انسان کامل، مظهر اسماء و صفات حق تعالی است و در عین حال که دارای روح انعطافپذیر و لطیف است، روح حماسه، دفاع و مقاومت در برابر طغیان طغیانگران در او موج میزند. در یک ظرف و در یک عصر و در یک حال، هم چهره حماسه دارد و هم روح عرفان. از اینروست که این دو روح هماهنگ در واقعه عاشورا کاملاً متجلّی گردیدهاند. آمیختن حماسه به عرفان ضرورتی است که بدون آن، ماهیّت قیام عاشورا و چهره پرفروغ حضرت سیدالشهدا علیهالسلام دچار تحریف میگردد.
اساساً حماسه آن حضرت را باید در عرفان او جستوجو نمود. واقعه کربلا گرچه صورت آن حماسی است، اما روح آن عرفانی است که رهبر آن قیام خونین، پلی استوار میان آن دو بنا نهاده است. و این، تنها شأن و مقام آن خلق برتری است که براساس حکم جبلّی، منوّر به نور حق گشته و پرتوهای الهی بر او تابان گردیده و بابهایی از عالم غیب به رویش گشوده گردیده و مفاتیح حقیقت در دست اوست. و اینگونه است شأن انسان والا، یعنی مقام انسان کامل کمّل که به درجه شامخ ولایت تکوینی میرسد و خلیفةاللّه میگردد. و چه زیباست این همه درخشش عرشی در سایبانی فرشی!
معنویت و عرفان حسینی در مناجات عارفانه «عرفه»
«عرفان» شناخت حق تعالی است که مبدأ همه حرکتها و سکونها و عشق احد واحد است و عشّاق الهی، مشتاق کمال ربّند و جلوه و لازمه این شناخت، عبادت است؛ یعنی عارف، عابد خداست و چون عبادت خدا جلوه و ظهور معرفت ذات باری است، عارف تنها خدا را عبادت میکند تا آنجا که عارف غرق عبودیت خدا میگردد و هرگونه حرکات و سکنات وی برای جستوجوی «وجه الله» و رضای او، ظهور پیدا میکند. این آموزههای اصیل عرفانی را میتوان در دعای «عرفه»، که تجلّیگاه عرفان حضرت سیدالشهدا علیهالسلام است، مشاهده نمود. نور عرفان وی آنچنان در تمامی الفاظ و عبارات متجلّی است که ارباب ذوق و اصحاب استعداد، که از سر ارادت به عمق این دریای بیکران فرو میروند، ناگزیر از سوی دیگر، عارف و شیدای عشق الهی بیرون میآیند؛ چیزی که آسودگان ساحلنشین آن دریای معرفت، تصور لذت و بهجت آن را نیز نمیتوانند بکنند.
حقایق عرفانی متجلّی در کلام آن حضرت آنچنان ژرف و عمیقند که نمونه این باریک بینی و ژرفاندیشی حتی در عرفان قدیم و یا همان «حکمت اشراق» بازمانده از ایران باستان، دیده نمیشود. خدا در حکمت و عرفان اشراقی چیزی بیش از یک نور مطلق و محیط نیست و در هیچ یک از آثار بازمانده از آن، تعبیراتی که خود خاستگاه اصلی برهان «صدیقین» در تقریرات متفاوت آن از سوی عرفا و فلاسفه باشد، دیده نمیشود؛ معرفتی شهودی و حضوری، که هدف والای افاضات و علوم کشفی و حضوری است.
معرفت حقیقی حق تعالی از رهگذر استشهاد به حق تعالی
پویندگان راه حق با مرکبهای گوناگون و زاد و توشههای گوناگون راه در پیش میگیرند. گروهی حق را از رهگذر خلق میشناسند و راه استدلال میسپرند. ایشان به سر منزل معرفت حقیقی واصل نمیشوند. عارف حقیقی این شیوه را مطلوب خود نمیداند: «الهی تردّدی فیالآثار یوجبُ بُعدالمَزار»؛1 خدایا! تردد من در آثار صنع تو موجب دوری من از رسیدن به مقام قرب است.
