نیواستیتسمن؛ جان گری، دانشمندان و مهندسان در کنفرانسهای خبریشان مدام از تکنولوژیهای جدیدی که ساختهاند حرف میزنند و وعده میدهند که محصول جدیدشان دنیا را جای بهتری خواهد کرد. در مقابل آنها فیلسوفان و ادیبانی هم پیدا میشوند که بپرسند جای بهتری برای چه کسانی؟ احتمالاً جواب این سؤال چنین است: ثروتمندان، قدرتمندان و از همه بیشتر، دیکتاتورها. مهندسان به آینده خوشبیناند، فیلسوفان بدبین. اما بالاخره حق با کیست؟
طی صد سال گذشته، آینده تغییر زیادی نکرده است. در اواخر دهۀ 1920 کتابی به نام تسخیر زندگی 1 نوشتۀ دکتر سرگی ورونوف، پناهندۀ روسیِ ساکن پاریس، با این دعوی به توفیقی جهانی رسید که نویسنده «علاجی برای پیری» پیدا کرده است که با کمک آن «میتوان زندگی را طولانی کرد، قوای جنسی را تقویت نمود و مرگ را به تأخیر انداخت». نیویورک تایمز در معرفی اثر ورونوف تیتر زد «علم یک آیندۀ شگفتانگیز را نوید میدهد»، و پیشرفتهای کذایی او در ساینتیفیک امریکن برای عموم منتشر شد.
تکنیکهای ورونوف شامل تزریق مواد بیضوی ایپها (میمونهای انساننما) بود که به اعتقاد او میتوانست مردها را جوان سازد و سرطان را درمان کند. او در تسخیر زندگی روشهای خود در فراکاشت را بهعنوان ابزاری جهت افزایش توانایی بچهها ترویج نمود و پرسید: «چرا در خلق نژادی از سوپرمنها، که ویژگیهای جسمی و ذهنی بسیار بالاتری از ما داشته باشند، نکوشیم؟».
در همان دوران، محققان دیگری روشهایی متفاوت برای نیل به اهدافی مشابه ترویج کردند. اویگن اشتایناخ (1861-1944)، پزشک وینی و متخصص غدد داخلی، به تشریح نوعی وازکتومی پرداخت که هدفش تغییر مسیر مایع نطفهای در بدن بود، جاییکه تأثیرات انرژیبخش جنسی خواهد داشت.
ویلیام باتلر ییتس از این روش تمجید کرد. او پس از آنکه در 1934 مرید اشتایناخ شد، ادعا کرد که «بلوغی دوباره» را تجربه کرده است. در دهۀ شصت میلادی، پزشک سوئیسی پاول نایهانس مادۀ جنینی یک گوسفند تازه کشتهشده را به کفل مراجعهکنندگان خود تزریق میکرد، از جمله سامرست موآم، گلوریا سوانسون، چارلی چاپلین، نوئل کاوئرد، مارلنه دیتریش، توماس مان، کُنراد آدِناوئر و پاپ پیوس دوازدهم. همچنین، نایهانس معتقد بود که تکنیکهای او میتواند تمایلات جنسی همجنسگرایان را «درمان کند».
گرچه برخی مدعی شدند که از این تکنیکها منفعت بردهاند، هیچ یک از آنها برپایۀ آنچه امروزه علمِ واقعی تلقی میشود، استوار نبود. اما اهداف مورد نظر این درمانها هرگز رها نشده است. امروزه تسخیر زندگی بهدنبال ازبینبردن مرگ است و اشخاصی نظیر مدیر مهندسی گوگل ری کِرزوِیل در فکر تکنیکهایی هستند که ذهن انسانها را در فضای سایبر بارگذاری کند، آنها را از بیولوژیشان جدا سازد و جاودانه نماید. این رؤیاها نه ایجاد «نژادی از سوپرمنها»، بلکه طراحی گونههایی پساانسانی را در سر میپروراند.
درعینحال بسیاری هستند که از عواقب انسانی پیشرفت تکنولوژیک میترسند. احتمالاً هوش مصنوعی دغدغۀ بهروزی و بقای انسانها را ندارد.
