علیه السلام و حسین علیه السلام که حسن علیه السلام را مسموم مى کنند و حسین علیه السلام در سرزمین کربلا پس از شهادت یارانش ، تنها و بى کس کشته مى شود. (48) و این که پاره تن او در توس دفن مى شود، اشاره به مولایمان امام رضا علیه السلام دارد. (49) و امامان پس از وى دوازده نفرند و نام یکایک آنها را برده است . (50) و این که امیر مؤ منان علیه السلام بعد از رحلت آن حضرت ، با ناکثین ، قاسطین و مارقین مى جنگد (51) و این که یکى از همسرانش بر على علیه السلام ستم روا مى دارد و نسبت به وى ستمکار است و سگهاى حواءب در نزد او پارس مى کنند، (52) و از تمام آشوبهایى که پس از وى اتفاق مى افتد و این که ابوذر (( - رضى اللّه عنه - )) تنها و بى کس از دنیا مى رود، (53) و آخرین رزق عمار از دنیا پیمانه اى از شیر است (54) و دیگر خصوصیاتى که آن حضرت خبر داد.
از جمله معجزات آن حضرت ، اطاعت خورشید یک نوبت در غروب نکردن و یک بار در طلوع پس از غروب (55) و اطاعت درخت از جا کنده شد و زمین را شکافت ، در حالى که ریشه هایش درون خاک بود حرکت مى کرد، مقابل پیامبر صلى اللّه علیه و اله ایستاد و سلام داد سپس ، همان طورى که در (( نهج البلاغه )) آمده است ، به دستور آن حضرت به جاى خود برگشت .(56)
غزالى گوید: هر کس در انجام خرق عادت به دست پیامبر صلى اللّه علیه و اله تردید کند و گمان کند که یکایک این وقایع به تواتر نقل نشده است بلکه فقط قرآن متواتر است ، مانند کسى است که در شجاعت على علیه السلام و سخاوت حاتم شک کند، معلوم است که یکایک این وقایع به تواتر نرسیده ، ولى مجموع این رویدادها باعث علم قطعى مى شود، وانگهى هیچ بحثى نیست که قرآن متواتر است و بزرگترین معجزه باقى در میان مردم مى باشد و براى پیامبر صلى اللّه علیه و اله معجزه جاویدى جز قرآن نیست از این رو پیامبر صلى اللّه علیه و اله به وسیله قرآن ، بلغاى دنیا و فصحاى عرب را به مبارزه طلبیده در حالى که آن روز در جزیرة العرب هزاران تن از بلغاء و فصحاء بودند کنه فصاحت پیشه آنان بود و به آن فخر و مباهات مى کردند، با این همه در مقابل آنها فریاد مى زد: اگر شک دارند، نظیر آن را با ده سوره مثل آن یک یک سوره مانند آن را بیاورند (چنانکه در قرآن آمده است ) به ایشان فرمود: (( لئن اجتمعت الانس و الجن على اءن یاءتوا بمثل هذا القرآن لا یاءتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا. )) (57)
و این مطلب را براى ناتوان ساختن ایشان فرمود و آنها ناتوان ماندند و از او رو بر تافتند تا آن جا که خود را در معرض کشته شدن و زنان و کودکانشان را در معرض اسارت قرار دادند ولى نتوانستند با قرآن معارضه کنند و یا نسبت به روانى و زیبایى عبارات آن اشکالى وارد کنند، سپس این قرآن در طول قرنها و عصرها در همه جاى عالم در شرق و غرب منتشر شد و تا امروز که نزدیک به پانصد سال (58) گذشته هیچ کس قادر بر معارضه با قرآن نبوده است ، بنابراین چقدر نادان است کسى که به احوال و رفتار و گفتار پیامبر صلى اللّه علیه و اله توجه کند سپس به اخلاق و معجزاتش بنگرد و بعد، استمرار شریعت او را تا امروز و انتشار آن را در سراسر جهان ببیند و اعتراف پادشاهان عصر پیامبر و پس از آن را، به عظمت وى - با وجود ضعف و یتیمى شخص آن حضرت - ملاحظه کند، و با همه اینها در رد صدق نبوتش لجاجت کند و چه توفیق بزرگى است آن را که به وى ایمان آورده و نبوتش را تصدیق کرده و در هر حال از او پیروى مى کند. ما از خداى تعالى مى خواهیم تا ما را به پیروى از او در اخلاق و رفتار و احوال و گفتار - به لطف و کرم و جود خویش - موفق بدارد که او شنوا و اجابت کننده دعا است و درخواست کننده و فقیر از بخشنده و کریم ناامید نمى شود.
