انسان موجودى دو بعدى
در نظام اخلاقى نراقى، شناخت طبیعت نفس انسان از جایگاه بلندى برخوردار است; به عبارت دیگر فلسفه اخلاق وى ارتباط تنگاتنگى با انسانشناسى دارد. بنابراین باید حقیقت انسان و ابعاد وجودى او را براى درک و دریافت رسالت اخلاق به دقت مورد بررسى قرار داد.
انسان از دیدگاه نراقى موجودى دو بعدى است:
1 . بدن یا علن; یعنى جنبه بیرونى و آشکار انسان.
2 . روح یا سر; یعنى جنبه درونى و مستتر انسان.
هر کدام از این دو بعد، ملائمات و منافیاتى دارد; یعنى یک سلسله از امور، همسو با سلامت و سعادت انسانند و سلسلهاى دیگر، در حرکت طبیعى هر یک از آن دو بعد ایجاد اختلال مىکنند. صحت و لذات جسمانى در راستاى حرکت طبیعى جنبه جسمانى، و امراض و آلام، در عداد عوامل مخل آن قرار دارند. علم طب، متکفل تبیین امراض جسمانى و نحوه معالجه آنهاست.
همچنین رذایل اخلاقى از منافیات و آلام نفس انسانىاند و انسان را به هلاکت و شقاوت مىکشانند. در مقابل ، فضایل اخلاقى، روح انسان را به جانب صحت و سعادت و نجات و همنشینى با اهلالله و مقربان سوق مىدهند. رسالت علم اخلاق، بیان رذائل اخلاقى و کیفیت معالجه آنهاست.
بدن انسان، مادى و فانى ولى روح او مجرد و باقى است و با از میان رفتن بدن ، از بین نمىرود.
بنابراین ، نخستین پایه اساسى اخلاق نراقى ، پذیرش این واقعیت است که انسان، موجودى است مرکب از روح و بدن، و اصالت از آن روح است.
تجرد و بقاى نفس پس از مرگ
گفتیم که معرفت نفس، محور مباحث اخلاق در نظر نراقى است ، از اینرو تمام کوشش او این است که به وسیله اخلاق، میان عناصر مختلف نفس، انسجام و هماهنگى پدید آورد.
علامه نراقى براى تجرد نفس و بقاى آن بعد از مفارقت از بدن، به شش وجه تمسک مىجوید:
1- جسم ، صور و اشکال متعدد و متکثر را نمىپذیرد; زیرا هر صورت یا شکلى با عروض صورت یا شکل دیگر، زایل مىگردد، ولى نفس ، صورتهاى گوناگون و متعدد محسوسات و معقولات را مىپذیرد بىآنکه صورت نخستبا ورود صورت دیگر، زایل گردد، بلکه هر چه صور بیشترى قبول کند، براى قبول صور دیگر، قدرت بیشترى مىیابد. پس معلوم مىشود که نفس، جسم نیست و مجرد است.
2- جسم بدون آن که طویل و عریض و عمیق گردد، ابعاد سهگانه براى آن حاصل نمىشود و نیز هنگامى رنگ و طعم و رایحه براى آن حاصل مىشود که داراى لون و طعم و رایحه گردد، اما امور مذکور براى نفس با ادراک حاصل مىشود. همچنین حصول بعضى از این امور براى جسم، مانع پیدایش امر مقابل آناست، ولى نفس، ممکن است همه آن امور را بهطور یکسان و در آن واحد پذیرا گردد.
3- نفس از امورى لذت مىبرد که با جسمسازگار نیست، نظیر حقایق و معارف الهى. به عبارت دیگر، نفوس گسسته از شوائب طبیعت، در پرتو مناجات و عبادات و اذکار، از بهجت و انبساطى برخوردار مىشوند، که جسم در آن هیچگونه دخالتى ندارد و چه بسا در آن هنگام، نفس بهکلى از جسم و امور جسمانى غافل است. اما التذاذ جسم و قواى آن به ملائمات جزئى منحصر است که حواس آنها را دکر مىکنند.