علت اینکه معرفت حقیقی حق از راه ملاحظه مظاهر میسّر نیست، اما با شناخت حق، شناخت مظاهر کاملاً ممکن است، این نیست که در علوم نظری و بحثی چنین تبیین میکنند که وجود علت، مقتضی وجود معلول مشخص و معیّن است و بنابراین، از شناخت علت، شناخت معلول حاصل میشود، و حال آنکه از وجود معلول تنها وجود علتی نامعیّن معلوم میگردد، نه علتی معیّن و مشخص، بلکه بیان صحیح و دقیق مطلب آن است که معلول نحوهای از تعیّنات علت و تطوّرات آن است. پس هر کس علت را بشناسد، شؤون و اطوار آن را نیز به خوبی میشناسد، برخلاف کسی که معلول را بشناسد که او علت را نمیشناسد، مگر به یک نحوه خاصی.2 «کیف یُستدلُ علیکَ بما هو فی وجوده مفتقرٌ الیکَ ایکونَ لغیرکَ من الظهور ما لیسَ لکَ حتّی یکونَ هو المُظهرُ لکَ متی غبتَ حتّی تحتاجَ الی دلیلٍ یدلُّ علیک و متی بَعدُتَ حتی تکون الآثار هی الّتی توصلُ الیک»؛3 چگونه میتوان از آثار تو، که در وجود خود محتاج به تو میباشند، بر وجود تو استدلال کرد؟ آیا برای غیر تو از موجودات ظهوری هست که برای تو نیست تا مرا به تو راهنما باشد؟ چه وقت از دیدههای بصیرت غایب بودهای تا محتاج به دلیل و راهنما باشی که ما را به تو دلالت کنند، و چه زمانی از ما دور بودهای تا آثار صُنعت به سوی تو راهنما باشند؟
از منظر عارف حقیقی و واصل کامل، معلول بالذات را حقیقتی نیست، جز آنکه مضاف و لاحق است و آن را معنایی نیست، جز اینکه اثری و تابعی است از علت، بدون اینکه دارای ذاتی مستقل و سرخود باشد، که این معانی عارض آن شدهاند؛ چنانکه در علت مفیض علیالاطلاق، اهل بودن و مبدأ بودن و قبله نیاز بودن و ملحوق و متبوع بودن، عین ذات اوست. سلسله وجودات از علل و معلولات به ذات بسیطالحقیقه نوریِ وجودیِ مقدّس از درآمیختگی با کثرت و نقصان و امکان و حضور، و حقاً و ذاتاً مبرّا از تعلّق به امر زاید منتهی میگردد، که او به ذات خود فیاض است و به حقیقت خود ساطع، و به هویت خود روشنگر آسمانها و زمین است و منشأ عالم خلق و امر است و همه موجودات را اصلی است واجد و سنخی فارد که حقیقت همان اوست و باقی، شؤون اوست. او ذات است و جز او اسماء و نعوت او؛ او اصل است و ماسوای او اطوار و شؤون او؛ او موجود است و ما سوای او جهات و حیثیات او. پس هرچه هست اوست. «کیف تخفی وانتَ الظاهرُ و کیف تغیبُ و انتَ الرقیبُ الحاضر»؛4 چگونه تو پنهانی و حال آنکه تو آشکاری، و چگونه غایبی و حال آنکه تو ناظر و حاضر هستی؟
از اینروست که آن حضرت از معبود خویش، معرفتی شهودی میطلبد: «فاجمعنی بخدمةٍ توصلنی الیک»؛5 پس مرا در طریقی قرار ده که به تو واصل گردم؛ طریقی که تنها اختصاص به اهل اللّه دارد، چشم از خلق فرو میبندند و خلق را در میانه نمیبینند و حق را به حق میشناسند و غیر حق را به او.
بدین سان، اهل کشف و شهود به عیان میبینند که ماهیات امکانی نمودی بیش نیستند و در حقیقت، اموری عدمیاند و وجود حقیقت همان وجود حق و اطوار و شؤون و انحای آن است و موجودیت ماهیات، بالعرض و به واسطه تعلّق آنها به مراتب وجود است و به هر حال، وجود و صف ذاتی آنهاست. به تعبیر شبستری:
وجود اندر کمال خویش جاری است تعیّنها امور اعتباری است
امور اعتباری نیست موجود
عدد بسیار و یک چیز است معدود.
