آن چه در روش آموزش پزشکی مرسوم است که تعلیمات پزشکی را در دو دوره ی دانشگاهی و بیمارستانی می آموزند، شیوه ی آموزشی صحیحی است. این دو دوره ی نظری و عملی مکمل یکدیگرند. اگر دوره ی تئوری و آموزش های کلاسیک نباشد، دانشجو نمی تواند در کنار استاد ضمن معاینه ی بیماران، منظور استاد را دریافت کند و اگر دوره ی بالینی نباشد، باز هم دانشجو نمی تواند مفاهیم و مصادیق دوره ی آموزش نظری را تجربه کند. آموزش رانندگی هم به همین صورت است و دو بخش دارد؛ امتحان آیین نامه و امتحان شهری. در آزمون آیین نامه شاگرد مقررات رانندگی و راهنمایی را امتحان می دهد، در حالی که در امتحان شهری باید قدرت رانندگی خود را به آزمون بگذارد. با تجربه، اشکالات تئوری را می فهمند و با تئوری، تجربه را تفسیر و تجزیه و تحلیل می کنند. عیناً مثل انسانی که گام برمی دارد، یک پا را تکیه گاه قرار می دهد و با تکیه بر آن، پای دیگر را یک گام به جلو می برد. در گام بعدی این عمل معکوس می شود و پای جلورفته تکیه گاه می شود و پایی که قبلاً تکیه گاه بوده، گامی به جلو برمی دارد.
اصحاب ائمه ی اطهار علیهم السلام در خدمت ایشان احادیث را فرامی گرفتند، سپس در تجربه ی عینی معاشرت و مشاغل و ارتباطات خود با مردم آن چه را که شنیده یا دیده بودند، به کار می بستند و در این کار شنیده ها و دیده ها را در عمل ملاحظه می کردند. علمای بزرگ ما هم که امت ما را در لحظات حساس نجات دادند و خطرهای گران را از آن ها دفع کردند، به همان اندازه که در تئوری مدرس بزرگی بودند، در رهبری نیز کارشناس و خبره بودند. آن ها در امر رهبری کارشناس موضوع و در تئوری مرجع تقلید و صاحب رساله بودند.
مثلث مقابله با امام
پس از رحلت آیت الله بزرگ شیخ مرتضی انصاری -صاحب رسائل (فرائد) در اصول و مکاسب در فقه که تاکنون از بهترین کتب درسی هستند و پیدا است که مرگ این مرجع چه زلزله ای در عالم و جامعه ی روحانیت و تشیع به وجود آورد- جلسه ای برای تصمیم گیری پس از حضرت شیخ مرتضی انصاری تشکیل شد. در این جلسه ی بسیار مهم، حدود ده نفر از اعاظم شاگردان و اصحاب شیخ حضور داشتند. وقتی نوبت تکلم به میرزای شیرازی رسید، ایشان گفت یک نفر را انتخاب کنید که علمش یک و عقلش ده باشد. مرحوم میرزا حبیب الله رشتی هم گفت: خودت میرزا. میرزا در پاسخ گفت: به جدم منظورم خودم نبودم. بالأخره هم بقیه حرف میرزا حبیب الله رشتی را تأیید کردند و میزا را به عنوان مرجع پس از شیخ مرتضی به حوزه و عالم تشیع معرفی کردند. دیده ایم و در تاریخ خوانده ایم که چگونه میرزای شیرازی با سلطان مقتدری چون ناصرالدین شاه یا استعمارگر غریبی چون امپراطوری انگلستان دست و پنجه نرم کرد و چگونه ملت را از دام شرکت هند شرقی رهانید؛ شرکتی که از راه تجارت، هندوستان و پاکستان و بنگلادش امروز را بلعیده بود. مرحوم میرزای شیرازی ملت شیعه ی کشور ما را از حلقوم گشاد این استعمارگر بیرون کشید و طعم شکست را به ناصرالدین شاه و شرکت هند شرقی چشانید و این به برکت فقه حکومتی بود.