خیل رباتها میتواند اکثر انسانها را از فرآیند تولید خارج کند. میتوان از مهندسی ژنتیک نهتنها برای ریشهکن کردن بیماریهای ارثی، بلکه برای ساختنِ قاتلهای بالفطره و بردگان جنسی نیز استفاده کرد. تکنولوژی واقعیت مجازی میتواند فانتومهایی بیروح تولید کند که همچنین احساساتی انسانوار داشته باشند و از شرایطشان رنج ببرند و علیه آن قیام کنند. این تصاویر تکنولوژیک ویرانشهری با دو فیلم «بلید رانر» وارد تفریحات عامهپسند شد.
از اواسط سدۀ نوزدهم بدین سو، یعنی برههای که به این باور رسیدیم که تکنولوژی آیندۀ بشر را شکل خواهد داد، این دورنما باعث نوعی شکاف در فرهنگ مدرن شده است. پیتر جی. بولر، استاد ممتاز تاریخ علم در دانشگاه کوئینز بلفاست، در ارزیابی کامل، موجز و عالمانۀ خود بررسی میکند که چگونه باورهای متباین دربارۀ آینده ادبیات، آثار علمی، و پندارهای عمومیِ دو سوم اول سدۀ بیستم را شکل دادهاست.
تاریخ آینده به مسائل مختلف شهرنشینی، اتوماسیون، کار و فراغت، ترابری زمینی و هوایی، مسافرت فضایی، جنگ، انرژی و محیط زیست، و تغییر در طبیعتِ بشر میپردازد. این کتاب گزارشی جامع از راههایی است که در آنها «خیالات خوشبینانه و بدبینانه دربارۀ یک آیندۀ کاملاً تکنولوژیک همیشه شانه به شانۀ هم در جریان بودهاند».
بولر این شقاق متداول را براساس پسزمینۀ زندگی کسانی ترسیم میکند که این دیدگاههای متباین را ارائه کردند: او یادآور میشود دانشمندان و مهندسان امکانات تغییردهندۀ بیخطر تکنولوژی را تحسین کردهاند، درحالیکه بسیاری از اهالی ادب و علوم انسانی از این میترسند که پیشرفت تکنولوژیک ضدانسانی باشد.
او میپذیرد که شاید این دوگانهای بسیار ساده باشد. خودِ هربرت جورج ولز، نویسندۀ خیالپردازِ نابغه و متفکری با تحصیلات علمی عالی، دربارۀ تصورش از آینده تردید داشت. ولز در کنار آیزاک آسیموف (1920-1992)، نویسندۀ آمریکایی داستانهای علمیتخیلی، یکی از دو آیندهشناس محوری داستان بولر است. حتی آسیموف، که تصویر او از آیندۀ علممحور درمجموع خوشبینانه است، پذیرفت که بهسختی میتوان در یک جهان پرجمعیت بر مشکلات مربوط به کاهش منابع فائق آمد.
بررسی اجمالی بولر مطالب جالب زیادی دارد. درحالیکه جان هالدینِ کمونیست معتقد بود به نسبت انفجارهای بزرگ خفهکردن با گاز راه انسانیتری برای کشتن انسانهاست و میگفت: سلاحهای بهتر باید جنگها را کوتاهتر کنند، جورج اورول بهدرستی این ایده که ارتباطات بهتر باعث بهبود صلح جهانی میشوند را کنار نهاد.
ولز در داستان کوتاه سرزمین زرهپوشان 2 (1903) تانکهای زرهداری را پیشبینی کرد که وارد میادین نبرد جنگ جهانی اول میشوند. عجیب اینکه او پیشبینی میکرد سربازانی دوچرخهسوار آنها را همراهی خواهند کرد. هالدین در 1927 در روزنامۀ ایوِنینگ استاندرد لندن بهعنوان بخشی از یک «نقشۀ عقلانی» برای پیشرفت بشر، طرح بچههایی درحالرشد در رحمهایی مصنوعی را پیشنهاد داد. دنیای قشنگ نو 3 (1932) نوشتۀ آلدس هاکسلی واکنشی بود علیه طرحهای هالدین.
ارزیابی بولر سرشار از چنین جزییات گیرایی است، اما چارچوبهای ارجاعی اظهارات او سطحی و مبهم است. در کل، او کسانی که پذیرای پیشرفت تکنولوژیک هستند را ترقیخواهانی خوشبین میداند، و کسانی که علیه هزینههای انسانی آن هشدار میدهند را بدبینانی ارتجاعی.