پس حقایق ممکنات ازلاً و ابداً بر عدمیت خود باقی است و استفاده آنها از نور وجود به وجهی نیست که وجود حقیقی، صفت آنها شود. ماهیات به سبب اجتماعشان از تضاعیف امکانات، که حاصل تنزّلات وجود است، مظاهر و مرائی وجود حقیقیاند. به همین دلیل است که جنید هنگام شنیدن حدیث «کانَ اللّهُ و لم یکن معه شیءٌ»، گفت: «و الآن کما کانَ»؛6 یعنی پس از پیدایش موجودات هم باز همچنان تنها خداست و هیچ چیز با او نیست.
پس عارف حقیقی با مشاهده عیان درمییابد که «لا موجودَ الاّ اللّه» و اینکه «کلَّ شیءٍ هالکٌ الاّ وجهه» (قصص: 88) و معنای «هالک» این نیست که در وقتی از اوقات هلاک میشود، بلکه هر شیئی ازلاً و ابداً هالک است و جز آن قابل تصور نیست؛ زیرا هر شیئی وقتی ذاتش از حیث ذاتش لحاظ شود، عدم محض است و موجود، تنها وجه الله است.
البحرُ بحرٌ علی ما کان من قدمٍ اَنّ الحوادثَ امواجٌ و انهارٌ
لا یحجبّنک اشکالٌ یُشاکلها عمّن تشکّل فیها فهی استارٌ.7
این دیگر تحصیل معرفت نیست، این مرحله خود معرفت است؛ یعنی اشراق و شهودی که جز یک طرف در آن نیست. و این همان، طریق صدیقین است که به حق استشهاد میجویند.
روش صدیقین در شناخت حق بدین صورت است که خود او را شاهد میدانند و ذات او را مستقیماً و بیواسطه و میانجی به ذات میشناسند، نه از رهگذر ذوات ممکنات. این گروه برخلاف طایفه متفکرانی که خلق را واسطه قرار میدهند و حق را به خلق میشناسند، موجودات را گواه و شاهد بر ذات حق قرار نمیدهند: «اولم یَکفِ بربّکَ انّه علی کلِّ شیءٍ شهیدٌ.»(فصّلت: 53) سالکان این طریق، مجذوبان و محبوبان حقّند که مطلوب آنها توحید حالی است و نه توحید رسمی؛ چنانکه آن حضرت در فرازی دیگر از مناجات عارفانه خویش میفرماید: «الهی اَمرتَ بالرجوعِ الی الآثار فارجعنی الیکَ بکسوةِ الانوارِ و هدایةِ الاستبصارِ حتّی ارجع الیکَ مِنها کما دخلت الیکَ منها مصونَ السِّرِ عن النظر الیها و مرفوعَ الهمَّة عن الاعتماد علیها»؛8 خدای من! مردم را امر فرمودی که برای شناختن تو به آثارت رجوع کنند، اما مرا به تجلیّات انوار و راهنمایی استبصار و بینش قلبی بازگردان تا بدون توجه به آثار و اعراض از آنها به سوی تو برگردم و به شهود حضرتت نایل آیم؛ همچنانکه از طریق آثار معرفت تو وارد گشتم. یعنی این طریق را رها سازم و از آن طریق به سوی تو آیم، به گونهای که سرّ درونم به آثار توجه ننماید و همّتم بلندتر از آنها باشد.
