«بیگانه»، ساختهی آمریکایی-چینی تازهی سینما، فیلمی است که در غالب دقایقش میشود ادامهی آن را پیشبینی کرد. از همان فیلمها که روی کهنالگوهای تبدیلشده به کلیشه بنا میشوند و از همان لحظهای که کارگردان روایت داستانشان را شروع میکند، مخاطب به سادگی توانایی حدس زدن برخی از نقاط مهم قصههایشان را دارد. فیلمهایی که موقع تماشایشان، مخاطب آشنا با فیلمهای اکشن از همان ثانیهی نخست انتظار یک رخداد نامعمول را میکشد که امنیت ظاهری داستان را بر هم بزند، بلای بزرگی بر سر کاراکتر اصلی فیلم نازل کند و او را به لحظات تلاشش برای به قتل رساندن چندین و چند دشمن با استفاده از دیوانهکنندهترین روشهای ممکن برساند. چرا؟ چون این داستان، انقدر در تاریخ سینمای هالیوود به اشکالی شبیه به یکدیگر روایت شده که مخاطب، با استفاده از کوچکترین شاتهای آشنایی هم میتواند به چگونگی آغاز آن پی ببرد. اما مزیت اصلی The Foreigner که باعث میشود این آشناپنداریها سبب از بین رفتن تمام لذتهایی که با دیدن آن میتوان به دست آورد نشود، چیزی نیست جز شناختی که فیلمساز نسبت به اثر خودش داشته است. فیلم، در کمتر لحظهای قصد تظاهر به داشتن جدیتی بیشتر از حد لازم برای اینگونه داستانها دارد و تلاش میکند با خلق موقعیتهایی متفاوت، سرگرمیهای یکبارمصرف و خوبی را تحویل بینندگانش دهد. مثلا از آنجایی که فیلمساز میدانسته که بیننده حتی با دیدن پوسترهای فیلم هم احتمالا توانایی حدس زدن چگونگی آغاز داستان اثرش را دارد، این آغاز را اصلا و ابدا به تعویق نینداخته و خیلی سریع، لحظاتش را نشانمان میدهد. به همین سبب، ما سریعتر از برخی فیلمهای اینچنینی که ارزش خاصی برای وقت مخاطبانشان قائل نیستند، موقع تماشای The Foreigner به آن قسمتی از ماجرا میرسیم که هدفمان از دیدن اثر، رویارویی با آن بوده است. یعنی جایی که اکشنها و بزنبزنهای جذابی با محوریت جکی چان، آرامآرام از راه میرسند.
بزرگترین مشکل The Foreigner، به ضعف جدی فیلم در شخصیتپردازی بازمیگردد. عنصری که عملا توسط سازندگان اثر کنار گذاشته شده و این موضوع، شانس برقرار کردن ارتباطی احساسی با فیلم و لذت بردن مدام از شنیدن قصهی کاراکترهای آن را از بیننده گرفته است. شخصیتها، چیزی بیشتر از استایلهایی شناختهشده و مشخص نیستند و از آنجایی که اکثر روابط موجود مابین کاراکترهای فیلم همواره برای مخاطب پرداختنشده و ظاهری باقی میمانند، کسی فرصت درک کردن افراد حاضر در فیلم به واسطهی روابطشان با یکدیگر را نیز پیدا نمیکند. حتی اصلیترین آنتاگونیستها و پروتاگونیستهای داستان هم بیشتر از آن که بخواهند به عنوان یک «شخصیت» معرفی شوند، موجوداتی هستند که تصویر کاراکترهای شناختهشدهی این سبک آثار را به نمایش میگذارند. چیزی که حتی روی میزان جذابیت اکشنهای اثر هم تاثیراتی جدی میگذارد و باعث میشود فیلم به جز خلق هیجانات مصنوعی به کمک تصاویری ار اکشنهایی که مدام سنگین و سنگینتر میشوند، راه جدی و مهمی برای سرگرم کردن مخاطبان خود نداشته باشد. افزون بر آن، از آنجایی که بینندگان حداقل در نیمهی ابتدایی فیلم، نسبت به قهرمان اصلی فیلم شناخت خاص و به دنبال آن احساس به خصوصی ندارند، حتی اجرا شدن سنگینترین حملات روی وی هم نمیتواند توجه خاصی را از سوی آنان نصیب فیلم کند.
