«سخن از نفس است. نفس آدمى جوهرى بسیط است که از شأن او بُوَد ادراک به ذات خویش و تدبیر و تصرّف در این بدن محسوس».(1)
این نفس، همان است که گاهى روح، گاهى جان و گاهى هم دل خوانده مىشود و بخشى از وجود آدمى است. آدمى از دو بخش ساخته و پرداخته شده است: جسم و جان. بر این اساس، انسان، موجودى نیمه آسمانى و نیمه زمینى است ؛ آمیزهاى از روح خدایى و جسم خاکى.
بحث، بر سر این است که چگونه مىتوان این نفس را از حالت «امّاره بودن»(2) خارج کرد، پرورش داد و نگهبانى کرد تا در مسیر کمال خویش قرارگیرد.
«خلاصه نفس انسان، دل است، و دلْ آینه است، و هر دو جهان، غلاف آن آینه. و ظهور جملگى صفات جمال و جلال حضرت الوهیّت به واسطه آن آینه. چون نفس انسان که مستعدّ آینگى است، تربیت یابد و به کمال خود رسد، جملگى صفات حق در خود مشاهده کند. نفس خود را بشناسد که او را از بهر چه آفریدهاند. آنگه بازداند که او کیست، و از براى کدام سِر، کرامت و فضیلت یافته است. و لکن تا نفس انسان به کمال آینگى رسد، مسالک و مَهالک بسیار قطع باید کرد، و آن، جز به واسطه سلوک بر جاده شریعت و طریقت و حقیقت دست ندهد.(3) تا به تدریج چنان که در ابتدا آهن از معدن بیرون مىآورند و آن را به لطایف الحیل، پرورش گوناگون مىدهند و در آب و آتش، و به دست چندین استاد گذر مىکند تا آینه مىشود، وجود انسان در بدایت در معدن آهن این آینه است. آن آهن را از معدن وجود انسان به حسن تدبیر بیرون مىباید آورد، و به تربیت به مرتبه آینگى رسانیدن، به تدریج و تدرّج».(4)
ما وجود ظاهرى خود را مىبینیم و بدان توجه همیشگى داریم، و در پرورش و نگهدارى آن مىکوشیم. اگر بیمار شویم به پزشک مراجعه مىکنیم ؛ اگر گرسنه شویم میل به غذا مىنماییم و چون گرما و سرما ببینیم، در صدد رفع آن برمىآییم. جسم، به غذا، پرورش و همچنین ورزش نیاز دارد و هیچگاه از این نیازها غافل نیستیم ؛ امّا روح و دل ما شاید از ناتوانى و گرسنگى رنج ببرد و بدان بىتوجّه باشیم. شاید اصلاً گرسنگى روح را در نیابیم و بیمارى و دردش را احساس نکنیم.
باید به پرورش نفس پرداخت
اصل و اساس وجود آدمى اندیشه و روح است. هرچه روح را بهتر و بیشتر ورزش و پرورش دهد، یقیناً در انسانیت انسان، مؤثّر است.
سعدى در بوستان خود چنین آورده است:
مپرور تن ار مرد رأى و هُشى
که او را چو مىپرورى مىکشى
خردمند مردم، هنر پرورند
که تن پروران از هنر لاغرند
کسى سیرت آدمى گوش کرد
که اوّل سگ نفس، خاموش کرد
خور و خواب تنها طریق دد است
بر این بودن، آیین نابخرد است
خنک نیکبختى که در گوشهاى
به دست آرد از معرفت توشهاى.(5)
این نفس را باید به گلهاى فضایل پرورد و از آزار و نیش خار و رذایل محفوظ داشت. فضایل و رذایل، انواع زیاد دارد ؛ اما هر کدام به چهار جنس کلّى تقسیم مىشود.
