زندانها به چند دسته تقسیم میشوند اما همه آنها وضع بسیار رقتانگیزی دارند؛ آن دسته از زندانهایی که تعدادشان از همه بیشتر است، عبارت از زندانهایی است که هر شخصیت بلندپایه در خانه مسکونی خود دارد. هر ایرانی صاحبنام خیال میکند که اگر شخصا افرادی را محاکمه و مجازات نکند، مقام اجتماعی وی تنزل پیدا خواهد کرد. نتیجه آنکه هر شخصیتی به ناحق به خود اجازه و حق میدهد، مقصرین را به چوب ببندند یا زیرنظر و مراقبت افراد خود، در خانهاش زندانی کند. او حتی انجام چنین خدمتی نسبت به زیردستان و دوستان و آشنایانش را نیز از وظایف شخصی خود میپندارد. این حق برای همه است و موجب اجحافها و افراطکاریهای انکارناپذیری شده است. هرچند که سنت رایج در کشور، راه اغماض و چشمپوشی را نیز در این مورد باز گذاشته است.
زندان حاکم تهران از آن دست زندانهایی است که در آن بیش از دیگر جاها متهم نگه داشتهاند. این زندانها در گوشه یکی از راهروهای بازار که برحسب موقعیتش «چهارراه» نامیده میشود، قرار دارد- هنگام روز زندانیها را در زیر زمین، درحالیکه گردن، پاها یا دستهای آنها را در زنجیر بستهاند، نگه میدارند. در شب آنها را به تیری میبندند و هرگونه حرکت از آنها سلب میشود. این زندان از سوی دولت به یک شخص عادی اجاره داده میشود و چون پول غذای زندانیان از بودجه دولتی تامین و پرداخت نمیشود، هرکدام از افراد زندانی پول غذای خود را به «اجارهدار زندان» میپردازند و همین پولها محل درآمد وی را تشکیل میدهند.
نظر به اینکه صدقه دادن و احسان در ایران خیلی متداول است، بسیاری از عابران هنگام عبور از کنار زندان پول سیاهی به کف دست زندانیان که نصف آنان بیگناه هستند میاندازند. تعداد زیادی از آنان سر هیچ حبس شدهاند و همانطور هم بدون محاکمه و بازپرسی قضایی، آزاد میشوند. در موقع دستگیری نیز همه نوع تنبیه و مجازات درباره آنان مجاز محسوب و بیحساب و کتاب فیالمجلس اعمال میشود. با وجود این وضع زندگی آنان در مقایسه با وضع زندگی سایر زندانیانی که در زیرزمینهای قصر، به نام «انبار» (انبار شاهی) محبوس شدهاند، بهتر است. آنجا بر حسب جنایتی که مرتکب شدهاند آنان را در دستههای پنج تا شش نفری با غل و زنجیرهایی در گردن یا کمر یا پاها بههم بستهاند. زنجیرها آنقدر سنگین است که زندانیان به زحمت میتوانند وزن آنها را تحمل کنند. گاهی یکی را بهطور مجرد به حلقه محکمی در دیوار میبندند. مدت ایامی که زندانیان باید در زندان بمانند هیچوقت معلوم نیست. آنها در زندان طعمه انواع و اقسام حشرات موذی هستند و گرسنگی بیداد میکند. (چون جز یک تکه نان خالی و یک کوزه آب چیزی به آنان داده نمیشد.) روی کف نمور زندان میخوابند، بدون آنکه اثری از تابش نور آفتاب را ببینند یا جز بوی زننده سرداب، هوای تازهای استنشاق کنند. آنها برای رهایی کامل از چنین وضع فلاکتباری، فقط به امید و در انتظار مرگ هستند. امید و انتظاری که خیلی زود به تحقق میانجامد و اغلب وقتی که به سراغ آنان میروند با جسدهایی که به بند آهنی بسته شدهاند روبهرو میشوند.
مجازات و تنبیهات متداول زندانیها سه نوع است:
1- برای تقصیر و گناه جزئی، از قبیل میخوارگی، کتک کاری، دعوا و غیره؛ شلاق زدن به کف پا از همه تنبیهات دیگر رایجتر است.
2- برای سوءقصد به جان شاه یا توطئه علیه امنیت کشور یا جرمهای بزرگ دیگر زندانی کردن در انبار شاهی.
3- برای دزدی مسلحانه، حملات شبانه، شکستن در و پنجره به قصد دزدی و جنایتهای دیگر از این قبیل، بریدن سر یا قطع کردن دست بهعنوان مجازات در نظر گرفته میشود.
اگرچه دولت ایران به منظور اجرای اعمال بشردوستانه دو قرارداد با دولتهای اروپایی به امضاء رسانده است، ولی از سوی آن کشورها برای تحقق چنین هدفهایی مطلقا نظارتی بهعمل نمیآید. بردگی و اعمال شکنجه که در دوران تفتیش عقاید متداول بود، هنوز هم در این کشور رواج کامل دارد و به این ترتیب ملتهای متمدن موردتحقیر قرار میگیرند. علاقه و اشتیاقی که دیپلماتهای اروپایی برای بالا بردن نفوذ و قبولاندن نظریات خود به دولت ایران اغلب در مسائل ناچیز نشان میدهند یا در بستن پیماننامه و قرارداد در مواقع بروز حوادث مهم در مشرق زمین، فوقالعاده است اما بهنظر چنین میآید که آنها با سکوت خود در قبال این همه ظلم و ستم و سبعیتی که هر روز در این کشور به انسانها روا داشته میشود، بر همه آن جنایتها مهر تایید و تشویق گذاشتهاند.
شلاق زدن به کف پای بعضی از بیگناهان گاهی فقط به این منظور است که آنها را وادار به دادن اطلاعاتی بکنند که افراد مزبور از آن آگاهی دارند. فرد مورد نظر را به «فلک» میبندند و با ترکههای نازک، ضرباتی که تعداد آنها از قبل مشخص شده و گاهی از چند صد ضربه نیز تجاوز میکند، بر کف پاهای وی وارد میآورند. میرغضبان تا آنجا میزنند که ترکهها یکی بعد از دیگری بشکنند. بعد از این شکنجه وحشتناک که مردی زورمند را ناقص و لت و پار میکنند، نعش متهم را که خونآلود و بیهوش چون مردهای افتاده است، به زندان یا خانهاش میبرند. گاهی هم او را در کوچه، پای دیواری رها میکنند و حس ترحم عابران باعث میشود که وی را از روی زمین بلند کنند و به خانهاش برسانند. چون شلاق زدن تنها از اختیارات حکومت نیست و هرکس میتواند این تنبیه را در مورد دیگران اجرا کند، مثلا ارباب به بهانه کوچکترین خطا نوکر خود را به چوب میبندد، روی این اصل تعداد زیادی از ایرانیان در طول عمر خود طعم فلک را چشیدهاند اما اروپاییان نهتنها از نفوذ خود برای منع چنین کارهای خشن و ناصحیح استفاده نمیکنند، بلکه خود نیز به پیروی از ایرانیان برای تنبیه دیگران، به همین صورت عمل میکنند و با این کار جرم مضاعفی را مرتکب میشوند، زیرا به موجب قوانین زدن ایرانیان برای آنها ممنوع است.
منبع: سفرنامه مادام کارلاسِرِنا، ترجمه علی اصغر سعیدی