4- نفس مدرک کلیات مجرده است، پس محل کلیات است. شکى نیست که مادى نمىتواند محل مجرد باشد; زیرا مادى قابل انقسام است و چیزى که در چنین محلى حلول مىکند نیز باید این چنین باشد، در حالى که اگر مجرد قابل انقسام باشد، از حقیقتخود (که تجرد است) خارج مىشود. پس معلوم مىشود که نفس مادى نیست و مجرد است و واسطهاى در کار نیست.
5- نفس مىتواند امورى نظیر معانى بسیط کلى و امور مجرد را که از طریق حواس قابل ادراک نیستند، درک کند و حال آنکه قواى باطنى جسم، علوم را جز از طریق حواس ظاهر کسب نمىکنند.
6- ما مىبینیم که افعال و آثار بدن و قواى آن به تدریج رو به ضعف مىگذارند، حال آنکه نفس با ادراکات و صفات، قوىتر مىگردد. پس نفس در قوت و ضعف، تابع جسم و امور جسمانى نیست.
قوه نظرى و قوه عملى
نراقى پس از اثبات تجرد نفس و بقاى آن پس از انتقال از این نشاه به نشاه دیگر، به لذت یا الم دائمى و ابدى آن اشاره مىکند و التذاذ نفس را برکمال مخصوص آن متوقف مىداند و کمال را نیز به دو قسم تقسیم مىکند: یکى کمال قوه نظرى که آن را «حکمت نظرى» نام مىنهد و دیگرى کمال قوه عملى که آن را «حکمت عملى» مىخواند.
به نظر او نفس داراى دو قوه است: یکى قوه نظرى و دیگرى قوه عملى. قوه نظرى وقتى به کمال مىرسد که به حقایق موجودات احاطه پیدا کند و با ادراک کلیات، نسبتبه جزئیات مندرج در آنها مطلع گردد و از آن گام فراتر نهد و به معرفت مطلوب حقیقى و غایت کل دستیابد و تا وصول به مقام توحید و تخلص از وساوس شیطان عنید و فتح قله اطمینان در پرتو نور عرفان به پیش رود. ایشان چنین کمال نفسانىاى را با حکمت نظرى مساوق مىداند و مىگوید: «و هذا الکمال هو الحکمة النظریة» (1) .
قوه عملى نفس آنگاه به کمال مىرسد که دو عمل صورت گیرد: 1- تخلیه 2- تحلیه; بدین معنا که ساحت نفس از صفات نکوهیده پاکسازى شود و آنگاه به زیور اخلاق پسندیده تزیین گردد. سپس از این هم فراتر رود و به پالایش سر خویش از «ماسوى الله» پردازد.
به نظر نراقى کسى که هر دو قوه را به کمال رساند و واجد حکمت نظرى و حکمت عملى گردد، جهانى کوچک مشابه جهان بزرگ خواهد بود: «و من حصل له الکمالان صار بانفراده عالما صغیرا مشابها للعالم الکبیر» (2) . و چنین انسانى، انسان کاملى است که قلبش به انوار شهود متلالا مىباشد و دائره وجود، به او تمام مىشود.
اعتدال، طریق دستیابى به کمال
چگونه مىتوان به سعادت ابدى و کمال انسانى نایل آمد و به قله قرب رسید و جان خود را مرآت صافى براى دریافت صور و حقایق موجودات ساخت؟ علامه نراقى، راه وصول به این غایت را «تخلیه» و پاکسازى درون از رذایل اخلاقى که در دو سوى حد وسط قرار دارند و «تحلیه» و آراستن آن به فضایل اخلاقى که حد وسط و اعتدال در خوبىها و صفات است، مىداند. وى مدعى است که این حد وسطها در شریعتبه اثبات رسیدهاست. گویا به حدیث مشهور نبوى نظر دارد که مىفرماید: «خیر الامور اوسطها» یا به کلام امیرمؤمنان علیه السلام که مىفرماید: «الیمین و الشمال مضلة و الطریق الوسطى هى الجادة» (3) .