این بود پایان سخن در بخش اخلاق نبوت و آداب زندگى از کتاب (( محجة البیضاء فى تهذیب الاحیاء و ان شاء ع(( )) به دنبال آن بخش اخلاق امامت و آداب پیروان اهل بیت علیهم السلام خواهد آمد - (( الحمدللّه اولا و آخرا و ظاهرا و باطنا. ))
پی نوشت :
1- (( بصائر الدرجات ، )) ص 62.
2- جمعه / 2: او کسى است که در میان جمعیت درس نخوانده رسولى از خودشان برانگیخت ، تا آیاتش را بر آنها بخواند و آنها را پاکیزه کند و کتاب و حکمت به آنان بیاموزد.
3- درباره امى بودن پیامبر صلى اللّه علیه و اله سخن زیاد گفته و نوشته شده و مقاله هاى فراوان به رشته تحریر در آمده که از آن میان نظر بسیارى از مفسران و متکلمان و متفکران اسلامى و شیعى با نظریه مرحوم فیض مخالف است و بویژه متاءخران از اندیشمندان و محققان ما با رد این دو حدیث که مرحوم فیض و همفکرانش به استناد آن احادیث خواندن و نوشتن پیامبر صلى اللّه علیه و اله را قطعى دانسته اند، به رد این نظریه پرداخته اند. بنابراین شاید بیجا نباشد که جهت روشن شدن مطلب به بررسى این دو حدیث و نظرات مختلف درباره آنها دست بزنیم اما چون در کتب مختلف امروز این بحث مطرح شده و در کتاب مختصر استاد مطهرى (( - رضوان اللّه علیه - )) به نام (( پیامبر امى )) به مقدار کفایت آمده و در دسترس نسل جوان است ، بر آن شدیم تا آنچه را که در تفسیر نمونه ، ج 6 / ذیل آیه 157 سوره اعراف آمده است جهت توضیح مطلب عینا نقل ، و به همین مقدار بسنده کنیم : چگونه پیامبر امى بود؟ درباره مفهوم امى ، سه احتمال معروف وجود دارد؛ نخست این که به معنى درس نخوانده است ، دوم اینکه به معنى کسى است که در سرزمین مکه تولد یافته و از مکه برخاسته است . سوم به معنى کسى است که از میان امت و توده مردم قیام کرده است . ولى معروف تر از همه تفسیر اول است که با موارد استعمال این کلمه نیز سازگارتر مى باشد، و همان گونه که گفتیم ممکن است هر سه معنى با هم مراد باشد. در اینکه پیامبر اسلام صلى اللّه علیه و اله به مکتب نرفت و خط ننوشت ، در میان مورخان بحثى نیست و قرآن نیز صریحا در آیه 48 سوره عنکبوت درباره وضع پیامبر صلى اللّه علیه و اله قبل از بعثت مى گوید: (( و ما کنت تتلو من قبله من کتاب و لا تخطه بیمینک اذا لارتاب المبطلون : )) پیش از این نه کتابى مى خواندى و نه با دست خود چیزى مى نوشتى تا موجب تردید دشمنانى که مى خواهد سخنان تو را ابطال کنند، گردد. اصولا در محیط حجاز به اندازه اى با سواد کم بود که افراد با سواد کاملا معروف و شناخته شده بودند، در مکه که مرکز حجاز منسوب مى شد تعداد کسانى که از مردان مى توانستند بخوانند و بنویسند از 17 نفر تجاوز نمى کرد و از زنان تنها یک زن بود که سواد خواندن و نوشتن داشت ((( فتوح البلدان )) بلاذرى مصر ص 459). مسلما در چنین محیطى اگر پیامبر صلى اللّه علیه و اله نزد معلمى خواندن و نوشتن را آموخته بود کاملا معروف و مشهور مى شد. و به فرض اینکه نبوتش را نپذیریم او چگونه مى توانست با صراحت در کتاب خویش این موضوع را نفى کند؟ آیا مردم او اعتراض نمى کردند که درس خواندن تو مسلم است ، این قریه روشنى بر امى بودن اوست . و در هر حال وجود این صفت در پیامبر صلى اللّه علیه و اله تاءکیدى در زمینه نبوت او بود تا هرگونه احتمالى جز ارتباط با خداوند و جهان ماوراء طبیعت در زمینه دعوت او منتفى گردد. این مورد دوران قبل از نبوت و اما پس از بعثت نیز در هیچ یک از تواریخ نقل نشده است که او خواندن و نوشتن را از کسى فرا گرفته باشد، بنابراین به همان حال امى بودن تا پایان عمر باقى ماند. ولى اشتباه بزرگى که باید در اینجا از آن اجتناب کرد این است که درس نخواندن غیر از بى سواد بودن است و کسانى که کلمه (( (( امى )) )) را به معنى (( بى سواد)) تفسیر مى کنند، گویا توجه به این تفاوت ندارند. هیچ مانعى ندارد که پیامبر صلى اللّه علیه و اله به تعلیم الهى (( خواندن )) - یا - (( خواندن و نوشتن )) را بداند بى آنکه نزد انسانى فرا گرفته باشد، زیرا چنین اطلاعى بدون تردید از کمالات انسانى است و مکمل مقام نبوت است . شاهد این سخن آن است که در روایاتى که از امامان اهل بیت علیهم السلام نقل شده مى خوانیم پیامبر صلى اللّه علیه و اله مى توانست بخواند و یا هم توانایى خواندن داشت و هم توانایى نوشتن (تفسیر برهان ج 4 / 232 ذیل آیات اول سوره جمعه ). اما براى اینکه جایى براى کوچکترین تردید براى دعوت او نماند از این توانایى استفاده نمى کرد. و اینکه بعضى گفته اند توانایى بر خواندن و نوشتن ، کمالى محسوب نمى شود، بلکه این دو علم کلیدى براى رسیدن به کمالات علمى هستند، نه علم واقعى و کمال حقیقى ، پاسخش در خودش نهفته است ، زیرا آگاهى از وسیله کمالات خود نیز کمالى است روشن . ممکن است گفته شود در دو روایت که از ائمه اهل بیت علیهم السلام نقل شد، صریحا تفسیر (( (( امى )) )) به درس نخوانده ، نفى گردیده است ، و تنها به معنى کسى که به (( (( ام القرى )) )) مکه - منسوب است ، تفسیر شده (تفسیر برهان ج 4، ص 332 و (( نورالثقلین )) ج 2، ص 78 ذیل آیه مورد بحث - ضمنا این احادیث همان احادیثى هستند که مرحوم فیض نقل کرده و به استناد آنها نسبت خواندن و نوشتن را به پیامبر صلى اللّه علیه و اله قطعى دانسته است .) در پاسخ مى گوییم یکى از این دو روایت به اصطلاح (( (( مرفوعه )) )) است و سند آن فاقد ارزش ، و روایت دوم از (( جعفر بن محمّد صوفى )) نقل شده که از نظر علم رجال شخصى مجهول و ناشناخته است . و اما اینکه بعضى تصور کرده اند که آیه دوم سوره جمعه : (( یتلو علیهم آیاته و یزکیهم و یعلمهم الکتاب و الحکمة ، )) و آیات دیگرى که به این مضمون است ، دلیل بر آن است که پیامبر صلى اللّه علیه و اله قرآن را از روى نوشته بر مردم مى خواند کاملا اشتباه است ، زیرا تلاوت هم به خواندن از روى نوشته گفته مى شود و هم به خواندن از حفظ، کسانى که قرآن یا اشعار یا ادعیه را از حفظ مى خوانند، تعبیر به تلاوت در مورد آنها بسیار فراوان است . از مجموع آنچه گفتیم چنین نتیجه مى گیریم : 1 - پیامبر صلى اللّه علیه و اله به طور قطع ، نزد کسى خواندن و نوشتن را فرا نگرفته بود، و به این ترتیب یکى از صفات او این است که نزد استادى درس نخوانده است . 2 - هیچ گونه دلیل معتبرى در دست نداریم که پیامبر صلى اللّه علیه و اله قبل از نبوت یا بعد از آن عملا چیزى را خوانده یا نوشته باشد. 3 - این موضوع منافاتى با آن ندارد که پیامبر صلى اللّه علیه و اله به تعلیم پروردگار بر خواندن یا نوشتن قادر بوده باشد. نقل از تفسیر نمونه ج 6، ص 403 - 400 - م .