گزارش تاریخیْ جالبتر و متناقضنماتر است. بسیاری از خوشبینان به امکاناتِ حاصل از تکنولوژی بهدنبال استفاده از آن در جهت اهدافی بودند که امروزه بسیار واپسگرایانه تلقی میشوند؛ برخی از تأثیرگذارترین آنها بهعنوان متفکرانی ترقیخواه به شهرت رسیدهاند. وقتی کیش تکنولوژی با اندیشههای شیک دربارۀ پیشرفت بشری همراه شود، نتیجۀ آن غالباً نوعی وحشیگری مخوف خواهد بود.
اصلاحنژادی را در نظر بگیرد. بولر که دربارۀ اشتیاق به سیاستهایی مابین دو جنگ مینویسد که «باعث بهبود تبار انسان» میشد، تأکید میکند که در دهۀ 1930 نمایش نازیها برای اصلاح نژادی و «بهداشت نژادی» بهراحتی آمریکا را درنوردید، و بسیاری از ایالتهای آمریکا قانون عقیمسازی اجباری عقبماندهها را تصویب کردند.
به اعتقاد بسیاری از ترقیخواهان، اصلاحنژادی مثل شهرسازی اصالتاً دانشی مدرن بود. ویلیام بوریچ، جان مِینارد کِینز، برتراند راسل و چهرههای برجستۀ ترقیخواهِ سراسر جهان حامی سیاستهای اصلاحنژادی شدند. در سوئد، معمار اسکاندیناویاییِ دولت رفاه اجتماعی گونار میردال معتقد بود که برنامۀ عقیمسازی اجباری برای پیشرفت اجتماعی لازم است، و تا اواسط دهۀ هفتاد چند ده هزار نفر را عقیم کردند.
در اروپای مابین دو جنگ، برخیها از این هم فراتر رفتند و طرح اتانازی اجباری کسانی که بهلحاظ اجتماعی بازدارنده یا بهدردنخور بودند را پیشنهاد دادند. بولر از جراح فرانسوی الکسیس کارل (1873ـ1944) نقل میکند که توصیه میکرد «باید بهصورت انسانی و اقتصادی، و در مؤسسات اتانازیِ مجهز به گازهایی مناسب، از شرّ» جنایتکاران همیشگی «خلاص شد».
کارل بهخاطر ارتباط با نازیها مورد هجمه قرار گرفت، اما سیاستهایی از این دست به نازیها و هوادارانش محدود نمیشد. جورج برنارد شاو، که بولر از علاقۀ بلندمدت او به اتانازی اجباری حرفی نمیزند، توقع داشت دیدگاههای کارل اجرا شود.
شاو در سخنرانی برای «انجمن آموزش اصلاح نژادی» 4 در 1910 اظهار داشت: «بخشی از سیاست اصلاحنژادی درنهایت ما را به استفادۀ وسیع از اتاق مرگ میکشاند. باید حیات بسیاری از افراد را گرفت، صرفاً به این خاطر که مراقبت از آنها وقت دیگران را تلف میکند».
در اینجا، او دربارۀ یک جامعۀ فرضی آتی گمانهزنی نمیکند. شاو در مقدمهاش بر زندانیان انگلیسی حکومت محلی 5 (1921) نوشتۀ سیدنی و بئاتریس وب صریحاً از استفادۀ گسترده از اتاق مرگ بهمثابۀ بدیلی برای حبس حمایت کرد. او در جنایت حبس 6 (1946) دیدگاه خود دربارۀ نحوۀ برخورد با عناصر ضداجتماعی را بازگو کرد: «اگر آنها شایستۀ زندگی نیستند، به یک شیوۀ مناسب انسانی آنها را بکشید».
این باور شاو که بسیاری از انسانها «شایستۀ زندگی» نبودند، مضمونی مکرر در میان متفکران ترقیخواه اوایل سدۀ بیستم بود. همانگونه که بولر یادآور میشود، ولز چشم به آیندهای دارد که در آن «افراد ناشایست بدون تحمل درد نابود میشوند، بیماران ذهنی ترغیب میگردند از روی احساس تکلیف خودکشی کنند و نژادهای پست جهان منقرض میگردند». ولز در تمهیدات 7 که اثری غیرتخیلی است و نخستینبار در 1901 منتشر شد، آیندۀ «دستههای مردمان سیاه و زرد و سرخی» را میبیند که در یک دولت جهانی نظامیافتۀ علمی «کفایت لازم را ندارند»، و نتیجه میگیرد آنها و دیگر دستههای «بیکفایت» بشری باید نابود شوند: «جهان یک مؤسسۀ خیریه نیست، و معتقدم آنها باید از آن بیرون شوند». در اینجا، ولز به بیان دیدگاهی دربارۀ پیشرفت بشر میپرداخت که هرگز آن را کنار نگذاشت.