در عصر ما نیز امام راحل رضوان الله تعالی علیه اگر چه در باب رساله و مرجعیت اعلم زمانه بود، در مردم شناسی و تجربه ی سیاسی هم دست همه را از پشت بسته بود. انگلستان پیر و اسرائیل پیچیده و آمریکای پرتوان و پر انگیزه، مثلث مقابله با او را برای حفظ شاه ایران که تجربه ی 37 ساله ی سلطنت را داشت، شکل دادند و برای براندازی امام راحل رضوان الله تعالی علیه و پیروان او همه ی دام های تهدید و تطمیع را گستراندند. شکنجه ای نبود که کارشناسان اسرائیلی به ساواک نیاموخته باشند و وسیله ای نبود که در کاربرد آن تردید کرده باشند. اطرافیان بزرگان را تا آن جا که میسر بود، خریده بودند که امت را از اعتدال پایدار به افراط و تفریط و حرکت های بی پایه بکشانند. گروهک منافقین (مجاهدین خلق آن زمان) ساعت ها وقت گذاشتند که از امام رضوان الله تعالی علیه مجوز مبارزه ی مسلحانه را بگیرند. امام اما گفت ما نمی کنیم و شما هم نکنید وگرنه شکست می خورید.
امام رضوان الله تعالی علیه امت را از افراط و تندروی نگهداشت و البته تفریط و سهل انگاری را هم از طرف دیگر محکوم کرد. انجمن حجتیه که برای داشتن مجوز تبلیغ و حضور در محافل بهائیت و داشتن مجوز تشکیل جلسات مذهبی حاضر شدند با شهربانی و ساواک دست به نوعی معامله بزنند و تا حد گرفتن تعهد شرعی برای عدم دخالت در سیاست از پیروان خود پیش رفتند، بالاخره بازی خوردند. جبهه ی ملی و نهضت آزادی هم که تنها برای روی کار آمدن نخست وزیری چون امینی به آمریکا روی خوش نشان دادند، در نظر مردم از انتفاع افتادند ولی امام راحل رضوان الله علیه حتی برای براندازی شاه به واسطه ها روی خوش نشان نداد. بیچاره عراقی ها و افغان ها که برای براندازی صدام و طالبان لحظه ای از خصومت ذاتی آمریکا و اسرائیل و انگلستان غفلت کردند و امروز می بینیم که این ها و نیز ترکیه چه وضعی دارند. هر چهار همسایه ی کلاه گشاد ما لحظه ای غفلت را تجربه کردند.
امام راحل رضوان الله تعالی علیه و خلف صالح او -رهبر بلندپایه ی حاضر- لحظه ای از هشدار به امت بازنایستادند، چون تجربه ی فقه حکومتی داشتند. این تجربه را باید در حوزه ها نیز نهادینه کرد. آیین فقه حکومتی را باید تدوین نمود تا نسل حاضر و نسل های آینده به جای وابستگی به شخصیت رهبر، با تکیه بر فقه حکومتی رهبران آینده را تربیت کنند.
امام پاسخ می دهد
اما چرا حوزه های دینی این گونه مباحث را وارد درس سطح و خارج نمی کنند؟ پاسخ را امام راحل رضوان الله تعالی علیه فرموده است: متأسفانه حوزه ها تجریدی هستند. امام راحل رضوان الله تعالی علیه به دلیل تجریدی بودن حوزه ها ناچار بود ملایم تر حرکت کند تا حوزه ها خود را به او برسانند. ایشان مطالب را با مردم در میان می گذاشت و مردم نیز در ایثار و شهادت کوتاه نیامدند و دیدیم که از اجرای فرمان های امام چگونه پیروز و سربلند بیرون آمدند. اما بعضی از بزرگان حوزه به دلیل سطحی نگری که داشتند، لحظه ی پیروزی در جنگ هشت ساله را لحظه ی عقب نشینی و باخت بزرگ تلقی کردند. امام راحل رضوان الله تعالی علیه منشور جنگ را انشاء نمود که حاصل فقه حکومتی ایشان بود و مردم را از بیراهه رفتن بازداشت. این که چرا لحظه ی پیروزی به نظر یک عالم مبارز و مجاهد عوضی دیده شود، به ساده انگاری و تکیه بر فهم شخصی و نیز اعتماد به اطرافیان پیچیده و کارآزموده ای برمی گردد که غیر مطمئن هستد و لذا زاویه گرفتن از خط اصلی همان و نهایتاً گم شدن در بیراهه ها همان.