جکی چان ثابت میکند آنقدر سینما را شناخته که حتی برای عمق بخشیدن به کاراکتری تکبعدی و آشنا مانند کوآن نیز با مشکلی مواجه نمیشود
مثلا یکی از مشکلات اثر در شخصیتپردازی کاراکترهایش چیزی نیست جز آن که ما برای مدتی طولانی، حتی نمیدانیم که شخصیت اصلی داستان تواناییهای جنگیاش را از کجا آورده است! چیزی که میبینیم، مردی آرام و بیقرار است که تمام تلاشش را برای پیدا کردن اسامی قاتلان فرزندش میکند و بعد ناگهان، تبدیل به یک جنگجوی شکستناپذیر میشود. موضوعی که منطق داستانگویی اثر را دچار اشکالاتی نابخشودنی میکند و باعث میشود که بیننده حتی دربارهی چگونگی وجود داشتن چنین تواناییهایی در وجود شخصیت اصلی داستان هم از خودش سوال بپرسد. البته این اشکال که میتوانست دمار از روزگار فیلم دربیاورد، به آن سبب پس از مدتی تقریبا محو میشود که جکی چان زیر گریم سنگین و قدرتمندانهای که روی صورتش نشسته، انصافا در ارائهی کانسپتهای سادهی شخصیتش میدرخشد. پس از مدتی اندک، ما نه به خاطر خواندن اطلاعاتی به خصوص در مانیتور یک کامپیوتر بلکه به خاطر دیدن تواناییهای وی در سکانسهایی گوناگون، میپذیریم که او قطعا تجربههای نظامی به خصوصی داشته، زندگی بد و تلخی را با بلایایی که بر سر افراد خانوادهاش آمده تجربه کرده و آدمی نیست که بیدلیل دست به قتل بزند یا کشتن را برای چیزی به مانند لذت بردن بخواهد. به جای اینها، او یک پدر شدیدا زخمخورده است که تنها راه انتقام گرفتن از زندگی را در یافتن و نابود کردن کسانی میبیند که به طرز غیرمستقیم، دختر عزیزش را به قتل رساندهاند. البته میدانم که چند فلشبک و سکانسهایی اکشن، نمیتوانند یک قهرمان را به شکلی ایدهآل پردازش و معرفی کنند اما وقتی دربارهی یک بلاکباستر سرگرمکننده صحبت میکنیم، اینها چیزهایی هستند که حداقل کارمان برای تماشای فیلم بدون احساس مواجهه با چیزی گنگ و تماما بیمنطق را راه میاندازند. این وسط، در جایی که با بازیگرانی طرف هستیم که در غالب مواقع، صرفا از حد و اندازهی استانداردها پایینتر نمیروند، جکی چان ثابت میکند آنقدر سینما را شناخته که حتی برای عمق بخشیدن به کاراکتری تکبعدی و آشنا مانند کوآن نیز با مشکلی مواجه نمیشود.
در پردهی سوم روایت فیلم، ما خود را در برابر اثری میبینیم که از بازیهای کثیف سیاسی و روابط پشت پردهی زیادی تشکیل شده است
«بیگانه»، یکی از آن فیلمهایی است که حقیقتا با پیشروی دقایقش، مدام بر جذابیتهایش افزوده میشود و روایتکنندگان آن، نقاط ضعف بیشتری از روایتش را به سبب بهرهبرداری صحیح از عناصری سینمایی، کمرنگ میکنند. در ابتدای کار، شما رخدادی تلخ و دردناک را میبینید که از سوی گروهی ساده به سرانجام رسیده و آنچنان نمیتواند کانسپت داستانی پیچیدهای را نشان مخاطب فیلم بدهد. رخدادی که فیلم را همانطور که پیشتر نیز گفتم، شبیه به نسخهای دیگر از داستانهایی اینچنینی که بارها و بارها به گوشمان خوردهاند نشان میدهد و باعث میشود احساس کنیم که The Foreigner از منظر داستانی، حرف خاصی برای گفتن ندارد. اما در اواخر ماجرا، جایی که خیلی چیزها به هم گره خورده و فیلم تبدیل به نسخهی پیچیدهتری از خودش شده، ما خود را در برابر اثری میبینیم که از بازیهای کثیف سیاسی و روابط پشت پردهی زیادی تشکیل شده است. اثری که انصافا با هر ثانیه پیشرویمان در نیمهی دوم داستانگوییاش، چیزهای بیشتری برای لذت بردن نصیبمان میکند و جهانش را بیش از پیش به سمت سیاهیهایی جدیتر سوق میدهد. از یک طرف، فیلم به عنوان یکی از تاریکترین و شاید جدیترین آثار کارنامهی جکی چان، اکشنهای سفت و سختی را نشان مخاطبانش میدهد که در آنها شکستن یک استخوان قابل لمس است و در پس هر نبردی، دردها و زخمهایی جدی نصیب انسانهای حاضر در قصه میشود. از طرف دیگر نیز با فیلمی مواجهیم که در لحظات پایانی، به طرز غیر قابل پیشبینی و جذابی همهچیزش را به همهچیزش پیوند داده و در بعضی لحظات، حتی ثانیهی بعدی آن را هم نمیشود حدس زد. فیلمی که باید به آن زمان بدهید تا تواناییهایش را اثبات کند، تا جایی که میتواند بهتان رو دست بزند و بیش از پیش ثانیههایی خواستنی را نشانتان بدهد.