مشى در طریق اعتدال و تلاش براى کسب فضایل، براى نیل به سعادت ابدى، ضرورى است. و این از اهم واجبات است و وصول به حیات حقیقى بدون آن از محالات است. این، راهى است که صاحب شریعتبراى وصول به سعادت ارائه کرده است و سرپیچى از آن به شقاوت ابدى مىانجامد. همانطور که از جنین از قلمرو قانون آفرینش و به تعبیر نراقى از فیض فرشته ارحام که واسطه در امر آفرینش است ، خارج گردد ، ناقص الخلقه به دنیا خواهد آمد، همچنین اگر کسى که از حوزه دیانت و نبوت بیرون رود و در خط اعتدال (که اجتناب از رذایل و اکتساب فضایل است) گام برندارد، از جنین دنیا، تام و کامل به سراى دیگر راه نخواهد یافت. کمال انسانى و وصول به سعادت ابدى، قانونمند است و هیچ کس به گزاف به آن نایل نمىگردد.
دستیابى به سعادت در گرو دو امر است. یک امر جنبه نفى و طرد دارد و امر دیگر جنبه اثبات. تا هر دو امر تحقق نیابد، وصول به سعادت میسر نگردد. رذایل اخلاقى (که حرکت در دو سوى حد اعتدال و افراط و تفریط است) مانع وصول به سعادتاند، از این رو وجود آدمى باید از رذایل پیراسته و غبار و زنگار از آیینه نفس زدوده گردد و نفس براى فیوضات قدسى مستعد شود.
آینهات دانى چرا غماز نیست زانکه زنگار از رخش ممتاز نیست
آینه کز زنگ آلایش جداست پرشعاع نور خورشید خداست
رو تو زنگار از رخ او پاک کن بعد از آن، آن نور را ادراک کن (4)
همچنانکه آینه تا صیقلى نشود و تیرگىها از آن زدوده نگردد، صورتهاى اجسام در آن موتسم نشود، نفس آدمى نیز تا از کدورتها و شوائب عالم طبیعت پیراسته و مهذب نگردد، قابل درک و دریافت صور غیبى نشود.
پس چون آهن گر چه تیره هیکلى صیقلى کن، صیقلى کن، صیقلى
تا دلت آیینه گردد پر صور اندر او هر سو ملیحى سیمبر
آهن ار چه تیره و بىنور بود صیقلى آن تیرگى از وى زدود
صیقلى دید آهن و خوش کرد رو تا که صورتها توان دید اندرو
گر تن خاکى غلیظ و تیره است صیقلى کن زان که صیقل گیره است
تا در او اشکال غیبى رو دهد عکس حورى و ملک در وى جهد (5)
بنابراین تخلیه مقدم بر تحلیه است، همانگونه که تا ماده اصلى امراض بدنى قلع و قمع نگردد، صحت روى ننماید و تا چرک جامه پاک نشود، جامه رنگ نپذیرد. نفس انسان نیز تا از صفات مذموم چون تکبر و حسد و ریا و ریاستطلبى و برترى جویى پیراسته و تطهیر نگردد، مواظبتبر عبادات ظاهرى (تحلیه) سودى نبخشد و موجب سعادت و کمال و قرب به حضرت ذوالجلال نشود.