بر خلاف اصحاب عقل و استدلال، عارف حقیقی با ترکیب مقدّمات و حدود و حفظ قواعد قیاس و رعایت قوانین تصوری و تصدیقی به جانب معرفت حق نمیرود، بلکه با قلب سلیم و فطرت پاک و توجه تام و خشوع و انابه، به درگاه حق راه مییابد. اینان حق را به حق میشناسند، و این راه با قدمهای حجت و برهان پیموده نمیشود. در این وادی مقدّس طوی، باید نعلین از پای به در آورد و حتی پاهای چوبین و بیتمکین استدلال را به دور افکند و از سر دو جهان برخاست. این معرفت شهودی تنها با زدودن شوائب و علایق امکانی و این جهانی و طهارت قلب و تابش انوار الهی بر لوح دل ایجاد میگردد و این تنها به اکابر مقرّبان حق اختصاص دارد و جز شهدای صالح به آن نایل نمیآیند؛ زیرا صورت این علوم جز با قلم حق اول بر لوح قلبی که دارای استقامت سریرت و سلامت سیرت باشد و با صیقل ایمان از زنگ زدوده باشد، نوشته نمیشود.9 پس حکومت نکند در این قلب، مگر خداوند؛ چنانکه پیامبرگرامی صلیاللهعلیهوآله در اشاره به معرفت چنین قلبی، میفرماید: «قلبُ المؤمنِ عرشُ اللّه»10 یا «قلبُ المؤمنِ بینَ اصبعین من اصابع الرّحمان.»11
بر همین اساس، تنها انبیا و اولیای کامل الهی به سبب قوّه احاطه و به سبب اتصال به عالم قدس در این مضیقهها و تنگناها محصور نیستند و در افقی گسترده و بیانتها سیر میکنند و حق را در همه مشاهد و مجالی میبینند و آن را میشناسند و هیچ جلوهای را انکار نمیکنند: «عمیتْ عینٌ لا تراکَ علیها رقیباً و خسرتْ صفقةُ عبدٍ لم تجعل له من حبّکَ نصیباً»؛12 چشمی که تو را نبیند در حقیقت، کور است و قلبی که از حب و عشق تو خالی است، غرق در خسران و زیان است.
پس باید چشم از خلق فرو بست و حق را به حق شناخت. «بکَ استدلُ علیکَ»،13 «انتَ الّذی لا اله الا انتَ تعرّفتَ لکلِّ شیءٍ فما جهلکَ شیءٌ و انتَ الّذی تعرَّفتَ الیَّ فی کلِّ شیءٍ فرأَیتکُ ظاهراً فی کلِّ شیءٍ و انتَ الظاهرُ لکلِّ شیءٍ»؛14 تویی آن خدایی که جز تو خدایی نیست، خود را به هر چیزی شناساندی. پس هیچ موجودی به تو جاهل نیست و تویی خدایی که خود را در تمام موجودات به من شناساندی. پس تو را در همه موجودات آشکار دیدم و حال آنکه تو ظاهرکننده موجوداتی.
جمالکَ فی کلِ الحقائق سائرٌ و لیس له الاّ حلالک ساترٌ
تجلّیتَ للاکوانِ خلفَ ستورِها فنمّت بما ضُمّت علیه الستائرٌ.15
لقاء الهی؛ علت غایی عرفان حماسی
قلبی که با غیب جهان و جهان غیب متصل گردیده و از ساحت حصول به حضور و از صورت ظاهر به باطن صعود کرده و در معرض تجلّی انوار حقتعالی قرار گرفته، جز به معشوق خویش و لقاء الهی نمیاندیشد. از اینروست که حماسهای عرفانی سر میدهد.
روز عاشورا، آنگاه که لشکر نور و ظلمت در مقابل یکدیگر قرار گرفتند، فرشتگان از آن حضرت رخصت طلبیدند تا او را در پیروزی بر دشمن کمک کنند، اما امام بین پیروزی و لقاء اللّه، دیدار پروردگارش را برگزید؛16 چرا که فیض الهی، حلاوت مؤانست با خویش را به اولیائش چشانیده است:
«یا مَن اَذاقَ احبّائَه حلاوةَ المؤانَسةِ فقاموا بینَ یدیه متعلّقین»17 و این انس خدا در کام قلب، سالک را حلاوتی است وصف ناشدنی!
اگر ساقی دهد ساغر از این دست به یک پیمانه از خود میتوان رست...
خوشا آن دل که از اغیار ببرید خوشا آن جان که از جز یار بگسست
خوشا آن دل که با دلدار آمیخت خوشا آن جان که با جانانه پیوست.
و این مقام و مرتبهای بس بلند و رفیع است که مونسی جز حق تعالی برای خود ندارد. «انتَ المونسُ لهم حیثُ او حشتَهم العوالم»؛18 تویی مونس دوستانت، آنگاه که عوالم هستی آنان را به وحشت میاندازد.
عارف کامل از آنجا که ظهور و حضور ذات حق در تماس عالم وجود را حس میکند و بالعیان مشاهده میکند، به غیر او مأنوس نخواهد شد و چون انس با خدا محقق گشت، وحشت و ترس از غیر او ندارد، چون غیر را به چیزی نمیشمارد، پس تحریفها و ترس و رعبی که از حوادث عالم به وجود میآیند، در انسان اثری ندارد؛ زیرا فرض، آن است که سالک در مقام فناست و کسی را که فانی فی الله است، چه باک از طوفان حوادث؟
آن حضرت، خود این مقام را در نجوای عارفانه خویش طلب نمود: «الهی اطلبنی برحمتکَ حتّی اَصِلَ الیکَ و اجذبنی بمنّکَ حتّی اقبل علیکَ»؛19 خدایا به رحمت خود مرا طلب فرما تا با تو واصل گردم و جذب کن مرا و از این طریق بر من منّت بگذار تا به سوی تو روی آورم.
حضرت، تنها طلب وصل نمیکند، بلکه درخواستی بالاتر دارد؛ قدم فراتر از مقام وصل گذاشته است: وصول به مقام فنا و جذب؛20 مقامی که حاصلش به استناد حدیث قدسی «قرب النوافل» ـ «لایزالُ العبدُ یتقرَّبُ الیَّ بالنوافل، حتی اُحبَّه فاذا أحببتُه کنتُ سمَعه و بصره و لسانَه و یده و رجله، فبی یسمعُ و یبصر و بی ینطق و بی یبطش و بی یمشی» ـ 21 تحقق حواس باطنی است، تا جایی که در تمام مظاهر و مجالی و مرائی تنها حق را شهود میکند.
آری، چنین فنایی، که مشروط به خرق هزاران حجاب است، اختصاص به مهاجران دلباختهای دارد که از بیت نفس بیرون میآیند و سالک راه حق میگردند و به سوی خدا هجرت میکنند و بنیاد خودی برمیاندازند و از هرگونه تعلّقات وجودی و هرچه رنگ تعلّق پذیرد فانی میشوند و دیگر چیزی از خود باقی نمیگذارند.
استادان نگارستان معرفت، مریدان خویش و سالکان و رهروان حقیقت را به وصول به این مقام، که بالاترین درجه در راه سلوک است، ترغیب مینمایند:
بمیرید بمیرید، در این عشق بمیرید در این عشق چو مردید همه روحپذیرید
بمیرید بمیرید و زین مرگ مترسید کزین خاک برایید سماوات بگیرید
بمیرید بمیرید، و زین نفس ببرّید که این نفس چوبند است و شماهمچو اسیرید
بمیرید بمیرید، و زین ابر برآیید چو زین ابر برآیید همه بدر منیرید.22
و بدین سان، هجرت عارفان برای خدا در نهادشان است که در پردههای نفس هجرت کنند تا به دل رسند، آنگاه در پردههای دل هجرت کنند تا به جان نایل آیند، سپس در پس پردههای جان هجرت کنند تا به دیدار جانان رسند. و این درجهای است که حق تعالی او را از خود فانی مینماید و به حق متعال باقی میدارد. آنگاه حق تعالی او را محو جمال خود ساخته و عقل او را مستغرق در معرفت خویش نماید، تا جایی که عارف خود را به کلی نمیبیند و برای او مصائب و رفاه فرقی ندارد. هرچه هست و در هر حالی که هست جز رضای خالق را نمیخواهد. حضرت سیدالشهدا علیهالسلام در سختترین لحظات، آنگاه که از بالای اسب بر روی زمین افتاد، عرض کرد: «صبراً علی قضائک ما لی ربٌّ سواک و لا معبود غیرُک صبراً علی حُکمک.»23 و این مقام از والاترین مراتب اخلاص و بندگی است؛ مقامی جز رضای الهی نجستن و رضای مخلوق را در راه رضای خالق فدا کردن. و این نشانه کمال ایمان و توحید است.
