در ١٠ سال گذشته، سرمایه اجتماعی فرسایش یافته است تبعات جابجاییهای مدیریتی بیبرنامه و سیاسی در زلزله به چشم میآید.
به گزارش ، شهروند نوشت: «همسرم داشت بساط چای را جور میکرد. بچهها هنوز خواب بودند. ناگهان زمین زیر پاهایم لرزید. لحظهای نگذشته بود که فروریختن ساختمانها را دیدم. زن و فرزندانم در اتاق بودند. همه آنها زیر آوار رفتند. میدانم همهشان کشته شدهاند. خانه خشت و گلی ما تقریبا دو طبقه بود؛ میدانم زن و بچههای بیگناهم نمیتوانند جان سالم به در ببرند. من کنار دیوار خانه ایستاده بودم. چند خشت و کلوخ به سر و صورتم خورد و مجروح شدم اما توانستم جان سالم به در ببرم. اسم روستای ما اسپند است. یک ساعت قبل افرادی که زنده مانده بودند و کسانی که از قاین و روستاهای دیگر به کمک آمده بودند ما را به بیمارستان رساندند» حسینعلی این جملات را 24 آبان 38سال قبل به خبرنگار روزنامه کیهان میگوید. بعد از زلزله ویرانگر خراسان در سال 58. حالا هم همین تصاویر را در زلزله سرپلذهاب میبینیم بعد از زلزله یکشنبه شب ٢١ آبان 96. «در روستای ما یک خانه سالم پیدا نمیشود. همه ساختمانها با خاک یکسان شدهاند. تعداد کشتهها زیاد است. باید مسئولان دولتی زودتر به این مناطق بروند تا آنهاییکه زیر آوار ماندهاند را نجات دهند»
ژیار هم حرفهای حسینعلی را میگوید. وقتی به روستای برکر چماقاران در ٢٢کیلومتری ثلاث باباجانی رسیدیم او کنار پدر پیرش ایستاده بود و میگفت کاش مسئولان زودتر آمده بودند. کاش زودتر بیایند. تا روز سوم پس از زلزله؛ فقط پای مردم عادی به روستاها رسیده بود و او از چند روستایی میگفت که هیچکس از انها خبری نگرفته «شما مردم عادی که نمیدانید کدام روستا کجاست. یا باید محلیها بگویند یا سازمانهای دولتی که منطقه را میشناسند. محلیها که خودشان اسیر ویرانیاند. من به شما کجا را معرفی کنم اخر» بستههای دو ماشینی که برای کمک آمدهاند توزیع میشود و مسیر جاده ادامه پیدا میکند. تصویر جادهها پر از خودروهای شخصی و عکسها و خبرهایی از حالوهوای این روزهای زلزله کرمانشاه هنوز دست به دست میشوند. «این چند روز مردم برایمان غذا آوردند. خدا خیرشان دهد»
اخبار و نوشتههایی که از زلزلههای گذشته باقی مانده نشان میدهد که هر بار چنین فاجعهای در ایران رخ داده، واکنشهای مشابهی از سوی مردم وجود داشته. در زلزله رودبار هم که حدود ٣٠سال از آن میگذرد به محض انتشار خبر؛ سیل کالاها و مردم به منطقه سرازیر شدند که هم نشان از همبستگی انسانی و ملی بود و هم سازمانهای محلی و منطقهای را دچار سردرگمی کرد.
ژاله شادیطلب ٤سال بعد از زلزله رودبار مقالهای نوشت به نام «جامعهشناسی فاجعه» و به مسأله اختلال در کارکردهای سازمانها پرداخت. او سه مشکل را در رفتارهای سازمانهای امدادی در آن زلزله دیده است. مرور آنها و مقایسهشان با شرایط امروز نشان میدهد که آیا تغییری در رفتارهای هیجانی و بیتوجهی به زمینه اجتماعی مناطق حادثه دیده رخ داده یا خیر؟ مشکلاتی که او برشمرده، ارتباطی به مشکلات فنی ندارد و حاصل کاستیهای موجود در روابط انسانی و اجتماعی در منطقه است. در آن زمان سازمانهای امداد کمتر به ویژگیهای برقراری ارتباط توجه میکردند و بین سازمانهای تخصصی مختلف ارتباط چندانی نبود. در زلزله کرمانشاه مناطق و مسئولیتها تا حدودی تفکیک شده و از همان ابتدا هلالاحمر مسئول جمعآوری کمکهای مردمی و تهیه اقلام مورد نیاز مردم آسیبدیده است و برای توزیع، آنها را در اختیار سپاه و ارتش قرار داد. اما همچنان و با وجود این تفکیک، تا سه روز پس از حادثه حضور وانتها و ماشینهایی که برای رساندن کمکهای مردمی به منطقه آمدند محسوستر از هرچیز دیگر بود. هیجانی که در صفحات مجازی هم نمود پیدا کرد و اخبار را درنوردید. هیجانی که اصغر مهاجری، جامعهشناس و استاد دانشگاه آن را ناشی از شکاف و از بین رفتن سرمایه اجتماعی میداند و میگوید «تحلیل فوری و سریع از وضع موجود را میتوان در یک جمله خلاصه کرد: نرمال نبودن اوضاع. این وضع در کشوری دیده میشود که هیچ نشانی از توسعهیافتگی در آن وجود ندارد. جامعه سنتی درحال گذار است و به همین دلیل دچار هرج و مرجی از این دست میشود.»
