هنگامی که "دکتر ژیواگو" اثر دیوید لین در سال 1965 اکران شد، با واکنش سرد منتقدان مواجه گردید و آن را تلفیقی نامناسب از تصویرسازی انقلاب و بازسازی روسیه با داستانی عاشقانه خطاب کردند. "لین" به چینش استادانهی صحنه، صبر ستودنی در برابر طبیعت و تغییرات آبوهوایی و کارگردانی هنری خیلی دقیق زبانزد است. اما به نظر "پاولین کیل (منتقد آمریکایی که از سال 1968 تا 1991 برای هفتهنامهی نیویورکر نقد مینوشت)" «روش او ابتدایی است. کسانی او را تحسین میکنند که با دیدن صحنهای روی آب یا اسبی رنگی برای سواری به وجد میآیند.» به نظر من گاهی اوقات نظرات این اشخاص قابل درک است. من قبول دارم که قصهی "دکتر ژیواگو" گاها سرگردان است و کاراکترها بیدلیل دستخوش تغییرات ذاتی و شخصیتی میشوند. و نمیتوان آنچنان که باید به ژیواگو و عملکرد قدرتمند اما سردرگم "عمر شریف" بها داد. قبول دارم که هیجان فیلم به حاشیه رانده شدهاست (شرارت و عیاشی "راد استایگر"، جلوهی موقر "تام کورتنی" انقلابی). البته قطعهی "تمِ لارا" ساختهی "مائوریس ژار" مرا همانند "ماتیلدای رقصان (آهنگ فولک استرالیایی)" دیوانه میکند.
"دکتر ژیواگو" بعد از گذشت 30 سال در دید عموم جانی دوباره گرفت و اکنون از آن به عنوان نمونهای از یک عاشقانهی باطراوت و خوشساخت کلاسیک نام میبرند و تماشای این درام تاریخی بدفرجام، اغواکننده به نظر میآید. برای مثال، صحنهی درخشش ستارهی سرخ بر فراز تونل تاریکی که کارگران داخل آن میشوند را به یاد آورید. یا آن صحنهای که شاخههای چنگال مانند درخت بر روی شیشهی یخ زدهی اتاق کودک ضربه میزنند. سواره نظام، پیاده نظام بلشویک را میپایند. یا دانههای شفاف برف روی گلها و گل هم در چهرهی "لارا" محو میشود.
"دیوید لین" توانست با استفاده از لوکیشنهایی در اسپانیا و کانادا، "مسکو" و حومه را در زمان انقلاب روسیه بازسازی کند(منظرههایی وسیع با یک ریل قطار در امتدادش). او با وجود تمام سختیهای تصویربرداری در برف (چه مصنوعی چه واقعی)، زحمت ساخت سکانسهای کلیدی در زمستان را به جان خرید. لحظهای در فیلم وجود دارد که "ژیواگو" و "لارا" با وجود برف و سرمای فراوان وارد یک ویلای متروکه میشوند. اینجاست که شما مبهوت از طراحی صحنه، در برابر زیبایی آن سر تعظیم فرود میآورید.
داستان بر اساس رمان "بوریس پاسترناک" است که در زمان انتشارش در سال 1958 به عنوان یک اعتراض شجاعانه از سیستم سانسور در روسیه تحسین شد. اینگونه بود، اما امروزه داستان آن، خصوصا با توجه به اینکه توسط "لین" و فیلمنامهنویسش "رابرت بولت" سادهسازی شده، نهایتا به اندازهی "بر باد رفته" سیاسی به نظر میرسد که عملکردی برجسته ولی بدون ایدئولوژی دارند.
موضوع خاص سیاسی "دکتر ژیواگو" بیشتر در حاشیه قرار دارد. تظاهرات دانشآموزان توسط سربازان تزار سرکوب میشود؛ احتیاط افسر شوروی که "آلک گینس" آن را بازی میکند؛ مسیری سخت و طاقتفرسا که ژنرال"تام کورتنی" که زمانی شاعر بوده دربارهی آن میگوید: « تاریخ، برای احساسات شخصی افراد اهمیتی قائل نیست». "دکتر ژیواگو" معتقد است که تاریخ باید اهمیت زیادی برای احساسات شخصی قائل باشد. که مشکلات مردم چندان مهم نیست؛ احتمالا به همین دلیل است که روسیها از "پاسترناک (نویسندهی رمان)" خوششان نمیآمد. او معتقد به برتری فرد بر جامعه و قلب بر ذهن بود.
دو ساعت اول این فیلم 200 دقیقهای، بهترین و شخصیترین بخش آن است. "راد استایگر" در نقش "ویکتور کوماروفسکی" سرمایهگذار رذل که برای اهدافش همه را قربانی میکند، یکی از بهترین نقشآفرینیهای دوران حرفهاش را گذراندهاست. "ژیواگو (عمر شریف)" بینشی از طریق ازدواج اولش با زنی ثابتقدم و وفادار به نام "تونیا (جرالدین چاپلین)" کسب کردهاست. او اولین بار "لارا" را هنگام ملاقات با مادر در بستر مرگ میبیند و بعدها هنگامی که لارا وارد یک مجلس عروسی شده و به کوماروفسکی شلیک میکند. "ژیواگو" با سردی خطاب به کوماروفسکی: «چه بر سر دختری مانند او میآید وقتی مردی مانند تو کارش با او تمام شد؟» . پاسخ خونسردانهتر است: «به او علاقه داری؟ او (دختر) را به تو میدهم- به عنوان کادوی عروسی». این وسواس عشقی ژیواگو توجیه اخلاقی مییابد، وقتی او با لارا که اکنون یک پرستار قهرمان در جنگ است، برخورد میکند.
بعد از تماشای دوبارهی فیلم، چندان کاراکتر چاپلین را درک نکردم.شاید اگر بخواهم واقعگرا باشم، لارا باید پیشنهاد کوماروفسکی مبنی بر نجات جان خود و فرزندش را قبول میکرد. صحنهی پایانی که ژیواگو سرگردان در خیابانهای مسکو به دنبال آن زن است، سوزناک است. بله فیلم، باطراوت و احساسی است و البته آن قطار به اندازهی کافی واقعی به نظر میرسد!
مترجم: بابک مویدزاده