نیچه، کانت را عنکبوت مصیبتباری خوانده بود که یک تار فلسفی دیوانهوار تنیده است. هابرماس گرایشهای عنکبوتی همانندی دارد و در تار عنکبوت خود نظریۀ اجتماعی، اخلاقی، حقوقی و سیاسی را در بر میکشد؛ و به همینسان تمایل دارد نوشتههایش را، با اصطلاحات فنی، گرانبار کند. برای هواداری همچون اشتفان مولردُومْ، نویسندۀ زندگینامۀ هابرماس، تار او تنیده شده تا آدمیان را از بازگشت به بربریت باز دارد. هولوکاست، دین و آیندۀ اتحادیۀ اروپا همگی موضوعاتی محوری در زندگینامۀ این اندیشمند مشهور و ستیزهجو است.
به گزارش ترجمان، در 1953، یورگن هابرماس 24ساله مقالهای در روزنامه نوشت که علناً بزرگترین فیلسوف در قید حیات آلمان را به پرسش میگرفت که منظور خویش را روشن کند.
هنگامی که مارتین هایدگر در 1935 در کتاب درآمدی بر متافیزیک به «حقیقت و عظمت درونی» ناسیونال سوسیالیسم اشاره کرده بود مقصودش چه بود؟ هایدگر چگونه میتوانست اجازه دهد که این درسگفتارها بدون هیچ بازبینی یا توضیحی تجدید چاپ شود؛ بهویژه آنکه او مدعی شده بود عضویتش در حزب نازی، پیش از جنگ، یک لغزش بوده است؟
این لحظهای کلیدی در تحول فکری و اخلاقی هابرماس بود. او متولد 1929 بود، و به همراه گونتر گراس رماننویس و رالف دارندورف و نیکلاس لومان جامعهشناس از «نسل ضدهوایی1» روشنفکران پس از جنگ بوده است؛ همۀ آنها، در نوجوانی، به دفاع از هیتلر کمک کرده بودند. هابرماس در 15سالگی، مثل بسیاری از معاصرانش، عضو سازمان «جوانان هیتلری» بود.
سنوسالی نداشت که به جنگ برود، اما در سنی بود که از همۀ وظایف جنگی معاف نشود؛ بنابراین در نیروهای دفاع ضدهوایی علیه پیشروی متفقین مشغول شد. بعدها او پدرش را، که مدیر یک مدرسۀ دینی محلی و در طول جنگ سرگرد ورماخت (ارتش آلمان هیتلری) بود، «هوادار منفعل» نازیها توصیف کرد و پذیرفت که، بهعنوان یک نوجوان، در آن طرز فکر شریک بوده است.
اما دادگاههای نورنبرگ و مستندات مربوط به اردوگاههای کار اجباری نازیها او را وادار کرد که از خوشخیالیاش دست بکشد. واکنش وحشتزدۀ او به آنچه «وحشیگری دستهجمعی» هموطنان آلمانیاش نامید باعث چیزی شد که آن را «نخستین شکافی» توصیف کرد «که همچنان باز مانده است».
هایدگر بر هابرماس منت نگذاشت که پاسخی به او بدهد. این سکوت میتواند توضیح دهد که چرا هابرماس بعدها از نظام فکری این فیلسوف مأیوس شد و، در مقابل، به شاخهای از روشنفکران یهودیـآلمانی نئومارکسیست پیوست که ما آن را با عنوان «مکتب فرانکفورت» میشناسیم.
ماکس هورکهایمر و تئودور آدورنو افراد مهم انجمن پژوهشهای اجتماعی بودند و، در ویرانۀ آلمانِ پس از هولوکاست پس از تبعیدشان در زمان جنگ به ایالات متحده، به فلسفهورزی مشغول بودند. وظیفۀ خودخواستۀ آنها متوقف کردن چیزی بود که هورکهایمر «سونات شبح» در آلمان غربی پس از جنگ نامید: تبانی سکوت دربارۀ هولوکاست.
در 1955، هابرماس دستیار آدورنو شد. او از رئیس خود یک وظیفۀ اخلاقی جدید فراگرفت که بقیۀ حیات فکریاش را شکل داد. آدورنو نوشته بود: «هیتلر وظیفۀ صریح جدیدی به انسانها در شرایط ناآزادشان تحمیل کرده است: فکر و عملشان را بهگونهای تنظیم کنند که آشویتس دیگربار مجال تکرار و بروز نیابد».
اما برای نسل نخست مکتب فرانکفورت در ایفای این مسئولیتْ معضلی وجود داشت. انسانها، تحت نفوذ سرمایهداری صنعتی پیشرفته، زیر سایۀ یک واژۀ مرکب آلمانی ترسناک گیر افتاده بودند: واژۀ Verblendungszusammenhang یا «نظام فراگیر توهم».
به عبارت دیگر، تصور بر این بود که ما مفتون کالاهای مصرفی بادوام خود شدهایم و این کالاها، به مدد صنعت فرهنگ، سبکسریای به بار آورده که مانع میشود از دموکراسی برای تغییر یک سیستم آزارنده بهره بگیریم؛ چرا که پول دموکراسی را به تباهی کشانده است.
