علل خمول فطرت
پرسش: اگر منشأ اعتقاد به خدا و گرایش به دین در نهاد و آفرینش انسانها وجود دارد و فطری است، باید همه انسانها واجد دین و اعتقاد به خدا باشند؛ پس چرا برخی به خدا و دین، اعتقاد و گرایش ندارند؟ فطریات مانند غرایز ذاتی هستند و در تمام مصادیق وجود دارند و چنانکه اثبات آنها نیازمند برهان و دلیل نیست ( الذاتی لا یعلل) سلب و نفی آنها از برخی افراد و مصادیق امکان ندارد؛ بنابراین، وقتی میبینیم بسیاری از انسانها به خدا ایمان ندارند و در برابر دین تسلیم نیستند، میتوانیم کشف کنیم که دین و اعتقاد به خدا ذاتی و فطری نیست.پاسخ: لازمه فطری و ذاتی بودن چیزی آن نیست که در همه افراد، در همة حالات ظهور و بروز داشته باشد؛ مانند علاقه به زیبایی که گاهی با سرگرمی به امور دیگر مورد غفلت قرار میگیرد. اعتقاد و گرایش به خدا و دین، فطری وذاتی انسان است؛ امّا عدول از فطرت و متجلی نشدن آثار آن معلول علل و عوامل گوناگونی است؛مانند:
1.گرایشهای حیوانی و مادی: انسان افزون بر عقل و فطرت که سرچشمه گرفته از بعد روحانی او است، بُعد جسمانی و گرایشهای مادی و غرایز حیوانی نیز دارد و بین این دو بُعد جنگ و نزاع سختی برقرار است؛ جنگ و جبههای که شخصیت و ارزش هر انسانی به آن وابسته است؛ بدین لحاظ، جهاد اکبر نامیده شده. هر گاه در نبردِ گرایشهای انسانی و عقلانی با میلها و جاذبههای حیوانی و غرایز، غلبه و پیروزی را بُعد حیوانی و غرایز به دست آورند، فطرت انسانی و گرایشهای عقلانی تحت تاثیر قرار گرفته، کارایی لازم خود را (گرچه به صورت موقت) از دست میدهند. به دیگر سخن، بسیاری از انحرافهای فکری به مادیّت اخلاقی (نه مادیّت فلسفی و عقلی) برمیگردد و بسیاری به سبب وابستگی به دنیا و غرایز حیوانی و ابتلا به گناه برای توجیه عملکرد خود، به انحراف فکری و پشت کردن به فطرت الاهی روی میآورند. قرآن چه زیبا میفرماید:
ثُمَّ کَانَ عَاقِبَةُ الَّذِینَ أَسَاءُوا السُّوءى أَن کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَکَانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ (94 ).
سپس سرانجام کسانی که اعمال بد مرتکب شدند به جایی رسید که آیا خدا را تکذیب کردند و آن را به مسخره گرفتند.هوسهای شیطانی، تار نسیان را بر فطرت خداشناسی میتند و تبلور و تجلی خداگرایی را کاهش میدهد. به تعبیر استاد جوادی آملی: منشأ همه فراموشیها به دنیا و سرگرمی به آن است؛ لذا قرآن درباره دنیا زدگان چنین میفرماید: وَلکِن مَّتَّعْتَهُمْ وَآبَاءَهُمْ حَتَّى نَسُوا الذِّکْرَ وَکَانُوا قَوْمَاً بُوراً (95)؛ ولی آنان و پدرانشان را از نعمتها برخوردار نمودی تا اینکه [به جای شکر نعمت] یاد تو را فراموش کردند و تباه و هلاک شدند؛ یعنی خداوند برآنان و نیکانشان، بهرههادی دنیایی داد و آنان یاد حقّ را فراموش کردند و گروه بائر و هالک بودند. (96).گرایش انسان به راحت طلبی، هوسرانی، بیبندوباری، فرار از مسؤولیت، تمامیّت و ریاستطلبی و دنیا گرایی اگر به وسیله قوه عاقله کنترل نشوند، انسان را به حیوانی خطرناک تبدیل میکنند که فطرت و عقل، کارایی خود را از دست میدهد و به تعبیر قرآن، اندیشه او از کار میافتد، چنانکه حس خلود طلبی در همه انسانها، و معاد و حیات ابدی در فطرت انسانی وجود دارد؛ اما به تعبیر قرآن، برخی بدون شک در معاد آن را انکار میکنند تا آزادانه به گناه و انحراف ادامه دهند: بَلْ یُرِیدُ الْإِنسَانُ لِیَفْجُرَ أَمَامَهُ (97)؛ بلکه او میخواهد آزاد باشد و بدون ترس از قیامت در تمام عمر گناه کند.خلاصه آنکه انسان، فطرت خداگرایی دارد؛ اما انسان فقط فطرت نیست و غرایز و ذاتیات دیگری نیز دارد که اگر آنها را اصالت داد و بنا را بر تامین و متابعت آنها گذاشت فطرت، کارایی خود را از دست داده، گرفتار نسیان وخمودی میشود.
2.خطا در تطبیق: خیلی از انسانها به اقتضای فطرت خداگرایی به سوی معبود سوق داده میشوند؛ اما موجودات دیگری را جایگزین خدا میکنند و به راحتی متوجه و اشتباه خود نمیشوند؛ مانند اینکه غریزه و حس مکیدن در نوزاد وجود دارد؛ اگر پستانک در دهن او گذاشته شود، با همان غریزه به مکیدن پستانک اقدام میکند؛ یعنی گرفتار خطا در تطبیق میشود. معبودهای دروغین و گرایش به رقیبهای خدا، همگی سرچشمه گرفته از همان فطرت خداخواهی است؛ ولی هرگاه گرفتار خطر و دست او از ابزار مادی قطع شود و ناتوانی معبودهای خیالی را درک کند، فطرت او بیدار و فعال خواهد شد و به سوی خدا میرود.
آیت الله جوادی آملی در این باره میگوید:انسان عادی، گرفتار خطای در تطبیق است. خیال میکند فلان مقام یا فلان مال یا فلان چیز کمال مطلق او است. وقتی به او میرسد، میبیند سیر نشده و بالاتر از آن یک قله دیگر هست و به آن هم نائل میگردد؛ ولی سیر نمیشود؛ اما در حال خطر مستقیماً آن حقیقت مطلق راستین را میطلبد. مستقیماً به مبدئی تکیه میکند که نظام هستی در اختیار اواست. مستقیماً به قدرتی تکیه میکند که عجز پذیر نیست چون همه قدرتها و علتها و اسباب صوری و ظاهری او منقطع شده است ( 98).گرایش به معبود نامتناهی و تکیه برمبدأ قدرتمند و تدبیرکننده همه موجودات و رهایی بخش در صحنههای گوناگون، در نهاد و آفرینش همه انسانها وجود دارد؛ اما این گرایش فطری اگر هدایت و راهنمایی نشود، ممکن است در تطبیق به انحراف رفته، سراب را به جای آب، و مخلوق را به جای خالق قرار دهد و مطلوب مجازی را جایگزین مطلوب حقیقی کند. و البته این تا زمانی است که به آن مطلوب مجازی نرسید، و وقتی به آن رسید، متوجه میشود چیزی بزرگتر و بالاتر را میطلبد و به دنبال مقصدی و محبوبی عظیمتر است و آرام نمیگیرد مگر آنکه مطلوب و محبوب حقیقی یعنی هستی بخش نامتناهی را در یابد و به او ایمان آورد: أَلاَ بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ؛ آگاه باشید که فقط با یاد خدا دلها آرامش مییابد (99).
