2. نفس، محور وجود انسان
از بحث قبل مشخص گردید که انسان حقیقتى داراى مراتب مختلف است که از پست ترین مراتب هستى تا عالى ترین آن برخوردار است. و این مراتب در یک سلسله وجودى به طور منسجم یکى بعد از دیگرى قرار دارند به صورتى که روح مرتبه به مرتبه به بدن نزدیک مى شود و بدن نیز تکامل مى یابد و این دو در مرتبه نفس تلاقى مى یابند. اکنون سؤال این است که آیا این مراتب چگونه مى تواند حقیقت وجود انسان را تبیین کند. به عبارت دیگر آیا این مراتب مختلف موجب تکثر شخصیت در انسان مى شود و باعث مى گردد که او در عین حال که موجودى کاملاً مجرد و متعالى است و در ذوق و وجد عرفانى و اشراقى با خداوند به سر مى برد، موجودى مادى و کاملاً متعلق به ماده باشد. در صورتى که انسان ها به طور طبیعى از وحدت شخصیت برخوردارند.
پاسخ به این سؤال در بررسى این حقیقت نهفته است که آیا در وجود فعلى انسان کدام یک از این مراتب محور اساسى شخصیت او محسوب مى شود و کدام یک تابع. زیرا اگر تمام این مراتب ـ و حتى حداقل دوتاى از آن ها ـ بخواهد براى خود استقلال داشته باشند مسئله تعدد شخصیت انسان پیش خواهد آمد و شاید این بیمارى که بعضى افراد به آن مبتلا مى شوند از انفصال رابطه بین این مراتب وجودى به وجود مى آید.
از دیدگاه نجم الدین رازى و عرفاى هم مشرب او، محور وجود انسان مرتبه نفس اوست و بقیه مراتب به نحوى تابع وجود او محسوب مى شوند. محور بودن نفس در وجود انسان اقتضا دارد که وجود او برتر از سایر مراتب وجودى انسان باشد که این مطلب را از جهات مختلف در سخن او پى گیرى مى کنیم.
الف) برترى هاى نفس بر روح و دل
1. برخوردارى از کمالات بیشتر
یکى از خصوصیات نفس که آن را محور وجود انسان قرار مى دهد، برخوردارى از کمالات بیشتر نسبت به سایر مراتب است. هر چند نجم الدین رازى در بحث تنزل روح تا مقام بدن و پدید آمدن نفس ناطقه این مطلب را بیان کرده است که نفس داراى تمام صفات ذمیمه سفلى و بعضى از کمالات و صفات روحانى است، در حالى که روح[27] ولى حقیقت به شکل دیگرى است.
مقایسه اى که بین مراتب وجود انسان، در این مقام، صورت گرفته مربوط به کمالات بالفعل آن ها است. در این مقایسه روح و دل بر نفس مزیتى چشم گیر دارند، اما نفس از یک سلسله کمالات دیگر برخوردار است که روح و دل با آن شریک نیستند. نجم الدین رازى در بحث سفر روح براى تعلق به بدن، از این حقیقت پرده برمى دارد که نفس علاوه بر کمالات روح و دل از کمالات تمام عوالم وجود برخوردار است، روح در این سفر هنگام گذر از عوالم مختلف ـ سیصد و شصت هزار عالم ـ از هر عالم ما حصل آن را با خود بر مى دارد که هر چند هر یک از آن ها براى او حجابى مى شود ولى بر کمال او نیز مى افزاید:
بدان که چون روح انسان را از قرب و جوار رب العالمین به عالم قالب و ظلمت آشیان عناصر ووحشت سراى دنیا تعلق مى ساختند، برجملگى عوالم ملک وملکوت عبور دادند و از هر عالم آن چه زبده و خلاصه آن عالم بود با او بار کردند... نگرش او به هر چیز در هر عالم اگر چه سبب کمال او خواست بود، حال هر یک او را حجابى شد.[28]
این سخن حکایت از این دارد که هر عالم را به صورت خلاصه و فشرده در باطن روح قرار مى دادند. پس روح در تجلیات مختلف خویش هر چند ظاهراً کمالات خویش را از دست مى داده و از کمالات بالفعل خالى مى شده ولى از لحاظ باطنى و بالقوه داراى سرمایه اى بسیار گرانقدر مى شده است. در نتیجه آخرین مرتبه تجلى روح یعنى نفس ناطقه انسانى، هر چند ظاهراً از کمالات کمترى نسبت به سایر مراتب برخوردار است، در باطن خویش از کمالات بیشترى برخوردار است.
