من یک ساعت آزگار برای نوشتن این پاراگراف اول وقت صرف کردم که مطمئنا بخش زیادی از آن را هدر کردم. نه اینکه وسط کار رفته باشم سر کوچه تسبیح بچرخانم، نه به مرگِ موش! حضرتعباسی از سر جایم تکان نخوردم که هیچ، در تمام این مدت در حال کار کردن بودم. مینوشتم، پاک میکردم، سر جمله را میبریدم میگذاشتم تهاش و با لغتهایش بازی میکردم و از این جور کارها. در واقع سرعت حلزونی یک پاراگراف-در-ساعتِ من محصول کمبود انگیزه و دودلیام است. حالا همین من که برای نوشتن پاراگراف یک ساعت وقت حرام میکنم، 5 دقیقهای ایمیل مینویسم، 10 دقیقهای توئیت میکنم و پُرِ پُر .. یک ربع بهم وقت بدهید چنان استتوسی در فیسبوک میگذارم که اگر کشتی نفتکِش از کنارش رد شود برایش بوق ممتد بکشد.
همه اینها زیر سر دوپامین است. بخوانید ببینید چطور میتوانید دوپامین خود را رام کنید
اصلاً انگیزه از کجایمان در میآید؟
برای اینکه بدانیم انگیزه از کجا در میآید باید وارد مغز شویم. جاییکه واسطهای عصبی (neurotransmitters) مانند پیک موتوری، پیغامهای مختلف را با فرمتهای شیمیایی از اینور به آنور رد و بدل میکنند تا ما را نسبت به مسائل مختلف آگاه کنند. یکی از این واسطهای عصبی که به انگیزه ربط دارد، اسمش دوپامین است. سیگنال شیمیایی دوپامین از یک نورون (عصب) به نورون دیگر منتقل میشود و با گیرندههای داخل سیناپسها (محل تماس دو عصب) واکنش برقرار میکند. اما در واقعیت داستان به این نازمنگولایی که من نوشتم نیست. با درنظر داشتن اینکه ما انواع و اقسام گیرنده، نورون و مسیرهای مختلف برای واسطهای عصبی داریم و مغز پر از این سیمکشیهای درهم و برهم است، خودتان همینطوری سرانگشتی حسابش را بکنید که موقع انتقال پیامهای عصبی چه شیر تو شیری در مغز به راه است.
حالا کاری به بقیهی فعالیتها نداریم، اما بهخصوص برای “انگیزه” ، اینکه دوپامین چه مسیری را انتخاب میکند از اهمیت بالایی برخوردار است. مسیر مزولیمبیک (mesolimbic pathway) که از وسط مغز پیامهای عصبی را بار میزند و مثل متروی توکیو در نقاط مختلف مغز از جمله قشر مغز (لایه خاکستری پوشانندهی سطح مغز) ایستگاه دارد، شاهراه اصلی عصبی مغز به شمار میرود.
یکی از ایستگاههای مسیر مزولیمبیک، اکومبنس هسته (nucleus accumbens) نام دارد. افزایش دوپامین در ایستگاه اکومبنس هسته مغز را برای پیش بینی آماده میکند. مغز دوزاریاش میافتد که چیز مهمی – خوب یا بد – در شرف وقوع است، بنابراین در قفس “انگیزه” را باز میکند تا به دادش برسد.
مقالات مرتبط:
صبر کن ببینم… مگه دوپامین هورمون لذت بخشی نیست!؟
از کجا شنیدید؟ لابد از کامران نجف زادهی اخبار شبانگاهی؟ رابطهی لذتبخشی و دوپامین بیشتر در تحقیقات و گزارشاتی پخش شده که خوراک عمومی دارند. البته پُر بیراه هم نگفتهاند و در واقع دوپامین هورمون لذت بخشی مغز است. ارائهی چنین تعریفی از دوپامین در محدودهی دانش عمومی پذیرفتنی است.
با اینحال این آخر قصه نیست و اگر باقی آنرا نخوانید از واقعیت دوپامین سر در نخواهید آورد. بهصورت خلاصه: اگر دوپامین همان کوه یخی باشد که تایتانیک را چپ کرد، لذت بخشی فقط نوک قلهی آن است. (فرق دانش عمومی با واقعیتهای علمی هم چیزی در همین حد است.)
ترشح دوپامین بر تعداد کثیری از دپارتمانهای مغز تأثیر میگذارد، از جمله: انگیزه، حافظه، اخلاق و شناخت، توجه، خواب، حوصله، آموزش و البته لذت. رسانهها اسم دوپامین را همردیف با مفاهیمی مثل اعتیاد، نزدیکی جنسی، خالکوبی، مراسم اهریمنی و جادوگری میآورند و طوری این چیزها را به خیک دوپامین میچسبانند که انگار دوپامین همان دوست ناباب مخفی شما است. تا وقتی ذهن عامه مردم مشغول فکر کردن به این جور مسائل باشد، معلوم است که کسی هم نمیآید حقوق بیت المال را مصرف کند و در مورد مسائل بی اهمیتی مثل توجه، شناخت و انگیزه مطلب جمع کند و صحبت کند.