در فیلم «چیزهای آینده» 8 (1936) به کارگردانی الگساندر کوردا که ولز فیلمنامۀ آن را نوشته بود، ارتشی برگزیده از خلبانان، دانشمندان و مهندسان تکنولوژی مدرن را به کار میگیرند تا پس از آنکه تمدن در پی یک جنگ ویرانگر فرو ریخت، جهان را «پاکسازی» کنند. فیلم فروشی فوقالعاده داشت، اما چنین نبود که همه پیام آن را بپذیرند. خورخه لوییس بورخس پس از تماشای آن گفت: «در 1936، قدرتِ تقریباً تمام مستبدان حاصل کنترل آنها بر تکنولوژی بود».
نظر بورخس یک مشکل لاینحل در ایمان مدرن به تکنولوژی را نشان میدهد. سی. اس. لوییس در کتاب کوتاه براندازی انسان 9 (1943)، که بولر از آن ذکری نمیکند، این باور را به پرسش کشید که علمْ «بشریت» را قادر خواهد ساخت تا قدرتش را بر جهان طبیعی بگستراند.
لوییس مینویسد: «روشن شد که منظور از قدرت انسان بر طبیعتْ قدرت برخی از افراد بر برخی دیگر است و طبیعت هم ابزار آن». عجیب است که بولر نگرش لوییس را «نومحافظهکارانه» میخواند. اما نیازی نیست با مسیحیتِ موردنظر لوییس یا دیدگاههای اخلاقی او همنظر باشیم تا بتوانیم نیروی نقد او به ترقیخواهی تکنولوژیک را تشخیص دهیم.
تسریع در اختراعات علمیْ دیگر انسانها را نیکسیرت و عاقل نمیکند، بلکه صرفاً قابلیتِ آنها را برای نیل به اهدافشان افزایش میدهد. در عمل، این بدان معناست که قویترین گروهها تسلطشان را بر دیگران افزایش میدهند. طرحهایی برای پیشرفت حیوانات بشری از طریق ابزارهای تکنولوژیک این واقعیتها را تغییر نمیدهد. انسانهای موجود تصمیم میگیرند که چه چیز را پیشرفت بدانند، و قویترینهایشان رساترین صدا را هم دارند. به احتمال زیاد، نتیجۀ این کارها نه نسخۀ بالاتری از گونهها، بلکه توسعۀ نسخههایی از غرور و ستم بشری است.
این دورنمای تاریک در سراسر آثار ولز تکرار میشود. جزیرۀ دکتر مورو 10 (1896) فوقالعاده است، نه صرفاً به این خاطر که استعداد بیوتکنولوژی برای تغییر جهان را پیشبینی میکند. بلکه عمیقتر از آن، این رمانْ ایمان به ترقی از طریق علم را به پرسش میکشد، ایمانی که ولز حیات خود بهعنوان یک چهرۀ سرشناس را بر آن استوار ساخت.
«جماعت دجّال» که دکتر مورو آن را در جزیرهای دورافتاده در اقیانوس آرام ساخته بود، حیواناتی -شیرهای کوهی، پلنگها، کفتارها و ... - هستند دارای ویژگیهایی بشری که با تکنیکهای تهوعآور زندهشکافی بدانها پیوند شده بود. مورو میخواهد این چارپایان زجردیده را به وضعیت انسانی بازگرداند، اما حاصل تلاش او ایجاد موجودات پیوندی غولپیکری است که آرزو دارند به ماهیت حیوانیشان بازگردند.
راوی در بازگشت به لندن مردمانی را میبیند که در آنجا همچون «حیواناتی نیمساخت به صورت ارواح انسانی» دیده بود، و او «نه بهعنوان موجودی عاقل، بلکه صرفاً حیوانی بود که از یک اختلال عجیب مغزی رنج میبرد».
بولر صرفاً اشارهای گذرا به جزیرۀ دکتر مورو میکند. او آخرین اثر ولز، ذهن به تنگ آمده 11 (1945)، را کاملاً نادیده میگیرد، آنجاکه پیشرفتدهندگان خستگیناپذیر جهان به این اعتقاد اقرار میکنند که «همیشه فرض رجعت نهایی عقلانیت وجود داشته است»، و او نتیجه گرفته است که «’الگویی برای چیزهای آینده‘ وجود ندارد... راهی به بیرون یا پیرامون یا درون وجود ندارد».