آن حضرت زمانی که اراده فرمودند از مکّه به سمت عراق خارج شوند، خطبهای خواندند که ضمن آن اشتیاق خود به شهادت و افتخارآمیز دانستن آن را بیان نمودند. در ضمن این خطبه میفرمایند: «رضی الله رضانا اهل البیت، نصبر علی بلائه و یوفیّنا اجور الصابرین.»24
خلوص آن حضرت و همواره در پی کسب رضایت الهی بودن، تکیه داشتن بر خدا و امید بستن به نصرت و عنایت او در تمامی لحظات حادثه عاشورا متجلّی است. در خطبهای که شب عاشورا در جمع اصحاب خویش ایراد نمودند، به حمد و ثنای الهی و شکر و ستایش و یاد او پرداختند و حمد را در حال سرّا و ضرّا (مسرّت و غم) از آن خداوند دانستند. حتی در تقدیر از اصحاب خویش، نفرمودند که شما باوفایید، بلکه به خداوند عرض کردند: خدایا، من بهتر و باوفاتر از اصحاب خویش سراغ ندارم: «الّلهمَّ انّی لا اعرفُ اهلبیتٍ ابرُّ ولا ازکی و لا اطهر من اهل بیتی و لا اصحاباً خیرٌ من اصحابی.»25
صبح عاشورا با دیدن حمله سپاه دشمن، اینگونه با خدای خویش مناجات میکردند: «اللّهمَّ انتَ ثقتی فی کلِّ کربٍ و انتَ رجائی فی کلِّ شدةٍ و انتَ لی فی کلِّ شدةٍ و انتَ فی کلِّ امر نزَلَ به ثقةٌ و عدةٌ، کم من همٍّ یضعف فیه الفؤادُ و تقِلُّ فیه الحیلةُ و یخذلُ فیه الصدیق و یشمتُ فیه العدو، انزلته بک و شکوتَه الیکَ، رغبةً منّی الیکَ عمَّن سواکَ ففرّحبةَ عنّی و کشفتَه و انتَ ولیُّ کلِّ نعمةٍ و صاحب کل حسنةٍ و منتهی کلِّ رغبةٍ»؛26 خدایا در هر گرفتاری تو تکیهگاه منی و در هر شدت، تو امید منی و در هرچه برایم پیش آید، تو تکیهگاه و نیرو و ساز و برگ منی. چه بسا اندوهی که دل را سست و انسان را درمانده میسازد. دوست، انسان را وامیگذارد و دشمن، زبان شماتت میگشاید. من همه را با تو در میان گذاشته و به تو شکایت کردهام؛ به خاطر عشقی که به تو دارم، نه به جز تو؛ توهم آن اندوه را برطرف ساختهای. پس تو ولیّ هر نعمت و صاحب هر نیکی و نهایت هر خواستهای.
در آخرین لحظات قبل از شهادت، دعایی دارند که از جمله فقرات آن چنین است: «اللَّهمَّ متعالی المکان، عظیمُ الجبروت... ادعوکَ محتاجاً و ارغبُ الیکَ فقیراً و افرغُ الیکَ خائفاً و ابکی الیک مکروباً و استعین بک ضعیفاً و اتوکَّلُ علیکَ کافیاً...»27
اگر عرفان او حماسهای جاودانه میسازد و اگر عارف ،اهل حماسه است، برای آن است که خون او برای علوّ کلمةاللّه ریخته شود؛ جنگ عارف، «حبّاً لله» و برای اعتلای «کلمةاللّه» و حفظ دین است.
انسان کامل، «رحمةللعالمین» است. بنابراین، باید راهزنان کوی حق را از میان بردارد. اولیای الهی، که مظهر رحمت خدایند، ارمغانی برای کل جامعه هستند و باید مزاحمان جامعه بشری را از سر راه آنان بردارند، و این ممکن نیست، مگر اینکه شیطان از درون و بیرون جامعه منزوی شود و انزوای شیطان بیرون هم بدون جنگ ممکن نیست. حضرت سیدالشهدا علیهالسلام نیز مرگی را که در راستای احیای دین و کلمةاللّه باشد، حیات طیّبه معرفی میکند.