در این باره خواجه نصیرالدین طوسى در کتاب گهربار اخلاق ناصرى چنین مىگوید: «فضایل چهار بُوَد. یکى تهذیب قوّت نظرى و آن حکمت بود. دوم از تهذیب قوّت عملى و آن عدالت بُوَد. سیم از تهذیب قوّت غضبى و آن، شجاعت بُوَد. و چهارم از تهذیب، قوّت شهوى و آن عفّت بُوَد».(6)
و در جایى دیگر آمده است: «چون فضایل در چهار نفس محصور است، اضداد آن که اجناس رذایل بُوَد هم چهار تواند بود و آن جهل باشد که ضد حکمت است، و جُبن که ضد شجاعت است، و شَرَه(7) که ضد عفّت است، و جور که ضد عدالت است».(8)
درباره پرورش نفس، خواجه نجمالدین رازى در کتاب مرصاد العباد، چنین آورده است: «بدان که نفس، دشمنى است دوستْروى، و حیلت و مکر او را نهایت نیست، و دفع شر او کردن و او را مقهور گردانیدن، مهمترینِ کارهاست ؛ زیرا که او دشمنترینِ جمله دشمنان است، از شیاطین و دنیا و کفّار. پس تربیت کردن نفس، و او را به صلاح باز آوردن، و از صفت امّارگى، او را به مرتبه مطمئنگى رسانیدن، کارى مُعظَم است. و کمال سعادت آدمى در تزکیه نفس است، و کمال شقاوت او در فروگذاشتِ نفس است بر مقتضیات طبع. از بهر آنکه از تزکیت و تربیت نفس، شناخت حاصل شود، و از شناخت نفس، شناخت حق(9) لازم مىآید، و معرفت، سرِ همه سعادتهاست...».(10)
در بخش دیگرى از کتاب اخلاق ناصرى آمده است: «از اسباب حفظ نفس و التزام وظایف حمیده بُوَد، چه از قبیل نظریات و چه از قبیل عملیّات، بر وجهى که روز به روز، نفس را به خروج از عهده وظیفهاى که هر یک مؤاخذت مىکند، و اخلال و اهمال آن به هیچ وجه جایز شمرد، و این معنا به جاى ریاضت بدنى است در طب جسمانى، و مبالغت اطبّاى نفس در تعظیم امر این ریاضت از مبالغت اطبّاى بدن در تعظیم نفى آن ریاضت بیشتر باشد؛ چه، نفس چون از مواظبت نظر معلّل شود، و از فکر در حقایق و غوص در معانى اعراض کند، به بلادت (بلاهت) گراید، و مواد خیرات عالم قدس از او منقطع شود، و چون از حلیت عملْ عاطل گردد، با کَسَلْ (کاهلى) اُلفت گیرد و به هلاکتْ نزدیک شود؛ چه این عطلت و تعطیل، مستلزم انسلاخ از صورت انسانیت است و رجوع به رتبت بهایم بُوَد، و انتکاس(11) حقیقى این است ؛ نعوذ باللَّه منه».(12)
نفس امّاره را باید کشت
نفس امّاره، دزد خانه دل و جان ماست. باید از این دزد، خانه را نگهبان بود. این دزد البته به دنبال اشیا و گوهرهاى گرانبهاست.
سنایى مىگوید:
دزدِ خانه است نفس، حالى ببین
زو نگهدارْ خانه دل و دین
دزد بیرون، خسیسْ(13) دزد بُود
دزد خانه، نفیسْ(14) دزد بُود.(15)
این نفس امّاره را باید کُشت و به فرموده قرآن باید به «نفس مطمئنّه» رسید. کشتنِ این دزد و خصم درون، کار انسانهایى است که ریاضتها و رنجهاى عبادت و شبْزندهداریها را بر خود هموار مىکنند.
راه نگهبانى و کشتن نفس امّاره در نظر بعضى از بزرگان، محروم داشتن او از تمایلات و تقاضاهایى است که هر روز به شکلهاى گوناگون آن را طرح مىکند.