مارتین کمبل که پیشتر در نخستین فیلم از مجموعهی 007 با بازی دنیل کریگ یعنی «کازینو رویال» (Casino Royale) تواناییاش در کارگردانی فیلمی اکشن را اثبات کرده بود، در The Foreigner نیز تصاویر سینمایی جذابی را تقدیممان میکند. از شاتهایی که در وسط جنگل، فریادهای یک مرد از زخمهایش در سکوتی عجیب را نشانمان میدهند و با فلشبکهایی سیاه از گذشته پیوند میخورند تا لحظاتی بدون اکشن که در آنها پاشیده شدن روان شخصیت اصلی قصه روی در و دیوار خانهاش را با تماشای قدم زدنهای آزاردهندهی او میبینیم، همه و همه، سکانسهای سینمایی لایق تحسینی هستند. کمبل، از آنجایی که برای ساخت فیلمش به تعادل تصویری خوبی دست یافته، در بسیاری از دقایق کمبودهای فیلمنامهی اثر را نیز تا حدی پوشش داده و بیننده را سرگرم تصاویری کرده که در عین الگوبرداری شدن از روی شاتهایی شناختهشده، در بعضی لحظهها اوریجینال نیز احساس میشوند. چون کارگردان از تصاویر سینمایی بزرگی که تا به امروز دیده سوءاستفاده نکرده و به جای آن، سعی در بازسازی آنها در موقعیتهایی متفاوت و با بهره بردن از زوایای تصویربرداری به خصوصی را داشته است. چیزی که باعث شده بافت بصری فیلم در کمتر لحظهای برای نشان دادن هویت قصه با مشکلی مواجه شود و در غالب دقایق، بیننده را برای رسیدن به عمق بیشتری از فیلم یاری کند. این موضوع، زمانی به اوج خودش میرسد که در برخی لحظهها، به خودمان میآییم و میبینیم در عین ضعف داستانی اثر در آن لحظات، دلیل خاصی برای جدا شدن از آن و عدم تماشای مابقی ثانیههایش نداریم و این، دقیقا همان چیزی است که به خاطر کارگردانی قابل قبول کمبل نصیبمان شده است. چون شاید در طول فیلم همیشه داستانی برای شنیدن نباشد اما انصافا در غالب لحظات The Foreigner، تصویری لایق تماشا شدن وجود دارد.
در کل، میتوان گفت که «بیگانه»، شاید ساختهای معرکه و اثری کمنقص نباشد و در بهترین لحظات، تبدیل به یک تریلر نسبتا سیاه و بلاکباستری قابل قبول بشود، اما قطعا فیلمی لایق یک بار تماشا شدن است. فیلمی که جکی چان را در یکی از تاریکترین قصههای سینمایی و جذابی که اجرایشان کرده نشانمان میدهد و ثابت میکند که او در هر فیلمی، توانایی جذب مخاطب با فرو رفتن در کاراکترهایی نهچندان عمیق و جذاب را نیز دارد. اکشنهای اثر، نسخهای تاریک، حسابشده و خشن از سکانسهایی هستند که دوست داریم در اینگونه فیلمها تماشا کنیم و به همین سبب، به خصوص در نیمهی دوم دقایق آن که بیشتر با چنین لحظاتی پر شده، مخاطبی که برای دیدن اکشنهایی جذاب به سراغ فیلم آمده، به خواستهاش دست پیدا میکند. از آن طرف، فیلمنامهی اثر را داریم که در بعضی زمانها ضعفهایی نابخشودنی را نشانتان میدهد و تقریبا چیزی به اسم شخصیتپردازی را نمیشناسد اما کافی است به اندازهی کافی به آن فرصت دهید تا ثابت کند که در روایت داستانی جنایی که گوشه به گوشهاش را خیانت و جاسوسی پر کرده، توانایی انکارناپذیری دارد. هر آنچه که باشد، اگر دلتان تماشای یک بلاکباستر تاریک با اکشنهایی بعضا دردآور میخواهد و تماشای هنرنماییهای زیبای جکی چان را دوست دارید، The Foreigner در حدود صد و ده دقیقهای که برایش وقت میگذارید، به احتمال زیاد ناامیدتان نمیکند.