مهاجری میگوید این موضوع جدیدی نیست و در حدود دهسال است که جامعهشناسان هر ساله از فرسایش سرمایه اجتماعی صحبت میکنند و کسی توجهی به آن ندارد. «سرمایه اجتماعی شامل سهضلع طلایی شفافیت، مشارکت و اعتماد است که اگر هرکدام دچار مشکل شود تأثیر شگرفی در جامعه رخ میدهد.»
فرسایش سرمایه اجتماعی سالهاست جزو سه مسأله اصلی کشور است که مانع اصلی توسعه بوده. در زلزله فعلی این فرسایش خودش را نشان داد و زنگ خطری شد برای جامعه. «همه دیدیم که مردم به نهادهای عمومی بیاعتمادند و به چهار دیواری خودشان رو اوردهاند و این یعنی گسترش سرمایه اجتماعی عمودی که ظاهرش خوب است. چنانچه ما درحال حاضر شاهدیم که مردم با ذوق و اشتیاق از حضورشان صحبت میکنند اما چنین وضعیتی برای جامعه قبیلهای مناسب است.» گسترش چنین وضعیتی درنهایت انسجام اجتماعی را کاهش داده و هر نوع سرمایهگذاری را دچار مشکل میکند. هرگونه محصول ناشی از سرمایه اجتماعی عمودی در ظاهر خوشایند و در بلندمدت ناخوشایند است و کارکرد مثبت نداشته و حتی ضررش بیشتر و هرگونه تقویت سرمایه اجتماعی عمودی برای کشور نگرانکننده است.»
مهاجری میگوید زلزله از سویی آزمون واقعی تأیید فریاد جامعهشناسان درباره فرسایش سرمایه اجتماعی بوده است و اگر بخواهیم به وضع سالهای قبل برگردیم باید نهادهای رسمی و حاکمیتی شفاف عمل کنند. «در دهسال گذشته میزان عدمشفافیت بالا بوده. باید نهادهای عمومی، احزاب و سمنها تقویت شوند. در بحث اعتماد هم همین است. گزارشهای جهانی از میزان شفافیت سازمانهای ما هم نگرانکننده است.
خوشبختانه یا متاسفانه زندگی مجازی امروزی بخشی از پشت صحنهها را رو آورده و این شوک سنگینی به سرمایه اجتماعی وارد کرده است»
وضعیتی که سالهاست تغییری در آن به وجود نیامده و این را میتوان از مقایسه میان زلزلههای گذشته با زلزله کنونی دید. در زلزله رودبار نبود ارتباط بین سازمانها باعث شد سیاست سازمانهای امدادی آنچنان با هم متفاوت باشد که آسیبدیدگان مناطق مختلف احساس تبعیض کنند.