در این مورد، ابوالحسن هُجویرى در کتاب کشف المحجوب گوید: «... پس طالبان این درگاه را واجب بُود که پیوسته طریق مخالفت وى سپرند تا به خلاف وى، مر روح و عقل را مدد کرده باشند که آن، موضع سرّ خداوند است. متابعت نفس، صعبترین حجاب است».(16)
همو در جایى دیگر مىگوید: «مجاهده با این نفس و تمایلات دنیایى او سخت دشوار است ؛ براى آنکه کوششى است بر خلاف میل و شهوت که از زندگى بشر جدا نیست و رکنى از ارکان حیات اوست. و اینکه رسول اکرم، این مبارزه و مجاهده را «جهاد اکبر»
مىنامد، از اینجاست: «رَجَعْنا مِنَ الْجِهادِ الْاصْغَر إلَى الْجِهادِ الأکْبَرِ. قیلَ یا رَسُول اللَّه، مَا الجِهادُ الأکْبَر. قال: ألا وَهىَ مُجاهدةُ النَّفس» ؛ بازگشتیم از جهاد خُرد تو، یعنى از غزو، بهسوى بزرگتر. گفتند: یا رسول اللَّه! جهاد بزرگتر کدام است؟ فرمود: «مجاهدت نفس». و رسول(ص) مجاهدت نفس را بر جهاد، تفضیل نهاد از آنچه رنج آن زیادت بود از رنج جهاد و غزوه، و بدانچه خلاف هوا و قصر کردن نفس، کارى شگرف است».(17)
مولانا در مثنوى اینگونه مىگوید:
مشورت با نفسِ خود گر مىکنى
هرچه گوید، کن خلاف آن دنى
مشورت با نفسِ خویش اندر فعال
هرچه گوید، عکس آن باشد کمال.(18)
مولوى در دفتر سوم با تمثیل به داستان مارگیر که اژدهاى افسردهاى را بسته و به بغداد آورده بود، به احوالات نفسانى مىپردازد:
نفس اژدرهاست، ار کى مرده است
از غم بىآلتى افسرده است
گر بیاید آلت فرعون او
که به امر او همى رفت آب جو
آنکه او بنیاد فرعونى کند
راه صد موسى و صد هارون زند
اژدها را دار در برف فراق
هین مکش او را به خورشید عراق
تا فسرده مىبُوَد آن اژدهات
لقمه اویى چو او یابد نجات.(19)
دل، حریم پاکى است که باید از آن نگهبانى کرد و بر آن، مراقبت داشت، چنانکه خداوندْ مراقب ماست(20) و مراقبت همه چیز است.(21)
باید از دل، محافظت کرد
مُراقبه، نگهبانى دل و اصل سلوک(22) است. مراقبت، نزد اهل سلوک، محافظت قلب است از کارهاى پست. حقیقت مراقبت، عبادت حق است.
در کتاب شرح مقامات اربعین آمده است که ابراهیم خواص گوید: رفتم به دیدن شِبْلى. دیدم به مراقبه نشسته و در، بر اغیار بسته، بدنش حرکت نداشت و دیده بر هم نمىگذاشت. گفتم : مگر مرده است؟ بعد از ساعتى در من نگریست. گفتم: یا شیخ! این حالت چیست؟ گفت: به نگهبانى دل، مشغولم.(23)
براى مراقبت از دل باید پیوسته در ذکر حق بود و جز او را یاد نکرد. اگر خدا را یاد کنیم، او نیز ما را یاد خواهد کرد: «فَاذْکُرُونى أذْکُرْکُمْ».(24)
و باید که این ذکر، دائمى و لا ینقطع باشد ؛ که اگر چنین باشد، خداوند، ما را رستگار خواهد کرد: «واذْکُروُاللَّهَ کثیراً لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون».(25)
غزالى در کیمیاى سعادت، بهترین ذکر را نماز مىداند: «و بدان که مقصود همه عبادات، یاد کردن حق تعالى است و عماد مسلمانى نماز است ؛ و مقصود وى حق است، چنان که گفت: «إنَّ الصَّلوة تَنْهى عَنِ الْفَحشاءِ وَالمُنْکَرِ، وَلَذِکْرُ اللَّهِ اَکْبَرُ».(26)
چون یاد خدا بیاید، یادهاى دیگر مىرود. خدا پاک است، پس ما را پاک مىکند، همانطور که چون نور بیاید، تیرگى و شب مىرود.