متأسفانه مبارزین و مجاهدین برای بحث و تدریس کمتر وقت گذاشته اند و درس های عمیق و استادانه کمتر دارند. در عوض، آن ها که کمتر دغدغه ی دخالت در سیاست و مبارزه را دارند، برای تحقیق و تدریس وقت بیشتری گذاشته اند و مباحث متداول را استادانه تر تدریس می کنند. نتیجه این شده که هر دو از جامعیت زاویه گرفته اند. البته نباید عده ای گمان کنند که کسانی که نتوانسته اند با تحقیق و بحث مراتب استادی بالا را به دست آورند و سیاسی شده اند تا به برکت بحث سیاسی خلأ علمی خود را جبران کنند. نباید برچسب کم سوادی به سیاسیون بخورد و نیز برچسب درس موشکافانه ی عمیق به بحث های دور از مباحث حکومتی. اما چرا چنین شده است و مثل آموزش پزشکی نیست که دوره ی بالینی جزء دروس و دوره ی کاری شده باشد؟ همه می دانیم که برجسته ترین اساتید دانشگاه علوم پزشکی که کار بالینی را رها کرده اند، جرئت نوشتن یک نسخه هم ندارند. هیچ بیماری هم حاضر نیست که تحت معاینه و مداوای استاد برجسته ای قرار گیرد که کار بالینی نمی کند.
حوزه نیاز به کار بالینی دارد
حوزه باید کار بالینی دخالت در تبلیغ و ارشاد و مبارزه را جزء رسالت حتمیه ی خود بداند. طلاب از همان ابتدا که درس می خوانند، پا به پای آن تجربه ی تعلیم و تربیت و رهبری را در برنامه ی خود داشته باشند. به درد مردم آشنا باشند. پابه پای مردم در مبارزه و منازعات بین حق و باطل حضور پیدا کنند. این آیه ی قران ظاهرش ورود و حضور در جبهه ها است و چرا از ظاهر این آیه صرف نظر کنیم؟ «وَ مَا کَانَ الْمُؤْمِنُونَ لِیَنفِرُواْ کَآفَّةً فَلَوْلاَ نَفَر مِن کُلِّ فِرْقَةٍ مِّنْهُمْ طَآئِفَةٌ لِّیَتَفَقَّهُواْ فِی الدِّینِ وَ لِیُنذِرُواْ قَوْمَهُمْ إِذَا رَجَعُواْ إِلَیْهِمْ لَعَلَّهُمْ یَحْذَرُونَ»[1]
اگرچه با تنقیح مناط می توان آمدن به حوزه و تحصیلات علوم حوزوی را زمینه ی تفقه دانست، ولی ظاهر این آیه به هیچ دلیلی از حجیت نیفتاده است. به جبهه رفتن و دشمن را تجربه کردن را مبنای تفقه و اندیشمندی در دین دانستن، خود معنای بسیار بدیعی است. مثلاً بهائیت جبهه ای باز کرده و طلبه باید برای مبارزه با آن ها دوره ببیند و ابزار و وسائل مباحثه را در ضمن تحصیل با خود بردارد و با آنان به محاجّه و مباحثه بپردازد. همین عمق فهم و فقاهت انسان را بالا می برد و مردم شناس و کارشناس امر مباحثه با فرقه ها می گردد.
مثال دیگر این که اگر دشمن وارد کسبه شود و در آن ها عرفان کاذب و سلیقه ای را راه بیندازد، طلبه باید برود کتب لازم را در شناخت عرفان حقیقی از مجازی مرور و مداقه کند تا با دستی پُر با اهل عرفان سطحی روبه رو شود و مردم را نجات بدهد. خلاصه هر جا که استعمار بساط خود را پهن کند، راه را بر او ببندد و مردم را از دست او خلاص کند.
مرحوم امام راحل رضوان الله تعالی علیه فرد مخلصی بود و برای شهرت و محبوبیت و ریاست کیسه ندوخته بود. هر وقت لازم بود کیسه ی عزت و خوشنامی را خالی می کرد تا قدمی برای اسلام برداشته باشد. وقتی کسروی و پیروان فکری او افکار الحادی خود را وارد میدان کردند، امام راحل رضوان الله تعالی علیه کشف الاسرار را نوشت و دیگران منتشر کردند. مرحوم حاج سید نورالدین حاضر شد در روزنامه ی کیهان با کسروی بحث کند. کسروی یک روز و آن بزرگوار روز دیگر پاسخ می داد. مجموعه ی این مناظره کتاب کسر کسروی او شد.