سرتان را درد نیاورم، مطالعات محققین دربارهی دوپامین به اینجا رسیده بود که دوپامین همان هورمون لذت بخشی است، تا اینکه کم کم متوجه پدیدههای عجیب دیگری شدند. محققان مشاهده کردند که در هنگامی که استرس بالایی به افراد وارد میشود، دوپامین افسار پاره میکند. همچنین سربازانی که پس از جنگ دچار اختلالات روانی شدهاند با شنیدن صدای شلیک تفنگ، به شدت در بدنشان دوپامین ترشح میشود. استرس و شلیک تفنگ کجایشان پدیدههای لذت بخشی هستند؟ پس دوپامین اینجا چه شکری میخورد؟ پس مشخص شد که دوپامین خاصیتی فراتر از لذت بخشی دارد و جالب است بدانید که تأثیر اصلی آن در انگیزه بخشی است. شغل اصلی دوپامین این است که ما را ترغیب کند تا کاری را شروع کنیم و به ما انگیزه بدهد تا به چیزی دست پیدا کنیم و از چیزهایی که بد میدانیم اجتناب کنیم.
نتایج تحقیقات نشان میدهد که پیوند انگیزه بخشی-دوپامین از چند طریق ثابت میشود. جان سالامون، متخصص عصب شناسی رفتاری با آزمایش بر روی موشها به نتایج جالبی دست پیدا کرد. در یک طرف موشها یک کُپه غذا ریخته بود و در طرف دیگر کُپهای غذا ریخته بود که دوبرابر اینطرفی بود، اما در پشت یک حصار کوچک قرار داشت. موشهایی که میزان دوپامین خونشان کم بود به جای اینکه از روی حصار بپرند و به غذای بیشتر هجوم ببرند، روی همان کُپهی کوچکتر خیمه میزدند.
مقالات مرتبط:
در تحقیقی دیگر، گروهی از محققان دو دسته داوطلب را مورد آزمایش قراردادند. اولی افراد پر جنب و جوش و کاری و دسته دوم افراد سُست و بیحال. با بررسی فعالیتهای مغزی دو گروه نتیجه چنین بود که مقدار بیشتری دوپامین در جسم مخطط و قشر پیش-جلویی مغزِ (prefrontal cortex) – دو قسمتی که کارشان انگیزه بخشی است – افراد پر جنب و جوش، ترشح شده است. در مغز سُست و بیعنصرها، دوپامین در عایق قدامی (anterior insula) – قسمتی در مغز که مسئول احساسات و درک خطر است – ترشح شده بود.
سالامون درباره نقش دوپامین توضیح میدهد: ” ترشح کم دوپامین در مغز باعث میشود که انسانها و سایر حیوانات علاقهی کمتری به انجام کارهای متفاوت داشته باشند؛ از این رو میتوان گفت دوپامین نقش بیشتری در انگیزه دادن و تحلیل سود/هزینه دارد تا لذت بخشی.”
آیا میتوان انگیزه را انگولک کرد؟
همه اینها را گفتیم که چه بشود؟ یادتان رفت داشتید به درد دل من گوش میکردید؟ من چه مرگم شده که بعد از یک ساعت پشت کامپیوتر نشستن توانستم به ضرب زور فقط یک پاراگراف بنویسم؟ چرا شادروان میرزا بنویس اینطوری نبود؟ نکند من هم مثل داوطلبهای گروه دوم آن آزمایش، یک آدم سُست و مفنگی هستم که از نظر ژنتیکی دوپامین کمتری در مغزم ترشح میشود و اتوماتیک انگیزه برای کاری ندارم؟؟؟
چمیدانم. شاید هم اینطوری باشم، اما الزاماً نه.
خیلی ناراحت این قضیه نیستم. میدانید چرا؟ چون میتوان کاری کرد که دوپامین قاچاقی ترشح شود. اگر دوپامین باشد، مغز شناگر خوبی است. ما میتوانیم محیط دوپامینی را ایجاد کنیم و بقیهاش را به عهدهی خودم مغز بگذاریم.