4- (( بصائر الدرجات )) ص 62 و صدوق در (( علل الشرایع )) ج 1، ص 118 و معانى ص 54 این حدیث را نقل کرده است . اما آیه : انعام / 92: براى این که (مردم ) ام القرى (مکه ) و آنهایى را که اطراف آن هستند بترسانى .
5- این حدیث را بخارى در ج 4، ص 251 و مسلم در ج 8، ص 132 صحیح خود از قول عبداللّه بن مسعود و اسن نقل کرده است .
6- به صحیح بخارى ج 5، ص 138 و (( مجمع الزوائد، )) ج 6، ص 131 و مسند احمد ج 2، ص 377 مراجعه کنید.
7- این حدیث را احمد در ج 3، ص 147 و طبرانى - چنانکه در (( مجمع الزوائد، ج 8، ص 306 آمده - در (( الکبیر )) به سند ضعیف و دارمى در ج 1، ص 22 کتاب خود نقل کرده اند.
8- این حدیث را دارمى در ج 1، ص 24 آورده است .
9- این حدیث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل کرده است .
10- این حدیث را بیهقى در (( الدلائل )) از طریق ابن اسحاق نقل کرده است . (( (المغنى ). ))
11- این حدیث را دارمى در سنن خود در ج 1، ص 14 و احمد در ج 3، ص 329 نقل کرده اند.
12- این حدیث را بخارى در ج 4، ص 234 نقل کرده است .
13- این حدیث را مسلم در ج 7، ص 60 از قول معاذ و احمد در ج 5، ص 237 و ابن سعد در (( الطبقات )) ج 1 بخش اول ص 118 و ج 2 بخش اول ص 70 و طیالسى در ص 239 به شماره 1729 روایت کرده اند.
14- این مطلب را احمد در ج 4، ص 174 به اسناد صحیح نقل کرده است .
15- این حدیث را مسلم ، در ج 5، ص 169 از سخن سلمة بن اکوع بدون نقل آیه آورده است و ابوالشیخ و ابن مردویه از جابر و ابن عباس با ذکر آیه - همان طور که (( درالمنثور )) ج 3، ص 75 آمده - نقل کرده اند. اما آیه از سوره انفال / 17 است : این تو نبودى (که خاک و ریگ به صورت آنها) پاشیدى بلکه خدا پاشید.
16- خرائطى از سخنان مرداس بن قیس سدوسى نقل کرده که گوید: به حضور پیامبر صلى اللّه علیه و اله شرفیاب شدم و مساءله کهانت را با دگرگونى که در زمان بعثت ، پیدا شد خدمت آن حضرت یادآور شدم . (( (المغنى ) ))
17- این داستان را بخارى ، در ج 4، ص 237 و ترمذى در ج 13، ص 111 و دارمى در ج 1، ص 16 کتاب خود نقل کرده اند.
18- این مطلب را ابن منذر و ابن جریح - به طورى که در (( درالمنثور، )) ج 6، ص 217 آمده - نقل کرده اند.
19- این مطلب را حاکم در ج 3، ص 386 و مسلم در ج 8، ص 185 نقل کرده اند. به شهادت تاریخ جناب عمار در جنگ صفین توسط معاویه و یارانش به شهادت رسید. - م .
20- این مطلب را بخارى در ج 5، ص 32 آورده و طبراین در (( الاوسط و الکبیر )) و بزاز در مسند خود با سند خوب از جابر و ابوبکره - به طورى که در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 178 آمده - نقل کرده اند.
21- این حدیث را بخارى در ج 5، ص 168 نقل کرده است .