شادیطلب میگوید: نبود هماهنگی در فاجعه بسیار بیشتر خود را نشان میدهد تا حدی که گاهی امکانات را از هم دریغ میکردند و انگار رقیب یکدیگر بودند و مشکل آخر آن زمان این بود که سازمانهای محلی و سازمانهای میهمان اطلاعی از چگونگی عملکرد یکدیگر نداشتند و سازمانهای میهمان از همکاری با سازمانهای محلی سر باز میزدند. او در بخش آخر به این سوال پاسخ داده است که چه مسائل و ابعادی از مسائل اجتماعی بر رفتارهای سازمانی موثر بودند و میگوید هنگام فاجعه همبستگیهای اجتماعی به قوت خود باقی است. آسیبدیدگان میخواهند اول با خانواده خودشان در ارتباط باشند. آنها در صورت از بین رفتن خانواده به دنبال بستگان و پس از آن به دنبال همشهریها و همولایتیهایشان بودند. اما سازمانهای امداد از وجود سازمانهای اجتماعی برای حل مشکلات مردم استفاده نکردند. حتی بعضی سازمانها با نیت خدمت سالمندان تنها مانده را از محل زندگی و اقوامشان جدا کردند و در جایی مثل خانه سالمندان دور هم جمع کردند. در اینجا روابط اجتماعی حاکم بر جامعه محلی و روابط این افراد با اجتماع روستایی و خویشاوندانشان نادیده گرفته شد. این اتفاق درباره کودکان هم افتاد. حدود ٢٠٠٠کودک در رودبار که والدین خود را از دست داده بودند به خارج از منطقه آسیب دیده منتقل شدند و خویشاوندانشان شهر به شهر و روستا به روستا به دنبال آنها بودند.
شتابزدگی و نقش سمنها
قبلا سمنها و سازمانهای مردم نهاد برای حضور در حادثه فعالیت چندانی نداشتند و این درحالی است که امروز هم این وضع نیازمند بازیابی است و مهاجری راه نجات از این بحران را تولد درست سمنها میداند. «حدود ١٥سال قبل سمنها خوب عمل میکردند اما رفته رفته چنان سنگاندازی در برابر راهشان کردند که دیگر نتوانستند عملگرا باشند. درحال حاضر مجوز گرفتن سمنها آنقدر سخت است که بسیاری از آنها از انجام آن منصرف میشوند و کار به جایی رسیده که کسی نمیخواهد وارد این میدان شود چون امکان شکوفایی و فعالیت وجود ندارد. احزاب فعالی نداریم و اگر هم باشند برای بهرهبرداریهای سیاسی است و نهادهای عمومی هم بدون شفافیت کار میکنند و همین عامل بیاعتمادی مردم به انها شده.»
چند کیلومتر مانده به ثلاث باباجانی؛ نخستین ماشین اورژانس اجتماعی پارک کرده. هنوز هیچ زلزلهزدهای پایش به این ماشین باز نشده. از سنندج آمدهاند و کریمیان هنوز نمیداند قرار است کجا بروند و چه کاری انجام دهند «منتظریم تا تعیین تکلیف شویم.» او و دیگر همکارانش هرگز در بحرانی چون زلزله حاضر نبودهاند و تنها یک دوره کشوری در مریوان و درباره بحرانهایی از این دست گذراندهاند «فکر میکنم بهترین کاری که میتوانیم درحال حاضر انجام دهیم همدلی است اما نمیدانم در چنین شرایطی چه کاری از دست ما برمیآید. پیش از این فقط در مسائلی چون کودک آزاری؛ همسرآزاری یا مواردی از این دست مشاوره دادهام» کریمیان میگوید به غیراز آنها؛ ممکن است از شهرهای دیگر هم برای مشاوره به این منطقه بیایند. کسانیکه با زبان کردی آشنایی ندارند. نکتهای که زلزله مناطق دیگر کشور هم شاهد آن بودهایم.
سازمانهای امداد غیربومی با فرهنگ و زبان و شرایط اقلیمی منطقه آشنا نیستند و به سختی میتوانند خود را با شرایط محیطی و فرهنگی منطقه سازگار کنند. مشکلی که در رودبار به وجود آمد و تا نیروها با شرایط آشنا میشدند ملزم به بازگشت بودند. همچنین به تفکیک نقشها در زلزله گیلان بیتوجهی شد. برای مثال زنان در گیلان نقش بسیار فعالی در خانواده دارند و پس از زلزله هم در دوران بازسازی فعالانهتر عمل میکردند اما ستادهای معین که از استانهای دیگر آمده بودند این وضع را عجیب میدیدند و فکر میکردند مردان تمایلی به مشارکت در بازسازی ندارند.
