در حالى که دنیا را جهل و ضلالت ، وحشىگرى و آدم کشى فرا گرفته بود،و مردم در بىسوادى و بىفرهنگى بسر مىبردند،و با هر گونه پیشرفت و تمدن مبارزه نموده،و از یادگیرى علم و دانش جلوگیرى مىنمودند ، «رسول خدا صلى الله علیه و آله» به پیامبرى مبعوث،و الفباى آئینش را با توحید و علم و قلم شروع کرد (1) و با استفاده از منبع«وحى»درهاى علوم و دانشها را بر روى مردم گشود...
تمام علوم پیامبر خدا و سایر سفیران آسمانى همگى به مولاى متقیان امیر المؤمنین علیه السلام منتقل گردیده ، و او وارث کلیه علوم آسمانى است ، چنانچه حضرت امام باقر علیه السلام در این زمینه مىفرمایند:
«ان الله عز و جل جمع لمحمد (صلی الله علیه واله) سنن النبیین من آدم و هلم جرا الى محمد (صلی الله علیه واله) قیل له:و ما تلک السنن؟ قال:علم النبیین باسره، و ان رسول الله صیر ذلک کله عند امیر المؤمنین (علیه السلام) » (2)
حضرت امام باقر علیه السلام در این حدیث مىفرمایند:خداوند متعال تمام علوم انبیاى گذشته را از زمان حضرت آدم تا بعثت رسول صلى الله علیه و آله به آن حضرت مرحمت فرمود،و رسول خدا نیز همه آنها را به حضرت امیر المؤمنین على علیه السلام انتقال داد. بر همین اساس است که على علیه السلام مىفرمایند:
و لو شئت او قرت سبعین بعیرا من تفسیر فاتحة الکتاب»و قال ابن عباس علم رسول الله من علم الله و علم على من علم النبى» (3)
اگر بخواهم تفسیر فاتحة الکتاب (سوره حمد) را بطور تفصیل بنویسم،میتوانم باندازه هفتاد بار شتر مطالب بنویسم!!
و لذا ابن عباس مىگوید:علم رسول خدا مستقیما از طرف خداست،و علم على علیه السلام از طریق رسول خدا به پروردگار عالم بر مىگردد.
آرى على با یک واسطه به علوم بى منتهى دستیافت،و لذا تمام علوم عالم آفرینش و علوم قرآن همگى در وجود على متبلور گردید،و خداوند شهادت داد که:کلیه علوم در سینه على گذاشته شده و از این جهتشهادت على علیه السلام و گواهى او«عدل»شهادت و گواهى«الله»است!!:
«قل کفى بالله شهیدا بینى و بینکم و من عنده علم الکتاب» (4)
بگو کافى است که خداوند و کسى که تمام علم قرآن در پیش او استبه نفع من گواه باشد.
در این آیه از کلمه«علم الکتاب»استفاده مىگردد،که صاحب آن داراى تمام علوم قرآن است،و مراد از آن بنا به نوشته اکثر مفسرین مولاى متقیان على بن ابیطالب است. (5)
به ویژه مرحوم«علامه مجلسى» نوزده حدیث از رسول خدا و ائمه اطهار علیهم السلام در تفسیر این آیه نقل مىکنند،که آیه در مورد على بن ابى طالب است،و احتمالات دیگر را تکذیب مىنمایند. (6)
در اینجا بى مناسبت نیست اعترافات یکى از علماى بزرگ اهل سنت را در این زمینه نقل نماییم که مىنویسد:
«و من العلوم علم الفقه»و هو علیه السلام اصله و اساسه،و کل فقیه فى الاسلامفهو عیال علیه،و مستفید من فقه...» (7)
«ابن ابى الحدید»پس از اعتراف بر اینکه کلیه علوم و کمالات،سرچشمهاش به«امیر المؤمنین على علیه السلام»مىرسد آنگاه در علوم دیگر از جمله«علم فقه»وارد شده و مىنویسد!آن حضرت در این علم نیز ریشه و اساس به حساب مىآید،و علوم و اطلاعات تمام فقهاء در اسلام به وى منتهى مىگردد،زیرا ائمه«مذاهب اربعه»اهل سنتیا شاگردان«امام صادق علیه السلام»هستند،و یا از علوم«عبد الله بن عباس»استفاده کردهاند،و علوم هر دو از منبع پر فیض آن بزرگوار مىباشد.