علامه نراقى با آنکه خود فقیهى نامور صاحب چند اثر معتبر و در فقه است، عمل به احکام را براى سالک کافى نمىداند و به تطهیر «سر» توصیه مىنماید. اخلاق نراقى مایهاى از عرفان اسلامى را در بر دارد. اخلاق او با عرفان در هم آمیخته است. در نظر او مثل کسى که به تفقد قلب خود نپردازد و کشیک نفس نکشد و فقط بر عبادات ظاهرى مواظبت کند، چون مزبلهاى است که در و دیوارش پر از نقش و نگار است و در درون آن لجنزار یا چون گور کافران است که ظاهرش پراست از زیور و حلل و باطنش جیفه و قهر خداى عزوجل. به قول سعدى:
ظاهرش چون گور کافر پر حلل باطنش قهر خدا عزو جل
ظاهرش طعنه زند بر بایزید وز درونش ننگ مىدارد یزید
به نظر نراقى رحمه الله تخلیه و تحلیه هنگامى سودمند و موجب سعادت ابدى است که به ترتیب علمى صورت گیرد. «ثم اذا تخلت عن مساوئ الاخلاق و تحلت بمعالیها على الترتیب العلمى استعدت لقبول الفیض من رب الارباب..» . (6)
اگرچنین شد، قرب به حضرت حق حاصل مىشود و براثر شدت قرب، حجابها از چهره جان بر مىخیزد و صور موجودات همانگونه که هستند - به نحو کلى با حدود و لوازم ذاتى در نفس مرتسم مىشود.
چهره ملکوتى ملکات
چون بحث نراقى درباره ملکات اخلاقى است، لذا به اختلافاتى که در مورد حقیقت جزا و ثواب و عقاب وجود دارد، اشاره مىکند، زیرا در اینکه حقیقت ثواب و عقاب چیست، دو نظر وجود دار: عدهاى قائلاند که جزا از عمل مجز است و عدهاى مىگویند جزا، نفس عمل است. به نظر نراقى نفس آدمى در آغاز ، خالى از هرگونه ملکهاى است; انسان نه داراى ملکات رذایل اخلاقى است و نه داراى ملکات فضایل اخلاقى، ملکات براثر تکرار افعال و آثار خاص آنها پدید مىآید. افعال مادامى که از عالم اکوان حسى در عالم نفس مستقر نگشتهاند، حظى از ثبات و دوام ندارند; زیرا دنیادار تجدد و زوال است. اگر ملکات راسخه در نفس و افعالى که از آنها نشات مىگیرد، از فضایل باشند، موجب بهجت و سرور و همنشینى با فشرتگان و نیکان خواهند گردید و گرنه مایه الم و عذاب و مصاحبتبا شیاطین و اشرار مىباشند.
علامه نراقى این نظریه را به نظریه «تجسم اعمال» برمىگرداند و آیات و روایاتى را بر آن منطبق مىکند و مىگوید:
مؤید اینکه ملکات نفسانى به صور روحانى در مىآیند و ابدالدهر باقى مىمانند و موجب بهجت و لذت یا وحشت و رنج مىگردند ، این است که اگر این ملکات و نیات ، براى ابد باقى نباشند، خلود در بهشتیا دوزخ، وجه صحیحى نخواهد داشت; زیرا اگر نفس عمل و گفتار ، که دو امر ناپایدارند، مقتضى پاداش و عذاب باشد، لازمهاش این است که با آنکه سبب زایل گشته، مسبب باقى باشد و این باطل است. و چگونه ممکن است که خداوند حکیم بندگانش را به خاطر انجام عملى در زمان کوتاه، براى ابد، معذب کند! . (7)
در عین حال ، ظاهرا این نظر نزد متشرعانى که به آن گراییدهاند، در مورد بیان کیفیت ثواب و عقاب روحانى است و قائلان به آن، به بهشت و دوزخ جسمانى نیز اذعان دارند، وگر نه مخالف ضرورت دین است.
قواى نفس
فلسفه اخلاق نراقى مرتبط به فلسفه عامى است که گرایش خاص به فهم طبیعت نفس بشرى و همه هستى و اصل وجود و موجودات دارد. این تفکر در سراسر کتاب کما بیش پرتوافکنده است. اخلاق نراقى درصدد ارائه راه حلى براى ایجاد اعتدال و هماهنگى میان عناصر مختلف نفس است، نفسى که ذاتا مجرد است ولى در فعل، محتاج جسم و ابزار است. از اینرو نفس در نظر او عبارت است از: «جوهرى ملکوتى که در نیازمندىهایش به استخدام بدن مىپردازد» . (8)
حقیقت و ذات انسان، همان نفس اوست. اعضا و قوا، آلات و ابزارى هستند که فعل نفس برآنها متوقف است. به نظر نراقى، نفس به حسب اعتبارات مختلف ، داراى اسامى مختلف است:
1- روح; زیرا حیات بدن بر نفس متوقف است.