سأمضی فما بالموتِ عارٌ علی الفتی اذا مانوی حقّاً و جاهد مسلماً
و واسی الرجال الصالحین بنفسه و فارق مثبوراً و خالف محرماً؛28
من به سوی مرگ خواهم رفت، که مرگ برای جوانمرد ننگ نیست، آنگاه که او معتقد به اسلام باشد و هدفش حق باشد و بخواهد با ایثار جانش، از مردان نیک حمایت و با جنایتکاران مخالفت نموده، از دشمن خدا دوری گزیند.
پینوشت ها :
1ـ شیخ عباس قمی، مفاتیحالجنان، دعای امام حسین علیهالسلام در روز عرفه.
2ـ ملّاصدرا، ایقاظ النائمین، ص 27.
3الی 5ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
6ـ ملاصدرا، اسفار اربعه، داراحیاء التراث العربی، چ چهارم، بیروت، 1410، ج 2، ص 350.
7ـ دریا، دریاست؛ همچنانکه از دیرباز بوده است، و حوادث، موجها و رودهاست، و شکلهایی که دریا به صورت آنها درمیآید تو را از آنچه در میان آنها شکل گرفته است در پرده نکند؛ چرا آن شکلها پرده هستند.
8ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
9ـ ایقاظ النائمین، ص 1.
10ـ سید حیدر آملی، جامعالاسرار، تصحیح و مقدّمه کربن و عثمان یحیی اسماعیل، چ دوم، انستیتو ایران و فرانسه، ص 544.
11ـ ملّاصدرا، تفسیرالقرآن، چ دوم، قم، بیدار، 1372، ج 7، ص 10ـ11.
12الی 14ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
15ـ جمال تو در همه حقیقتها روان است و تنها این جلال توست که آن را فرو میپوشاند. در پس پردههای هستی آشکار شدی، ولی آن پردهها آنچه را در میان خود داشتند آشکار ساختند. (سیدحیدر آملی، نقد النقود، ص 45.)
16ـ «... خیرٌ بین النصر علی اعدائه و بین لقاء اللّه، فاَختار لقاء اللّه... (معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعة کلمات الامام حسین، قم، مؤسسه الهادی، 1373، 483)
17الی 19ـ شیخ عباس قمی، پیشین.
20ـ ملّاصدرا در مورد مقام «جذب» میگوید: «حق تعالی را دوستانی است خاص، که آنها را از جمله خلق مختص کرده است و برتری داده. این گروه اولیای خدا هستند که از سوی پروردگار کششی دارند که باعث تفاضل آنهاست بر سایر موجودات، و آنها اصحاب نعم و آلای خاص هستند که سالکان و سائران دیگر از آن بینصیبند. این مجذوبین آنانی باشند که حق تعالی کوههای دلهای آنان را ویران کرده و بنای آنها را نقص و منهدم ساخت، سپس بنایی دیگر بلندتر و تمامتر بنهاد، و یا آنانی که به قول باری تعالی "خلق جدید" یافتهاند و کسانی که خدا چشم و گوش و زبان آنها شده و هیاکل ابدان آنها حقیقتاً خانه خدا شده، فینعدم فی نظره الاکوان و یبقی الملک الدیّان، اولئک فی الحقیقة عباد الرحمان، و غیر هم عبید الهوی و الهوان.» (ملّاصدرا، رسالة فی الواردات القلبیه، ضمن کتاب الرسائل، قم، مکتبة المصطفوی، ص 268ـ269.)
21ـ سیدحیدر آملی، جامعالاسرار، ص 204.
22ـ جلالالدین محمد مولوی.
23ـ معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 510.
24ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج44، ص 366.
25ـ معهد تحقیقات باقرالعلوم، موسوعة کلمات الامام الحسین، ص 395.
26ـ محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، چ دوم، بیروت، مؤسسة الوفا، 1403،ج 45، ص 4.
27ـ موسوعة کلمات الامامالحسین، ص 509.
28ـ عبدالرزاق المقرم، مقتل الحسین، قم، دارالثقافه، ص 184 / محمدباقر مجلسی، پیشین، ج 44، ص 315.
ارسال توسط کاربر : sm1372
/ن