عدالت یکی از پراهمیتترین بحثهایی که در حوزههای گوناگون به آن پرداخته میشود، در دانشهایی چون اقتصاد، سیاست، فقه و امثال آن موضوع عدالت جایگاهی بس رفیع دارد. گفتنی است که هریک از این علوم، از منظر خاصی به این مسئله مینگرند. به طور مثال، هنگامی که از شرط بودن عدالت برای یک حکومت صحبت میکنیم، آن دانشی که در این باب سخن میگوید، فلسفه سیاسی است. در دانش فقه نیز همچون فلسفه سیاسی مسئله عدالت مطرح است، اما عدالت در فقه معنا و کاربردی دارد که در فلسفه سیاسی آن معنا و کاربرد مدنظر نیست. در فقه عدالت را با توجه به اینکه بعضی از امور به لحاظ شرعی متصف به عدالت میگردد، بحث میگردد. با وجود اینکه در هریک از علوم یادشده و علومی نظایر اینها، به مبحث عدالت، متفاوت نگریسته میشود، اما میتوان فصل مشترکی در این موضوع برای دانشهای یادشده، باز کرد. آن فصل مشترک این است که عدالتی که در هریک از این علوم مورد بحث و بررسی قرار میگیرد، متصف به امور انسانی است. به بیان دیگر موصوف عدالت، افراد انسانی است که به آن متصف میشود. برای نمونه در فقه که از عدالت بحث میشود، آن عدالت به آدمی باز میگردد. به این معنا که زمانی که به طور مثال، گفته میشود یکی از شرایط رهبری جامعه مسلمین عدالت است، این معنا از این عبارت به ذهن متبادر میشود که آن شخصی که به عنوان رهبر میخواهد انتخاب گردد، صفت عدالت را به همراه داشته باشد. پس عدالت به شخص متصف گردید. اما جدای از طرح مسئله عدالت در علوم مذکور و توجه به فصل مشترک میان آن علوم در مورد بحث عدالت، در الهیات نیز این مسئله مطرح میشود، منتهی تفاوتهای دراز دامنی در طرح این مسئله در الهیات و علومی همچون فقه، سیاست و... وجود دارد. بارزترین تفاوت این است که عدالتی که در الهیات و دین به آن متذکر میشود به عنوان وصفی از خداوند در نظر گرفته میشود که همانطور که پیشتر بیان نمودیم در آن علوم، عدالت وصفی برای انسان بود. با توجه این تفکیکی که مورد طرح بحث عدالت در دانشها کردیم، باید بگوییم که محور بحث ما عدالت مطروحه در الهیات و دین است نه آن معنا و برداشتی که دیگر علوم از خود به جای گذاشتهاند. از اینرو هرجا که از عدالت سخن میگوییم، مراد عدالت مطرح شده در الهیات است. در همین ابتدا باید گفت که برای پرهیز از ابهام در سخن باید مراد خودمان از عدالت را روشن سازیم. گفتنی است عدالت از جمله مفاهیمی است که معانی متعددی برای آن در نظر گرفته میشود که تحقیق در معانی عدالت خود بحث مفصلی است که باید از کتابهای مفصلی که در این زمینه نگاشته شده است، جستجو نمود. اما برای مشخصشدن بحث باید گفت که در اینجا عدالت به معنای خوبی و نیکی است که در تقابل با ظلم- که به معنای بدی است- در نظر گرفته شده است. گفتنی است بحث عدالت- که مراد همان عدل الهی است- که در الهیات و دین سخن از آن میشود، مدار بحث اندیشمندان زیادی بوده است. برای نمونه در عالم اسلام، مسئله عدل الهی یکی از جنجالی برانگیزترین مسائل کلامی و حتی فلسفی بوده است و با توجه به بحثهایی که فلاسفه و متکلمین غربی در دورههای متمادی و حتی دورههای اخیر در مورد آن میکنند، بحث عدالت الهی، جذاب، دلنشین و زنده است. اهمیت این بحثها، در این است که اگر تصویری صحیح از خدای عادل عرضه شود، بسیاری از اشکالات و نقایصی که به خداوند وارد میکنند از ساحت او بیرون میماند و همچنین خدایی که انسان میتواند با آن تعامل صحیح داشته باشد، خدایی عادل است.