مسأله طبقه اجتماعی هم موضوعی است که در زمان بحران همچنان وجود دارد و خود را نشان میدهد. در زلزله گیلان این مسأله بهخصوص در جوامع روستایی پررنگ بود. بسیاری از کسانی که از قشر مرفهتر بودند خانواده خود را به نقاط امن برده و منطقه را ترک کردند. آنها گهگاه به روستاها سر میزدند تا ماترک خود را حفظ کنند. نبودن آنها فرصتی بود برای طبقه اقتصادی پایینتر که در جامعه مشارکت کنند و زمینه برای یک تغییر اجتماعی فراهم بود. اما برخی سازمانهای امداد در این زمینه هم مداخله کردند و برای تصمیمگیری عمدتا سراغ همان اقلیت ثروتمند روستا رفتند. با وجودی که کسانی که بیشتر تحتتأثیر قرار گرفته بودند و پس از آسیب هم در منطقه حضور داشتند طبقه فقیر بودند.
شادیطلب مینویسد آنچه که میتواند باعث تمایل آسیبدیدگان به مشارکت بیشتر شود توجه سازمانهای امداد به انگیزههای مشارکتی است. مردمی که در برخی نقاط تا ٤٨ ساعت پس از وقوع زلزله تنها بودند و به تنهایی توانستند اجساد را از زیر آوارها بیرون آورده و دفن کنند و خودشان مواد غذایی موجود را توزیع کرده بودند و از مجروحان نگهداری کرده بودند. بازماندگان حتی با تدابیر حفاظتی وسایل و اثاثیه سالم را از میان آوار جمع کرده بودند که همه این اقدامات نشانگر هشیاری آسیبدیدگان و سازگاریشان با محیط است.
عباس؛ صبح زود به طبقه سوم مسکن مهر سرپلذهاب رفته و هرچه سالم بوده از خانه برداشته و حالا میان ساختمانهایی که شبیه منطقه جنگی است میچرخد و نهیب میزند که به سمت ساختمانها نرویم. که هر لحظه بیم فروریختن است. «اعتباری نیست خانم. من سه روز است صدای غرش زمین در گوشم است. ترسان به خانه رفتم و فقط چند دست لباس خاکآلود آوردم. خدا را شکر زن و بچهام زندهاند» سگهای زندهیاب میان ویرانی ساختمانهای شش طبقه میچرخند و زن تکیه داده به لبه جوب آب؛ تنها داراییاش یک بخاری است که توانسته سالم از میان ویرانی خارج کند.
چند زن مبهوت به آدمها نگاه میکنند. به پلیسها؛ هلالاحمریها. آنها عزیزانشان را زیر آوار جا گذاشتهاند و عباس میگوید کاش گم شده بودند. کاش نمیدانستیم آنجا زیر خروارخروار خاک ماندهاند و بعد هرکجای این کشور به دنبالشان میرفتیم.
مانند زلزلهزدگان رودبار که برخی از آنها تا کرمان به دنبال اعضای گمشده خانواده خود رفته بودند. اما کسانی با این درجه از هشیاری و انگیزه برای مشارکت بازسازی از برخوردهایی گلهمند بودند که عزت و آبرویشان را نادیده میگرفت. رفتارهایی مثل دویدن به دنبال کامیونهای توزیع کالا یا شیوههای ناپسند توزیع مواد غذایی. در زلزله کرمانشاه هم بعضی از کمکهای مردمی اقلام کهنه و استفاده شده بودند بهطوری که خود آنها امروز به مشکلی برای مناطق آسیبدیده تبدیل شده است. یا خبری که چند روز گذشته منتشر شده: ارسال یک کامیون کنسرو تاریخگذشته.
شادیطلب معتقد است وقتی چنین رفتارهایی با آسیبدیدگان میشود نمیتوان انتظار مشارکت سطح بالا از آنها داشت. یک ویژگی شرایط فاجعه که به بحث مشارکت مربوط میشود افسانه شتاب است و اینکه همه نیروها عجله دارند اوضاع در سریعترین زمان ممکن به حالت عادی بازگردد این تفکر باعث میشود سازمانهای امدادی نیازی به برقراری ارتباط با مردم آسیبدیده احساس نکنند و اجازه مشارکت و گفتوگو به آنها ندهند. درحالیکه آنچه دراین شرایط مورد نیاز است جوابگویی به موقع به نیازهای آسیبدیدگان است.
مسأله آخری که او به آن اشاره میکند توجه سازمانهای امداد به مسائل فرهنگی و اجتماعی منطقه است. چیزی که در زلزله گیلان به آن توجه نشد این بود که رفتارهای سازمانی سازمانهای امداد با نیازها و مسائل مردم منطبق نبودند. این نشاندهنده گسستهشدن حلقه رابط بین مشارکت مردم و امداد است. بین سه مبحث مشارکت، امداد و نیاز مسائلی هستند که باید در زمان بازسازی فاجعه بین آنها ارتباط موثر باشد. طبق تحقیقاتی که در این مقاله انجام شده، ارتباط این حلقهها در بسیاری از موارد گسسته شد.