3.تصور غلط و معرفی ناصواب: یکی از عوامل مهم دین گریزی و مخالفت با کششهای فطری، آمیخته شدن حقیقت دین به خرافات و دفاع غلط و انحرافی از آن است؛ چنانکه هر گاه تصویری غلط و غیر واقعی از خدا ارائه شود، نباید انتظار داشت مردم و به ویژه انسانهای فرهیخته و اندیشهور آن را بپذیرند. علت شک بسیاری از دانشمندان در وجود خدا این نیست که ادلّة وجود خدا آنها را قانع نکرده؛ بلکه علت آن این است که تصور مسأله از اول به صورت غلطی در اذهان آنها رسم شده است. آنچه آنها آن را بةنام خدا تصور میکنند، نه تنها دلیل بر وجود او نمیتوان اقامه کرد، بلکه به طور قطع چنان چیزی وجود ندارد، وگرنه وجود خداوند آنقدر روشن است که قابل تشکیک است: أَفِی اللَّهِ شَکٌّ فَاطِرِ السَّماوَاتِ وَالْأَرْض؛ِ آیا در خدا شک است؟! خدایی که آسمانها و زمین را آفرید (100).وقتی ایمان به خدا و دین در تعارض با علم و آگاهی، تعبد در مقابل خردورزی، خدامحوری در برابر تکریم و تعظیم انسان، دینداری در تضاد با پیشرفت و پویایی معرفی شد و گرایش به مذهب و خدا حرکت ارتجاعی، جمودگرا، خشن و غیر منعطف و تحقیر کننده انسان و شخصیت عقلانی و علمی او نشان داده شد، بدیهی است که بهرغم زمینههایفطری، انسانهای نخبه و برجسته از آن گریزان باشند؛ چنانکه هر گاه عموم مردم رفتار فریبکارانه و قیّممآبانه برخی از مدعیان دینداری را مشاهده کنند یا مواضع غیر قابل توجیه و خرد ستیز رهبران و مبلغان و مدعیان دفاع از مذهب و خدا را مورد توجه قرار دهند، خودبهخود از دین و هر چه به آن مربوط است، انزجار مییابند و بیشتر آنان به راحتی (بدون تبیین دیگران) نمیتوانند بین حقیقت دین و عملکرد و مواضع دینداران تفاوت قائل شوند.یکی از روشهای که دشمنان حاکمیت دین و مذهب و آنان که تقویت بنیادهای ایمان مردم را در تعارض با منافع و سلطه خویش مییابند، آن است که دین را بد معرفی یا از آن بد دفاع کنند؛ چرا که دفاع غلط و انحرافی بهترین تهاجم و تخریب است.
4.شبهات علمی: برخی از منکران خدا و کسانی که در آثار خود، دین و آموزههای آن را نقد و انکار کردهاند، به این جهت بوده که از نظر فکری و علمی اقناع نشدهاند و برای آنها شبهاتی پدید آمده است که پاسخ آنها را پیدا نیافتهاند؛ بدین سبب، همان شبهات منشأ این شده که دین و خداگرایی را غیرعلمی و غیرعقلانی دانسته، منکر آن باشند، نظیر شبهاتی که حس گرایان به آن دچار شدهاند و میگویند: هر چه را با حواس ادارک نکنیم، وجود ندارد یا اگر هر چیزی علتی و خالقی دارد، علت و خالق خدا کیست و ... و همینطور شبهاتی که در تبیین و تفسیر دین به آن دچار شدهاند؛ مانند شبهات هیوم دربارة برهان نظم یا خشونت آمیز بودن برخی از احکام دینی مثل قصاص یا وجود بیعدالتیها و بی نظمیها و تحقق رخدادهایی که با حکمت خدای عادل و مدبّر قابل توجیه نیست.
5.سابقه و گذشته دین در غرب: بعد از نهضت رنسانس و مدرنیسم، دنیای غرب، پیشرفت و تمدن و شکوفایی و حیات دوباره خود را معلول رها شدن از محدودیتها و اسارتوپایبندی به دین دانسته و ظلمت و عقب افتادگی دوران قرون وسطا را به سلطه یافتن و مواضع کلیسا و مسیحیت نسبت دادند و اینگونه به همه انسانها القاء شد که راهی برای شخصیت یافتن انسان، پویایی و تمدن، خردورزی و پیشرفت علمی، برچیده شدن خشونت و جایگزینی مدارا و زندگی مسالمت آمیز وجود ندارد، مگر اینکه خود را از پایبندی به دین آزاد سازید.گرچه ممکن است برخی در همه آنچه درباره عملکرد مسیحیت در قرون وسطا ارائه شده تردید و شبهه کنند و آن را توطئه دینستیزان بدانند لکن آنچه فی الجمله قابل تردید نیست آن است که مسیحیت قرون وسطا نه از نظر فکری توانست مردم را اقناع کند واز مبانی و اعتقادی خود، به روش علمی دفاع کند و نه به لحاظ عملی، عملکرد خوبی داشته است، دو ویژگی برای قرون وسطا در دوران میدان داری مسیحیت میتوان ارائه کرد: یکی خرد ستیزی و تعارض با علم و دیگری خشونت طلبی و تحقیر انسان و حقیقتاً ضربه و آسیبی که کلیسا به مذهب وارد کرد قابل جبران نیست. شهید مطهری در کتاب علل گرایش به مادیگری به تفصیل این مطلب را بیان فرموده است.*
6.عوامل اجتماعی: سرانجام یکی از علل خمود فطرت و شکوفا نشدن ذاتیات انسان، عوامل محیطی و اجتماعی است. تاثیر محیط و اوضاع اجتماعی چه در هدایت و رشد و شکوفایی فطریات و چه در سرکوب آن غیر قابل تردید است و بسیاری از مردم به سمت و سویی گرایش دارند و میروند که دستگاههای تبلیغاتی و فرهنگ اجتماعی و عوامل محیطی برای آنها تعیین و ترسیم کردهاند و دنباله رو خواص و نخبگان خود هستند و بدیهی است که اگر نخبگان و کارگردانان عوامل محیطی و اجتماعی منافع و موقعیت خویش را در دین ستیزی وفاصله مردم از مذهب و دین بدانند، با بهره گیری از همه امکانات کاری میکنند که آنها از دین فاصله بگیرند.
نقش انبیا و پیشوایان دین
سؤال: یکی از ویژگیهای فطریات، همگانی و ذاتی بودن است و به آموزش نیاز ندارد؛ بنابراین، اگر گرایش به خدا و دین فطری است و در آفرینش و نهاد انسان قرار دارد، انبیا و رهبران دینی دارای چه نقشی هستند؟ همانطور که مکیدن سینة مادر و غریزه پناه بردن به مادر را کسی به طفل آموزش نمیدهد، درفطریات مانند حقیقتجویی، گرایش به زیبایی، گرایش به ارزشها و فضیلتهای انسانی و ...نیز وضعیت همینطور است و آموزش دادن آنها معنا ندارد و اگر دینگرایی و خداخواهی در آفرینش و فطرت انسانی ریشه دارد، بیمعنا است که خدا، کسانی را مأمور تعلیم و تربیت و دعوت مردم به دین کند.پاسخ: فطری بودن دین و گرایش به خدا به این معنا نیست که انسان خدا، را با همة صفات و شریعتش به تفصیل میشناسد و در عمل تسیلم و پایبند آن است؛ بلکه به این معنا است که اقتضا و ریشه گرایش به خدا و مبدأ و نیاز به روشی که او را به مقصد برساند، در وجود انسان و آفرینش او قرار دارد؛ اما از آنجا که انسان یک بُعدی نیست و افزون بر فطرت و عقل، دارای غرایز و جاذبههای معارض و مخالفی است و با توجه به اینکه احتمال دارد امور فطری تحت تاثیر عوامل بیرون و خاصی مورد غفلت و نسیان قرار گیرد یا به انحراف کشیده شود و در مصداق، مطلوب غیر واقعی را برگزیند، لازم است فطرت او هدایت، شکوفا و رشد داده شود؛ چنانکه اصل نیاز به شریعتی هماهنگ با تکوین و نیازهای واقعی در وجود انسان تحقق دارد؛ اما اینکه این شریعت و برنامه چیست، او را نیازمند رسولانی میکند که آن را به انسان ارائه کنند و این خواسته درونی را پاسخ دهند.علاقه های فطری و گرایشهای درونی به تنبه و توجه نیاز دارند و انبیا و هادیان الاهی حکم بیدار کنندة فطرت و شکوفا سازنده آن را دارند.هدف مهم انبیای گذشته، از آنکه معلم انسانها هستند، آنان تذکر است که به انسانها یادآوری میکنند صندوقچه جان با گوهر یاد حقّ ساخته شده، مواظب باش این صندوقچه را از دست ندهی. این گوهر نایاب را رها نکن. تو خود، آن گوهری؛ مواظب باش؛ چون بهیاد خدا ساخته شد (101)؛ بنابراین، هادیان و رهبران دینی و در رأس آنها انبیای الاهی درباره دینِ فطری و خداجویی انسان دارای چند نقش و تاثیر مهم هستند که مهمترین آنها از این قرارند:
1. نقش هدایتی: انبیا، خدای فطری و مورد طلب و گرایش انسان را به او معرفی میکنند تا مبادا این کشش درونی به انحراف رود و چیزی را به غلط معبود و خدای مطلوب قرار دهد. فطرت بدون پیامبر معبود دارد و چیزی را میپرستد؛ اما اینکه چه کسی را بپرستد و کدام معبود،حقیقی و مقتضای جاذبه درونی انسان است، به هدایت و آموزشهای کسانی نیاز دارد که خدا را به نحو شایسته به او معرفی کنند تا گرفتار خطا در تطبیق نشود. به دیگر سخن، انسان دارای فطرت خداخواهی است؛ اما در عین حال، موجودی آزاد است و قدرت انتخاب و اراده دارد و این خود او است که مقصد و مسیر خویش را برمیگزیند و انبیا به انسان کمک میکنند تا گزینش او درست باشد و او را به پرستش خدایی دعوت میکنند که مطلوب حقیقی و مصداق واقعی گرایش فطری و خواسته آفرینش انسان است و او را از گرفتار شدن در دام معبودهای مجازی و دروغین باز میدارند. انسان خود را مربوب و متکی و نیازمند به ربی مقتدر مییابد؛ اما اگر ربّ حقیقی و تدبیر او بهانسان ارائه نشود، همین گرایش به ربّ او را به شرک و پرستش و اعتماد به ربّهای دروغین و مجازی میکشاند.