2- عقل; چون نفس مدرک معقولات است.
3- قلب; چون نفس، در خواطر گوناگون، دچار دگرگونى مىشود.
به نظر نراقى، نفس از چهار قوه برخوردار است:
1- قوه عقلیه ملکیه: که شان آن ادراک حقایق امور و تمیز میان خیرات و شرور و فرمان به افعال نیکو و نهى از صفات مذموم است.
2- قوه غضبیه سبعیه: که موجب صدور افعالى چون افعال درندگان است ، مانند خشم ، کینه و آزار مردم.
3- قوه شهویه بهیمیه: که از آن جز افعال بهایم سر نمىزند و شخص جز به شکم و شهوت نمىاندیشد.
4- قوه وهمیه شیطانیه: که شان آن بهدست آوردن راههاى مکر و حیله و دستیابى به اغراض، با نیرنگ و خدعه است.
بر هر کدام از این قوا فوایدى مترتب است. مثلا بقاى بدن (که ابزار تحصیل کمال نفس است) به قوه شهویه بستگىدارد. همچنین قوه غضبیه مىتواند قوه شهویه و شیطانیه را در صورت سرپیچى از فرمان عقل، مقهور سازد. از این رو با نیروى غضب مىتوان غیرت و حمیت را برانگیخت و به نبرد با نیروى سرکش شهوت و بهیمیت برخاست.
نراقى اجتماع این قواى چهارگانه را در وجود انسان به اجتماع فرشته یا حکیم و سگ و خوک و شیطان (که با هم در نزاع و کشمکش هشتند) در مکان واحد، تشبیه مىکنند. هر کدام از آنها غالب شود، حکومت از آن او خواهد بود و بقیه مقهور او خواهند گردید، و افعال و صفات جز به مقتضاى طبیعت و جبلت او نخواهد بود.
در ظرف وجود انسان نیز همین چهار، گرد آمدهاند. فرشته یا حکیم، همان قوه عاقله است و سگ، عبارت از قوه غضبیه است، چرا که سگ به خاطر رنگ و صورتش مذموم نیست، بلکه به علت معنى سگى و سبعیت و حمله به مردم و گاز گرفتن و مجروح ساختن، مذموم و نکوهیده است. اگر قوه غضبیه در انسان برسایر قواى او غلبه کند، همین حقیقت در انسان پدید مىآید و چنین انسانى به حقیقت، سگ است گرچه مجازا نام انسان بروى نهند. خنزیز، قوه شهویه است و شیطان، قوه وهمیه. نفس انسان همواره در معرض تاخت و تاز و تنازع این قواى چهارگانه است و کار عقل، دفع سایر قواست. اگر عقل آنها را مقهور سیاست خویش سازد، بهگونهاى که جز به فرمان او اقدامى نکنند، همه قوا به راه اعتدال خواهند گرایید و عدالت در مملکت بدن ظاهر خواهد گشت «قد افلح من زکیها» (9) و اگر مغلوب و مقهور گردد، اسیر سایر قوا خواهد شد و در خدمت آنها در خواهد آمد و نفس به هلاکتخواهد رسید «و قد خاب من دسیها» (10) .