هیجانات امیدوارکننده
برخی جامعهشناسان اما رفتارهای هیجانی بعد از حوادثی مانند زلزله را امری عادی میدانند، نکتهای که در بسیاری از کشورهای دنیا وجود دارد و بزرگی و کوچکی این برخورد تا حدی تحتتأثیر بزرگی یا کوچکی حادثه است. نیره توکلی از آن دست جامعهشناسان است که برای توضیح صحبتش مثالی از آتشسوزی برج لندن میآورد «در آن حادثه مردم شهر و منطقه بشدت در پی کمکرسانی بودند. تقریباً در همهجای دنیا، بهویژه در کشورهایی که مفهوم شهروندی و کمک به هم شهروندان دیگر وجود دارد، هرگاه حوادثی پیش بیاید که عدهای مردم بیگناه قربانی حوادث طبیعی یا غیرطبیعی شوند، به راه افتادن موج و هیجان کمکهای مردمی عادی است. میتوان گفت تا حدی بروز چنین هیجاناتی طبیعی است و در برخی موارد هم امیدوارکننده.» توکلی نکته مهم و ناامیدکننده این اتفاق را در عدمسازماندهی منطقی این هیجانات میداند که در بسیاری از موارد باعث هرز رفتن انرژی مردم است. «علت اصلی آن نبودِ نهادهای مردمنهاد متکی بر سنت و تجربه و تخصص است که میتوانند همچون حلقۀ رابط میان نهادهای دولتی و مردم کارکرد داشته باشند. وجود چنین نهادهای مردمنهادی میتوانداز میزان هیجان مردم زمانیکه مردم از حضور نهادهای مردمی در کنار نهادهای دولتی مطمئن باشند، برخوردشان میتواند بهتر باشد و هیجان و اشتیاقشان برای کمک بهصورت منطقی ساماندهی شود تا عاملی شود برای بهرهبرداری درست و مفید کم از حضور مردم وجود این سازمانهای مردمنهاد میتواند حلقه رابط ستادهای بحران و مردم باشد.»
از نظر توکلی پاسخگو نبودن نهادها، تشدیدکننده بحران است و این درحالی است که هیچکدام از سازمانهای مسئول ما توجهی به این مورد ندارند. ما هر روزه از خطرهای شهر تهران میگوییم اما ظاهراً ارادهای و تفکر نیرومندی کاستن از این خطرها و پاسخگویی در مورد پیامدهای آنها وجود ندارد. در حالت عادی در شهری چون تهران اگر فردی بخواهد خودش را به پزشک برساند با مشکل مواجه است. ما با بحران دایمی در بسیاری از کلانشهرها بهخصوص تهران روبهروییم اما آیا کسی برای رفع آن چارهای اندیشیده؟ «بخشی از هیجانات موجود سالم است اما بخشی از آن ناشی از احساس خطری است که مردم حس میکنند. آنها فکر میکنند اگر برای کمک نروند، هیچ سازمانی به موقع وارد عمل نمیشود. اگر بین مردم و نهادهای مردمی اعتمادسازی میشد و مردم مطمئن بودند که هموطنانشان در اماناند، شاهد این حجم از هیجانات شدید و اخبار ضدونقیض و درست و غلط نبودیم» نقد دیگری که میتوان به وضع فعلی داشت، جابجاییهای مدیریتی بیبرنامه و سیاسی و غیرکارشناسانه است. نکتهای که در مدیریت بحران هم وجود دارد. از حضور بسیاری از مدیران کارکشته و دقیق و تجربیانشان، بهویژه در سازمانهای مردمنهاد استفاده نمیشود. در حالیکه تجربه در مدیریت بحرانهایی از این دست بسیار مهم است. سازمانهای مردمنهاد ما کارشناسان بسیاری دارند که با دقت بسیاری عمل میکنند اما از حضور و تجربهشان استفاده نمیشود. چنانچه تجربه بحرانهای قبلی هم این نکته را ثابت کرده است. انتقال سنتهای علمی و تخصصی نکته فراموش شده جامعه ماست. حالا خانههای دشت ذهاب خاموشاند. اما کنار هر چادر آتشی زبانه میکشد.