و سپس به فقهاى صحابه پیامبر پرداخته و مىگوید:«عمر بن خطاب»و«عبد الله عباس»هر دو فقیه بودند،و در عین حال علومشان را از على علیه السلام فرا گرفته بودند،اما«ابن عباس»روشن است،و اما«عمر»همه مىدانند که در مسائل مشکل به على علیه السلام مراجعه مىکرد،و بارها گفته بود:«اگر على علیه السلام نمىبود من هلاک مىشدم»،«و خداوند آن روزى را نیاورد که على نباشد،و من در برابر مشکلات علمى بىچاره بمانم»«هر گاه على در جمعى باشد هیچ کس حق داورى و قضاوت ندارد... »
خوانندگان عزیز ملاحظه مىکنند که«خلیفه ثانى»به اعلمیت و توانایى امیر المؤمنین اعتراف مىکند، و امام معتزلهها آن را نقل کرده،و مىنویسد که على منبع فیض و سرچشمه تمام علوم الهى و فقهى...در روى زمین و عالم اسلام است.
و پیامبر اسلام صلى الله علیه و اله نیز در این مورد مىفرمایند:
اعلم امتى من بعدى على بن ابى طالب (علیه السلام) (8)
«داناترین فرد امت اسلامى پس از من امیر المؤمنین على بن ابى طالب است.»و در حدیث دیگرى مىفرمایند:
«انا مدینة العلم و على بابها...» (9)
من شهر علم هستم و على علیه السلام در آن است،و هر کس بخواهد وارد آن شود باید از درش بیاید.و بالاخره در حدیثسوم رسول خدا مىفرمایند:
«قسمت الحکمة عشرة اجزاء،فاعطى على تسعة اجزاء ، و الناس جزؤا واحدا، و على اعلم بالواحد منهم» (10)
«عبد الله بن مسعود»که راوى حدیث است، میگوید: من در کنار پیامبر خدا نشسته بودم، ناگاه در مورد شخصیت على علیه السلام از پیامبر سؤال نمودند ، حضرت فرمودند:علم و دانش به ده قسمت تقسیم گردیده نه جزء آن را به على علیه السلام دادهاند ، و یک جزئش را به سایر مردم،که على علیه السلام در آن قسمت دهمى نیز از دیگران داناتر است!!
در این احادیثشخصیت علمى امیر مؤمنان تشریح گردیده،و آن بزرگوار را ما در علوم و دانشها بیان نموده،که دیگران هر که و هر چه باشند،باید در برابر او زانو زده ،و خوشهاى از خرمن علم او بچینند،و از طریق او به علوم نبوى و الهى راه پیدا کنند،و جز از طریق وى رسیدن به آن مقدور نمىباشد.
(فمن اتى من الباب وصل،یا على انتبابى الذى اوتى منه و انا باب الله فمن اتانى من سواک لم یصل الى و من اتى الله من سواى لم یصل الله) (11)
خداوندا!تو را به ولایت على علیه السلام سوگند ما را از پیروان واقعى و راستین آن بزرگوار قرار ده.
اعتراف دشمنان على به عظمت علمى آن حضرت
شخصیت علمى على علیه السلام همانند سایر اوصاف و فضایلش،دوست و دشمن را در برابر عظمت آن حضرت خاضع کرده بود،و همه به علمیت و افضلیت وى اعتراف مىکردند، هر چند ما در فصل چهاردهم این کتاب مطالبى را در این زمینه نیز به خوانندگان عزیز تقدیم خواهیم داشت،و در آنجا در رابطه با شایستگى و رقباىعلى علیه السلام بحثخواهیم کرد،ولى در اینجا هم بىمناسبت نیست، اجمالا به این موضوع بپردازیم:
«معاویة بن ابى سفیان»که از سرسختترین دشمنان آن حضرت است،و در جنگ«صفین»ماهها به رخ على علیه السلام شمشیر کشیده،و باعث کشته شدن دهها هزار نفر گردیده است،مىگوید:
«لقد ذهب الفقه و العلم بموت على بن ابى طالب رضى الله عنه» (12)
با مرگ و شهادت« على بن ابیطالب»علم و دانش نیز با او رفت!!