2. نقش پرورشی: فطرت و امور فطری به شکوفایی و پرورش و باغبانی نیاز دارد تا با گذر از موانع بلند، تاثیرگذار و دارای نتیجه باشند و یکی دیگر از ابعاد رسالت انبیا و راهنمایی هادیان دینی، باغبانی و پرورش دادن زمینههای فطری و ذاتی موجود در انسانها است. در توضیح این مطلب بیان شیوای استاد شهید مطهری را نقل میکنیم:آنچه که پیغمبران عرضه داشتهاند، نه چیزی است که انسان نسبت به آن یک حالت بیتفاوتی و یک حالت تساوی داشته است؛ بلکه یک چیزی است که اقتضای آن در سرشت و ذات انسان هست؛ یعنی طلب او، خواست و جستوجوی او در طبیعت و سرشت انسان هست. در این صورت، حالت پیغمبران، حالت باغبانی میشود که گلی یا درختی را پرورش میدهد که خود این درخت یا گل یک استعدادی یعنی یک طلبی برای یک شیء خاص هست. اگر هستة زردآلو در زمین بکارد، این جور نیست که هسته زردآلو بیتفاوت باشد برای خرما شدن یا زردآلو شدن. یا آلبالو شدن، اختیار با باغبان است که بیاید آن را زرد آلو بکند یا خرما یا آلبالو! در انسان نیز یک فطرتی (به معنای یک تقاضایی) وجود دارد. بعثت پیامبران، پاسخگویی به تقاضایی است که این تقاضا در سرشت بشر وجود دارد. در واقع آنچه که بشر به حسب سرشت خودش در جستوجوی آن بوده است و خواهد بود، پیغمبران آن را بر او عرضه داشتهاند و عرضه میدارند. این همان معنای فطرت است(102).تقاضا و استعداد خداخواهی و برنامهای که انسان را به مقصد و سعادت برساند، در وجود انسان و تکوین وجود او است؛ اما پرورش و فعلیت بخشیدن به آن فقط به وسیلة انبیا و تشریع تحقق مییابد.علی(ع) در خطبة اول نهجالبلاغه در بیان فلسفه بعثت انبیا میفرماید
فبعث فیهم رسله و واتر الیهم انبیاءه لیستادوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجواعلیهم بالتبلیغ و یثیر لهم دفائن العقول.
خدا رسولان خود را میان مردم برانگیخت و آنها را یکی پس از دیگری فرستاد تا مردم بخواهند به پیمانی که در فطرتشان هست وفا کنند و نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان واقع شده، به یاد بشر بیاورند و حجّت را با تبلیغ خود بر آنها تمام کنند.دراین خطبه بعد از آنکه خلقت عالم و آدم را اشاره میفرماید ، نوبت مسأله بعث رسل( بعثت ) میرسد و میفرماید :« فبعث فیهم رسله » ''خدا رسولان خود را در میان مردم مبعوث فرمود'' ؛« و واتر الیهم انبیائه » ''انبیای خودش را یکی بعد از دیگری فرستاد'' - یعنی به یکی قناعت نکرد ، پشت سر هم فرستاد که هر کدام آمدند و تأیید و تأکید قبلی را کردند.چرا ؟
« لیستأدوهم میثاق فطرته و یذکروهم منسی نعمته و یحتجوا علیهم بالتبلیغ و یثیروا لهم دفائن العقول »
''تا ادای عهدی را که خداوند در فطرتشان با آن ها بسته بود از آنان بخواهند و نعمت های فراموش شده او را به یادشان بیاورند و با ارائه دلایل بر آنان اتمام حجت کنند و دفینه های خرد آنان را برایشان برانگیزند.'' یعنی آمدند از مردم بخواهند وفا به پیمانی کنند که در فطرتشان هست؛ آمدند به انسان بگویند ای انسان ! تو در آن عمق فطرتت با خدای خودت پیمانی بستهای ، ما آمدهایم وفای به آن پیمان را بخواهیم. یعنی ابتدا به ساکن نیست؛ یک چیزی که وجود دارد آمدهاند آن را به اصطلاح به فعلیت برسانند ، مثل اینکه یک وقت شما میآیید از افرادی برای کاری قول بگیرید ، و یکوقت قولش را قبلا شما یا کس دیگر گرفته است ، شما میآیید و میگویید آن موضوعی را که قولش را دادهاید آمدهایم که عمل بکنید .
حضرت علی علیه السلام میفرماید:پیغمبران آمدهاند ادای میثاقی را که در فطرت هست از مردم بخواهند:« و یذکروهم منسی نعمته » نعمتهای خدا را که مورد غفلت و نسیان بشر است به یاد بشر بیاورند؛ یعنی به عنوان مذکر و یادآور آمدهاند تا بشر را توجه بدهند به چیزی که از او غافل است ، یعنی آمدهاند که مذکر باشند نه معلم.البته پیغمبران معلم هم هستند ، میبینید در قرآن کریم پیغمبر هم به عنوان مذکر یاد شده و هم به عنوان معلم ، در آنچه که مربوط به فطرت مردم است پیغمبر عنوان مذکر (یادآوری کننده) دارد . « و یحتجوا علیهم بالتبلیغ » . پیغمبران همچنین آمدهاند که در حالی که مذکر مردم هستند و مردم را تبلیغ میکنند و رسالت خودشان را به مردم ابلاغ میکنند ، به این وسیله بر مردم احتجاج کنند ، یعنی بر مردم اتمام حجت کنند ، دلیل برای مردم بیاورند ، مردم را اقناع کنند و عذر را از مردم قطع کنند . تعبیر بعدی از همه اینها عمیقتر است :« و یثیروا لهم دفائن العقول » . " دفائن " یعنی گنجینهها ، دفینهها ، گنجها . میدانید در قدیم گنج را در زیر زمین دفن میکردند ، نه برای این که مثلا فاسد نشود ، بلکه برای اینکه کسی از آن اطلاع پیدا نکند . قهرا رویش را خاک میپاشیدند که کسی نمیفهمید اینجا گنج است ، شخص از روی آن رد میشد و نمیدانست که زیر پای او گنجی وجود دارد . پیغمبران آمدند مردم را آگاه کنند که در عمق روح شما ، در اعماق عقلهای شما و در اعماق ضمیر باطن شما گنجها وجود دارد ، خودتان غافلید ، آمدند روی گنجها را عقب بزنند تا بشر متوجه بشود که عجب ! اینهمه گنج در ما وجود داشته و ما بی خبربودیم ؟ !
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد
آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود
او نمیدیدش و از دور خدایا میکرد
از این جهت است که در قرآن، ما به دو گونه آیات بر میخوریم : آیات آفاقی و آیات انفسی.