از طرف دیگر صفات مذموم که نفس از آن برخوردار است و دیگر مراتب وجودى آن ها را ندارند، خود براى نفس، کمال محسوب مى شوند. نجم الدین رازى تمام صفات مذموم نفس را به دو صفت هوا و غضب باز مى گرداند. زیرا تمام صفات دیگر از این دو نشأت مى گیرد.[33]
لو لا الهوى ما سلک احد طریقا الى الله، یعنى اگر هوا نبود هیچ کس را راه به خدا نبودى
بدین ترتیب وجود هوا و غضب در نفس، او را به موجود کاملترى نسبت به روح ودل تبدیل مى کند که با این دو صفت قدرت تکامل فوق العاده اى پیدا مى کند که در مراتب دیگر وجود انسان نیست.
2. برترى غایت نفس
با توجه به بحث سابق که نفس قدرت تکامل دارد ولى روح از چنین امکانى برخوردار نیست، یکى دیگر از فضیلت هاى نفس بر روح آشکار مى شود. روح هر چند در مقام عالى قرار دارد ولى نفس با توجه به امکانات و استعدادهایى که در او نهفته مى تواند از این مقام روح نیز بالاتر رود و به مقامى دسترسى پیدا کند که روح گنجایش پذیرش آن را ندارد:
چون توفیق رفیق گشت و به کمند جذبه «ارجعى الى ربک» نفس توسن صفت را به عالم علو و حضرت عزّ خواندند، روح که سوارى عاقل بود چون به مقام خویش رسید خواست که جبرائیلوار عنان باز کشد. نفس توسن صفت چون پروانه دیوانه بود، پرّ ظلومى و جهولى هوا و غضب خود را بر شم جلال احدیت زد و به ترک وجود مجازى گفت[34].
یکى از جنبه هاى برترى نفس بر روح از جهت غایت و هدف از خلقت که به مسئله تکامل آن بازگشت مى کند، معرفت و شناختى است که نفس به آن دسترسى پیدا مى کند. نجم الدین رازى در بیان حکمت تعلق روح به بدن علت این امر را رسیدن به معرفت شهودى بیان مى کند. او ابتدا شناخت را به سه قسم عقلى، نظرى و شهودى تقسیم مى کند و این شناخت اخیر را از دسترس ارواح و ملائکه نیز دور مى داند، زیرا آن ها هر چند به نحوى از صفات ربوبى برخوردارند ولى هزاران حجاب نورانى بین آن ها و صفات خداوند وجود دارد. لطافت بیش از حد آن ها موجب گردیده است تا نتوانند به تجلیات صفات خداوند بنگرند. اما تعلق روح به بدن این قدرت را به انسان مى بخشد که بتواند به این معرفت شهودى نائل گردد.[35] و تعلق روح به بدن چیزى نیست جز تولد نفس ناطقه انسانى و تکامل آن که مى تواند از مرتبه و مقام روح فراتر رود و به شهود تجلیات صفات خداوند بپردازد بلکه اصلاً خود مظهر صفات حق گردد:
تا نفس دستکارى ظلومى و جهولى خویش به کمال نرساند در این مقام نفس را نتوان به کمال شناخت که او چیست و او را از بهر چه آفریده اند و در کدام مقام به چه کار خواست آید؟ چون این دستکارى از او به کمال ظاهر شد و از دیوانگى پروانگى به نور بخشى شمعى رسید که «کنت له سمعا و بصراً و لسانا فبى یسمع و بى یبصر و بى ینطق» حقیقت «من عرف نفسه فقد عرف ربّه» محقق گردد. یعنى هر که نفس را به پروانگى شناخت حضرت را به شمعى بازداند.[36]
این مرتبه که فوق روح است در اصطلاح عرفا، مرتبه خفىّ نامیده مى شود و واسطه اى بین عالم صفات خدا و عالم روح است. نفس با رسیدن به این مرتبه در حقیقت روح را پشت سر مى گذارد و به کشف صفاتى نائل مى شود و مظهرى از صفات خداوند مى گردد.[40]
در تبیین این مسئله که مرتبه روح بین کافر و مسلمان مشترک است. اما مراتب بالاتر نه، نجم الدین رازى به بحث خلط بین تجلیات مى پردازد که بعضى از سالکان به اشتباه بعضى از تجلیات را تجلى حق مى پندارند و خیال مى کنند که به مرتبه رزق تجلى نائل گشته اند. در مقام روح براى سالک تجلیاتى حاصل مى شود که اگر شیخ کاملى او را راهنمایى نکند، چنین اشتباهى برایش پیش مى آید و نمى تواند از این ورطه نجات یابد.[42] این صفات نفس که در این مرحله از تجلى وجود دارد، در حقیقت، همان صفاتى هستند که در عرفان اتصاف به آن ها کفر تلقى مى شود. زیرا راس کفرها، خودبینى و عجب و کبر است که در این مرتبه هنوز باقى هستند.