حوزه نباید اجازه بدهد برچسب بی سوادی بر کسانی بچسبانند که کار بالینی تعلیم و تربیت مذهبی می کنند. آن ها که درس بهتری دارند و توانایی علمی بیشتری دارند، باید جنبه ی بالینی دانش خود را بپایند وگرنه از خط مستقیم زاویه پیدا می کنند. تعادل بین زرنگی و تسلط در درس و زرنگی و چابکی از کار بالینی مبارزه با استعمار باید با هم هم وزن باشد. هرکدام که یک طرفه رشد کرد، از خط اعتدال زاویه پیدا می شود. هرچه درس طلبه قوی تر باشد، باید حضور بالینی او در مبارزه با اشکال مختلف استعمار بیشتر شود و برعکس، هرچه حضور بالینی او در مناطق نفوذ استعمار در اشکال مختلف آن بیشتر شود، باید در کار خواندن و تدریس و مباحثه عمیق تر شود و دقیق تر پیش برود.
* نیاز به استاد اخلاقِ جامع
این ضعف و کم جنبه ای انسان است که وقتی از چیزی پُر شد، از چیز دیگری تهی شود. امام راحل رضوان الله تعالی علیه اما در عرفان کار کرد تا به حد بالا رسید. هم زمان با آن نیز مباحثه و درس را پیش برد تا به مقامات عالیه ی علمی هم رسید، هم زمان با عرفان و تحصیل وارد بحث سیاسی نیز شد و خطوط سیاسی زمان خود را شناخت و از این که غرق در یک جریان سیاسی شود، خود را پایید تا سیاست و مدیریت و مدبریت را بر کمالات خود افزود. امام رضوان الله تعالی علیه فلسفه را خواند ولی با فقها زاویه نگرفت. عرفان را دریافت، ولی با فلسفه زاویه نگرفت. فقاهت را تا حد بسیار بالا به دست آورد، اما از عرفان و فلسفه روی برنگرداند. شعر و شاعری را در حد پیشرفته ی آن تمرین کرد، اما از کارهای اساسی خود بازنماند. ایشان استاد اخلاقی همچون مرحوم شاه آبادی جامع داشت. حوزه نیاز به استاد اخلاق جامع دارد تا از ابتدای تدریس، اعتدال و جامعیت را وارد زندگی طلبه کند. قاعده ی «لا یشغلُه شأن عَن شأن» شایسته ی طلبه های ما است تا بین تحصیل و کار بالینی جمع کنند و همان طور که در درس و بحث جدی هستند، در درک درد مردم و یافتن راه درمان آن نیز جدی باشند.
امام راحل رضوان الله تعالی علیه وقتی ناچار شدند برای حفظ بانک ها، قانون بانکداری بدون ربا را تأیید کنند، به مسؤلین بانک توصیه کردند که راه نجاتی برای گریز از کار کردن پول پیدا کنید. عبارت امام رضوان الله تعالی علیه این است: کاری کنید پول کار نکند، در اسلام پول کار نمی کند. امام راحل رضوان الله تعالی علیه کار بالینی در مسائل اقتصادی کرده بود که به قانون بانکداری بدون ربا بسنده نکرد. اگر برای حفظ مردم از تشتت و حفظ بانک ها از ورشکستگی قانون بانکداری را پذیرفت، اما وصیت کرد که در این جا درجا نزنید و بالاتر بروید تا از کار کردن پول به راه نجاتی برسید. آفرین بر این همه جامعیت؛ هم حفظ بانک ها و هم حفظ اسلام. اعتدال یعنی همین که برای حفظ بانک ها اسلامیت قربانی نشود و برای رسیدن به اسلامیت حر عقلی که به هفت سالگی نیامد...