و چون«مالک اشتر»و سپس«محمد بن ابى بکر»به شهادت رسیدند،و عهدنامههاى امیر المؤمنین به دستسپاه«معاویه»افتاد ،«عمرو عاص» آنها را به پیش معاویه فرستاد،چون چشم معاویه به آنها افتاد، مرتب مىخواند و تعجب مىکرد،و از عظمت فکرى و علمى على علیه السلام یاد مىنمود!
«ولید بن عقبه»که در نزد معاویه بود،به وى گفت:این نامهها را دستور بده به آتش بکشند!
معاویه گفت: چقدر بد فکر مىکنى؟ولید گفت آیا صلاح است که مردم بدانند که تو از فکر على و از عهدنامههاى وى استفاده مىکنى؟ معاویه جواب داد: ما نمىگوئیم اینها از آن«على بن ابیطالب» است به مردم وانمود مىکنیم که«ابو بکر»براى فرزندش«محمد» نوشته ، و یادگار«صدیق» است!!
«ابن ابى الحدید» سپس مىنویسد:
فکان ینظر فیه و یتعجب منه ، و حقیق من مثله ان یقتنى فى خزاین الملوک
یعنى مرتب مطالعه مىکرد ، و تعجب مىنمود،و سزاوار بود که آن را جزو اموال نفیس در خزانه نگهدارد (13)
و خود امام«معتزلى» چون خطابههاى على را مىبیند،و همچون کارشناسان و سخن سنجان منصف مىگوید:
«کلامه دون کلام الخالق، و فوق کلام المخلوقین ، و منه تعلم الناس الخطابة و الکتابة...» (14) گفتار على علیه السلام از سخن خدا پائینتر ، ولى از سخن انسانها بالاتر است!! و دیگران هنر سخنرانى و نویسندگى را از آن حضرت آموخته و به یادگار بردهاند.
خوانندگان عزیز به اعتراف یک دانشمند بزرگ و رهبر اهل سنت توجه نمایند که گفتار على را یک گفتار انسان عادى تلقى نکرده بلکه آن را مافوق تصور و مافوق قدرت و توان بشرهاى عادى مىداند!!
و چنانچه در آغاز این فصل اشاره گردیده،رقباى سیاسى امیر المؤمنین در موارد گوناگون ، و در قضاوتها و جوابگویى به مشکلات علمى و فکرى مردم ، و مراجعین خارجى و افراد تازه مسلمان شده عاجز مانده ، و از افکار الهى امیر المؤمنین و علم سرشار او استفاده نموده ، و به سؤالات مردم پاسخ مىگفتند ، و بارها اظهار مىداشتند: اگر على نبود ما هلاک مىشدیم...
على مجهز و مسلح به علم غیب بود
ما در کتاب«تجلیات ولایت»در مورد غیبگویىهاى امیر المؤمنین علیه السلام،و تسلطش بر عالم تکوین و دلها سخن گفته،و به بحث و تحلیل پرداختهایم ، علاقهمندان مىتوانند به همانجا مراجعه فرمایند،ولى در اینجا نیز بحث اجمالى در موارد اندى از غیب گویىهاى آن حضرت خواهیم داشت، که اینک به چند نمونه از آنها ابتداء اشاره مىکنیم:
مولاى متقیان در طول زندگى و حیاتش بارها در میان انبوه مردم ، خواه بالاى منبر و هنگام خطابهها، و یا در هنگام شهادت پس از ضربت«ابن ملجم مرادى» لعنة الله علیه،و یا سایر مواقع مىفرمود: اى مردم! هر چه مىخواهید از من بپرسید،از گذشته تا روز قیامت هر چه اتفاق افتاده و یا اتفاق مىافتد آگاهم ، و مىدانم هر کسى چگونه و به چه کیفیت از دنیا مىرود ، من به آسمانها از زمین آشناترم ، بدانید که علوم اولین و آخرین همه در اختیار من است، من به کتاب تورات و انجیل و زبور،از پیروان خود آنان آگاهتر مىباشم،...