انواع عدالت
عدالت به عنوان وصفی از اوصاف الهی خود به سه قسم تقسیم میگردد:
الف) تکوینی: که هر موجودی را با توجه به استعداد و استحقاق وجودی، در مقام ایجاد، کمال داده است؛
ب) تشریعی: عدالت خداوند در این مرحله، به احکام باز میگردد به این معنا که خداوند به انسان یک سری تکالیف و حقوق سپرده است که باید انسان آن را به نحو شایستهای انجام رساند. منتهی در محول کردن این تکالیف و حقوق، عسر و حرجی در آن احکام به جای نگذاشته است. از اینرو گفته میشود که خداوند تشریعا، احکام عادلانهای وضع کرده است.
ج) جزایی: نظام پاداش و جزای خداوند نیز عادلانه است. هنگامی که میخواهد به حسابرسی انسانها در قیامت بپردازد به هریک در فراخور عملش پاداش یا جزا میدهد. در آن جا نیز خداوند حقی از کسی ضایع نمیکند بلکه نهایت عدالت را نیز رعایت میکند.
با توجه به این مقدمات دو پرسش جدی بهوجود میآید که سیر بحث ما در جهت پاسخ به این دو پرسش است. سوال نخست این است که به معنی دقیق کلمه، صفت عدالت، مربوط به ذات خداوند است یا فعل خداوند؟ دوم اینکه در ادیان و آئینهای مختلف چه تلقیای از خداوند وجود دارد؟ در پاسخ دومین سوال باید گفت: در نظر دئیستها، اگر خداوند دارای صفاتی چون قادر مطلق بودن، مهربان بودن و امثال آن است، از اینرو با توجه به این صفات، خداوند میتواند با تکتک انسانها صحبت نماید و همه انسانها به نوعی در زندگی خود تجارب دینی را به همراه داشته باشند. در نظر اومانیستهایی همچون فوئر باخ، خدا ساخته ذهن بشری است و یا اینکه در فرهنگ بشری شکل میگیرد. پراگماتیستها از خداوند به عنوان موجودی که تحقق عینی ندارد، سخن میگویند و آن را حاصل جمع آرمان بشر میدانند. در ادیان شرقی همچون هندو، برهمی یا روح کلیای وجود دارد که متشخص به هیچ خصوصیتی نیست. از اینرو خدایی که متصف به وصفی نباشد، نمیتواند دارای عدالت نیز باشد. در نظر عدهای دیگر خداوند دارای وصف و موجودی متعین و متشخص است، اما تنها اوصاف متافیزیکی را خدا داراست؛ اوصافی همانند ازلیت، ابدیت، لامکانی و لازمانی.
دئیستها را میتوان از طرفداران تقریر از وجود خداوند دانست. گفتنی است در این تلقی خداوند تنها اوصاف متافیزیکی دارد و از اوصاف اخلاقی همچون عدالت بیبهره است. ادیان ابراهیمی تقریری کاملتر از شکل اخیر است. به این بیان که: در ادیان ابراهیمی (اسلام، مسیحیت و یهود) خداوند دارای وصف و موجودی متعین و متشخص است که علاوه بر دارا بودن اوصاف متافیزیکی، اوصاف اخلاقی نیز دارد. اینکه خدای ادیان ابراهیمی و برخی از ادیان دیگر، به خدای متشخص یا Personal نامبردار است. به این دلیل است که در انسان بعضی از اوصاف خدا یافت میشود و به جهت این شباهت اوصاف نمونه دقیق است که خدای این ادیان را متشخص مینامند.
اما در مورد سوال اول اینکه آیا عدالت وصف ذات خداست یا فعل او، دو نظر وجود دارد. عدهای عدالت را وصف ذات خداوند میدانند. استدلال آنان این است که هر فعلی در نهایت به ذات خداوند برمیگردد؛ چرا که اگر ما با نگاه دقیق فلسفی به خداوند نگاه کنیم، متوجه میشویم که خداوند دارای یک وجود است که آن وجود منشا فعل نیز گردیده است.
در مقابل این نظریه، عدهای عدالت را وصف فعل خداوند میدانند. شرح نظریه آنان اینگونه است که در صفات ذات ما صفاتی داریم که از مقام ذات او منبعث میشود؛ یعنی اگر از خداوند هیچ فعلی سر نزند او متصف به صفاتی چون ازلیت و ابدیت است. اما در صفات فعل، افعالی از خداوند صادر میشود و این افعال است که متصف به عادلانه یا ظالمانه میشود. در مورد عدل همینگونه است.
منبع:روزنامه رسالت شماره 6048
ارسالی از طرف کاربر محترم :amirpetrucci0261
/ج