اجتهاد چیزی نیست که در بزرگی به دست آید. اگر در خردسالی حاصل نشود، در سالخوردگی هم حاصل نخواهد شد. اجتهاد مصطلح را نمی گویم که افراد نظرشان برای خودشان یا دیگران حجیت پیدا کند؛ اجتهاد در روش منظور نظر است. آن که به روش اجتهاد تربیت می شود، از روز اول چون و چرا می کند. «إنْ قُلْتَ قُلْتُ» می کند. آ ن که درس می خواند تا در امتحانات نمره بیاورد و مرحله را بگذراند و بالاخره مدرک تحصیلی را بگیرد، از راه تقلید صرف هم می توان بالاترین مدارک را تحصیل کرد، اما خود دردی بر درد ها خواهد افزود، زیرا اندیشه ی اجتهادی حاصل نشده است. هر زمان مقلد یک رأی و یک نظریه و یک روش می شود، عنوان ها را یدک می کشد اما از اجتهاد خبری نیست. جمله ی مشهور «عقلی که به هفت سالگی نیامد، به هفتاد سالگی هم نمی آید» در اجتهاد هم همین طور است. امتحان باشد، اما درس خواندن برای امتحان فاجعه است. مدرک باشد، اما درس خواندن برای مدرک سقوط فرد و جامعه است. نمره باشد، اما برای نمره کار کردن عین زاویه گرفتن از صراط مستقیم است.
فعالیت سیاسی و اجتماعی خوب است، اما اگر برای کسب عزت باشد، ملازم با سقوط اخلاقی است. کسانی که در کنار درس و بحث کار اجتماعی سیاسی انقلابی و مبارزاتی نکرده اند، چگونه می توانند درباره ی فقه حکومتی حرف تازه ای داشته باشند؟ فقه حکومتی در میدان مبارزه های با اهل باطل شکل می گیرد و راه کار دست می دهد. این آیه را ملاحظه فرمایید: «وَ إِذْ قَالَ رَبُّکَ لِلْمَلاَئِکَةِ إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً قَالُواْ أَتَجْعَلُ فِیهَا مَن یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاء وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لاَ تَعْلَمُونَ»[2]
ملائکه «فساد فی الأرض» و «سفک دماء» را مانع تعالی و تقرب الی الله می دانند و می گویند این دو عامل هر جا پیدا شود، زمینه ی سقوط مجموعه فراهم می آید و خداوند می فرماید چنین نیست. ملائکه معتقدند که هر جا تسبیح و تقدیس هست، عالی ترین مقامات در آن جا است و خداوند می فرماید چنین نیست. بلکه هر جا خون ریزی و فساد هست، آن که با خون ریزی و فساد مبارزه کند به مقام أعلی می رسد و آن که خون ریزی و فساد کند، به أسفل سافلین ملحق می شود. می گوید خون ریزی و فساد هر جا شکل گرفت، مبارزه با خون ریزی و فساد است که عالی ترین نوع تسلیح و تحمید را در پی دارد.
فقه حکومتی در مبارزه حاصل می شود
مبارزه با انواع استعمار همان کار بالینی است که انسان را از ملائکه برتر می کند. آن ها که برای محفوظ ماندن از ریاست طلبی و به دور ماندن از گرایش های سیاسی، هرگونه دخالت در سیاست و مبارزه را بر خود تحریم می کنند تا فرشته بمانند، به جایی نمی رسند. انسان اگر قرار بود فرشته شود، به این حیات خاکی مبتلا نمی شد. انسان آمده است تا با انواع مفاسد اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فردی بجنگد. آداب این جنگ را فقه حکومتی تبیین می کند و رساله ی عملیه ی این کار با فقه حکومتی نوشته می شود. ملائکه فاقد این فقه بودند که بدانند عامل ترقی مبارزه ی با مفاسد است و نه دور بودن از مفاسد. تسبیح و تقدیس در جای امن و امان کجا و تسبیح و تقدیس در خط مقدم جبهه کجا؟
امام راحل رضوان الله تعالی علیه، یک نماز صبحش را به ناچار و زیر فشار مأموران ساواک، با تیمم و پشت به قبله خوانده و امید دارد که همان نماز برایش کارساز باشد، چون در اوج منازعه و مبارزه با فساد واقع شده است. این فقه حکومتی امام راحل رضوان الله تعالی علیه است که به این نماز با تیمم و پشت به قبله اما در حال مجاهده افتخار می کند، چون توأم با عملیات بالینی مبارزه با استعمار است.