22- این داستان را کلینى در کافى ج 8، ص 263 و بخارى در ج 5، ص 76 ضمن داستان هجرت پیامبر صلى اللّه علیه و اله به مدینه آورده است .
23- بخارى در ج 5، ص 216 از ابوهریره نقل کرده است که رسول خدا صلى اللّه علیه و اله فرمود: در آن میان که خوابیده بودم دو دستبند از طلا به دو دستم دیدم و این مطلب مهم به نظرم رسید، تا این که در همان عالم خواب دیدم که خداوند به من وحى کرد، به آنها بدم پس دمیدم هر دو پریدند آنها را به دو کذاب تاءویل کردم - یکى عنسى و دیگر مسیلمه - که پس از من خروج مى کنند. در خبر دیگرى آمده : (صاحب صنعاء و صاحب یمامه ). مى گویم : این داستان در بیشتر کتب تاریخ و سیره آمده است .
24- این مطلب را ابونعیم در (( الدلائل ((ع و ابن مردویه از ابن عباس در ذیل آیه غار بدون ذکر شماره نقل کرده است . به (( درالمنثور )) ج 3، ص 240 مراجعه کنید.
25- این داستان را دارمى در مقدمه سنن خود، ج 1، ص 11 و ابن سعد در (( الطبقات ، )) ج 1، بخش اول ص 124 و احمد در مسند ج 3، ص 158 و ج 4، ص 170 و هیتمى در (( مجمع الزوائد )) ج 9، ص 5 ضمن حدیث طولانى از احمد نقل کرده اند و طبرانى نظیر آن را و در (( اعلام الورى )) طبرسى ص 39 به طور مرسل نقل شده است .
26- عراقى گوید: این داستان را دارقطنى در (( مؤ تلف و مختلف )) بدون سند از قول ابوهریره ضمن شرح حال رجال بن عنفره که مرتد شد، نقل کرده است . رجال با جیم است اما عبدالغنى آن را با حاء بدون نقطه نوشته است و پیش از او واقدى و مداینى چنین ضبط کرده اند ولى اولى درست تر است چنانکه دارقطنى و ابن ماکولا نقل کرده اند، طبرانى از قول رافع بن خدیج به دنبال آن این عبارت را آورده : یکى از اینها در دوزخ است . در این روایت واقدى از عبارت عبداللّه بن نوح نقل کرده که روایت وى متبرک است .
27- ابن عبدالبر در (( استیعاب )) ضمن شرح حال سمرة بن جندب آورده است : سمره از جمله حافظان احادیث بسیار از رسول خدا صلى اللّه علیه و اله بوده است ، وفاتش در بصره زمان خلافت معاویه به سال 58 اتفاق افتاد. در دیگ پر از آب داغ سقوط کرد؛ وى که به کزاز سختى مبتلا بود، ناگزیر براى معالجه روى دیگ مى نشست ، پس میان دیگ افتاد و مرد، این دلیل صدق گفتار رسول خدا صلى اللّه علیه و اله است که به او و ابوهریره و سومین فرد گفت : آخرین شما در آتش است .
28- این حدیث را دارمى ، در ج 1، ص 13 از سنن به نقل از ابن عباس آورده است و صفار نیز آن را در بصائر ص 71 نقل کرده است .
29- به (( فتوح البلدان )) بلاذرى ، ص 75 و 76 و به (( تفسیر الدرالمنثور، )) ج 2، ص 38 مراجعه کنید.
30- این حدیث را طبرانى در (( الکبیر و الا وسط )) از قول ابن عباس - به طورى که در (( المغنى )) آمده - نقل کرده است ، و در (( سعد السعود، )) ص 218 از تفسیر کلبى و در مجمع طبرسى ، ج 6، ص 283 نظیر آن نقل شده است .
31- این حدیث را ابونعیم در (( الدلائل )) ص 174 و طبرى در تاریخ ج 2، ص 201 به اسناد خود از سدى نقل کرده است .