آیات آفاقی یعنی آنچه بیرون از ضمیر انسان است : خلقت انسانهای دیگر ، آسمان ، زمین ، ستارگان ، کوه ، دریا ، گیاه ، حیوان و . . . .ولی آیات انفسی یعنی آنچه در ضمیر خود انسان وجود دارد. قرآن برای آیات انفسی اهمیت بیشتری از آیات آفاقی قائل است ، و این اصطلاح " آفاق و انفس " هم از خود قرآن گرفته شده است که فرموده :
« سنریهم آیاتنا فی الافاق و فی انفسهم حتی یتبین لهم انه الحق» (103)
''ترجمه: ما آیات قدرت و حکمت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان هویدا می گردانیم تا ظاهر آشکار شود که خدا برحق است.''و چنانکه گفتیم "آفاق و انفس " که بعد در اصطلاح علمای اسلامی آمد از قرآن اقتباس شده است. ببینید اسلام تا کجا برای انسان اصالت قائل شده است که برای او یک ضمیر باطن فطری قائل است : « و یثیروا لهم دفائن العقول »
همچنین در قرآن می فرماید:
« و فی الارض آیات للموقنین و فی انفسکم افلا تبصرون » (104)
''ترجمه: و در زمین نشانههایی برای یقین کنندگان است و در خود شما ، آیا نمیبینید ؟ و چرا نمیبینید ؟''
عشق به خدا در نهاد فطرت بشراست.(105)
3.غفلت زدایی و رفع حجاب: چنانکه پیشتر اشاره شد، انسان همانگونه که به اقتضای انسانیّت دارای فطرت خداخواهی و حقیقت طلبی است به اقتضای بُعد حیوانی، غرایز حیوانی و گرایشهایی دارد که میتواند فطرت را تحت تأثیر و تهاجم قرار دهد و با حاکمیت یافتن بُعد حیوانی، شخصیت انسانی را منکوب و محدود سازد؛ چنانکه این امکان وجود دارد شبهات فکری و عوامل محیطی و حجابهای بیرونی و امثال آن، فطرت را به خمودی و ناتوانی تبدیل سازد؛ بدین جهت، لازم است کسانی باشند که اولاً انسان را متوجه فطرت و کشش درونیاش کنند و ثانیاً با پشتیبانی و تقویت امور فطری به انسان کمک کنند حجابها و موانع را کنار بزند و فطرت آزادانه عمل کند.وحی و پیامبر، حجابها و وپردهها را کنار میزنند تا نهان و فطرت فعال شود و اقتضای ذاتی و درونی آزادانه به شکوفایی و فلاح برسد؛ بدین لحاظ قرآن پیامبر را تحمیل کننده خدا و دین به مردم نمیداند و شأن عمومی او را در اصل دین به یادآوری منحصر میکند: فَذَکِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَکِّرٌ لَسْتَ عَلَیْهِم بِمُصَیْطِرٍ؛ پس تذکر ده که تو فقط تذکر دهندهای. تو بر آنان سلطهگر نیستی که [ بر ایمان] مجبورشان کنی (106)، و تذکر جایی است که سابقهای داشته و زمینه آن موجود بوده است . تذکر غیر از آموزش و تعلیم ابتدایی است.
آیت الله جوادی آملی با اشاره به آیه پیشگفته و اینکه نفرموده ان انت الا معلم میگوید:معلوم میشود با گفتار پیامبر هم پردهها کنار میرود؛ آنگاه مردم آن معارف را به یاد میآورند و مییابند که سرسپرده و بنده کیاند. کار وحی، پرده غفلت را کنار زدن است. پرده غفلت که کنار رفت، انسان،حقایق را میبیند. تا حجاب سهو نسیان هست، انسان از مشاهده مبادی اعتقادی و مبانی دینی محروم است و نمیبیند (107).وی در ادامه با اشاره به آیه کَلَّا إِنَّهُ تَذْکِرَةٌ؛ چنین نیست [ که آنها میگویند]. آن [قرآن] یاد آوری است (108) که قرآن را یادآوری برای همه انسانها [نه خصوص مؤمنان] معرفی میکند، چنین نتیجه میگیرد:خلاصه آنکه قرآن نسبت به تمام انسانها خواه مؤمن، خواه اهل کتاب، خواه ملحد، همه و همه تذکره است. معلوم میشود تمام بشر در تمام دورههای گذشته و حال و آینده دارای معرفت فطری نسبت به اصول کلی اسلام که در همه ادیان آسمانی یکسان است میباشند؛ وگرنه عنوان تذکره بر قرآن صادق نخواهد بود (109).
4. ارائه شرعیت و روش پرستش: فطرت به انسان شناخت و لزوم پرستش را میدهد؛ اما این را که چگونه باید او را پرستید نمیدهد. فطرت طلب کنندة برنامهای هماهنگ با تکوین و آفرینش را دارد؛ اما اینکه این برنامه چیست، باید به وسیله فرستادگان خدا در اختیار او قرار گیرد. به بیان دیگر، افزون بر شأن بروندینی و یادآوری برای همه انسانها، پیامبر، شأن دروندینی و اختصاصی به کسانی که به ندای درونی و فطرت انسانی پاسخ داده و دعوت پیامبر را لبیک گفتهاند، دارد و آن ارائه طریق و در اختیار گذاشتن شریعتی متناسب و منطبق بر اقتضاهای ذاتی و تکوینی انسان است، و همینطور انبیا و امامان و به تبع آنها عالمان و رهبران دینی، توحید ربوبی و ولایت الاهی را که در ذات انسانها وجود دارد، تجلی بخشیده، آنرا در خارج محقق و اجرایی میکنند. آنها خلیفه و جانشینان (مستقیم و غیر مستقیم) خدایند و باید مجری حاکمیت انحصاری او باشند.با آنچه بیان شد، پاسخ این پرسش نیز روشن میشود که اگر شناخت خدا و گرایش به او فطری است، ادلّة عقلی و استدلال از راه پدیدهها معنا وجایی ندارد، در حالیکه مشاهده میکنیم قرآن با ارجاع به آیات افاق و انفس و استدلال از راه تعقل در مخلوقات و مطالعة کتاب آفرینش، انسانها را به توحید و خداشناسی ترغیب و دعوت میکند.در پاسخ میگوییم: اینکه حقیقت و مطلبی از دو راه یا چند راه قابل اثبات باشد، از نقاط قوت آن است و اگر در جهانبینی اسلامی برای خداشناسی و راه یافتن به سوی خدا راههای متعددی (مانند راه دل، راه تجربه و راه عقل) وجود دارد و هم علم حضوری و هم علم حصولی ما را به او میرساند، این از امتیازات اسلام است که آموزشش با واقعیت خارجی و آنچه در نهاد بشر قرار دارد، منطبق است؛ چرا که در جهانبینی اسلامی، دل و فطرت با عقل و آن با تدبّر و مشاهده پدیدهها هماهنگی و همراهی دارند و عرفان اسلامی هرگز با عقلانیت و علم تضاد ندارد. با سیر افاق و انفس اوّلاً فطرت انسانی بیدار و هشیار و فعّال میشود (همانگونه که با تذکر و هشدارهای آفریدگار و تدبیر کنندهای فوق خودشان) و دانش اکتسابی با علم حضوری و آنچه انسان در نهان و ضمیر خود دارد هماهنگ و ایمان و اعتقاد انسان تقویت میشود. افزون براین، نهتنها استدلال عقلی و براهین علمی و تجربی، فطرت را بیدار و فعال و تقویت میکند، بلکه در رفع شبهات و ایراداهایی که ممکن است به سبب جهل یا تخریب متوجه خداشناسی و خداگرایی شود و فطرت را مورد سؤال قراردهد، بسیار مؤثر و کارساز است. فطرت و زمینههای درونی انسان در مواجهه با ایرادها و شبهات علمی نیاز دارد که با استدلال و خردورزی و تأمل و تدبیر در آفرینش و ویژگیهای آن کمک شود.
نتیجهگیری
1.آفرینش انسان با تمام موجودات و پدیدههای دیگر متفاوت و دارای بینشها و گرایشهای ذاتی ویژه و ممتاز است که از آنها به فطرت یاد میکنیم.
2.یکی از برجستهترین شناختها و گرایشهای فطری و ذاتی انسان، بینش و گرایش به خدا و برنامه و هدایتهایی است که برای تعالی و تکامل انسان ارائه کرده است و همین اصل، عامل توجه و جذب انسان به سوی دین است و افزون بر تجربه شخصی، آیات و روایات فراوانی آن را اثبات میکند؛ چنانکه اکثریت دانشمندان انسانشناس به آن اذعان و اعتراف دارند.
3.فطرت خداشناسی و گرایش انسان به دین ممکن است تحت تأثیر و فشار عوامل داخلی و خارجی به انحراف کشیده، و در تطبیق مصداق گرفتار لغزش شوند.
4.فطرت خداگرایی و خداشناسی مانند همه ذاتیات و فطریات دیگر، نیازمند هدایت، شکوفاسازی و رشددادن، و نقش انبیا و رسولان الاهی باغبانی و تربیت و رشد و راهنمایی انسان است.