هابرماس دودل شده بود. در مصاحبهای در سال 1979 او گفت: «من با فرض بنیادین نظریۀ انتقادی همداستان نیستم: این فرض که خرد ابزاری چنان سیطرهای یافته که واقعاً برای برونشد از نظام فراگیر توهم، که در آن صرفاً افراد منزویْ بصیرت را در یک آن به دست میآورند، هیچ راهی در کار نباشد». او میتوانست «افرادی همچون آدورنو» را به عبارت خود اضافه کند.
هابرماس یکی از انگشتشمار اعضای غیریهودی مکتب فرانکفورت بود. به عبارت دقیق، او نمیتوانست با احساس گناه یک بازماندۀ هولوکاست -چنانکه آدورنو خودآگاهانه چنین بود- به فلسفهورزی بپردازد.
در عوض، او، از طریق صدها هزار واژه، به بسط و تفصیل چیزی پرداخت که برابر بود با پاسخی عصیانگرانه به فلسفۀ نخبهگرا و یأسآور آدورنو. اوج این کار در شاهکار 1981 او بود: کتاب نظریۀ کنش ارتباطی2 که یک «اجتماع ارتباطی نامحدود» را تصور میکند و در آن، حاضران در بحث از یکدیگر و از خودشان میآموزند و مفروضاتی را که معمولاً مسلم گرفته میشود به پرسش میگیرند.
نیچه، کانت را عنکبوت مصیبتباری خوانده بود که یک تار فلسفی دیوانهوار تنیده است. هابرماس گرایشهای عنکبوتی همانندی دارد و در تار عنکبوت خود نظریۀ اجتماعی، اخلاقی، حقوقی و سیاسی را در بر میکشد؛ و به همینسان تمایل دارد نوشتههایش را، با اصطلاحات فنیِ دارای طرح ساختاری، گرانبار کند. برای هواداری همچون این زندگینامهنویس، تار او تنیده شده تا با تقویت انسانیتْ آدمیان را از بازگشت به بربریت باز دارد.
در پرتو این توضیح، نهتنها فلسفۀ هابرماس بلکه مداخلات پیدرپی او در حیات عمومی آلمان -زمانی که او در 1953 از در مخاصمه با هایدگر در آمد؛ غمنامههای او با سویۀ مارکسیسم برای ساختارهای دموکراتیک آلمان غربی؛ حملۀ او به معترضان دانشجویی همچون رودی دوچکه بهعنوان «فاشیستهای چپ» در اواخر دهۀ 60؛ و بهویژه نقش او در جریان موسوم به Historikerstreit (مشاجرۀ تاریخنگاران) در اواخر دهۀ 80- همگی بخشی از ترفند این عنکبوت فلسفی است.
جریان مشاجرۀ تاریخنگاران هنگامی سر برآورد که تاریخنگاران آلمانی دستراستی این نکته را پیش کشیدند که هولوکاست یک رخداد شریرانۀ منحصربهفرد نبود.
ارنست نولته به این اشاره داشت که مجمعالجزایر گولاگ3 پیش از آشویتس تأسیس شده بود و از این نتیجه گرفت که «معقول» بود آلمان در مواجهه با تهدید بولشویکی به نازیسم روی آورد.
برای هابرماس این شانه خالی کردن از مسئولیت و، در عین حال، ابزار دیگری بود که آلمانیها با آن میتوانستند از مواجهۀ شایسته با تاریخ شرمآور سرزمینشان طفره بروند.
همۀ اینها باعث جذابیت مطالعه است، اما مولردوم مانع چنین روایتی میشود؛ البته وی در اینجا، نسبت به زندگینامۀ بهتری که از آدورنو نوشته، با احترام بیشتری برخورد میکند. با این همه جایزه، سخنرانی، یادداشت، مدرک افتخاری، و یادنامه و .... برای کتابی دربارۀ پیشکسوت نظریۀ انتقادیْ اثر حاضر، نسبت به موضوع خود، چندان انتقادی نیست.
وسواس هابرماس نسبت به ارتباط طنینی زندگینامهای دارد. او با لب شکافته متولد شد و بهرغم چند عمل جراحی، که در کودکیاش انجام شد، در بقیۀ عمر با لحنی تودماغی سخن گفته است.
او از تمسخری رنج برد که بعداً او را نسبت به هر شکلی از طرد حساس ساخت و، چنانکه خود او نوشته، شاید این امر او را به شناسایی امری رساند که در فلسفۀ جاافتادهاش محوریت دارد؛ یعنی «رسانۀ ارتباط زبانی که بدون آن وجود فردی نیز ناممکن خواهد بود».
تار او در پارهای حوزههای نامحتمل نیز تنیده شده است. در 2005 او، که زمانی شورشیِ مارکسیست بود، با همقطاری از سازمان جوانان هیتلری ملاقات کرد: کاردینال ژوزف راتزینگر، که بعداً پاپ بندیکت شانزدهم شد.