32- ابن عبدالبر در (( استیعاب )) ضمن شرح حال بشر بن براء بن معرور آورده است که وى در جنگ خیبر به هنگام فتح خیبر سال هفتم هجرى به خاطر غذایى که با رسول خدا صلى اللّه علیه و اله از گوشت زهر آلوده گوسفند خورد، درگذشت . بعضى گفته اند: از جا بلند نشد تا مرد، و به قولى تا یک سال درد مى کشید سپس مرد. و دارمى در سنن خود ج 1، ص 33 اخبار مربوط به سردست مسموم گوسفند را نقل کرده است .
33- این حدیث را مسلم در صحیح خود ج 5، ص 170 از حدیث انس نقل کرده است .
34- این حدیث را بخارى در صحیح ج 4، ص 39 و احمد در مسند خود ج 6، ص 423 و ابونعیم در (( الدلائل ، )) ص 203 از حدیث ام حرام بنت ملحان نقل کرده اند.
35- این حدیث را ابن ماجه به شماره 3952 و مسلم در ج 8، ص 171 و احمد در ج 5، ص 278 از حدیث ثوبان خادم رسول اللّه صلى اللّه علیه و اله روایت کرده اند.
36- این حدیث را بخارى در ج 4، ص 248 از قول فاطمه علیهاالسلام و عایشه نقل کرده و ترمذى آن را در ج 13، ص 261 از حدیث ام سلمه علیهاالسلام آورده است .
37- این حدیث را مسلم در ج 7، ص 144 از قول عایشه و بزاز به اسناد صحیح - به طورى که در (( مجمع الزوائد، )) ص 248 آمده است - و حاکم در مستدرک ج 4، ص 25، نقل کرده اند.
38- به مسند احمد، ج 1، ص 379 و 462، (( طبقات )) ابن سعد ج 1 بخش اول ص 123 و مستدرک حاکم ج 3، ص 11 مراجعه کنید.
39- این حدیث را ابن سعد در (( طبقاصلى اللّه علیه و اله )) ج 1 بخش اول ص 125 و ابن عبدالبر در (( استیعاب )) ضمن شرح حال قتادة بن نعمان آورده و طبرانى و ابویعلى - چنانکه در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 297 آمده - روایت کرده اند.
40- این حدیث را مسلم در ج 7، ص 121 و بخارى در ج 5، ص 171 نقل کرده اند.
41- این حدیث را بخارى و احمد در مسند ج 1، ص 460 از قول ابن سعد و ابن شهر آشوب در مناقب - بخش مربوط به معجزات پیامبر صلى اللّه علیه و اله - روایت کرده است .
42- این حدیث را احمد در ج 4، ص 48 از حدیث سلمة بن اکوع ، نقل کرده است .
43- این حدیث را مسلم در ج 1، ص 42 و بخارى در ج 3، ص 171 و احمد در ج 3، ص 417 نقل کرده است .
44- این حدیث را بیهقى در (( الدلائل )) از حدیث هند بن خدیج با اسناد نیکو نقل کرده است . (( (المغنى ). ))
45- در هیچ ماءخذى به این داستان برخورد نکردم .
(-1)">
46- این داستان را ابن جوزى در (( التفتیح )) نقل کرده و نام آن زن را جمرة بنت حرث بن عوف مازنى دانسته و دمیاطى نیز از او پیروى کرده است . در قاموس آمده است که برصا لقب ام شبیب شاعر است که اسمش امامه یا قرصافه بوده است .
47- این خبر را صدوق در امالى ضمن خبرى طولانى در ص 69 روایت کرده و حاکم در مستدرک ج 3، ص 113 و طبرانى و ابویعلى - به طورى که در (( مجمع الزوائد )) ج 9 / 136 آمده - نقل کرده اند.
48- این مطالب را صدوق در امالى ، ص 71 و در (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 188 از طبرانى در (( الکبیر و الاوسط ع(( روایت کرده است . و نیز در امالى صدوق ص 70 و مستدرک حاکم ج 4، ص 398 و (( الدلائل )) ابونعیم ص 202 خبر دادن پیامبر صلى اللّه علیه و اله از شهادت امام حسین علیه السلام آمده است .
49- این حدیث را صدوق در عیون ، ص 362 روایت کرده است .