5.انتظاری که بشرازدین داردیک انتظارفطریست ودین موردپذیرش فطرت است
نظردانشمندان غربی:
در مورد فطری بودن دین دانشمندان زیادی نظر داده اند. یکی از آنها روانشناس بسیار معروف جهانی و شاگرد فروید، یونگ است. او می گفت اینکه آقای فروید می گوید دین از نهاد ناخودآگاه بشر تراوش می کند درست است. ولی اینکه او خیال می کند عناصر روان ناخودآگاه بشر منحصر به تمایلات جنسی ای که به شعور باطن گریخته اند می باشد بی اساس است. انسان یک روان ناخودآگاه فطری و طبیعی دارد. روان ناخودآگاه بشر بر خلاف ادعای فروید، صرفا انباری که از شعور ظاهر در آن چیزهائی ریخته شده و پر شده باشد نیست، بعبارت دیگر شعور باطن هرگز بصورت یک ظرف خالی که فقط از شعور ظاهر چیزی بگریزد و آنجا رفته و آنرا پر کند نیست، او می گفت: فروید به قضیه روان ناخودآگاه خوب پی برده بود، اما بعدا به اشتباه خیال کرد که روان ناخودآگاه فقط از عناصر مطرود از شعور ظاهر تشکیل می گردد. خیر، روان ناخود آگاه جزء سرشت بشر است، عناصر رانده شده می روند آنجا و به آن ملحق می شوند، دین جزء اموری است که در روان ناخود آگاه بشر بطور فطری و طبیعی وجود دارد. روانشناس و فیلسوف معروف امریکائی ویلیام جیمز کتابی نوشته بنام " دین و روان " چاپ شده،. ویلیام جیمز روان شناسی تجربی را به سبک مخصوص خود ابداع کرده است و روی مسائل روانی مذهبی سالها مطالعه کرده، سالها افراد را، بیماران را و غیر بیماران را مورد تجربه و آزمایش قرار داده و روی ایشان مطالعه کرده است. این شخص در کتاب خود می گوید: درست است که سرچشمه بسیاری از امیال درونی ما امور مادی طبیعی است، ولی بسیاری از آنها هم از دنیائی ماورای این دنیا سرچشمه می گیرد. او همچنین می گوید: دلیل اینکه اصولا بسیاری از کارهای بشر با حسابهای مادی جور در نمی آید همین است. می گوید: من در هر امر " مذهبی " همیشه نوعی وقار و صمیمیت، وجد و لطف، محبت و ایثار می بینم، حالات روانی مذهبی خواصی دارد که آن خواص با هیچ حالت از حالات بشر تطبیق نمی کند. می گوید به همان دلیل که یک سلسله غرایز مادی ما را با این دنیا پیوند می دهد، غرایز معنوی هم ما را با دنیای دیگر پیوند می دهد. این مرد تعبیرات عجیبی دارد. گاهی می گوید این فلسفه هائی که بشر بوجود آورده، یعنی فلسفه های ماورای طبیعی به منزله ترجمه هائیست که انسان از زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال می کند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری انجام داده باشد، یعنی اینهائی را که بشر خیال میکند در مسائل ماورای طبیعت با فکر و عقل خود بدان رسیده اینها در واقع ندای دل خود اوست. قلب او و دل او با زبان دیگری، با نور دیگری ، با روشنائی دیگری آنها را دریافته و بعد با زبان عقل به آنها شکل فلسفی داده است. آلکسیس کارل جراح و فیزیولوژیست معروف فرانسوی که بعدها مقیم امریکا شده، همان شخصی که کتاب " انسان موجود ناشناخته " را که بسیار جالب و عمیق است نوشته، و یک بار هم برنده جایزه نوبل شده، راجع به حقیقت دعا کتابی دارد بنام " نیایش " که ترجمه هم شده است. او می گوید: دعا عالی ترین حالت مذهبی در انسان است و حقیقت آن پرواز روح بشر است بسوی خدا، هم او می گوید در وجدان انسان شعله فروزانی است که گاه و بیگاه انسان را متوجه خطاهای خویش می کند، متوجه گمراهیها و کج فکریهایش می سازد، همین شعله فروزان است که انسان را از راه کجی که می رود باز می دارد. او می گوید گاهی انسان در حالات معنوی خود جلال و ابهت آمرزش را احساس می کند. در این زمینه گفته ها زیاد است اینها را برای این گفتم که اولا بدانید در میان خود منکرین دین راجع به منشأ دین و اینکه دین ناشی از چیست؟ آیا ناشی از ترس است؟ ناشی از جهل است؟ و یا از چیز دیگری است؟ وحدت نظری وجود ندارد و ثانیا بسیاری از دانشمندان معروف و مشهور جهان به فطری و طبیعی بودن حس دینی نظر داده اند و آن را جزء لاینفک وجود بشر بشمار آورده اند.
اصول دین در فطرت همه انسانها وجود دارد
اسلام یعنی دین همه انبیای الهی فطری است و اصول دین اسلام در فطرت همه انسانها وجود دارد. این مطلب براساس آیات قرآن کریم و احادیث پیامبرعظیم الشان اسلام(صلی الله علیه وآله) و گاه احادیث اهل بیت(علیهم السلام) قابل اثبات است. امام راحل درکتاب چهل حدیث ازقول استادخود مرحوم آیت الله شاه آبادی تمام اصول دین رابرپایه واساس فطرت می دانستندومی گویند:<<از محضر شریف شیخ عارف کامل ، شاه آبادى ، دام ظله ، که متفرد است در این میدان ، استفاده نمودم بیان مى کنم ، گرچه بعضى از آنها به طریق رمز و اشاره در کتب بعضى از محققین از اهل معارف هست ، و بعضى از آن به نظر خود قاصر رسیده است .پـس ، بـایـد دانـسـت کـه از فـطـرتـهـاى الهـى یـکـى فـطـرت بـر اصل وجود مبداء، تعالى و تقدس ، است ، و دیگر فطرت بر توحید است ، و دیگر فطرت بر استجماع آن ذات مقدس است جمیع کمالات را، و دیگر بر یوم معاد و روز رستخیز است ، و دیـگـر فـطـرت بـر نـبـوت اسـت ، و دیـگـر فـطـرت بـر وجـود مـلائکـه و روحـانـیـین و انـزال کـتـب و اعـلام طـرق هـدایت است>>(110)دراین که اصل وجودخداوندازفطریات است بااستفاده ازآیات وروایات مطالبی رابه صورت پراکنه درمباحث قبلی آوردیم ودر این جا می خواهیم به فطری بودن دومورددیگریعنی توحیدومعادازکلام امام راحل بپردازیم.
فطری بودن توحید
درحدیثی که درهمین نوشتارازقول امام صادق(ع) آوردیم ،گفته شدکه مقصودازفطرالناس علیهاسرشته شدن انسانهابراساس توحیداست .امام راحل ذیل حیث یازدهم ازچهل حدیث خودمی فرماید:<<بدان که مفسرین ، از عامه و خاصه ، هر یک به حسب طریقه خود طورى بیان کیفیت فطرى بـودن دیـن یا توحید را کرده اند.>>(111)
درادامه برای بیان این مطلب، بحث تنفرانسانهاازنقص وگرایش فطری به کمال مطلق رامطرح کرده اند: بـدان کـه از فـطرتهایى که فطر الناس علیها، فطرت تنفر از نقص است ، و انسان از هر چه متنفر است ، چون در او نقصانى و عیبى یافته است از آن متنفر است . پس ، عیب و نقص مورد تنفر فطرت است ، چنانچه کمال مطلق مورد تعلق آن است .پس ازآن می گویدآنچه موردتوجه فطرت بشرقرارمی گیردبایدواحدوتنهاباشد:
پـس ، مـتـوجـه الیـه فـطرت باید واحد و احد باشد، زیرا که هر کثیر و مرکبى ناقص است ، و کثرت بى محدودیت نشود، و آنچه ناقص است مورد تنفر فطرت است ، نـه تـوجـه آن ، پـس ، از ایـن دو فـطـرت ، کـه فـطـرت تـعـلق بـه کـمال و فطرت تنفر از نقص است ، توحید نیز ثابت شد. بلکه استجماع حق جمیع کمالات را خـالى بـودن ذات مـقـدس از جـمـیـع نـقـایـص نـیـز ثـابـت گـردیـد.سپس واردسوره توحیدشده اندوبااین شاهدنقلی دلیل توحدالاهی رابه اثبات رسانده وصفات الهی رانیزدرضمن آن یک بحث فطری مطرح می نمایند:سـوره مـبـارکـه توحید که نسبت حق جل و علا را بیان مى فرماید (به حسب فرموده شیخ بزرگوار مـا روحـى فـداه ) از هـویت مطلقه که متوجه الیه فطرت است و در صدر سوره مبارکه به کلمه مبارکه هو اشاره به آن شده است ، برهان بر شش صفتى است که در دنـبـاله آن مـذکور است ، زیرا که چون ذات مقدسش هویت مطلقه است و هویت مطلقه باید کامل مطلق باشد، و الا هویت محدوده است ، پس مستجمع جمیع کمالات است ، پس الله اسـت . و در عـیـن اسـتـجـمـاع جـمیع کمالات بسیط است ، و الى هویت مطلقه نخواهد شد، پس احـد هـسـت و لازمـه احدیت و واحدیت است . و چون هویت مطلقه مستجمعه همه کمالات از جـمـیـع نـقـایـص ، کـه مـنـشـاء هـمـه بـرگـشـت به ماهیت نماید، مبراست ، پس آن ذات مقدس صـمـد اسـت و مـیـان تـهـى نـیـسـت . و چون هویت مطلقه است ، چیزى از او تولید و مـنـفـصـل نـشـود و او نـیـز از چـیـزى مـنـفصل نگردد، بلکه او مبداء همه اشیاست و مرجع تمام موجودات است ، بدون انفصال که مستلزم نقصان است . و هویت مطلقه نیز کفوى ندارد، زیرا کـه در صـرف کـمـال تـکرار تصور نشود. پس سورة مبارکه از احکام فطرت ، و نسبت حق تعالى است .(112)
فطری بودن معاد
امام راحل دراین باره به یکی ازراههای فطری بودن معادیعنی راحتی مطلق ورهاشدن ازرنج وزحمت اشاره کرده اندواین مطلب راکه وجـود روز معاد و روز رستاخیز از فطریات است به اثبات رسانده اند: بـدان کـه یـکى از فطرتهاى الهیه ، که مفطور شده اند جمیع عایله بشر و سلسله انسان بـر آن ، فـطـرت عشق به راحت است ، که اگر در تمام دوره هاى تمدن و توحش و تدین و سـرخـوردى ایـن نـوع مـراجـعـه شـود، و از تـمـام افـراد عـالم و جـاهـل ، وضـیـع و شـریـف ، صـحـرایـى و شـهـرى ، سـؤ ال شـود کـه ایـن تـعـلقـات مـخـتـلفـه و اهـویـه مـتـشـتـتـه بـراى چـیـسـت ، و ایـن هـمـه تحمل مشاق و زحمات در دورة زندگانى براى چه مقصد است ، همه متفق الکلمه با یک زبان صریح فطرى جواب دهند که ما همه هر چه مى خواهیم براى راحتى خود است . غایت مقصد و نـهـایـت مرام و منتهاى آرزو، راحتى مطلق و استراحت بى شوب به زحمت و مشقت است . و چون چـنـیـن راحت غیر مشوب به زحمت و استراحت غیر مختلط به رنج و نقمت معشوق همه است ، و آن مـعـشوق گمشده را هر کس در چیزى گمان مى کند، از این جهت تعلق به هر چه در او محبوب را گـمـان کرده پیدا مى کند، با اینکه در تمام عالم ملک و جمیع سرتاسر دنیا چنین راحتى مـطـلق یـافـت نشود و چنین استراحت غیرمشوبى ممکن نیست . تمام نعمتهاى این عالم مختلط با زحمتها و رنجهاى طاقت فرساست ، همه لذتهاى دنیا محفوف به آلامى است کمرشکن ، درد و رنج و تعب و حزن و اندوه و غصه سرتاسر این عالم را فرا گرفته است . در تمام دوره هـاى زنـدگـانـى بـشـر یـک نـفـر یـافـت نشود که رنجش مساوى با راحتش باشد و نعمتش مـقـابـل تـعـب و نـقـمـتـش باشد، تا چه رسد به آنکه راحتى خالص و استراحت مطلق داشته بـاشـد. پـس ، معشوق بنى الانسان در این عالم یافت نشود، عشق فطرى جبلى فعلى آن هم در تمام سلسله بشر و عایله انسان بى معشوق فعلى موجود ممکن نیست . پس ، ناچار در دار تحقق و عالم وجود، باید عالمى باشد که راحتى او مشوب نباشد به رنج و تعب : استراحت مـطـلق بـى آلایـش بـه درد و زحـمـت داشته باشد، و خوشى خالص بى شوب به حزن و اندوه در آنجا میسر باشد، و آن دار نعیم حق و عالم کرامت ذات مقدس است .و مى توان آن عالم را به فطرت حریت و نفوذ اراده ، که در فطرت هر یک از سلسله بشر اسـت ، اثـبـات کـرد. چـون مواد این عالم و اوضاع این دنیا و مزاحمات آن و تنگى و ضیق آن تعصى دارد از حریت و نفوذ اراده بشر، پس باید عالمى در دار وجود باشد که اراده در آن نـافـذ بـاشـد و مـواد آن عـصـیـان از نـفـوذ اراده نـداشـتـه بـاشـد، و انـسـان در آن عـالم فعال مایشاء و حاکم ما یرید باشد، چنانچه فطرت مقتضى است .پـس ، جـنـاح عـشـق به راحت ، و عشق به حریت ، دو جناحى است که به حسب فطرة الله غیر مـتـبدله در انسان ودیعه گذاشته شده که با آنها انسان طیران کند به عالم ملکوت اعلى و قرب الهى .(113)
بخش سوم:فوایدوثمرات بحث(دین)
فصل اول:شناخت نیازهای واقعی
یکی از راههای تبیین انتظار بشر از دین و نیاز انسان به آن، بررسی فواید دین است که این مسئله در کتب کلامی تحت عنوان فوائد بعثت انبیاء بررسی گردیده و در زبان جامعه شناسان از آن به کارکرد دین یا خدمات و حسنات دین یاد میشود. مرحوم خواجه نصیر طوسی (ره) در دو کتاب کلامی خود تجرید کلام و تلخیص المحصل، جامعترین بیان را در این خصوص ارائه کرده است که در آغاز، سخنان وی از تجریدالکلام نقل و سپس توضیح داده میشود.البعثة حسنة لاشتمالها علی فوائد. کمعاضدة العقل فیما یدل علیه. و استفادة الحکم فیما لایذل. و ازالة الخوف. و استفادة الحسن و القبح. و النافع والضار. و حفظ النوع الانسانی. و تکمیل اشخاصه بحسب استعداداتهم المختلفة. و تعلیمهم الصنایع الخفیة. و الاخلاق والسیاسات. والاخبار بالعقاب والثواب فیحصل اللطف للمکلف (114) . بعثت پیامبران به دلیل اشتمال آن بر فوائدی حسن و زیباستبدون آن که مفسده و ضرری بر آن مترتب شود وآن فوائد عبارتند از:
1- تایید اموری که عقل مستقلا آن را ادراک میکند
توضیح مطلب آن که امور بر دو قسمند: اموری که عقل مستقلا آن را درک کرده و درباره آن قضاوت میکند مانند علم انسان به نیاز جهان به آفریدگار حکیم و علم و قدرت و حیات و وحدانیت او ومانند آن و اموری که عقل مستقلا آنها را درک نمیکند و درباره آنها مستقلا قضاوت نمیکند مانند بعضی از مسائل اصول دین و احکام فرعی دینی در اموری که عقل مستقلا آنها را ادراک کرده و درباره آنها قضاوت میکند.نقل آنها را تایید و تاکید خواهد کرد و نیز حجتبر مکلف تمام خواهد شد. و به عبارت دیگر فایده بعثت انبیاء در آن چه که عقل مستقلا آنها را مییابد تایید آنها و اتمام حجتبر مکلفین است.
2- استفاده حکم در مواردی که عقل مستقلا آنها را ادراک نمیکند
اموری که عقل مستقل آنها را ادراک نکرده و درباره آنها استقلال در قضاوت ندارد فایده بعثت تبیین آن هاست.مثلا عقل بعضی از صفات جزئیه خداوند مانند سمع و بصر وکلام الهی و همچنین حقیقت معادو چگونگی آن و احکام الهی را ادراک نمیکند از این جهتباید آنها را از نقل استفاده کند.
3- ازاله خوف و زایل شدن ترس
انسان به دلیل عقل دریافت که وجودش و آن چه که از تصرف بدست مخلوق و مملوک خداوند جهان آفرین است اگر به اطاعت مشغول شود میترسد که در ملک خداوند بدون اذن او تصرف کرده باشد و اگر به طاعت مشغول نشود ممکن استبر ترک طاعت کیفر ببیند زیرا خودداری از تصرف احیانا مبغوض خداوند است و به عبارت دیگر اگر بخواهد عملی را انجام دهد بیمناک است از این که مجاز نباشد و اگر بخواهد همان عمل را ترک کند بیمناک است از این که وظیفهاش را انجام نداده باشد.از این رو در هر دو حال از خشم خداوند بیمناک است اما بوسیله بعثت انبیاء و بیان حدود فعالیت انسان این ترس و بیم زایل خواهد شد و او بدون بیم وظایف خود را انجام میدهد.
4- رفع نیاز انسان در شناختحسن و قبح افعال و اشیاء
برخی از افعال زشت و برخی زیباست و عقل در شناخت زیبایی و زشتی پارهای از آنها استقلال دارد و در بعضی نیازمند به راهنما است.با بعثت انبیاء و شریعت آنها این نیازمندی برطرف میشود و روشن میشود چه چیزهایی زیبا و حسن است و چه اموری زشت و قبیح.