بخشى از سخنان آن حضرت بدین قرار است،که به متون آنها اشاره مىنماییم:
«فاسئلونى قبل ان تفقدونى فو الذى نفسى بیده لا تسالوننى عن شىء فیما بینکم و بین الساعة، و لا عن فئة تهدى ماة و تضل ماة الا انبئتکم بناعقها و قائدها وسائقها و مناخ رکابها و محط رحالها و من یقتل من اهلها قتلا و من یموت منهم موتا» (15)
و قال ایضا:
«ایها الناس!سلونى قبل ان تفقدونى،فلانا بطرق السماء اعلم منى بطرق الارض...» (16)
عن«ابن نباته»قال:لما بوى بالخلافة...قال:
«یا معشر الناس! سلونى قبل ان تفقدونى، سلونى فان عندى علم الاولین و الاخرین ، اما و الله لوثنى لى الو سادة لحکمتبین اهل التورات بتوراتهم ، و بین اهل الانجیل بانجیلهم، و بین اهل الزبور بزبورهم، و بین اهل الفرقان بفرقانهم...» (17)
ترجمه این فرازها بترتیب عبارتند از:
از من بپرسید قبل از آن که مرا نیابید، سوگند به آن خدایى که جان من در دست قدرت او است، هر چه از وقایع، از حالا تا رستاخیز اتفاق مىافتد، و از گروهى که صد نفر را هدایت نموده، و صد نفر دیگر را گمراه مىسازند، هر چه بپرسید، من از آنها خبر مىدهم، و مىگویم که: خواننده، و جلودار، و راننده آنان کیستند، و خبر مىدهدم که: محل فرود آمدن و بارگیرى آنان کجاست! و کدامشان با مرگ طبیعى مىمیرد و چه کسى از آنان کشته مىشود!!
اى مردم!بپرسید از من،پیش از آن که من از میان شما بروم، سوگند به خدا که من به راههاى آسمانها از زمین آشناترم!!
اى مردم!پیش از آن که من از میان شما بروم هر چه مىخواهید از من بپرسید، زیرا علوم اولین و آخرین در نزد من است،به خدا قسم اگر من در مسند داورى بنشینم، میان اهل تورات از کتاب خودشان داورى مىکنم، و به اهل انجیل از کتاب آنان،و به اهل زبور از زبور،قضاوت نموده،و به مردم مسلمان نیز از«قرآن مجید»بیان مىکنم...
«ابن ابى الحدید»مىگوید:
«و لقد امتحنا اخباره فوجدناه موافقا فاستدللنا بذلک على صدق الدعوى المذکورة...» (18)
ما على علیه السلام را در مورد پیشگویىهایش امتحان نمودیم،هر چه گفته و خبر داده بود،درست از آب در آمد،و لذا نتیجه گرفتیم که او هر چه مىگوید راست مىگوید.
او خبر داده بود که محاسن صورتش با خون سرش خضاب مىگردد چنین شد،و فرزندش امام حسین علیه السلام در کربلا کشته مىگردد،شهید شده،او فرموده بود که پس از وى«معاویه»به پادشاهى دست مىیابد چنین گردید،او از شرارتهاى حجاج بن یوسف»و وقایع«خوارج»در«نهروان»و تعداد کشته شدگان آن خبر داده بود،و تمام رویدادهاى دیگرى را که او گفته بود،به همان صورت انجام شد،خلاصه در غیب گویى او شبههاى نیست...
«ابن ابى الحدید»در جاى دیگر با اشاره به خطبه پنجاه و هشت«نهج البلاغه»که على علیه السلام از محل اتفاق جنگ«نهروان»خبر مىدهد،و مىفرمایند که در آن کمتر از ده نفر از سپاه من به شهادت مىرسند،و کمتر از ده نفر از سپاه«خوارج»جان سالم بدر مىبردند، (19) مىگوید:
«و القوة البشریة تقصر عن ادراک مثل هذا،و لقد کان له من هذا الباب ما لم یکن لغیره،و بمقتضى ما شاهد الناس من معجزاته و احواله المنافیة لقوى البشر غلا فیه من غلا حتى نسب الى ان الجو هو الالهى حل فى بدنه... (20)
قدرت و قوت بشرى کوچکتر از این است که این همه پیشگویى و غیب گویى نماید،براى آن حضرت در این مورد توانایىها و کراماتی بود که به دیگران مقدور نیست،و به همین جهت است که گروهى از مردم در وى عجائبى را دیدند که از بشر ساخته نیست،و لذا گرفتار«غلو»گردیده و گفتند:«خدا در وجود على علیه السلام حلول کرده،و در او تجسم نموده است!! (نعوذ بالله منالغلو الموجب للشرک مؤلف) »
خوانندگان عزیز ملاحظه مىکنند که دیگران و اهل سنت در غیب گویى و معجزات آن حضرت،و تسلطش بر عالم«تکوین»چیزى کمتر از شیعه ندارند،حتى اعتراف مىکنند که«على بن ابیطالب علیه السلام»بشر عادى نیست،و با قوت بشرى نمىتوان به آن مدارج بالا و کارهاى«خارق العاده»رسید!تا جائى که کارهاى خلاف شرع«غالى»ها را توجیه مىنمایند...!