جودی ویلیس، متخصص عصب شناسی، در این باره میگوید: یکی از راههایی که میتوانیم برای خودمان انگیزه درست کنیم، این است که برای خودمان اهدافی را تحت عنوان “اهداف افزایشی” تعریف کنیم. جودی و حرفهای قلمبه سلمبهاش را ول کنید. منظورش این است که باید سیمکشی مغزمان را دستکاری کنیم تا برای انجام دادن کاری که میخواهیم انجام دهیم و حالش را ببریم، دوپامین تزریق شود. وقتی در حال پیشروی به سوی یک سری از اهدافتان هستید، سعی کنید بازخوردهای مثبت ناشی از آن را با تمام وجود حس کنید. مثلاً دم غروب میروید دور پارک را میدوید تا وزن کم کنید. هر بار که روی ترازو میایستید و میبینید نیم کیلو کم کردهاید حسابی خوشحالی کنید و مُشت گره کردهتان را نشان دُشمن فرضی بدهید تا مغز تصویر مثبتی از این دیوانه بازیهای شما بسازد و با هر بار بالا رفتن از ترازو، دوپامین روی خود بچلاند و خودش را باانگیزهتر کند.
جناب آقای کریستیانو رونالدو که معرف حضورتان هست! ایشان یکی از مشهورترین پنالتیزنهای فوتبال جهان است که بعد از هر گُلش کلی بالا و پایین میپرد. بازیکن 30 ساله رئال مادرید برای انگیزه دادن به خودش در رقابت با نابغهی بلامنازع دنیای فوتبال، لیونل مسی، کم مانده به تیم خودشان هم گُل بزند و از شدت خوشحالی لباسش را دربیاورد و سیکس پکش را به ننجون من نشان بدهد.
رابطهی دوپامین-انگیزه بخشی را میتوان از زاویهی دیگری هم مورد بررسی قرارداد. یکبار دیگر به آزمایش بین افراد پر جنب و جوش و افراد بی حال و حوصله برگردیم. هر دوی این افراد دوپامین داشتند و اگر یادتان نرفته باشد گفتیم که این هورمون باعث و بانی واکنشهای متعددی در بدن است. در دو سر طیف انگیزه بخشی رد پایی از دوپامین وجود دارد. چه آن اجداد جان سختمان که در جنگل با کوبیدن سنگ به هم آتش درست میکردند تا آقا تیراناساروس رِکس و آقا خرسه را فراری بدهند و چه اجداد بیبُخار بعدیمان که بعد از تسلیم شدن در برابر یورش مغول پرچم سفید تکان میدادند، همهشان انقدر دوپامین داشتند که اگر در باک ژیان میریختی از همینجا تا سر سه راهی سلفچگان را با همان باک میرفت.
اگر از این زاویه بخواهیم به قضیه نگاه کنیم متوجه میشویم که انگیزه بخشی صرفاً هم عنتر افزایش دوپامین نیست. بلکه بیشتر وابسته به این است که تا چقدر چیزی را میخواهیم. اگر بخواهیم منصف باشیم، باید بگوییم بهترین حالت انگیزه بخشی جمع این دو خواهد بود: “خواستن توانستن است + ترشح دوپامین.”
برای مثال وقتی فرهادِ قصه کُلنگ را دستش گرفت تا کوه بی شاخ و دُم را بخاطر سرکار شیرین خانم مثل کله قند خُرد کند، موفق شده بود ارادهاش را به عقد دائمی دوپامین در بیاورد.
خلاصه که چه خوشمان بیاید و چه نیاید، دوپامین یک رابطهی بیولوژیکی با میزان انگیزهمان دارد. اگر بتوانیم با روشهایی مثل ارسال بازخورد مثبت از طریق تعیین اهداف افزایشی، تولید دوپامین در مغز را افزایش دهیم که فبهیالمراد، وگرنه باید به داستانهای پند آموزقدیمی و خواستن توانستن است متوسل شویم.
آخرش چی شد؟
هر چقدر نوشتن پاراگراف اول داشت اشک من را در میآورد اما نوشتن این یکی مثل آب خوردن بود. تفاوت در اینجاست که هر چقدر بیشتر نوشتم و از این نوشتنم بازخورد مثبت به مغز خودم فرستادم دوپامین بیشتری در مغزم ترشح شد و انگیزهی من را برای نوشتن بیشتر کرد. همین که فهمیدم انگیزه از کجایم در میآید کافی بود تا هر وقت کمبود انگیزه داشتم بدانم چهکارش کنم!
دفعهی بعد که دچار بیانگیزگی شدم، آن کاری که میخواهم انجام بدهم را به قطعههای کوچک تقسیم میکنم و بعد از انجام دادن هر قطعهاش سوت بلبلی میزنم و هلهله میکشم تا مغزم فِرت و فِرت دوپامین ترشح کند و انگیزهی من را روی غلتک بیندازد. اگر هم چیزی میخواست حواس من را پرت کند، چهرهی ساموراییام را نشانش میدهم و با تمرکز تمام کارم را انجام میدهم.