5- رفع نیاز انسان در شناخت اشیاء سودمند و زیانمند
اشیایی که در زمین وجود دارند برخی از آنها خوراکیها و داروهایی هستند که برای انسان نافع و سودمندند و برخی از آنها سمومی هستند که برای انسان زیان آورند و عقل در صورتی سود و زیان آنها را ادراک میکند که تجربه و آزمایش کرده باشد و آزمون و تجربه نیازمند به گذشت زمانهای طولانی و تحمل زیانهایی است.فایده بعثت آن است که انسان اشیاء نافع و ضار را میشناسد بدون این که ضرر و خطری متوجه او شود.
6- حفظ نوع انسانی
از آن جایی که انسان طبعا مدنی و اجتماعی است و اجتماع انسان به دلیل برخورداری افراد انسانی از خودخواهیها در معرض تنازع آدمیان قرار گرفته و در نتیجه دچار هرج و مرج و اختلال نظم میشود از این رو نیازمند به سنت و قانونی است که تمام افراد در مقابل آن تسلیم بوده و در پرتو اجرای آن نظم و امنیت در جامعه برقرار و نوع انسانی در آن از هلاکت محفوظ بماند و آن قانون باید از طرف شخصیت ممتازی که افراد بشر امتیاز او را بپذیرند وضع شود.از این جهت پیامبران از طرف خداوند مبعوث میشوند که بشر را به طاعات ترغیب و از سیئات باز دارند.بنابراین یکی از فواید بعثت انبیاء حفظ نوع انسانی خواهد بود.
7- تربیت و تکمیل انسانها به حسب استعدادهای آنها
به لحاظ این که افراد بشر از نظر ادراک کمال و تحصیل معارف و اکتساب فضایل گوناگونند، برخی از نفس قوی و قوه ادراکی نیرومندی برخوردارند و برخی از نفس ضعیف و برخی متوسط الحال هستند.فایده بعثت انبیاء آن است که انسانها را به حسب استعدادهای گوناگونشان تربیت و تکمیل میکنند و آنها را به کمال ممکن آنها میرسانند و به عبارت دیگر: چون عقل انسانها متفاوت است و انسان کامل کمیاب و اسرار الهی عزیزالوجود، از این جهت انبیا مبعوث شدند که هر مستعدی را به نهایت کمال ممکن او نایل کنند. (115)
8- تعلیم صنایع و فنون سودمند
نوع انسان در بقای خود نیازمند به آلات و ابزاری است که در اثر صنعت پدید میآید و صنعت نیازمند به علم و فن مخصوص است که محتاج به تمرین و تجارب است و تمرین و تجارب تدریجی و نیازمند به مرور زمان است.بنابراین یکی از فواید بعثت انبیاء تعلیم صنایع و فنونی است که بر بشر پوشیده است، چنان که به داوود صنعت زره سازی و به نوح صنعت کشتی سازی را آموخته است و آنها نیز آن را به بشر آموختند.
9- تعلیم اخلاق و سیاسات
انسان در نظام زندگی و معیشت دنیوی نیازمند به علم اخلاق و سیاسات است، تا در پرتو آن نفس را تهذیب و اخلاق را تکمیل و منزل و شهر را تدبیر و اداره نماید.از این رو یکی از فواید بعثت انبیاء آن است که بشر را به اخلاق فاضله راهنمایی و به تدبیر منزل و تنظیم امور اجتماعی آگاه کند و چون تعلیم اخلاق و سیاست در زندگی انسان از اهمیتبرخوردار استخدا به پیامبرش فرمود:
«خذ العفو و امر بالعرف و اعرض عن الجاهلین» (116)
گذشت پیشه کن و به کار پسندیده فرمان ده و از نادانان رخ برتاب و اعراض کن.و فرمود:
«ان الله یامر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون» (117) در حقیقتخدا به دادگری و نیکوکاری و بخشش به خویشاوندان فرمان میدهد و از کار زشت و ناپسند و ستم باز میدارد به شما اندرز میدهد باشد که پند گیرید.
10- آگاه کردن بشر به ثواب و عقاب اعمال به منظور مشمول لطف خدا شدن
انبیاء به پاداش و کیفر اعمال از طریق وحی آگاهند و با بیان خودشان بشر را به کیفر و پاداش اعمال مطلع میسازند و این اطلاع وسیله نزدیکی بشر به طاعت و دوری از گناهان و نافرمانیها شده و در نتیجه لطف خداوند شامل حال بندگان میگردد.
11- معرفی انسان کامل به عنوان قلب عالم هستی
همان طوری که انسان قلبی دارد که حیات و فعالیت همه اعضاء بوسیله آن تامین میشود، بشریت نیز احتیاج به قلبی دارد که بر ظاهر و باطن او حکومت کند و او ولی الله خواهد بود.در زمان پیامبر (ص) ولایت الهی از آن پیامبر بود.و بعد از آن حضرت، خلیفه اوست که حجتخدا بر خلق است. (118) و این خلیفه و حجت را پیامبر به مردم معرفی میکند.
12- همبستگی اجتماعی
در کتابهای جامعهشناسی در بررسی جامعه شناسانه دین، یکی از کارکردهای دین یا فواید آن را همبستگی اجتماعی میدانند.
رابرتسون اسمیت ادعا میکند: دین دو کارکرد دارد، یکی تنظیم کننده رفتار فردی برای خیر همگان و دیگری برانگیزاننده احساس اشتراک و وحدت اجتماعی.از این رو مناسک دینی بیان تکراری وحدت و کارکردهایی است که اشتراک اجتماعی را تحکیم میبخشد. (119) دورکیم نیز یکی از جامعه شناسانی است که کارکرد دین را همبستگی میداند و میگوید: مناسک دین برای کارکرد درست زندگی اخلاقی ما به همان اندازه ضروریاند که خوراک برای نگهداشت زندگی جسمانی ما ضرورت دارد.زیرا از طریق همین مناسک است که گروه خود را تایید و حفظ میکند (120) و برای تایید این کارکرد از دین شاید بتوان این آیه را شاهد آورد که قرآن میفرماید: «انما المؤمنون اخوة» (121)
مؤمنان با هم برادرند.گرچه برادری نسبی وجود دارد ولی دایره آن محدود است اما برادری بر محور دین داری و ایمان دینی دایره آن وسیع و ثبات آن افزون است زیرا اساس آن بر ایمان به خدایی است که همه انسانها را از منشا واحد آفریده و براساس برنامه واحد برای رسیدن به هدف واحد هدایت کرده است.
13- معنابخشی به زندگی
بعضی از جامعه شناسان در تحلیل دین میگویند: جوهر دین را باید در این واقعیت جستجو کرد که دین در واقع واکنشی است در برابر تهدید به بیمعنایی در زندگی بشری و کوششی استبرای نگریستن به جهان به صورت یک واقعیت معنادار. (122) و شاید این فایده از مهمترین فواید دین باشد زیرا زمانی زندگی برای انسان معنا پیدا میکند که بداند هدف و معنای آن چیست و برای چه آفریده شده است و در واقع اگر ما معنای زندگی را در جهت تامین جاودانگی و ابدیت انسان تبیین کنیم به یکی از عظیمترین و اصلیترین فواید دین دستیافتهایم.از این روست که گفتهاند سر حاجت انسان به دین، جاودانه بودن و زندگی اخروی اوست و اگر جاودانگی مطرح نباشد زندگی لغو خواهد بود. البته جامعه شناسان برای دین کارکردهای اجتماعی دیگری نیز ذکر کردهاند. (123)
14- راهنماییهایی جهت مطمئن زیستن
یکی از فواید دین آن است که راهنماییهایی را در اختیار انسان مینهد تا زندگی برای او در مجموعه هستی میسر و مطبوع شود و به تعبیری بین آدمی و جهان و زندگی و خویشتن او آشتی برقرار گردد و به همه چیز به دید مثبتبنگرد.دکتر بیل در پیامی به جهانیان، آنها را به داشتن قدرت مثبت نگریستن فراخوانده است و گفته است: «با اطمینان به نفس، شور و حرارت و نگرش مثبت و به کمک پروردگار میتوانی مشکلات شخصی خویش را حل کنی.» (124) قرآن کریم نیز یکی از پیامهای دین را اطمینان نفس میداند و میفرماید:
«الا بذکر الله تطمئن القلوب» (125)
دلها با یاد خدا به آرامش میرسد.