لازم به تذکر است که اعتقاد به غیب گویى مولاى متقیان امیر مؤمنان على علیه السلام اختصاص به«ابن ابى الحدید»ندارد،بلکه اکثر مورخین و محدثین اهل سنت که کم و بیش به سیره آن حضرت پرداختهاند،در لابلاى سخنان خویش به این حقیقت نیز اشاره کردهاند،و با دل و جان یقین دارند که على علیه السلام پس از پیامبر خدا افضل امت عالم است،و در جهان آفرینش کسى به پایه او نمىرسد،و به احادیثى از جمله«حدیث طیر»تمسک نموده،و غرایب امر وى را نیز مىپذیرند و شما خوانندگان محترم در مدارک و منابع آنها مىتوانید صحت ادعاى ما را ملاحظه فرمائید. (21)
خطبه بدون«الف»على (علیه السلام)
روزى امیر المؤمنین على علیه السلام در کنار اصحابش نشسته بود،و یاران آن حضرت در مورد«خط»و«حروف»بحث مىکردند،و به این نتیجه رسیدند که در میان حروف«الف»از همه بیشتر مورد استعمال قرار گرفته است،و صحبت کردن بدون بکارگیرى آن بسیار مشکل و دشوار است، حضرت با شنیدن این صحبتها بدون درنگ شروع به خطبه طولانى کرد که از نظرتان مىگذرد:
«حمدت من عظمت منته،و سبغت نعمته،و سبقت غضبه رحمته،و تمت کلمته،و نفذت مشیعته،و بلغت قضیته،حمدته حمد مقر بربوبیته،متخضع لعبودیته،متنصل من خطیئته،متفرد بتوحید،مؤمل منه مغفرة تنجیه،یوم یشغل عن فصیلته و بنیه،و نستعینه و نسترشده و نستهدیه،و نؤمن به و نتوکل علیه،و شهدت له شهود مخلص مؤقن،و فردته تفرید مؤمن متیقن،و وحدته توحید عبد مذعن،لیس له شریک فى ملکه،و لم یکن له ولى فى صنعه،جلعن مشیر و وزیر،و عن عون معین و نصیر و نظیر،علم فستر،و بطن فخبر،و ملک فقهر،و عصى فغفر،و حکم فعدل،لم یزل و لم یزول،لیس کمثله شىء،و هو بعد کل شىء رب متعزر بعزته متمکن بقوته،متقدس بعلوه،متکبر بسموه،لیس یدرکه بصر،و لم یحط به نظر،قوى منیع بصیر سمیع،رئوف رحیم،عجز عن وصفه من یصفه،و ضل عن نعته من یعرفه.قرب فبعد،یجیب دعوة من یدعوه،و یرزقه و یحبوه ذو لطف خفى،و بطش قوى،و رحمة موسعة،و عقوبة موجعة،رحمته جنة عریضة مونقة،و عقوبته جحیم ممدودة موبقة.
و شهدت ببعث محمد رسوله،و عبده و صفیه،و نبیه و نجیه،و حبیبه و خلیله،بعثه فى خیر عصر،و حین فترة و کفر،رحمة لعبیده،و منة لمزیده،ختم به نبوته،و شید به حجته،فوعظ و نصح،و بلغ و کدح،رئوف بکل مؤمن،رحیم سخى،رضى ولى زکى،علیه رحمة و تسلیم،و برکة و تکریم،من رب غفور رحیم،قریب مجیب.