بنابراین بر طبق راى نجم الدین رازى اصولا وصول حقیقى بعد از مرتبه تجلى روحانى حاصل مى شود و مراحل قبل همه مقدمه است و تجلیات روحانى در حقیقت حجاب نورانى هستند نه تجلى و شهود حقیقى. اما در اینجا یک سؤال مهم مطرح مى شود، که چگونه نفس مى تواند از مقام روح که نفس تجلّى آن محسوب مى شود، فراتر رود و آیا این امر منجر به این نمى شود که نفس بتواند از مقام روح کلّى نیز فراتر رود و حتى به مرتبه خدایى برسد؟ به عبارت دیگر، در بحث مراتب وجودى انسان مطرح گردید که نفس به واسطه تجلّى روح به نفس حیوانى به وجود مى آید، پس فرع وجود او محسوب مى شود. حال چگونه است که این فرع مى تواند آنقدر تکامل یابد که از رتبه روح نیز فراتر رود و به مراتب والاتر نائل گردد. در اینجا به پاسخ این دو سؤال در سخنان نجم الدین رازى مى پردازیم: 1. نفس چگونه مى تواند از مقام روح جزئى خویش که تجلى آن است فراتر رود؟ 2. آیا نفس قدرت و قابلیت دارد که از مقام روح کلى نیز بالاتر رود؟
به نظر مى رسد پاسخ سؤال اول تا حدودى از سخنان نجم الدین رازى که قبلا مطرح گردید، آشکار شده است و در اینجا با کمى تفصیل به بیان آن مى پردازیم. نجم الدین رازى تفاوت عمده اى بین نفس و روح قائل است که همین امر اصولا منشأ تکامل پذیرى نفس است. این تفاوت از جهت تعلق نفس به بدن و جسمانى بودن آن است. این تعلق دو صفت هوا و غضب را براى نفس به ارمغان مى آورد که اصلا تکامل نفس هم در همین رابطه ارزیابى مى شود.
او پیش از این، در عالم ارواح، این دو آلت نداشت، همچون ملائکه به مقام خویش راضى شده بود و از شمع جلال احدیت به مشاهده نورى وضوئى قانع گشته بود که «ما منا الاوله مقام معلوم»[43]
پس همانطور که در بحث قبل نیز مطرح گردید، نفس از کمالاتى برخوردار است که روح جزئى این کمالات را ندارد و این کمالات از عالم ماده یعنى بدن براى نفس حاصل شده است و ربطى به روح جزئى ندارد. این سخن یعنى مرکب بودن نفس از صفات عالم ارواح و صفات مادى در حقیقت به این معنى است که نفس صرفاً معلول روح جزئى نیست بلکه بدن نیز در پدید آمدن آن نقش دارد و همین امر موجب مى شود که نفس بتواند از مقام روح بالاتر رود. به عبارت دیگر روح جزئى علت تامه براى نفس نیست و تنها جزء العله است و اشکالى ندارد که معلولى بتواند بر جز علت خویش تقدم پیدا کند. آنچه که محال است این است که معلولى بتواند بر علت تامه خویش تقدم پیدا کند، زیرا معلول با خصوصیت معلول بودن و فرع بودن نمى تواند برمنشأ و اصل خویش تقدم یابد، زیرا این امر مستلزم این است که فرع بر اصل مزیت یابد و علت تامه تمام کمالات معلول را دارا نباشد.