15- پاسخ به احساس تنهایی
یکی از فواید دین و باور دینی و ایمان به خدا و معاد این است که انسان خدا باور هیچگاه احساس تنهایی نمیکند.توضیح مساله این است که یکی از مسائلی که از دردهای همیشگی انسان بوده و پیوسته از آن رنج میبرد، احساس تنهایی است و این تنهایی انواعی دارد.گاه تنهایی فیزیکی است، یعنی در محیطی قرار گرفته که کسی با او نیست و گاهی به معنایی است که دیگران او را درک نمیکنند، گرچه در میان جمع باشد از آن جهت که موقعیت او را نمییابند و آن چنان که باید از وجود او بهره نمیبرند، احساس تنهایی میکند و به این معناست که گفته میشود امام تنهاست.و گاه به این معناست که دیگران نمیتوانند نقائص و ضعفهای او را برطرف نمایند و عمیقتر از آن تنهایی به گونهای است که ممکن است دیگران او را درک کنند و درصدد رفع مشکلات او برآیند.اما در واقع کار را برای خود انجام میدهند و حب الذات و خویشتن دوستی آنها را وامیدارد تا درصدد جلب منفعتبه سوی خود و دفع ضرر از خود باشندو همین که انسان احساس کند همه به فکر خویشند، احساس تنهایی میکند. اما دین و ایمان دینی نقش مهمی در زدودن انواع تنهایی ایفا میکند.زیرا انسان مؤمن و خداباور هیچگاه به لحاظ فیزیکی احساس تنهایی نمیکند برای این که باور دارد که خداوند به او نزدیک است
«نحن اقرب الیه من حبل الورید» (126)
ما از رگ گردن به او نزدیک تریم و هر جا که باشد خدا با اوست
«هو معکم اینما کنتم» (127)
و در دعاها نیز میخوانیم که او همنشین هر کسی است که با خدا همنشین باشد چنان که به داوود پیامبر فرمود: به زمینیان بگو
«انا جلیس من جالسنی و مونس لمن آنسی بذکری» (128)
و هم چنین تنها موجودی که انسان را درک میکند خداست چرا که
«ان الله یحول بین المرء و قلبه» (129)
خدا بین انسان و تمام حقیقت او حائل میشود
«و یعلم السر و اخفی» (130)
خداوند از سر و پنهانتر از سر آگاه است و همچنین خداوند به دلیل این که دارای علم مطلق و قدرت مطلق و رحمت مطلقه است توانایی از بین بردن نقائص و ضعفهای انسان را دارد، چرا که «ان الله بکل شیء علیم» (131) و «ان الله علی کل شیء قدیر» (132) و «ان الله رؤوف رحیم» (133) و همچنین خداوند چون غنی مطلق است درصدد رفع مشکلات انسان برمیآید بدون اینکه از وی توقعی داشته باشد و اگر انسان را به عبادت و اطاعت فرا خوانده و یا هدف آفرینش انسان را عبادت خود قرار داده است نفع آن به خود انسان برمیگردد.چنان که فرمود:
«و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون ما ارید منهم من رزق و ما ارید ان یطعمون ان الله هو الرزاق ذو القوة المتین» (134) و جن و انس را نیافریدم جز برای آن که مرا بپرستند، از آنان هیچ روزی نمیخواهم و نمیخواهم که مرا خوراک دهند، خداست که خود روزی بخش، نیرومند استوار است و در جای دیگر فرمود: «فان الله غنی عن العالمین» (135) یقینا خدا از جهانیان بینیاز است.
16- دین و تمدن
یکی از آثار و فواید دین شکوفایی تمدن است و هر جا دین حضور پیدا کرد، تمدن جلوههای بیشتری از خود ارائه کرده است.
برای این که نقش دین در شکوفایی تمدن روشن شود، لازم است در آغاز تمدن تعریف شده و مشخصههای آن بیان گردد و سپس رابطه آن با دین بیان شود آن گاه مشخص شود که نقش دین در تمدن چگونه است. در تعریف تمدن گفتهاند: تمدن عبارت است از نظم اجتماعی که در نتیجه وجود آن خلاقیت فرهنگی امکانپذیر گردیده و جریان مییابد و اموری از قبیل پیش بینی و احتیاط در امور اقتصادی، سازمان سیاسی، سنن اخلاقی و کوشش در راه معرفت و بسط هنر را به عنوان عناصر و ارکان تمدن شمردهاند.و گفتهاند تمدن در شرایطی ظهور میکند که هرج و مرج و ناامنی پایان پذیرفته باشد و به جای آن نظم و امنیتحاکم شده و در نتیجه با حاکمیت نظم و امنیت، انسان میتواند در راه کسب علم و معرفت و تهیه وسایل بهبود زندگی سیر کند. علاوه بر عوامل جغرافیایی از قبیل آب و مواد معدنی و محصولات غذایی و شرائط آب و هوایی مناسب، عوامل و اوضاع و احوال اقتصادی از قبیل کشاورزی و تجارت و صنعت و عوامل سیاسی از قبیل حکومت و دولت و قانون و عوامل اخلاقی و عوامل عقلی و روحی به عنوان عوامل تمدن یاد میشود. بعد از تعریف تمدن و مشخصهها و عوامل آن باید به دین و حقیقت آن توجه شود و آن این که دین مجموعهای از عقاید و احکام و مقررات و اخلاق است که برای راهنمایی انسان در جهت تحصیل سعادت واقعی در اختیار او قرار گرفته است که در مرتبه اول انسان را از توحش حیوانیتخارج و او را به وادی حریم انسانیت وارد میکند و با پذیرش حیات انسانی و رعایت قوانین الهی و عمل به آن چه از طریق وحی آسمانی در دسترس او قرار گرفته و کمالات عقلی و اغراض فطری را تامین و به سعادت ابدی بار مییابد. انسانی که از حیوانیت گذر کرده و به تعقل میرسد، عقل زمام رفتار و کردار او را به عهده میگیرد و انسانی که زمام رفتار و کردار او به عهده عقل او باشد، امنیت و نظم را حاکم میکند و به دنبال حاکمیت امنیت و نظم، عناصر و عوامل تمدن در چهارچوب برنامه الهی شکل میگیرد و در واقع انسان متمدن در این معنا انسان الهی است که در اعمال و رفتار اجتماعی و فردی خود جز با خدا زیست نمیکند.در بین ادیان موجود، دین اسلام به لحاظ داشتن تاریخ مشخص و روشن در آفرینش تمدن نقش فوق العادهای ایفا کرده است و کتابهای مختلفی در زمینه تمدن اسلامی به نگارش درآمده است. (136) با توجه به آن چه که در فوائد و نقش دین از دیدگاه کلامی و جامعه شناختی و تاریخی و روانشناسی مطرح شد، روشن میشود که از دین میتوان انتظار این فوائد را داشت، زیرا اگر دین این قابلیت را نداشته باشد تا این کارکردها و فواید را داشته باشد، نمیتوانست این آثار از او بروز کند، خصوصا دینی مثل اسلام که جامعه جاهلی زمان خود را متحول ساخته و او را در جهت علم و عقل و تفکر و رشد قرار داده است و چون اسلام چنین تاثیری را در جامعه بشری داشته است و این عملکردها از او بروز کرده و میکند شایسته استبرای بیان قابلیت آن به بعضی فوائد بعثت انبیاء از دیدگاه قرآن اشاره شود.
پی نوشت ها :
94.روم (30): 10
95.فرقان (25)، 18
96.جوادی آملی، تفسیرموضوعی همان
97. قیامة(75):5
98.جوادی آملی، 1366تفسیرموضوعی،:ص70
99.رعد (13)، 28
100.ابراهیم (12)، 10
101. جوادی آملی، همان تفسیرموضوعی: ج5،ص 45
102. مطهری،مجموعه آثار 1368 : ص 602
103. فصلت / 53
104.ذاریات/21
105.فطرت ص 252-249
106.غاشیه/21
107.جوادی آملی، تفسیرموضوعی 1366:ص 17
108.قرآن کریم
109.جوادی آملی، تفسیرموضوعی 1366:ص 18
110.هل حدیث،امام خمینی ره،ص 184
111.همان ص185
112.همان ص185
113.همان ص186
114. کشف المراد، تصحیح حسن زاده آملی، ص346.
115. تلخیص المحصل، ص363.
116. سوره اعراف، 199.
117. سوره نحل، 90.
118. تلخیص المحصل، ص364.
119. جامعهشناسی دین، ملکم همیلتون ترجمه محسن ثلاثی، ص170.
120. همان، ص179.
121. سوره حجرات، 10.
122. جامعهشناسی دینی، ص239، وفصل 14 همان، ص273.
123. جامعهشناسی دین، ص210- 213.
124. دین و چشم اندازهای نو، ص127- 128.
125. سوره رعد، 28.
126. سوره ق، 16.
127. سوره حدید، 4.
128. بحارالانوار، ج67، ص26.
129. سوره انفال، 24.
130. سوره طه، 7.
131. سوره مجادله، 7.
132. سوره بقره، 106.
133. سوره نور، 20.
134. سوره ذاریات، آیات 56- 58.
135. سوره آل عمران، 97.
136. تاریخ تمدن ویل دورانت ج1، عوامل کلی تمدن، از ص3 تا ص136.
ادامه دارد...
/ع