وصیتکم محشر من حضرنى بوصیة ربکم،و ذکرتکم بسنة نبیکم،فعلیکم برهبة تسکن قلوبکم،و خشیة تذرى دموعکم،و تقیة تنجیکم قبل یوم تبلیکم و تذهلکم،یوم یفوز فیه من ثقل وزن حسنته،و خف وزن سیئته،و لتکن مسالتکم و تملقکم مسالة ذل و خضوع،و شکر و خشوع،بتوبة و تورع،و ندم و رجوع و لیغتنم کل مغتنم منکم صحته قبل سقمه،و شیبته قبل هرمه،وسعته قبل فقره،و فرغته قبل شغله،و حضره قبل سفره،قبل تکبر و تهرم و تسقم،یمله طبیبه،و یعرض عنه حبیبه،و ینقطع غمده،و یتغیر عقله،ثم قیل:هو موعوک،و جسمه منهوک،ثم جد فى نزع شدید،و حضره کل قریب و بعید،فشخص بصره،و طمح نظره،و رشح جبینه،و عطف عرینه،و سکن حنینه،و حزنته نفسه،و بکته عرسه،و حفر رمسه،و یتم منه ولده،و تفرق منه عدده،و قسم جمعه،و ذهب بصره و سمعه،و مدد و جرد،و عرى و غسل،و نشف و سجى،و بسط له و هیىء،و نشر علیه کفنه و شد منه ذقنه،و قمص و عمم،و ودع و سلم،و حمل فوق سریر،و صلى علیه بتکبیر،و نقل من دور مزخرفة،و قصور مشیدة،و حجر منجدة،و جعل فى ضریح ملحود و ضیق مرصود،بلبن منضود،مسقف بجلمود،و هیل علیه حفره،و حثى علیه مدره،و تحقق حذره،و نسى خبره،و رجع عنه ولیه و صفیه،و ندیمه و نسیبه،و تبدل به قرینه و حبیبه،فهو حشو قبر،و رهین قفر،یسعى بجسمه دود قبره،و یسیل صدیده من منخره،یسحق تربة لحمه،و ینشف دمه،و یرم عظمه حتى یوم حشره،فنشر من قبره حین ینفخ فى صور،و یدعى بحشر و نشور.فثم بعثرت قبور،و حصلتسریرة صدور،و جىء بکل نبى و صدیق و شهید،و توحد للفصل قدیر بعبده خبیر بصیر فکم من زفرة تضنیه و حسرة تنضیه،فى موقف مهول،و مشهد جلیل،بین یدى ملک عظیم،و بکل صغیر و کبیر علیم فحینئذ یلجمه عرقه،و یحصره قلقه،عبرته غیر مرحومة،و صرخته غیر مسموعة،و حجته غیر مقبولة،زالت جریدته،و نشرت صحیفته،نظر فى سوء عمله،و شهدت علیه عینه بنظره،و یده ببطشه،و رجله بخطوه و فرجه بلمسه،و جلده بمسه،فسلسل جیده،و غلتیده،و سیق فسحب وحده فورد جهنم بکرب و شدة،فظل یعذب فى جحیم،و یسقى شربة من حمیم،تشوى وجهه،و تسلخ جلده یضربه ملک بمقمع من حدید،و یعود جلده بعد نضجه کجلد جدید،یستغیث فتعرض عنه خزنة جهنم،و یستصرخ فیلبثحقبة یندم،نعوذ برب قدیر،من شر کل مصیر،و نساله عفو من رضى عنه،و مغفرة من قبله،فهو ولى مسالتى،و منجح طلبتى،فمن زحزح عن تعذیب ربه جعل فى جنته بقربه،و خلد فى قصور مشیدة، و ملک بحور عین و حفدة،و طیف علیه بکئوس،و سکن حظیرة قدس،و تقلب فى نعیم،و سقى من تسنیم،و شرب من عین سلسبیل،و مزج له بزنجبیل،مختم بمسک و عبیر،مستدیم للملک،مستشعر للسرور،یشرب من خمور،فى روض مغدق،لیس یصدع من شربه،و لیس ینزف.
هذه منزلة من خشى ربه،و حذر نفسه معصیته،و تلک عقوبة من جحد مشیئته،و سولت له نفسه معصیته،و هو قول فصل،و حکم عدل،و خبر قصص قص،و وعظ نص،«تنزیل من حکیم حمید»نزل به روح قدس مبین،على قلب نبى مهتد رشید،صلت علیه رسل سفرة مکرمون بررة،عذت برب علیم، رحیم کریم،من شر کل عدو لعین رجیم فلیتضرع متضرعکم،و لیبتهل مبتهلکم،و لیستغفر کل مربوب منکم لى و لکم و حسبى ربى وحده. (22)
این خطبه طولانى،علاوه بر این که قدرت علمى مولاى متقیان را نشان مىدهد،داراى معارف عظیم است.گویا آن بزرگوار در استعمال کلمات و جملات آن هیچ گونه محدودیتى نداشته استبه طورى که حضرتش نخست در توحید و عظمتخالق سخن گفته،و سپس به صفات پروردگار عالم پرداخته است.
و آنگاه در مورد بعثت نبى اعظم رسول خدا صلى الله علیه و آله و ویژگىهاى آن حضرت،و لطف و محبتش به پیروان خود جملات عالى و با فصاحت تمام بیان داشته...
و بعد خود وارد نصیحت و ارشاد گردیده،و مردم را متوجه سنت پیامبر خدا نموده،و آنان را به خود سازى و آمادگى تمام براى لقاء الله وادار مىسازد،و متوجه مىنماید که چگونه از این جهان به عالم دیگر منتقل مىگردیم،چه سان از دوستان و جهان مادى جدا گردیده،به سراغ اعمال خود مىرویم؟و چطور این بدنها در دل خاک پوسیده،و به ذرات خاک تبدیل مىگردد؟و در پایان پرده از وحشتهاى قبر و قیامتبرداشته،و توضیح مىدهد که خطا کاران را با زنجیرهاى آتشین در آتش نگه مىدارند،و به نالهها و اشک چشمهاى آنان توجه نمىکنند...
ولى در عوض انسانهاى مؤمن و متعهد غرق نعمتهاى الهى و الطاف او مىباشند...
خوانندگان عزیز توجه فرمایند که خطبه را به جهت طولانى بودن آن ترجمه کامل نکرده و فقط به خلاصه آن پرداختم.
خطبه بدون نقطه على (علیه السلام)
امیر مؤمنان على علیه السلام خطبه بدون نقطه را نیز،پس از مذاکره اصحاب در این باره،بدون درنگ به ایراد آن پرداخته و فرمودند!
«الحمد لله اهل الحمد و ماواه،و له اوکد الحمد و احلاه،و اسعد الحمد و اسراه،و اطهر الحمد و اسماه،و اکرم الحمد و اولاه.
الواحد الاحد الصمد لا والد له و لا ولد.سلط الملوک و اعداها و اهلک العداة و ادحاها،و اوصل المکارم و اسراها،و سمک السماء و علاها،و سطح المهاد و طحاها،و اعطاکم ماءها و مرعاها،و احکم عدد الامم و احصاها،و عدل الاعلام و ارساها.
الا له الاول لا معادل له،و لا راد لحکمه لا اله الا هو الملک السلام المصور العلام الحاکم الودود،المطهر الطاهر،المحمود امره المعمور حرمه المامول کرمه.
علمکم کلامه و اراکم اعلامه،و حصل لکم احکامه،و حلل حلاله و حرم حرامه،و حمل محمدا الرسالة،و رسوله المکرم المسود المسدد الطهر المطهر،اسعد الله الامة،لعلو محله،و سمو سؤدده و سداد امره و کمال مراده.
اطهر ولد آدم مولودا،و اسطعهم سعودا،و اطولهم عمودا،و ارواهم عودا،و اصحهم عهودا،و اکرمهم مردا و کهولا.صلاة الله له و لآله الاطهار،مسلمة مکررة معدودة و لآل ودهم الکرام،محصلة مرددة مادام للسماء امر مرسوم و حد معلوم.
ارسله رحمة لکم،و طهارة لاعمالکم،و هدوء دارکم،و دحور عارکم،و صلاح احوالکم،و طاعة لله و رسله،و عصمة لکم و رحمة.
اسمعوا له،و راعوا امره،و حللوا ما حلل،و حرموا ما حرم،و اعمدوا رحمکم الله لدوام العمل،و ادحروا الحرص و اعدموا الکسل،و ادروا السلامة و حراسة الملک و روعها،و هلع الصدور و حلول کلها و همها.
هلک و الله اهل الاصرار،و ما ولد والد للاسرار،کم مؤمل امل ما اهلکه،و کم مال و سلاح اعد صار للاعداء عده و عمده.
اللهم لک الحمد و دوامه،و الملک و کماله،لا اله الا هو،وسع کل حلم حلمه،و سدد کل حکم حکمه،و حدر کل علم علمه.