از نظر نراقى، فطرت انسان در آغاز از همه خوبها و ملکات، خالى است و بالفعل داراى هیچ گونه خلق و ملکهاى نیست و قوه محض است. اختلاف نفوس، امرى عارضى است و براثر غلبه بعض قواى چهارگانه بر بعض دیگر، حاصل مىشود، تا در کشمکش و درگیرى قواى چهارگانه، پیروزى از آن کدام قوه باشد. تا هنگامى که نزاع و درگیرى میان قواى متخالف برقرار، و هیچ یک از قوا بر دیگرى غلبه نکرده باشد، نفس در عالم خاصى وارد نشده و منشا آثار و احکام مختلف خواهد بود. اما هرگاه معرکه نفس به سود یکى از قوا غلبه کند و مملکت نفس به تصرف قهرمان عقل درآید، نفس چون فرشتهاى خواهد بود و آثار و احکام عقل در مملکت وجود انسان به ظهور خواهد پیوست و احوال نفس به انتظام درخواهد آمد و نزاع از میان برخواهد خاست و وحدت خصیتبروجود انسان حکم خواهد شد و هر یک از قوا در پستهاى لایق (که در نظام آفرینش انسان برایشان در نظر گرفته شده) گمارده خواهند شد.
اگر قوه واهمه (که از باند ابلیس است) غالب گردد، نفس آدمى چون شیطان مىگردد. و در صورتى که فتح و پیروزى از آن قوه غضبیه (که همسو با سباع است) باشد، نفس به صورت سگى در مىآید و چون قوه شهویه (که از عالم بهائم است) غلبه کند، نفس، صفت خنزیر به خود مىگیرد. بالاخره اگر مملکت نفس آدمى به تصرف قوهاى غیر از قوه عقل در آید، - به حکم آنکه سایر قوا به جانب طبیعت و جلب لذایذ جسمانى تمایل دارند - نفس آدمى به هلاکت مىرسد و به کمال و سعادت، نایل نمىگردد.
منشا تنازع در نفس انسان را در قوه عاقله باید جستوجو کرد; زیرا کشمکش فقط میان این قوه با سایر قواست. این نزاع در نفوس حیوانات که فاقد قوه عاقلهاند، وجود ندارد. بهطور کلى در سایر موجودات، حاکمیتبا یک قوه خاص - غیر از قوه عاقله - است; مثلا در شیاطین، قوه واهمه غلبه دارد، و در درندگان، قوه غضبیه و در بهایم، قوه شهویه. در فرشتگان نیز فقط یک قوه وجود دارد، لذا تنازع و کشمکش در وجود آنان نیست.
نراقى که از فیلسوفان بنام و در حکمت، متضلع و متبحر است، در تجزیه و تحلیل مربوط به نفس به خوبى از عهده برآمده و داد سخن داده. او مىکوشد دریچهاى از عالم شگفتانگیز نفس به روى سالکان طریقت و طالبان سعادت بگشاید تا در معرفت نفس (که محور مباحث اخلاقى است) بیشتر بکوشند و قدر این گوهر الهى را بهتر بدانند.
انسانشناسى از مباحث شیرین و دلنشین اخلاق نراقى است. انسان از دیدگاه او جامع عوالم کل و متصف به صفات متقابله است، از این رو مظهر اسماى متقابله الهى و شایسته خلافت ربانى و معمار عالم صورت و معنى است.
فالجامع لعوالم الکل هو الانسان و هو المخصوص من بین المخلوقات بالصفات المتقابلة، و لذالک صار مظهرا للاسماء المتقابلة الالهیة، و قابلا للخلافة الربانیة، و قائما بعمارة عالمى الصورة و المعنى. (11)
پی نوشت ها :
1) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 8 .
2) همان، ص 9 .
3) نهج البلاغه، ترجمه فیض الاسلام، خطبه 16، ص 73 .
4) مولانا جلال الدین محمد بلخى روحى، مثنوى معنوى، به تصحیح محمد رمضانى، دفتر اول، ص 3، س 4 به بعد.
5) مولانا جلال الدین بلخى دومى، مثنوى معنوى، به تصحیح محمدرمضانى، دفتر چهارم، ص255، س 13.
6) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 11.
7) همان، ص 19.
8) همان، ص 28 .
9) شمس (91) آیه 9 .
10) همان، آیه 10 .
11) ملامحمدمهدى نراقى، جامع السعادات، ج 1، ص 33.
منبع:www.naraqi.com