مولانا در دفتر سوم مثنوى گوید:
ذکر حق پاک است، چون پاکى رسید
رخت بر بندد، برون آید پلید
مىگریزد ضدّها از ضدّها
شب گریزد چون برافروزد ضیا(27)
چون درآید نام پاک اندر دهان
نى پلیدى مانَد و نى اندُهان.(28)
نجمالدین رازى در مرصاد العباد مىنویسد:
«بدان که حُجُب روندگان (سالکان)، نتیجه نسیان است، و نسیان، بدان سبب بُود که در بدایت فطرت، چون وجود روح پدید آید، عین وجود او دوگانگى ثابت کرد میان او و حضرت، تا اگر چه روح، حق را در آن مقام به یگانگى دانست، امّا به یگانگى نشناخت ؛ زیرا که شناخت از شهود برخیزد. تعلّق روح به قالب از براى آن بُود تا دو خلق چون نفس و دل حاصل کند تا در مقام شهود، چون روحْ بذل وجود کند، او را خلیفتى باشد که قائم مقامىِ او کند. و چندان که روح بر عالم مُلک و ملکوتْ گذر همى کرد تا به قالب پیوست، هر چیزى که مطالعه مىکرد، از آن ذکرى با وى مىماند، و بدان مقدار از ذکر حق بازمىماند. تا آنکه جمعى را چندان حجب از ذکر اشیاى مختلف پدید آمد که به کلّى حق را فراموش کردند. پس چون حجب از نسیان پدید آمد، لاجرم در مقام معالجه از شفاخانه قرآن، این شربت مىفرماید که «اُذْکُروُ اللَّهَ ذِکراً کثیراً» تا باشد که از حجب نسیان و مرض آن خلاص یابند».(29)
براى مراقبت از نفس، گاهى هم لازم است که از خلق کناره گیریم و در انزوا و عزلت به نگهبانى و پرورش دل بپردازیم. انسان براى آنکه در آسمانها معروف باشد، باید در زمین، گمنام باشد. اگر مشهور و معروف در میان خلق باشیم، به یقین، عشق الهى را در دل ما ننهند ؛ همان گونه که در جایى که محلّ آمد و شد خلق است، گنج نگذارند.
در قسمت دیگرى از مرصاد العباد آمده است: «بدان که بناى سلوک، راه دین، و وصول به مقامات یقین، بر خلوت و عزلت است و انقطاع از خلق. و جملگى انبیا و اولیا، در بدایت حالت، خلوت داشتند تا به مقصود رسیدهاند. چنان که اوّل، خلوت و عزلت بر دل خواجه،(30) شیرین گردانیدند. و در روایت مىآید: در کوه حرا به خلوت و طاعت مشغول گشتى، بیش از وحى یک هفته و دو هفته، و نیز یک ماه در روایت آمده است. و این ضعیف،(31) خلوتخانه خواجه را بر کوه حرا به مکّه زیارت کرده است، غارى است بر آن کوه، سخت با روح».(32)
مولوى در این باره مىگوید:
خویش را رنجور ساز، اى مرد کار!
تا تو را بیرون برند از اشتهار
کاشتهار خلق، بند محکم است
در ره، این، از بندِ آهنْ کى کم است؟
گر تو باشى نامدار اندر بلاد
گر نهاى، واللَّهُ أَعْلَم بالرّشاد
اندر آن ویران که آن معروف نیست
از براى حفظ گنجینه زرى است
موضع معروف کى بنهند گنج
زین قبیل آمد فرح ور زیر رنج
روى در دیدار کن تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
قعر چه بگزید هر کو عاقل است
زان که در خلوت، صفاهاى دل است
خلوت از اغیار باید نِى ز یار
پوستین بهر دى آمد نى بهار
البته کنارهگیرى از اولیاء اللَّه را نمىگوید ؛ چرا که از صحبت مردان خدا روشنىِ دل حاصل مىشود. دلهاى تیره را به صحبت مردان روشنْ دل مىتوان صاف و ساده کرد:
هر ولى را نوح کشتیبان شناس
صحبت این خلق را توفان شناس
کم گریز از شیر و اژدرهاى نر
ز آشنایان وز خویشان درگذر
باید به خداوند، توکّل کرد و به حقیقت، عاشق شد.