اما سؤال دوم، که آیا نفس مى تواند از مقام روح کلى نیز فراتر رود؟ به نظر مى رسد مباحث مطرح شده در بحث تکامل نفس موهم این معنا باشد که چنین امرى جایز است، زیرا نفس مى تواند به مقام فناى ذاتى نیز نائل گردد و این مقام و مرتبه اى فراتر از مقام روح کلى است که خود مخلوق ذات احدى است. اگر چنین تصویرى حقیقت داشته باشد، اشکال مطرح شده در بالا وارد مى شود. یعنى اگر نفس بتواند بر مقام روح کلى تقدیم یابد و از آن بالاتر رود، در حقیقت معلول بر علت تامه خویش مقدم مى شود و فرع بر اصل مزیت مى یابد ، زیرا تمام مراتب مجرد و مادى عالم از پرتو نور محمدى که همان روح کلى است به وجود آمده اند. پس کمالات نفس چه مادى و چه روحانى همه پرتوى از کمالات اوست.[48]
این سخن رازى، هم جایگاه روح محمدى(صلّی الله علیه و آله و سلّم) را بیان مى کند و هم چگونگى سلوک به سوى خدا، که کاملا با جایگاه آن حضرت مرتبط است. اولا پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله و سلّم) به والاترین مرتبه در کمال نائل گشته است و مرتبه بالاترى نمى توان تصور نمود که آن حضرت نرسیده باشد. بنابراین این فرض که کسى بتواند از جایگاه و رتبه آن حضرت فراتر رود منتفى است. آن حضرت به مقام فناى در ذات و بقاى بعد از فنا نائل شده است و این مقام انسان کامل است که والاتر از آن نمى توان تصور کرد. از طرف دیگر همانطور که در قوس نزول همه مخلوقات و موجودات عالم پرتوى از وجود آن حضرت محسوب مى شوند و به واسطه وجود او در عالم ظهور یافته اند. در مرحله سلوک و رجوع نیز هر کس بخواهد به مقام والاى انسان کامل نائل شود محتاج اوست و باید به دامن او چنگ زند تا او را به این مقام رساند. پس اگر کسى به مقام انسان کامل نیز برسد باز این رسیدن او به عنایت خداوند و روح محمدى است و اگر دست او را نگیرند، نمى تواند به این مقام نائل شود. پس نه روح محمدى که به مقام فناى ذاتى رسیده است، رتبه خدایى پیدا کرده است، زیرا او را برده اند و اگر نخواهند او را از آن مقام باز مى گردانند، زیرا این مقام را از لطف و رحمت ایزدى یافته است و نه هر کس دیگرى که به آنجا برسد بر روح محمدى سبقت جسته است، زیرا در وصول محتاج به اوست. حقیقت مقام پیامبر اکرم(ص) در قوس نزول و صعود را نجم الدین رازى در یک فصل[49] مفصل در باب نسخ ادیان و ختم نبوت پیامبر اکرم(ص) تبیین کرده است که در آن نه تنها تمام مردم بلکه تمام پیامبران گذشته و آینده به او محتاجند و خلاصه آن در این دو حدیث تجلى یافته است که فرمودند:
«الناس یحتاجون الى شفاعتى یوم القیامه حتى ابراهیم»[50]
مردم حتى ابراهیم(علیه السّلام) در روز قیامت به شفاعت من احتیاج دارند.
«آدم و من دونه تحت لوائى یوم القیامة ولافخر»[51]
آدم و هر کس که از او به وجود آید روز قیامت در زیر پرچم من هستند ولى من بر آن ها بزرگى نمى فروشم.
ادامه دارد ...
پی نوشت :
[26]. مقصود از روح در اینجا و تمام مباحث آینده روح جزئى انسان است، نه روح کلى که والاترین مرتبه خلقت است و ارواح جزئیه همان طور که در بحث هاى قبل گذشت، داراى مراتب مختلف هستند و اینگونه نیست که این ارواح جزئى از همه کمالات مراتب پایین تر برخوردار باشند.
[27]. همان، ص 176.
[28]. همان، ص 101.
[29]. همان، ص 178.
[30]. همان، ص 179.
[31]. همان، ص 180.
[32]. همان، ص 184.
[33]. همان، ص 183.
[34]. همان، ص 185.
[35]. همان، ص120.
[36]. همان، ص 185.
[37]. همان، ص 315.
[38]. همان، ص 314.
[39]. همان، ص 315.
[40]. همان، ص 321.
[41]. همان، ص 216.
[42]. همان، ص 319.
[43]. همان، ص 184.
[44]. همان، ص 37.
[45]. همان، ص 330.
[46]. سوره نسا: 79.
[47]. سوره محمد: 10.
[48]. مرصادالعباد، ص 331
[49]. همان، ص 131 تا 160.
[50]. همان، ص 152.
[51]. همان، ص 159.