ولز بههنگام نگارش این سطور نزدیک به هشتاد سال داشت و شدیداً بیمار بود (او در 1946 فوت شد). میتوان این ناامیدی را از عوارض عدم سلامت و توانایی او دانست. اما این هم ممکن است که ولز -نویسندهای چنان تأثیرگذار که توانست در 1934 با استالین گفتوگو کند و با او مصاحبهای بهیادماندنی داشت که در این مجله [نیواستیتسمن]منتشر شد (نشر مجدد در 18 آوریل 2014) - از حیات طولانی خود چیزی آموخته باشد.
ثابت شده بود رژیمهایی که ولز برای تبدیل انسانیت دنبال میکرد آزمایشهایی سیاسی در زندهشکافی بود. هدف آنها این بود که نمونههای آزمایشی خود را به موجوداتی عاقل تبدیل کنند، اما حیواناتی تغییرشکلیافته تولید کردند. کمونیسم شوروی، که او اوایلش را عیناً بههنگام سفر به اتحاد جماهیر سوسیالیستی شوروی جهت ملاقات با لنین در 1920 دیده بود، نظامی استبدادی شد که وحشیتر و خونریزتر از نظامی بود که جایگزین آن شد.
فاشیسم اروپایی -که او بدان نوعی همدلی نشان میداد و در 1932 در کنفراسی در آکسفورد اظهار داشت: «بهدنبال فاشیستهایی لیبرال و نازیهایی روشنفکر هستم» - جنایات بیبدیلی روا داشت که حاصل سیاستهایی در جهت پاکسازی جامعه از لوث «ناشایستها» بود. ولز نتیجه گرفت که انسانها به جماعت دجّال دکتر مورو شبیه بودند؛ موجوداتی از درون پاشیده که ذاتاً توانایی فراروی از سرچشمههای حیوانی خود را ندارند.
داستان کهنۀ ترقیخواهان تکنولوژیک خوشبین و تکنولوژیهراسان ارتجاعی، بیش از آنکه روشنگری کند، ما را به هالهای از ابهام فرو میبرد. بسیاری از خوشبینان مشتاقانه منتظر آیندهای هستند که امروزه بسیاری از افراد آن را کاملاً نفرتانگیز میدانند. «جهان پاکسازیشده»، که ولز در پایان حیاتش امیدی به تحقق آن نداشت، بهاندازۀ جزیرۀ حیوانات زجردیده و معیوبی که او پنجاه سال پیش تصویر کرده بود نفرتانگیز بود.
همانگونه که بورخس در مرور خود بر فیلم «چیزهای آینده» مینویسد: «بهشت ولز و الکساندر کوردا، نظیر بهشت بسیاری از آخرتگرایان و طراحان صحنه، تفاوت چندانی با جهنمشان ندارد، حتی جذابیت کمتری دارد». رؤیای آرمانشهری یک نفر بختک ویرانشهری شخصی دیگر است. در مورد ولز، آن دو یکی بودند و یکسان. مؤرخان بزرگ آینده نسبتبه سدۀ بیست و یکم هشدار دادهاند، اگر گوش شنوایی باشد.
منبع: ترجمان
مترجم: میلاد اعظمیمرام
اطلاعات کتابشناختی:
Bowler, Peter. A. History of the Future: Prophets of Progress from H. G. Wells to Isaac Asimov. Cambridge University Press, 2017
پینوشتها:
• این مطلب در تاریخ 12 نوامبر 2017 با عنوان «A History of the Future: how writers envisioned tomorrow’s world» در وبسایت نیواستیتسمن منتشر شده است و وبسایت ترجمان در تاریخ 1 بهمن 1396 آن را با عنوان «بهشتهایی که زشتتر از جهنمتر از آب در آمد» منتشر کرده است.
•• جان گری (John Gray) مرورنویس ارشد نیواستیتسمن است. روح ماریونت: پژوهشی کوتاه درباب آزادی بشر (The Soul of the Marionette: A. Short Enquiry into Human Freedom) جدیدترین کتاب اوست.
[1]The Conquest of Life
[2]The Land Ironclads
[3]Brave New World
[4]Eugenics Education Society
[5]English Prisons Under Local Government
[6]The Crime of Imprisonment
[7]Anticipations
[8]Things to Come
[9]The Abolition of Man
[10]The Island of Dr Moreau
[11]Mind at the End of its Tether