عین القُضاة همدانى در تمهیدات مىگوید:
«اى عزیز! به خدا رسیدن، فرض است و لابد هرچه به واسطه آن به خدا رسند، فرض باشد به طالبان. عشق، بنده را به خدا رسانَد. پس عشق، از این معنا فرض راه آمد. کار طالب آن است که در خود جز عشق نطلبد. وجود عاشق از عشق است. بى عشق، چگونه زندگانى کند؟ حیات از عشق مىشناس و ممات، بىعشق مىیاب. سوداى عشق از زیرکى جهان ارزد و دیوانگى عشق بر همه غفلتها افزون آید. هر که عشق ندارد، مغبون و بىحاصل است. هر که عاشق نیست، خودبین و پُرکین باشد و خودرأى بُود».
کلام را با اشعار مولوى به پایان مىبریم که مىگوید: نباید به نانْ مشغول باشیم، بلکه باید به حُسن و نیکویى نانوا بپردازیم:
بهر نان، شخصى سوى نانوا دوید
داد جان، چون حُسن نانوا را بدید
بهر فرجه(33) شد یکى تا گلستان
فرجه او شد جمال باغبان
همچو اعرابى که آب از چَه(34) کشید
آب حیوان از رخ یوسف چشید
رفت موسى کاتشى آرد به دست
آتشى دید او که از آتش برست(35)
در جایى دیگر مىگوید:
من غریبم از بیابان آمدم
بر امید لطف سلطان آمدم
بوى لطف او بیابانها گرفت
ذرههاى ریگ هم جانها گرفت
چون بدینجا بهر دینار آمدم
چون رسیدم، مست دیدار آمدم(36)
پینوشت ها :
1. اخلاق ناصرى، خواجه نصیرالدین طوسى، ص 48.
2. به معناى بسیار امر کننده، اغوا کننده و برانگیزاننده به بدى و شرّ.
3. اشاره به این نکته دارد که راهها در سلوک عرفانى براى سلامت نفس (بهداشت روانى) بسیار است که باید در انتخاب آن دقت کرد و مورد تأیید شرع مقدس باشد.
4. مرصاد العباد، نجمالدین رازى، ص 35 - 36.
5. بوستان، ص 145 - 146.
6. اخلاق ناصرى، ص 110.
7. به معناى حریص شدن، میل فراوان به چیزى داشتن.
8. اخلاق ناصرى، ص 17.
9. اشاره دارد به این حدیث: «مَنْ عَرَفَ نَفسَه فَقَد عَرَفَ رَبَّه».
10. مرصاد العباد، ص 94 - 95.
11. سرنگون شدن، سرنگون افتادن.
12. اخلاق ناصرى، ص 156 - 157.
13. فرومایه، دون، پست.
14. با ارزش، پربها، گرانقدر.
15. حدیقة الحقیقه، ص 471.
16. کشف المحجوب، ابوالحسن هجویرى، ص 250.
17. همان، ص 252.
18. مثنوى، دفتر دوم، بیت 2273 - 2275.
19. همان، دفتر سوم، بیت 105 - 106.
20. سوره نساء، آیه 1.
21. سوره احزاب، آیه 52.
22. به معناى در پیش گرفتن راهى و در آن راه رفتن ؛ اشاره به راههایى که عرفاً در آن مىروند.
23. شرح بر مقامات اربعین، سیّد محمّد دامادى، ص 42.
24. سوره بقره، آیه 152.
25. سوره انفال، آیه 45.
26. سوره عنکبوت، آیه 45.
27. نور، روشنایى.
28. مثنوى، دفتر سوم، بیت 186 - 188.
29. مرصاد العباد، ص 127.
30. صاحب، بزرگ، آقا. در اینجا مراد، پیامبر اکرم است.
31. مقصود، شخص مؤلف (نجمالدین رازى) است.
32. مرصاد العباد، ص 134.
33. شکاف، رخنه، گشادگى.
34. مخفّف چاه.
35. مثنوى، دفتر اول، بیت 2785 - 2788.
36. همان، بیت 2782 - 2784.
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن