اخبار حادثههای تلخ مردم را دچار غم اجتماعی میکند، شکی نیست اما به دو چیز میشود فکر کرد، یک: نحوه مدیریت خبر. دو: پالایش روانی جامعه با تولید شادی. آیا چنین کاری از دست ما ساخته است یا تخصص اصلی ما غصه خوردن است؟
به گزارش ایسنا، روزنامه ایران نوشت: «تا کی باید منتظر خبرهای بد باشیم؟» این سؤال را مدام از خودمان میپرسیم. حتی وقتی در شبکههای اجتماعی خبرهای بد را به اشتراک میگذاریم و ابراز احساسات میکنیم هم این پرسش را داریم: چقدر خبر تلخ؟ جامعهشناسان میگویند هنوز آثار و عوارض غم اجتماعی ناشی از حمله مغول در ناخودآگاه ایرانیان زنده است؛ از احساس ناامنی گرفته تا شکلی از محافظهکاری و مدارای بیش از اندازه. از آن نزدیکتر شکست دردناک ما در مقابل قوای روس و از دست رفتن بخش عمدهای از خاک کشور و نابسامانیهای انسانی پس از آن. قحطی شهریور 20، کودتای 28 مرداد 1332 که از نظر سیاسی مردم را تا سالها دچار افسردگی کرد، زلزله بوئین زهرا، جنگ تحمیلی و... حجم خبرهای تلخ و دردناک یک طرف و تلنبار شدن این زخمها در ناخودآگاه جمعی ما نیز یک طرف؛ موضوعی که در جامعهشناسی به عنوان «تروما» از آن یاد میشود و قدرت حرکت و امید اجتماعی را از ملتی میگیرد.
این آسیبهای روحی که فراتر از تابآوری ماست، آرام و خزنده و بیش از بیماریهایی مثل سرطان، سلامتی شهروندان را به خطر میاندازد و امید به آینده و روزهایی روشن یا حتی امید به کارآیی مسئولان در شرایط سخت را نابود میکند. چرا برای این همه غم و درد فکری نمیشود؟ دردهایی که مثل خوره روح جمعی ما را میخورند. در جوامع دیگر برای کاهش آلام اجتماعی و رفع تروما چه میکنند؟
یک کاربر شبکه اجتماعی پس از حادثه نفتکش سانچی مینویسد، تا آخرین لحظه امید داشتیم که زنده باشند، در پلاسکو هم همین امید بود. در حادثه معدن «یورت» هم امیدوار بودیم، در زلزله هم گفتیم حتماً تعداد زیادی از زیر آوار سالم بیرون میآیند، آیا همه اینها امید ما نیست که دارد دود میشود و به هوا میرود. یعنی از این پس یک جامعه بدون امید خواهیم داشت؟
اصلاً خاطرتان هست از سال گذشته تا امسال چقدر مورد حمله اخبار و حوادث تلخ و دردناک بودهایم؟ سال گذشته را به یاد میآورید؟ روز 30 دی ماه را؛ همان روز که ساختمان معروف پلاسکو کمر خم کرد و 16 آتشنشان به همراه 6 تن از شهروندان جانشان را از دست دادند. همان موقع خیلیها یاد ساختمان سعادتآباد که تیرماه 87 فرو ریخت افتادند. ساختمانی هفتطبقه که ١٧ کارگر زیر آوارش ماندند، 29 دی ماه سال 92 هم بود که 2زن در حادثه حریق ساختمان پنج طبقه خیابان جمهوری سقوط کردند. آن روزها که این حوادث را مرور میکردیم، فکر نمیکردیم چه سال پرحادثهای پیش رو داریم.
چند ماه گذشت و فروردین سال 96 از راه رسید. گفتیم کاش سال جدید پر از خبرهای خوب باشد. خبرهای دلخوشکننده و پر ازامید و شادی. اما خیلی زود سیل آذرشهر آذربایجان شرقی را درنوردید. خیلیها گفتند حادثه طبیعی است و همه جای دنیا رخ میدهد. سیل آذرشهر اما تلخ و گزنده بود، بیش از 45 نفر در این سیل جانشان را از دست دادند. هنوز کمر راست نکرده بودیم از حمله پی در پی خبرهای سیل در اردیبهشتماه که خبر انفجار معدن زغالسنگ «زمستانیورت» آزادشهر همه را در بهت و اندوه فرو برد. انفجار در معدن روز چهارشنبه 13 اردیبهشت 1396، رخ داد و 43معدنچی در عمق 1300 متری و در فضای مملو از گاز مونواکسید کربن و متان جان باختند.
با انتخابات و وعدههای شیرین، اندکی یادمان رفت که کلی اتفاق بد را پشت سر گذاشتهایم. حادثه اتوبوس دانشآموزان دختر رودان و میناب را که یادتان هست؟ اتوبوس از بندرعباس به شیراز میرفت که در محور داراب - بندرعباس واژگون شد. در این حادثه 9تن کشته و 35 تن مجروح شدند. این کلید حوادث سریالی اتوبوسها بود که یکی بعد از دیگری راهی درههای مرگ میشدند. آبان ماه از راه رسید، تقریباً روزهای پایانیاش بود که با خودمان میگفتیم این پاییز و زمستان دیگر بدون حادثه سپری خواهد شد، بدون اتفاق تلخ و بدون بمباران خبرهای ناگوار. این بار اما زلزله در کمین نشسته بود؛ زلزله کرمانشاه و سرپلذهاب. یادمان آمد که چندین زلزله مرگبار را طی این سالها پشت سر گذاشتهایم و هنوز زخم آنها تازه است. خیلی زود شبکههای مجازی و صفحات روزنامهها پر شد از تصاویر زیر آوارماندهها و ضجه داغدیدهها. موج کمک به راه افتاد و همه خواستند کاری کنند. آمارها باز هم تکاندهنده بود 574 نفر کشته، 10 هزار زخمی و 70هزار بیخانمان.
اگر تا چاپ این نوشته حادثه دیگری رخ ندهد، حادثه نفتکش سانچی آخرین خبر تلخ این روزهاست. سانچی وسط اقیانوس زیر آب رفت و 32خدمهاش دور از وطن، میان آب و آتش سوختند. قلب ایرانیان بار دیگر آتش گرفت و داستان تلخ دیگری به کتاب تراژدی ایرانی افزوده شد. خیلیها پرسیدند واقعاً آیا سانچی آخرین خبر تلخ این روزهاست یا آن طور که خیلیها میپرسند باز هم باید منتظر خبرهای بد دیگری باشیم؟ چطور باید این همه درد را تاب بیاوریم؟
مجید صفارینیا، روانشناس اجتماعی به برخی سؤالهای ما در این باره جواب میدهد: «جامعه ما دچار تروما شده. حوادثی که در آن باورهای اجتماعی مردم بهم خورده. آسیبی که دائم به ذهن همه، این سؤال را میآورد که نفر یا نفرات بعدی در خطر چه کسانی هستند؟ این حوادث باعث اضطراب عمومی میشود و مردم را علاقهمند به پیگیری اتفاقات تلخ و منفی میکند؛ این که رویدادهای منفی بعدی کدامند؟ یعنی گوش به زنگی نسبت به اخبار منفی. چون حوادث، اخبار و هشدارهای منفی به خاصیت زنده ماندن و حفظ جان، ارتباط دارد.» او معتقد است این گوش به زنگی نسبت به حوادث منفی، تبعات روانی و اجتماعی عمیقی دارد، به ویژه در جامعهای که اساساً حادثهخیز است.
صفاری نیا معتقد است: «جامعه ما تابآوری خود را از دست داده و جامعهای که تابآوریاش کم شود، دچار افسردگی اجتماعی میشود و جامعه افسرده به شدت کرخت و بیتفاوت میشود و این با افسردگی فردی بسیار متفاوت است. در چنین جامعهای نوعدوستی کم میشود و هرج و مرج افزایش مییابد. جامعهای که اخبار دلهرهآمیز آن زیاد باشد، سلامت اجتماعیاش پایین میآید. حال همه این اخبار را بگذارید کنار گرانی، بالا رفتن قیمت ارز و... که افسردگی اجتماعی را عمیقتر میکند.»
او به نحوه مواجهه برخی جوامع با ترومای اجتماعیشان اشاره میکند، حوادثی مثل 11 سپتامبر یا بمبگذاری در ماراتن بوستون آمریکا: «در حادثه بوستون آمریکا و یازده سپتامبر کلی آدم کشته شد و قدرت امنیتی آمریکا هم زیر سؤال رفت اما در همین حوادث سعی کردند خبرهای انساندوستانه را پررنگ کنند. قهرمانسازی کنند و سویه منفی خبر را تا میتوانند کمرنگ کنند. مثلاً گفتند که مردم هنگام برخورد با برجها چه واکنشهای خوبی نشان دادند. یا از فردی نام بردند که در حادثه یازده سپتامبر کنار معلولها ماند. ما چقدر به این اخبار میپردازیم؟ مثلاً چقدر به این اشاره کردهایم که بعد از زلزله، هنوز افرادی در کنار زلزلهزدهها ماندهاند. اینها یعنی سواد و مدیریت رسانهای که کمتر در رسانههای ما دیده میشود.»
مصطفی آبروشن، جامعهشناس هم در گفتوگو با ما میگوید: «پیامدهای اجتماعی چنین حوادثی به دلیل تودهای بودن اطلاعات و شبکههای اطلاعرسانی، تولید مخاطرات انسانی و دردمندی اجتماعی کرده و باعث شده که عده زیادی دلسرد و ناامید شوند. درباره این اخبار تلخ کار خاصی نمیتوان کرد چون هیچکس در چگونگی، ایجاد و انعکاس این اخبار مقصر نیست. ما در عصری زندگی میکنیم که شبکههای اجتماعی مدام در حال بازتولید اخبار هستند. چارهای هم نداریم جز این که با این اخبار کنار بیاییم و برای جبرانش به صورت سیستماتیک در شبکههای اجتماعی شادی ایجاد کنیم. مشکل ما این است که نهادهای شادیسازی نداریم که بتوانند با ایجاد مناسبتهای شاد، غم و اندوه به وجود آمده از این اخبار را بازسازی کنند.»
اینکه این حوادث و بهتبع آن، اخبار حادثههای تلخ مردم را دچار غم اجتماعی میکند، شکی نیست اما به دو چیز میشود فکر کرد، یک؛ نحوه مدیریت خبر. دو؛ پالایش روانی جامعه با تولید شادی. آیا چنین کاری از دست ما ساخته است یا تخصص اصلی ما غصه خوردن است؟»