عصمتکم و لواکم و دوام السلامة اولاکم،و للطاعة سددکم،و للاسلام هداکم،و رحمکم و سمع دعائکم و طهر اعمالکم و اصلح احوالکم.
و اساله لکم دوام السلامة،:و کمال السعادة،و الآلاء الدارة،و الاحوال السارة،و الحمد لله وحده.» (23)
(لازم به تذکر است نقطههایى که بر روىهاى گرد«ة»مىآید،چون در حال«وقف»خوانده نمىشود،لذا حرف نقطهدار محسوب نمىگردد.)
این خطبه نیز از مراتب علمى و فکرى مولاى متقیان حکایت دارد،که بدون تامل،پس از صحبت اصحاب به ایراد آن پرداخته،و در مورد توحید و نبوت و صفات الهى،و سنت و سیره رسول خدا صلى الله علیه و آله مىباشد،و جامعه اسلامى را به تبعیت از آن حضرت و خود سازى دعوت مىفرمایند.
پی نوشت ها :
1) زیرا نخستین آیاتى که بر قلب مبارک پیامبر نازل گشت 5 آیه سوره«علق»است که از توحید و علم و قلم صحبت مىکند.
2) اصول کافى ج 1 ص 22 ح 6
3) الغدیر ج 22 ص 44 و 45
4) سوره رعد آیه 43
5) به تفسیرهاى:برهان،نور الثقلین،المیزان،مجمع البیان،عیاشى،نمونه...ذیل همین آیه مراجعه فرمائید
6) بحار الانوار ج 35 ص 429 تا ص 436
7) شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 17 و 18
8) فرائد السمطین ج 1 ص 97 ش 66 الغدیر ج 2 ص 44
9) کنز العمال ج 11 ص 600 ش 32890،وسائل الشیعه ج 18 ص 52 ح 40 و 43 با مختصر تفاوت،الغدیر ج 6 ص 61 بحاز ج 37 ص 109 ح 2،فرائد السمطین ج 1 ص 98 ش 67
10) کنز العمال ج 13 ص 146 ش 36461،الغدیر ج 2 ص 44
11) این فراز بخشى از حدیث«انا مدینة العلم و على بابها»است که نقل شد،و رسول خدا تصریح مىکنند که هر کس از غیر طریق على (ع) بیاید به من نمىرسد،و در نتیجه به خدا نیز نخواهد رسید، و مرحوم علامه امینى رضوان الله علیه یکصد و چهل و سه منبع اهل سنتبراى آن ذکر مىکنند. (الغدیر ج 6 ص 61 تا 77)
12) الغدیر ج 2 ص 45
13) شرح ابن ابى الحدید ج 6 ص 72 و 73
14) شرح ابن ابى الحدید ج 1 ص 24
15) متن خطبه 92 فیض الاسلام ص 273،ابن ابى الحدید ج 7 ص 44
16) فیض الاسلام خطبه 231 ص 671،ابن ابى الحدید خطبه 235 ج 13 ص 101
17) بحار الانوار ج 40 ص 144 ح 51،و ص 130 ح 6 با مطالب دیگر در این زمینه
18) ج 7 ص 48
19) مصارعهم دون النطفة،و الله لا یفلت منهم عشرة،و لا یهلک منکم عشرة،
20) شرح ابن ابى الحدید ج 5 ص 4
21) سنن بیهقى ج 7 ص 185،کنز العمال ج 13 ص 167 ش 36507 و 36508،و فرائد السمطین ج 1 ص 209 ش 165 فتح البارى ج 8 ص 458،ینابیع المودة ص 274،الاتقان ج 2 ص 319 و دهها کتاب دیگر
22) شرح ابن ابى الحدید ج 19 ص 140 تا ص 143،نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 87 خ 20،کنز العمال ج 16 ص 208 تا ص 213 ش 44234،سفینة البحار ج 1 ص 397 با نقل از ج 9 بحار الانوار چاپ قدیم،تاریخ عماد زاده ص 436 جلد امیر المؤمنین (ع)
23) نهج السعادة فى مستدرک نهج البلاغه ج 1 ص 100 تا 103 خ 21،بحار الانوار ج 9 ط قدیم به نقل از سفینة البحار ج 1 ص 397،تاریخ عماد زاده ج امیر المؤمنین ص 438
آفتاب ولایت ص 109
منبع: imamalinet.net
ارسالی از طرف کاربر محترم : ruhnos
/ک