50- این مطلب را شیخ سلیمان حنفى در ینابیع ، باب 76 از کتاب (( فرائد السمطین )) حموینى به نقل از مجاهد، و ابن عباس ضمن حدیث آمدن نعثل یهودى خدمت پیامبر و سؤ الش از وى نقل کرده است و در (( کمال الدین )) صدوق ، ص 150 نقل شده است .
51- این خبر را محب الدین طبرى در (( ذخائر العقبى )) و حسام الدین متقى هندى در (( منتخب کنزالعمال )) با سند (حاشیه مسند احمد ج 5، ص 39) و حموینى در (( فراید ((ع و سیوطى در (( ذیل اللالى ، )) ص 65 و بغوى در (( شرح السنه )) و صدوق در (( معانى )) نقل کرده اند.
52- این خبر را ابن قتیبه در (( الامامة و السیاسة )) و ابن ابى الحدید از کتاب (( غریب الحدیث ، )) تاءلیف ابومحمّد عبداللّه بن مسلم بن قتیبه نقل کرده است ، به شرح نهج البلاغه ، ج 2، ص 79 چاپ اول و کتاب (( الجمل ، )) ص 112 تاءلیف مفید و (( المعانى ، )) ص 375 مراجعه کنید، و ابن عبدربه در (( عقد الفرید )) ج 2، ص 227 آن را نقل کرده است . حواءب نام چاهى است در نزدیکى بصره که بر امّ المؤ منین - در وقت رفتن به جنگ جمل - سگهاى آنجا پارس کردند (( (لسان العرب ج 1، فصل حاء مهمله ) )) - م .
53- به (( مجمع الزوائد، )) ج 9، ص 231 مراجعه کنید، این مطلب را از احمد و بزاز روایت کرده است .
54- این خبر را حاکم در مستدرک ج 2، ص 385 نقل کرده است .
55- قاضى در کتاب (( الشفاء، )) آن گونه که در شرح شفا ج 1، ص 589 آمده ، مى گوید: طحاوى در (( مشکل الحدیث )) از اسماء بنت عمیس از دو طریق نقل کرده است ، همچنین طبرانى با سندهاى رجالى که بعضى ثقه اند به این عبارت نقل کرده است : پیامبر صلى اللّه علیه و اله که در حال دریافت وحى بود، سرش به دامن على علیه السلام قرار داشت و آن حضرت نماز عصتر به جا نیاورده بود، خورشید غروب کرد، پیامبر صلى اللّه علیه و اله فرمود: یا على نماز خوانده اى ؟ گفت : نه ، رسول خدا صلى اللّه علیه و اله عرض کرد: (( خداوندا! على در طاعت تو و طاعت رسول تو بوده است ، خورشید را بر او بازگردان )) اسماء مى گوید: من دیدم که خورشید غروب کرده بود، سپس دیدم بعد از غروب دوباره طلوع کرد و بر زمین تابید. این رویداد در صهباء خیبر اتفاق افتاد. قاضى گوید: این دو حدیث ثابت و راویانش ثقه هستند، و طحاوى نقل کرده است که احمد بن صالح (یعنى ابوجعفر طبرى مصرى حافظ از ابن عیینه و امثال او شنیده و بخارى و دیگران از او نقل کرده اند) وى مى گفت : شایسته نیست آن که در راه دانش است از حفظ حدیث اسماء تخلف کند زیرا که آن از نشانه هاى نبوت است . اگر تفصیل بیشترى خواستید به (( الغدیر )) ج 3 / 126 تا 141 به شرح مطلب در اطراف این موضوع مراجعه کنید. در چند صفحه بعد (ص 200) خواهد آمد که على علیه السلام نمازش را در حال نشسته و به ایماء خواند، در پاسخ پیامبر صلى اللّه علیه و اله نیز همین طور گفت ، نه آن که اصلا نخوانده باشد - م .
56- خطبه قاصعه .
57- اسراء / 88: اگر انسانها و پریان اتفاق کنند که همانند قرآن را بیاورند، همانند آن را نخواهند آورد هر چند یک دیگر را در این کار کمک کنند.
58- در زمانى که غزالى این مطلب را مى نوشته ، از نزول قرآن مجید پانصد سال گذشته بوده است . - م .
منبع: محجه البیضا