بالاخره استاد اخلاق لازم است که از روز اول با طلاب بر سر ضرورت کار بالینی و اهتمام به درس و بحث و اهتمام به خودسازی و رشد عقلانیت کار کند تا محصولات جامع این درس اخلاق بتوانند در اوج کار عرفانی، درسخوان باشند و در اوج فعالیت سیاسی از درس و بحث فاصله نگیرند و در اوج درس و بحث از خودسازی و مبارزه با شیاطین فردی و اجتماعی بازنایستند تا فقه حکومتی را در مبارزه بیاموزند. به عنوان نمونه نکته ای را در خاتمه تقدیم می کنم:
به دنبال «آلهة الا الله»!
سال 1345 بود و من 30 ساله بودم و جوان. دوره ی بازجویی در ساواک را تجربه می کردم. شب و روز آزادی و خلاص خود از بند را از خداوند و همه ی بندگان صالح او درخواست می کردم و خبری نمی شد. از شدت ناراحتی ها دست هایم دانه ها زد. یک روز صبح آیه ای به نظرم آمد که بارها به آن استناد کرده بودم و دلیل توحید و وحدانیت خداوند بود؛ «لو کان فیهما آلهة الاّ الله لفسدتا». اما این بار فقه حکومتی به دادم رسید و از این آیه معنی جدیدی دریافت کردم که در غیر حال مبارزه و منازعه حاصل نمی شد. همیشه از عدم فساد جهان به عدم تعدد آلهة می رسیدم این دفعه از وجود فساد به وجود الهة اما نه در همه ی عالم، که در خودم پی بردم. از خودم پرسیدم آیا من هم جزء «فیهما» هستم؟ آیا حال و وضع خوبی دارم یا وضع بدی دارم؟ به خودم جواب دادم اگر وضع خوبی داشتم، چرا این همه دعا می کنم که خلاص شوم؟ خوب است به دنبال «آلهة الا الله» می گشتم، دیدم خودم هستم که می خواهم الوهیت کنم و برای خودم تصمیم بگیرم. الله برای تربیت من ماندن در زندان را لازم می داند و آلهة الاّ الله که خودم باشم، برای راحت شدن خلاص خود را می طلبم. با خودم گفتم یکی از این دو باید کوتاه بیایند: یا الله یا آلهة الاّ الله. به خود گفتم با چه چیزت می خواهی خدا به نفع تو کنار برود؟ با علمت؟ با اطلاعاتت؟ یا با خیرخواهیت نسبت به خودت؟ دیدم در همه ی این قسمت ها حق با خدا است. پس با خداوند عهد کردم که آزادی خودم را مطالبه نکنم و راضی به رضای او باشم. در این حال بود که در جهنم ساواک برایم یک حوزه ی بهشتی حاصل شد. در جهنم ساواک پلاس و فرشی بهشتی برایم پهن شد و راحت شدم.
مرحوم آیت الله طالقانی بحث «قرآن در صحنه» را با همین مقدمه در تلویزیون پیش می برد که ما در زندان از آیات و روایات نکات تازه ای می فهمیدیم. لذا فقه حکومتی در حال مبارزه ی سیاسی-اجتماعی-اقتصادی شکوفا می شود. غفلت از فقه حکومتی نتیجه ی از حوزه خارج نشدن و در اطاق دربسته ماندن و به فهم کتابی بسنده کردن است.
پی نوشت ها
[1] سوره ی مبارکه ی توبه، آیه ی 122: «سزاوار نیست که همه ی مؤمنان (به سوی جبهه ی جهاد) رهسپار شوند. چرا از هر طایفه ای از مؤمنان گروهی کوچ نمی کنند تا در دین فقیه شوند و هنگامی که به سوی قوم خویش بازگشتند، آنان را انذار کنند تا شاید آنان (از گناه و نافرمانی) دوری کنند.»
[2] سوره ی مبارکه ی بقره، آیه ی 30: «و چون پروردگار تو به فرشتگان گفت: من در زمین جانشینی خواهم گماشت، [فرشتگان ] گفتند: آیا در آن کسی را می گماری که در آن فساد انگیزد، و خون ها بریزد؟ و حال آن که ما با ستایش تو، [تو را] تنزیه می کنیم و به تقدیست می پردازیم.» فرمود: «من چیزی می دانم که شما نمی دانید.»