این ملاقاتِ دو فردی بود که، بهطرزی باورنکردنی، همعقیده بودند، چون هر دو درگیر یافتن پاسخی برای این مسأله بودند که چگونه ممکن است جوامع چندفرهنگی منسجم بمانند، بیآنکه تحتالشعاع تصوری فراگیر از خیر باشند (اندیشهای که نهتنها هابرماس بلکه فیلسوف همتای آمریکایی او، جان رالز را دلمشغول کرده بود).
هابرماس، با این التزام، نوشت که دین ضرورت دارد: «در میان جوامع مدرن، تنها آن جوامعی که میتوانند مضامین اساسی سنتهای دینی خود را، مضامینی که به فراتر از حوزۀ صرفاً بشری اشاره دارند، به قلمرو سکولار وارد کنند قادر خواهند بود که جوهرۀ انسان را هم نجات دهند.»
او اخیراً تأملات مجدانهای دربارۀ آرزوهایش برای یک اروپای فراملیتی داشته که نهتنها ناشی از رأی به برکسیت، بلکه ناخشنودی از استیلای آلمان بر اتحادیۀ اروپا است. او همچنین ناگزیر بود که این استدلال هموطن آلمانیاش، ولفگانگ استریک، را تحمل کند که نهتنها اتحادیۀ اروپا از شهروندان خود در برابر مصیبتهای جهان محافظت نکرد، بلکه این اتحادیه یک ماشین رفع محدودیت بود که شهروندانش را در معرض سرمایهداری لگامگسیخته قرار داد.
اما هابرماس مدافع آسودهخاطر وضع موجود نیست. او در مصاحبهای با روزنامۀ دیتسایت، استدلال کرد که هژمونی آلمانی تهدیدکنندۀ آیندۀ اتحادیۀ اروپا است: «اگر یک اسپانیایی، پرتغالی یا یونانی در نتیجۀ سیاست کاهش هزینۀ مصوب شورای اروپا شغل خود را از دست بدهد، چه حسی باید داشته باشد؟» هابرماس پذیرفت که، برای مردم معمولی، فراملیتی بودن به معنای از دست رفتن کنترل سیاسی بوده است، اگرچه او همچنین استدلال کرد که ایدۀ احیای کنترل ملی در بازار جهانیشده -آنگونه که فاراژ و لوپن از آن حمایت میکنند- امری گمراهکننده و متوهمانه است. راه حل او چیست؟ «تنها راه کسب دموکراسی در اروپا از طریق تعمیق همکاریهای اروپایی است.»
هماینک او در 88 سالگی است و همچنان در نوشتههایش به مخالفان میتازد و، خوب یا بد، موجودی باقی مانده که بهندرت در بریتانیا نشوونما میکند: روشنفکر مردمی محترمی که خود را متعهد میبیند که انسانها را از تکرار نهتنها وحشتآفرینی بلکه تجاهلهای قرن بیستم بازدارد. با این حال نمیتوانم از حکایتی چشم بپوشم که تفسیر ملاطفتآمیز مولردوم را تضعیف میکند.
هابرماس در 1975 شغل خود را، بهعنوان مدیر مشترک انجمن ماکس پلانک برای پژوهش در زمینۀ شرایط زیست در جهان علم و فناوری (که نامگذاری شگفتآوری است)، در پی مشاجرهای تند با کارکنان، ترک گفت. یکی از دوستان نزدیکش، راینهارد بومگارت منتقد، هابرماس را متهم کرد که در مشاجرۀ یادشده با «تکبر یک سوارهنظام اساس در مقابل نفرات دونپایه» از خود دفاع میکرد. سالها بعد هنگامی که هابرماس و بومگارت از سر اتفاق در میزگردی در مونیخ با یکدیگر ملاقات کردند، پس از ردوبدل تعارفهای معمول، هریک از آنها در سکوتی محترمانه و بدون ارتباط، در بخشی مجزا نشست.
شاید برای انسانهای کینهورز و ترشرو سخت باشد که موقعیتهای ایدئال سخن را در این جهان دریابند، موقعیتهایی که هابرماس، برای مدتی بیش از 60 سال، ستایش کرده است.
اطلاعات کتابشناختی:
Müller-Doohm, Stefan. Habermas: A Biography. John Wiley & Sons, 2016
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ 15 ژانویه 2017 با عنوان Habermas by Stefan Müller-Doohm review – from Hitler Youth to famed philosopher در وبسایت گاردین منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 26 فروردین 1396 این مطلب را با عنوان از سازمان جوانان هیتلری تا فیلسوفی نامدار ترجمه و منتشر کرده است.
[1] anti-aircraft generation
[2] The Theory of Communicative Action
[3] اداره کل اردوگاههای کار و اصلاح، که سرواژه آن به زبان روسی واژۀ گولاگ را تشکیل میداد، نام نهادی بود که اردوگاههای کار اجباری در نواحی دور افتادۀ اتحاد جماهیر شوروی، از قبیل سرزمین سردسیر سیبری، استپهای قزاقستان و بیابانهای ترکمنستان، را در زمان حکومت ژوزف استالین از دهۀ 1930 تا دهۀ 1950 اداره میکرد.