عمو نوروز و حاجی فیروز را تا چه حد می شناسید؟ خیلیها میگویند که این دو شخصیت با هم تفاوتی ندارند و خیلیها بر این باورند که عمو نوروز تقلیدی از شخصیت بابانوئل و نماد غرب گرایی و از دست دادن هویت است. برخی هم عمو نوروز را با میرزا نوروز اشتباه میگیرند، البته هستند کسانی که همیشه از اینکه تفاوت این دو شخصیت تشخیص داده نمیشود، ناراحت و متاسف هستند. در این مقاله تصمیم گرفتهایم تا یکبار برای همیشه این سو تفاهمات را برطرف کنیم و البته در قسمت بعدی به ارباب خودم سامبولی بلیکم می پردازیم.
داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه است
![amoooooo](/Upload/Public/Content/Images/1396/09/03/0558380531.jpg)
عمو نوروز
عمونوروز یکی از نمادهای نوروز است که به همراه حاجی فیروز سفر میکند و در شب عید نوروز یرای بچهها هدیه می آورد. داستان عمو نوروز، داستانی عاشقانه است. عمو نوروز منتظر زنی است. آنها میخواهند با هم ازدواج کنند. براساس یک باور قدیمی، نامزد عمو نوروز از یک ماه به نوروز مانده، به دارکوبها و چرخ ریسکها میگوید که از برگ نورس درختان و گلهای نوشکفته، قبای زیبایی برای عمو نوروز که در سفر دوازده ماهه است ببافند. این زن همان ننه سرما (نماد زمستان) است که هر سال هنگام رسیدن عمو نوروز (نماد بهار و سال نو) خواب میماند و موفق به دیدن عمو نوروز نمیشود.
نمونه داستان عمو نوروز و ننه سرما
![screen1024x1024](/Upload/Public/Content/Images/1396/09/03/0558380573.jpg)
روایت یک
یکی بود، یکی نبود. پیر مردی بود به نام عمو نوروز که هر سال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمریند آبی، شال خلیل خانی، شلوار قصب و گیوه تخت نازک از کوه راه میافتاد و عصا به دست میآمد به سمت دروازه شهر.
بیرون از دروازه شهر پیرزنی زندگی میکرد که دلباخته عمو نوروز بود و روز اول هر بهار، صبح زود پا میشد، جایش را جمع میکرد و بعد از خانه تکانی و آب و جاروی حیاط، خودش را حسابی تر و تمیز میکرد. به سر و دست و پایش حنای مفصلی میگذاشت و هفت قلم، از خط و خال گرفته تا سرمه و سرخاب آرایش میکرد. یل ترمه و تنبان قرمز و شلیته پرچین میپوشید و مشک و عنبر به سر و صورت و گیسش میزد
فرشش را میآورد میانداخت رو ایوان، جلو حوضچه فواره دار رو به روی باغچهاش که پر بود از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گل رنگارنگ بهاری و در یک سینی قشنگ و پاکیزه سیر، سرکه، سماق، سنجد، سیب، سبزی، و سمنو میچید و در یک سینی دیگر هفت جور میوه خشک و نقل و نبات میریخت. بعد منقل را آتش میکرد و میرفت قلیان میآورد میگذاشت دم دستش. اما، سر قلیان آتش نمیگذاشت و همانجا چشم به راه عمو نوروز مینشست.
![AFSANE-AMONOROZ-2[1]](/Upload/Public/Content/Images/1396/09/03/0558380624.jpg)
روایت دو
یکی بود، یکی نبود. نرسیده به دروازهٔ شهر خونهی ننه سرماست که یک دل نه هزار دل عاشق پیرمرده… قصشون قصهی امسال و پارسال نیستها… قصهی عشقشون هزارسالست نه دوهزارساله شایدم خیلی بیشتر… پیرزنه اول هربهار خورشید درومده، نیومده پا میشه جاشو جم میکنه خونه تکونی میکنه حیاط و آب و جارو میزنه به خودش حسابی میرسه پاهاشو حنا میزاره دستاش قرمز میشن هفت قلم از خط و خال گرفته تا سرمه و سُرخاب آرایش میکنه… تنبون قرمز و شلیته پرچین میپوشه مشک و عنبر به سر و صورت و گیسِش میزنه… چرا میخندید بی معرفتا؟
آخه عاشقه… عاشقی که پیر و جون نداره… داره؟ فرشش رو مییاره میندازه رو ایون جلومنظر باغچه که پر از همه جور درخت میوه پر شکوفه و گلای رنگارنگ بهاری… تو یه سینی خوشگل و تمیز سیر و سرکه و سماق و سنجد و سیب و سبزی و سمنو میچینه تو یه سینیِ دیگه هفت جور میوهٔ خشک و نقل و نبات میریزه. پا میشه سریع منقلُ آتیش میکنه و قلیونُ مییاره دم دستش؛ اما سر قلیونُ آتیش نمیزاره.. چشم به در تا عمو نوروز بیاد و قلیونو آتیش کنه و دیدنش مهیا بشه… تو همین فکرا پیرزنه از خستگی خوابش میبره… عمو نوروز مییاد اما ننه سرما خوابه… چُرتِش پاره میشه… اَی دل غافل عمو نوروز اومد و رفت پیره زنه خوابش برده بود… عمو نوروز رفت تا یه سال دیگه؟… ای پیری پیری پیری….
![mzl.sqysseqm](/Upload/Public/Content/Images/1396/09/03/0558380692.jpg)
ننه سرما
پیر زن خیلی غصه می خورد که چرا بعد از آن همه زحمتی که برای دیدن عمو نوروز کشیده, درست همان موقعی که باید بیدار می ماند خوابش برده و نتوانسته عمو نوروز را ببیند و هر روز پیش این و آن درد دل می کرد که چه کند و چه نکند تا بتواند عمو نوروز را ببیند؛ تا یک روزی کسی به او گفت چاره ای ندارد جز یک دفعه دیگر باد بهار بوزد و روز اول بهار برسد و عمو نوروز باز از سر کوه راه بیفتد به سمت شهر و او بتواند چشم به دیدارش روشن کند.
پیر زن هم قبول کرد. اما هیچ کس نمی داند که سال دیگر پیرزن توانست عمو نوروز را ببیند یا نه. چون بعضی ها می گویند اگر این ها همدیگر را ببینند دنیا به آخر می رسد و از آنجا که دنیا هنوز به آخر نرسیده پیرزن و عمو نوروز همدیگر را ندیده اند.